شوقِ تواَم ، باز گریبان گرفت ،
اشک ، دوان آمد و ،، دامان گرفت ،
سهل بُوَد تَرکِ دو عالَم ، ولی ،
تَرکِ رُخ و زلفِ تو ، نتوان گرفت ،
جانِ منی ! ، بی تو ،، نفس چون زنم ؟ ،
زانکه ، مرا ، بی تو ،،، دل ، از جان گرفت ،
#امیر_خسرو_دهلوی
اشک ، دوان آمد و ،، دامان گرفت ،
سهل بُوَد تَرکِ دو عالَم ، ولی ،
تَرکِ رُخ و زلفِ تو ، نتوان گرفت ،
جانِ منی ! ، بی تو ،، نفس چون زنم ؟ ،
زانکه ، مرا ، بی تو ،،، دل ، از جان گرفت ،
#امیر_خسرو_دهلوی
آن کو ندید رنجی،
رنج کسان نداند..
#امیر_خسرو_دهلوی
تا رنج تحمل نکنی،
گنج نبینی
تا شب نرود،
صبح پدیدار نباشد...
#سعدی
رنج کسان نداند..
#امیر_خسرو_دهلوی
تا رنج تحمل نکنی،
گنج نبینی
تا شب نرود،
صبح پدیدار نباشد...
#سعدی
خبرم شده ست کامشب سر یار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد
به لب آمده ست جانم، تو بیا که زنده مانم
پس ازان که من نمانم، به چه کار خواهی آمد؟
غم و غصه فراقت بکشم چنان که دانم
اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد
دل و جان ببرد چشمت به دو کعبتین و زین پس
دو جهانت داد اگر تو به قمار خواهی آمد
منم و دلی و آهی ره تو درون این دل
مرو ایمن اندرین ره که فگار خواهی آمد
رخ خود بپوش، اگر نه رقم منجمان را
ز حساب هشتم اختر به شمار خواهی آمد
می تست خون خلقی و همی خوری دمادم
مخور این قدح که فردا به خمار خواهی آمد
همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف
به امید آنکه روزی به شکار خواهی آمد
به یک آمدن ببردی دل و جان صد چو خسرو
که زید اگر بدینسان دو سه بار خواهی آمد
#امیر_خسرو_دهلوی
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد
به لب آمده ست جانم، تو بیا که زنده مانم
پس ازان که من نمانم، به چه کار خواهی آمد؟
غم و غصه فراقت بکشم چنان که دانم
اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد
دل و جان ببرد چشمت به دو کعبتین و زین پس
دو جهانت داد اگر تو به قمار خواهی آمد
منم و دلی و آهی ره تو درون این دل
مرو ایمن اندرین ره که فگار خواهی آمد
رخ خود بپوش، اگر نه رقم منجمان را
ز حساب هشتم اختر به شمار خواهی آمد
می تست خون خلقی و همی خوری دمادم
مخور این قدح که فردا به خمار خواهی آمد
همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف
به امید آنکه روزی به شکار خواهی آمد
به یک آمدن ببردی دل و جان صد چو خسرو
که زید اگر بدینسان دو سه بار خواهی آمد
#امیر_خسرو_دهلوی
باز ، شب افتاد و ، ما را ،
دل ،،، همان جا شد ، که بود ،
باز ، جانم را ،
همان آغازِ سودا شد ، که بود ،
عشقِ کهنه ،،، نو شد ای دل ،
شغلِ غم ، نو کن ،،، که باز ،
فتنه ،،، در جان هم ،
بِدانسان کارفرما شد ، که بود ،
#امیر_خسرو_دهلوی
دل ،،، همان جا شد ، که بود ،
باز ، جانم را ،
همان آغازِ سودا شد ، که بود ،
عشقِ کهنه ،،، نو شد ای دل ،
شغلِ غم ، نو کن ،،، که باز ،
فتنه ،،، در جان هم ،
بِدانسان کارفرما شد ، که بود ،
#امیر_خسرو_دهلوی
ز نظر اگر چه دوری، شب و روز در حضوری
ز وصال شربتم ده که بسوختم ز دوری
منم و شبی و گشتی به خرابه های هجران
که عظیم دور ماندم ز ولایت صبوری
چو به اختیار خاطر غم عشق برگزیدم
ز جفا هر آنچه آید بکشیم از ضروری
من اگر هلاک گردم، تو چه التفات داری؟
که ز غفلت جوانی به کرشمه غروری
نه خیال بر دو چشمم، نه یکی هزار منت
که توام ز دولت او شب و روز در حضوری
چمن اینچنین نخندد، تو مگر بهشت و باغی
بشر اینچنین نباشد، تو مگر پری و حوری
گذری اگر توانی به بهار عاشقان کن
که ز اشک من به صحرا همه لاله است و سوری
به شب فراق خسرو چو چراغ سوخت آخر
شبش ار چه تیره تر شد، به چراغ از تو نوری
#امیر_خسرو_دهلوی
ز وصال شربتم ده که بسوختم ز دوری
منم و شبی و گشتی به خرابه های هجران
که عظیم دور ماندم ز ولایت صبوری
چو به اختیار خاطر غم عشق برگزیدم
ز جفا هر آنچه آید بکشیم از ضروری
من اگر هلاک گردم، تو چه التفات داری؟
که ز غفلت جوانی به کرشمه غروری
نه خیال بر دو چشمم، نه یکی هزار منت
که توام ز دولت او شب و روز در حضوری
چمن اینچنین نخندد، تو مگر بهشت و باغی
بشر اینچنین نباشد، تو مگر پری و حوری
گذری اگر توانی به بهار عاشقان کن
که ز اشک من به صحرا همه لاله است و سوری
به شب فراق خسرو چو چراغ سوخت آخر
شبش ار چه تیره تر شد، به چراغ از تو نوری
#امیر_خسرو_دهلوی
مستم که امشب گوییا میهای پنهان خورده ام
من با خیال خویش می با نامسلمان خورده ام
نی نی که خوردم خون خود،چون پوشم ازتو،چون رخم
بر من گواهی می دهد هر می که پنهان خورده ام
از تشنگی آن دو لب می آیدم خون در جگر
مردم که در خواب از لبش دوش آب حیوان خورده ام
این نیم کشت غمزه را بیرون میارید از لبش
تا جان هم آنجایم رود کز یار پیکان خورده ام
ای مست جان خوشدلی، بر جان من طعنه مزن
تو جام عشرت خورده ای، من جام هجران خورده ام
وقتی به خسرو گفته ای «کت من به دست خود کشم »
چندین همه غمهای تو از شادی آن خورده ام
#امیر_خسرو_دهلوی
- غزل شمارهٔ ۱۳۰۹
من با خیال خویش می با نامسلمان خورده ام
نی نی که خوردم خون خود،چون پوشم ازتو،چون رخم
بر من گواهی می دهد هر می که پنهان خورده ام
از تشنگی آن دو لب می آیدم خون در جگر
مردم که در خواب از لبش دوش آب حیوان خورده ام
این نیم کشت غمزه را بیرون میارید از لبش
تا جان هم آنجایم رود کز یار پیکان خورده ام
ای مست جان خوشدلی، بر جان من طعنه مزن
تو جام عشرت خورده ای، من جام هجران خورده ام
وقتی به خسرو گفته ای «کت من به دست خود کشم »
چندین همه غمهای تو از شادی آن خورده ام
#امیر_خسرو_دهلوی
- غزل شمارهٔ ۱۳۰۹