مشایعتی در کار نیست
درختانِ منجمد با بلورِ اشکها
که همچون زمان در هزار چشمِ کهربایی متوقّف شدهاند
بی لبخندی و تکان دادن دستی
تنها برایِ تشییعِ جنازه صف کشیدهاند.
هماهنگی نور و صدا و فصل و ساعت
در آرایش صحنهای که نوحه خوانی باد و کافور افشانی برف کاملش میکند
و قوارهای کفن از چلوارِ سفیدراه برای مردهای که پیش از آفتاب از خواب برمیخیزد
تا از تشییعِ جنازهٔ خود باز نماند
تابوتی رویِ ریلها و مسافری که سفر رابرادرِ زندگی و خواهرِ مرگ میداند
آة!
چه ایستگاه مهآلودی است
برویم!
#حسین_منزوی
#به_همین_سادگی(گزیده شعرهای سپید)
#در_ایستگاه_مه_آلود
درختانِ منجمد با بلورِ اشکها
که همچون زمان در هزار چشمِ کهربایی متوقّف شدهاند
بی لبخندی و تکان دادن دستی
تنها برایِ تشییعِ جنازه صف کشیدهاند.
هماهنگی نور و صدا و فصل و ساعت
در آرایش صحنهای که نوحه خوانی باد و کافور افشانی برف کاملش میکند
و قوارهای کفن از چلوارِ سفیدراه برای مردهای که پیش از آفتاب از خواب برمیخیزد
تا از تشییعِ جنازهٔ خود باز نماند
تابوتی رویِ ریلها و مسافری که سفر رابرادرِ زندگی و خواهرِ مرگ میداند
آة!
چه ایستگاه مهآلودی است
برویم!
#حسین_منزوی
#به_همین_سادگی(گزیده شعرهای سپید)
#در_ایستگاه_مه_آلود