معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.3K photos
12.4K videos
3.22K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
آن که تسبیح ز دستش نفتادی هرگز
دیدمش دوش سر شیشه به لب وا می کرد

یاد آن عهد که خون در قدحم گر می ریخت
به نگه کردن دزدیده گوارا می کرد

#صائب_تبريزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چرخ و انجم به دوصد چشم ترا می‌جوید
در زوایای زمین بهر چه پنهان شده‌ای؟!


#صائب_تبريزی
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


بزم بی دردان اگر روشن
زِ شمع است و چراغ

گوهرِ شب تاب ما در ظلمت شبها
دل است




#صائب_تبريزی



اگر غفلت نهان در سنگِ خارا می کند ما را
جوانمردست درد عشق، پیدا می کند ما را


ز چشم بد خدا آن چشم میگون را نگه دارد
که در هر گردشی مستِ تماشا می کند ما را


همین عشقی که روز ما ازو شب شد، اگر خواهد
به داغی آفتاب عالـم آرا می کند ما را



#صائب_تبريزی
بزم بی دردان اگر روشن
زِشمع است و چراغ

گوهر شب تاب ما در ظلمت شبها، دل است

#صائب_تبريزی
نکـشـیـدیـم شٖـرابـی بـه رخ تـازه صبح
سینه ای چـاک نکردیـم بـه انـدازه صبح

عـیـش امـروز عـلاج غـم فـردا نـکـنـد
مستی شب ندهد سود به خمیازه صبح

#صائب_تبريزی
حضور خاطر اگر در نماز، معتبر است
امید ما به نمازِ نکرده بیشتر است


#صائب_تبريزی
جماعتی که به افتادگان نپردازند

اگر به عرش برآیند همچنان پستند


#صائب_تبريزی
عشق اول به دل سوخته آدم زد
مایه ور شد ز دل آدم و بر عالم زد

در دل و جان ملک شور قیامت افتاد
زان نمک کز لب خود بر جگر آدم زد

تن خاکی که همان دید ز انسان ابلیس
مشت خاکی است که بر دیده نامحرم زد

من همان روز ز جمعیت دل شستم دست
که صبا دست در آن طره خم در خم زد

چون گل صبح به خون شست همان دم رخسار
به خوشی یک دو نفس هر که درین عالم زد

برد از دست و دل تاجوران گیرایی
پشت پایی که به دولت پسر ادهم زد

شادی برد نیرزد به حریف آزاری
بیش برد آن که درین دایره نقش کم زد

پای خم را مده از دست به افسون صلاح
که مرا راه خرابات زد و محکم زد

در شکنجه است ز شورابه دریا دایم
هر که چون دانه گوهر ز یتیمی دم زد

هر که قد ساخت دو تا پیش حق از بهر بهشت
بوسه بر دست سلیمان ز پی خاتم زد

معنی از دعوی گفتار قلم را لب بست
عیسی این مهر خموشی به لب مریم زد

گر چه جان بخش بود همچو مسیحا نفست
پیش آن آینه رخسار نباید دم زد

صائب از عشق چسان قامت خود راست کند؟
که فلک از ته این بار گران پس خم زد

#صائب_تبريزی
قماش چهره یار از بهار معلوم است
که روی کار، هم از پشت کار معلوم است

ز جسم خاکی ما شور عشق بتوان دید
نفس کشیدن بحر از کنار معلوم است

ز نبض موج توان یافت حال دریا را
غم من از مژه اشکبار معلوم است

ز تیغ وعده خلافی به خون نشاندن من
ز خاک رهگذر انتظار معلوم است

ز سایه پر و بال هما که در گذرست
زوال دولت ناپایدار معلوم است

اگر چه گریه فرو می خورد، ز روی صدف
طراوت گهر آبدار معلوم است

ز سایه تو سر من به آفتاب رسید
وگرنه قدر من خاکسار معلوم است

ز سادگی است درین خاکدان اقامت ما
وگرنه حاصل این شوره زار معلوم است

ز روزگار جوانی تمتعی بردار
سبک رکابی باد بهار معلوم است

برو طبیب، که جان دادن من از غم دوست
ز رنگ باختن غمگسار معلوم است

ز آه و ناله توان یافت سوز هر دل را
عیار شعله زدود و شرار معلوم است

برون میار دل روشن از بغل صائب
رواج آینه در زنگبار معلوم است

#صائب_تبريزی