معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.2K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
مستم اگر باده نیست، لعلِ لب یار هست
گو می تلخم مباش، شربت دیدار هست
ساقی ما بی طلب گر ندهد جرعه یی
تشنه لبان را کجا؟ قوّت گفتار هست
صبحِ وصالم دمید، گلبن عیشم شکفت
رخصت چیدن کجاست؟ در دلم این خار هست
خواستم از دل نشان، داد به تیرم جواب
رخنهٔ پیکان هنوز، در دل افگار هست
گر ندهد باغبان رخصت گشت چمن
من که به خواری خوشم، سایهٔ دیوار هست
مرد نظر باز را تلخ مگو ای حکیم
نیشِ زبان تا به کی؟ غمزهٔ خون خوار هست
آن که به خلوت درون، نکته فروشی کند
گو به درآ کاین سخن، بر سر بازار هست
آنچه مراد منست، خارج رنگست و بو
ورنه گلِ زرد و سرخ در همه گلزار هست
در قدم خویشتن، باش فغانی سپند
زانکه چراغ تو را آفت بسیار هست


#بابا_فغانی_شیرازی
نماند در جگرم آب و این سیه‌چشمان

هنوز از دهِ ویران، خراج می‌طلبند

#بابا_فغانی_شیرازی
هر جا که هستی از دلِ ما نیستی برون

یعنی مکن خیال که از ما گسسته‌ای

#بابا_فغانی_شیرازی
دارم دلی هوایِ بسی خوبرو در او

یک قطره خونِ گرم و هزار آرزو در او

#بابا_فغانی_شیرازی
یک ذرّه‌ات از نورِ خدا خالی نیست

بالله که می‌توان پرستید تو را ...

#بابا_فغانی_شیرازی
نوبهار آمد که بوی گل جهان ‌را خوش کند
جرعه ‌نوشان را شقایق نعل در آتش کند
خرّم آن شاهد که نوشد جرعه ی بیغش بناز
عاشق دلخسته از نظّاره ی او غش کند
لاله خونریزان، گل آتشبار و سوسن ده ‌زبان
مرغِ سرگردان ازینها با که خاطر خوش کند
آهوان ‌را چشم و مرغان ‌را نظر مانَد براه
تا کی این ترک شکاری دست در ترکش کند
شمه ای طاقت نیارد گر بوَد صبح و شفق
آنچه بر دل جامِ صاف و ساقیِ مهوش کند
بلبل طبع "فغانی" در گلستان نظر
بهرِ تسخیر گلی این نغمه ی دلکش کند

#بابا_فغانی_شیرازی
خیز و چراغ صبح کن ماه تمام خویش را



ساغر آفتاب ده تشنه جام خویش را

#بابا_فغانی_شیرازی
تا از صفتِ وجود فانی نشوی
باقی به جمالِ جاودانی نشوی

در دفعِ دویی کوش که در طورِ وفا
محجوبِ جوابِ «لن ترانی» نشوی

#بابا_فغانی_شیرازی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مشکل‌حکایتی است که هر ذره عین اوست

اما نمی‌توان که اشارت به او کنند

#بابا_فغانی
چمن شکفت و نسیمی ز هر گلی برخاست

ز هر نهال گلی بانگ بلبلی برخاست

نسیم صبح، دلاویز و مشگبیز آمد

مگر ز سلسله ی جعد کاکلی برخاست

کشیدم از غم زلف تو در چمن آهی

چو پیش شاخ گلی جعد سنبلی برخاست

تو آن رمیده غزالی که هر قدم زین راه

بجستجوی تو صاحب توکلی برخاست

غلام همت آن عاشق سبک سیرم

که از سر دو جهان بی تأملی برخاست

بهر چمن که فغانی رسید ناله کنان

ز بلبلان چمن شور و غلغلی برخاست



#بابا_فغانی
در شیوه‌ٔ معشوقی هرچند که استادی
از حال من آموزد زلف تو پریشانی ...

#بابا_فغانی
دلگیرم از بزم طرب غمخانه‌ای باید مرا
من عاشق دیوانه‌ام ویرانه‌ای باید مرا

از دولت عشق و جنون آزادم از قید خرد
اکنون برای همدمی دیوانه‌ای باید مرا

خواهم که افروزم شبی شمع طرب در کنج غم
لیکن ز دیوان قضا پروانه‌ای باید مرا

شاید گزینم حالتی در خواب شیرین اجل
از نرگش عاشق‌کشی افسانه‌ای باید مرا

بی‌صحبت شیرین‌لبی تلخ است بر من زندگی
از جان به تنگ آمد دلم جانانه‌ای باید مرا

بی‌آن چراغ و چشم دل شب‌ها مقیم گلخنم
شمعی ندارم کز طرب کاشانه‌ای باید مرا

همچون فغانی آمدم از کعبه در دیر مغان
پیمان شکستم ساقیا پیمانه‌ای باید مرا

#بابا_فغانی
چمن شکفت و نسیمی ز هر گلی برخاست

ز هر نهال گلی بانگ بلبلی برخاست

نسیم صبح، دلاویز و مشگبیز آمد

مگر ز سلسله ی جعد کاکلی برخاست

#بابا_فغانی
تا از صفتِ وجود فانی نشوی
باقی به جمالِ جاودانی نشوی

در دفعِ دویی کوش که در طورِ وفا
محجوبِ جوابِ «لن ترانی» نشوی

#بابا_فغانی_شیرازی
تا از صفتِ وجود فانی نشوی
باقی به جمالِ جاودانی نشوی

در دفعِ دویی کوش که در طورِ وفا
محجوبِ جوابِ «لن ترانی» نشوی

#بابا_فغانی_شیرازی