تو خواهی آمد و آواز با تو خواهد بود
پرنده و پر و پرواز با تو خواهد بود
تو خواهی آمد و چونانکه پیش از این بودهست
کلیدِ قفلِ فلق، باز با تو خواهد بود
تو ساقیانه، اگر لب به بوسه باز کنی
شراب خلّر شیراز، با تو خواهد بود
خلاصه کرده به هر غمزهای، هزار غزل
هنر به شیوهٔ ایجاز، با تو خواهد بود
طلوع کن که چنان آفتابگردانها
مرا دو چشم نظرباز، با تو خواهد بود
«میان عاشق و معشوق، فرق بسیار است»
نیاز با من اگر، ناز، با تو خواهد بود
چه جای من؟ که برای فریب یوسف نیز
نگاه وسوسه پرداز، با تو خواهد بود
در آرزوست دلم راز اسم اعظم را
تو خواهی آمد و آن راز، با تو خواهد بود
برای دادن عمر دوبارهای به دلم
تو خواهی آمد و اعجاز با تو خواهد بود
#حسین_منزوی
#ناطقه_از_شوکران_وشکر
#غزل_شماره_۲۲
پرنده و پر و پرواز با تو خواهد بود
تو خواهی آمد و چونانکه پیش از این بودهست
کلیدِ قفلِ فلق، باز با تو خواهد بود
تو ساقیانه، اگر لب به بوسه باز کنی
شراب خلّر شیراز، با تو خواهد بود
خلاصه کرده به هر غمزهای، هزار غزل
هنر به شیوهٔ ایجاز، با تو خواهد بود
طلوع کن که چنان آفتابگردانها
مرا دو چشم نظرباز، با تو خواهد بود
«میان عاشق و معشوق، فرق بسیار است»
نیاز با من اگر، ناز، با تو خواهد بود
چه جای من؟ که برای فریب یوسف نیز
نگاه وسوسه پرداز، با تو خواهد بود
در آرزوست دلم راز اسم اعظم را
تو خواهی آمد و آن راز، با تو خواهد بود
برای دادن عمر دوبارهای به دلم
تو خواهی آمد و اعجاز با تو خواهد بود
#حسین_منزوی
#ناطقه_از_شوکران_وشکر
#غزل_شماره_۲۲
سفر به خیر گلِ من! که میروی با باد
زِ دیده میروی، امّا نمیروی از یاد
کدام دشت و دمن؟ یا کدام باغ و چمن؟
کُجاست مقصدت ای گُل؟ کُجاست مقصدِ باد؟
مباد بیمِ خزانت، که هر کُجا گُذری
هزار باغ به شکرانهٔ تو خواهد زاد
خزانِ عُمرِ مرا داشت در نظر، دستی
که بر جبینِ تو نقشِ گُل و شکوفه نهاد
تمامِ خلوتِ خود را، اگر نباشی تو
به یادِ سُرخترین لحظهٔ تو خواهم داد
تو هم به یادِ من او را ببوس، اگر گُذرت
به مرغِ خستهِٔ تنها نشستهای اُفتاد
غمِ « چه میشود؟» از دل بران، که هر دو عنان
سپردهایم به تقدیر« هرچه بادا باد»
بیایم از پِیِ تو، گردباد اگر نبَرد
مرا به همرهِ خود، سویِ ناکُجا آباد.
#حسین_منزوی
#با_عشق_در_حوالی_فاجعه
#غزل_شماره_۲۲
زِ دیده میروی، امّا نمیروی از یاد
کدام دشت و دمن؟ یا کدام باغ و چمن؟
کُجاست مقصدت ای گُل؟ کُجاست مقصدِ باد؟
مباد بیمِ خزانت، که هر کُجا گُذری
هزار باغ به شکرانهٔ تو خواهد زاد
خزانِ عُمرِ مرا داشت در نظر، دستی
که بر جبینِ تو نقشِ گُل و شکوفه نهاد
تمامِ خلوتِ خود را، اگر نباشی تو
به یادِ سُرخترین لحظهٔ تو خواهم داد
تو هم به یادِ من او را ببوس، اگر گُذرت
به مرغِ خستهِٔ تنها نشستهای اُفتاد
غمِ « چه میشود؟» از دل بران، که هر دو عنان
سپردهایم به تقدیر« هرچه بادا باد»
بیایم از پِیِ تو، گردباد اگر نبَرد
مرا به همرهِ خود، سویِ ناکُجا آباد.
#حسین_منزوی
#با_عشق_در_حوالی_فاجعه
#غزل_شماره_۲۲