گدا چو سلطنت فقر را رها نکند
که سلطنت کند ای دوست! گر گدا نکند
به سیم و زر نتوانش خرید وقت عزیز
گدای خاکنشینی که فکر جا نکند
چو خاک میشمرد سیم را اگر که فقیر
ز کیمیای نظر خاک را طلا نکند
#یغمای_خشتمال
#سالمرگ
که سلطنت کند ای دوست! گر گدا نکند
به سیم و زر نتوانش خرید وقت عزیز
گدای خاکنشینی که فکر جا نکند
چو خاک میشمرد سیم را اگر که فقیر
ز کیمیای نظر خاک را طلا نکند
#یغمای_خشتمال
#سالمرگ
اگر با زور و سرنیزه می شد حکومت را حفظ کرد، سلطان عبدالحمید ها، نیکلای ها، فاروقها و ... هنوز هم بر حکومت خود مستقر بودند ...
#علی_اکبر_دهخدا
#سالمرگ
#علی_اکبر_دهخدا
#سالمرگ
🔷🔸جملۀ تاریخی دکتر محمد مصدق در رابطه با تصمیمات خلاف منافع ملی مجلس :
"ای مردم شما مردم خیرخواه و وطن پرست که اینجا جمع شده اید مجلس است و آنجا که یک عده ای مخالف مصالح مملکت هستند مجلس نیست"
#محمد_مصدق
#سالمرگ
"ای مردم شما مردم خیرخواه و وطن پرست که اینجا جمع شده اید مجلس است و آنجا که یک عده ای مخالف مصالح مملکت هستند مجلس نیست"
#محمد_مصدق
#سالمرگ
بلبل با آوازش صبح را شکافت. گنجشکها شروع کردند به قصه گویی. هستی از زیر پشه بند روی پشت بام درآمد
و به آسمان نگاه کرد. فاخته ای او را صدا کرد
حیف. شب چنان خواب در ربوده بودش که زمستان عسلک را ندید
اما می توانست حدس بزند. ابر می بارید و جلای گلها را می برد
صدای باد . شگون نداشت. باد با برگهای بید جلو جریان چشمه را می گرفت
از حسد . تا به برکه نریزد.
#سیمین_دانشور
#سالمرگ
و به آسمان نگاه کرد. فاخته ای او را صدا کرد
حیف. شب چنان خواب در ربوده بودش که زمستان عسلک را ندید
اما می توانست حدس بزند. ابر می بارید و جلای گلها را می برد
صدای باد . شگون نداشت. باد با برگهای بید جلو جریان چشمه را می گرفت
از حسد . تا به برکه نریزد.
#سیمین_دانشور
#سالمرگ
در باغ چشمهای تو می خواهم
شعر و شکوفه خرمن خرمن
اما اگر بهار نیاید...!
ای با شبم نشسته چو مهتاب
افسوس حرفهای مرا باد
با ابرهای سوخته پرواز می دهد
با لحظه های من همه مغموم
#منوچهر_نیستانی
#سالمرگ
شعر و شکوفه خرمن خرمن
اما اگر بهار نیاید...!
ای با شبم نشسته چو مهتاب
افسوس حرفهای مرا باد
با ابرهای سوخته پرواز می دهد
با لحظه های من همه مغموم
#منوچهر_نیستانی
#سالمرگ
نه ایمان «مولوی» را داریم
نه تجربه هولناک «کافکا» را،
نه دنیای رنگین «رضا عباسی» را
می شناسیم،
نه روح جنون زده «ونگوگ» را،
نه خلوت با «خود» داریم،
نه «تنهای» تنهاییم،
نه توکل به «خدا» داریم،
نه مجهز به قدرت هیولانی «نفس»!
«بی هویتی» اکنون «هویت» ماست...
آسیا در برابر غرب
#داریوش_شایگان
#سالمرگ
نه تجربه هولناک «کافکا» را،
نه دنیای رنگین «رضا عباسی» را
می شناسیم،
نه روح جنون زده «ونگوگ» را،
نه خلوت با «خود» داریم،
نه «تنهای» تنهاییم،
نه توکل به «خدا» داریم،
نه مجهز به قدرت هیولانی «نفس»!
«بی هویتی» اکنون «هویت» ماست...
آسیا در برابر غرب
#داریوش_شایگان
#سالمرگ
#ریشه_شناسی_گنجینه_زبانزد #گرگ_باران_دیده
اصطلاح "گرگ باران دیده "که کنایه است از، افراد کارآزموده که سرد و گرم روزگار را چشیده اند، یک اشتباه رایج است، چون بیشتر گرگ ها در مناطق سردسیر زمین زندگی می کنند، در نتیجه از همان بدو تولد با برف و باران به خوبی آشنایی دارند، پس این اصطلاح نمی تواند به این شکل درست باشد.
گرگ بالاندیده
نخستینبار، مؤلف برهان قاطع (۱۰۶۲ ق) معنی جدید بالان را وارد فرهنگ لغات پارسی کرد: «تله که بدان جانوران را گیرند.
در اصل شکل صحیح آن " #گرگ_بالان_دیده "بوده است،که" بالان" به معنای تله و دام می باشد و منظور گرگی بوده است که، چندین بار از تله و دام به سلامت نجات پیدا کرده است، از این رو به پختگی و کار آزموگی رسیده است، ولی از آنجاییکه مردم عادی نمی دانستند معنای لغت بالان چیست؟! با گذشت زمان لغت باران را که بیشتر به گوششان آشنا بوده است، جایگزین آن کرده اند .
مولف بهار عجم:
گرگ پالان دیده
گرگ را پالان بندند
وهمینطور در
سیالکوتی
#مصطلحات_الشعرا و فرهنگ آنندراج پالان دیده آمده.
#بنمایه:📗
گرگ پالان دیده
#محمد_ابراهیم_باستانی_پاریزی(با تلخیص)
#سالمرگ
اصطلاح "گرگ باران دیده "که کنایه است از، افراد کارآزموده که سرد و گرم روزگار را چشیده اند، یک اشتباه رایج است، چون بیشتر گرگ ها در مناطق سردسیر زمین زندگی می کنند، در نتیجه از همان بدو تولد با برف و باران به خوبی آشنایی دارند، پس این اصطلاح نمی تواند به این شکل درست باشد.
گرگ بالاندیده
نخستینبار، مؤلف برهان قاطع (۱۰۶۲ ق) معنی جدید بالان را وارد فرهنگ لغات پارسی کرد: «تله که بدان جانوران را گیرند.
در اصل شکل صحیح آن " #گرگ_بالان_دیده "بوده است،که" بالان" به معنای تله و دام می باشد و منظور گرگی بوده است که، چندین بار از تله و دام به سلامت نجات پیدا کرده است، از این رو به پختگی و کار آزموگی رسیده است، ولی از آنجاییکه مردم عادی نمی دانستند معنای لغت بالان چیست؟! با گذشت زمان لغت باران را که بیشتر به گوششان آشنا بوده است، جایگزین آن کرده اند .
مولف بهار عجم:
گرگ پالان دیده
گرگ را پالان بندند
وهمینطور در
سیالکوتی
#مصطلحات_الشعرا و فرهنگ آنندراج پالان دیده آمده.
#بنمایه:📗
گرگ پالان دیده
#محمد_ابراهیم_باستانی_پاریزی(با تلخیص)
#سالمرگ
ليس من يكتب بالحبر كمن يكتب بدم القلب.
کسی که با جوهر مینویسد، مثل کسی که با خون دل مینویسد نیست.
#جبران_خليل_جبران
#سالمرگ
کسی که با جوهر مینویسد، مثل کسی که با خون دل مینویسد نیست.
#جبران_خليل_جبران
#سالمرگ
«تيرباران شده»
گل ها ، باغ ها ، فواره ها، لبخندها
و شيرينى ِ زيستن.
مردى آن جا به خاك افتاده غرقه ى خون خويش.
خاطره ها، گل ها، فواره ها، باغ ها
رؤياهاى كودكانه.
مردى آن جا به خاك افتاده چنان كه بسته ى خونالودى.
گل ها، فواره ها ،باغ ها ، خاطره ها
و شيرينى ِ زيستن.
مردى آن جا به خاك افتاده همچون كودكى در خواب.
#ژاک_پره_ور
#سالمرگ
#احمد_شاملو
گل ها ، باغ ها ، فواره ها، لبخندها
و شيرينى ِ زيستن.
مردى آن جا به خاك افتاده غرقه ى خون خويش.
خاطره ها، گل ها، فواره ها، باغ ها
رؤياهاى كودكانه.
مردى آن جا به خاك افتاده چنان كه بسته ى خونالودى.
گل ها، فواره ها ،باغ ها ، خاطره ها
و شيرينى ِ زيستن.
مردى آن جا به خاك افتاده همچون كودكى در خواب.
#ژاک_پره_ور
#سالمرگ
#احمد_شاملو
دل تو خاره و جسمت حریر را ماند
رخت ستاره و زلفت عبیر را ماند
رخم چو زلف تو پرچین شدست و شادم ازین
که موی یار جوان روی پیر را ماند
چنین که روی تو در شام زلف جلوه کند
مسلمست که ماه منیر را ماند
بدین صفت که سر افکنده زلف پیش رخت
ستاده پیش توانگر فقیر را ماند
تو شاه لشکر حسنی و سینه و دل من
به بارگاه تو طبل و نفیر را ماند
چسان ز دست غمت صید دل خلاص شود
که مژههای تو یک جعبه تیر را ماند
سریر عاج که گویند داشت خسرو هند
سرین سیمبران آن سریر را ماند
ز خندهٔ گل و از رقص سرو معلومست
که باد صبح به بستان بشیر را ماند
ز بس در آن تن نازک فرو رود انگشت
گمان بری که سراپا خمیر را ماند
لطیفههای وی از بس که چرب و شیرینست
اگر غلط نکنم شهد و شیر را ماند
#قاآنی_شیرازی
#سالمرگ
رخت ستاره و زلفت عبیر را ماند
رخم چو زلف تو پرچین شدست و شادم ازین
که موی یار جوان روی پیر را ماند
چنین که روی تو در شام زلف جلوه کند
مسلمست که ماه منیر را ماند
بدین صفت که سر افکنده زلف پیش رخت
ستاده پیش توانگر فقیر را ماند
تو شاه لشکر حسنی و سینه و دل من
به بارگاه تو طبل و نفیر را ماند
چسان ز دست غمت صید دل خلاص شود
که مژههای تو یک جعبه تیر را ماند
سریر عاج که گویند داشت خسرو هند
سرین سیمبران آن سریر را ماند
ز خندهٔ گل و از رقص سرو معلومست
که باد صبح به بستان بشیر را ماند
ز بس در آن تن نازک فرو رود انگشت
گمان بری که سراپا خمیر را ماند
لطیفههای وی از بس که چرب و شیرینست
اگر غلط نکنم شهد و شیر را ماند
#قاآنی_شیرازی
#سالمرگ
دریا نبودم امّا طوفان، سِرِشتِ من بود
گردابِ خویش گشتن،در سرنوشتِمن بود
چون موج، در تلاطم در ورطه، زنده بودن
هم سرنوشت من بود،هم در سرشتِمن بود
تعلیق اگر چه سخت است،امّا گریختم من
از خویشتن که با خود، برزخ بهشتِ من بود
تنها نه خوددر افلاک، بر خاک هم همیشه
از میوه های ممنوع،عصیان،خورشتِ من بود
ناچار ساختم با هر دو که عقل و عشقم
چون پّر و پای و طاووس،زیبا و زشتِ من بود
جز سرنوشتِ محتوم،در وِی ندیدم .آری،
در پیری و جوانی، آیینه خِشتِ من بود
خونَم اگر نبارید،شعـرِ تَری نرویید
در دیمَزارِ عمرم، این کار و کشتِ من بود
#حسین_منزوی
#سالمرگ
گردابِ خویش گشتن،در سرنوشتِمن بود
چون موج، در تلاطم در ورطه، زنده بودن
هم سرنوشت من بود،هم در سرشتِمن بود
تعلیق اگر چه سخت است،امّا گریختم من
از خویشتن که با خود، برزخ بهشتِ من بود
تنها نه خوددر افلاک، بر خاک هم همیشه
از میوه های ممنوع،عصیان،خورشتِ من بود
ناچار ساختم با هر دو که عقل و عشقم
چون پّر و پای و طاووس،زیبا و زشتِ من بود
جز سرنوشتِ محتوم،در وِی ندیدم .آری،
در پیری و جوانی، آیینه خِشتِ من بود
خونَم اگر نبارید،شعـرِ تَری نرویید
در دیمَزارِ عمرم، این کار و کشتِ من بود
#حسین_منزوی
#سالمرگ
زین فلکی بزمگه مشتری
هفت سراپرده نیلوفری
زین دو افق سیرِ فلق تا شفق
قافله باختری ـ خاوری
زین دو برآورده به اوج سپهر
زین دو فروهشته به قعر ثری
زین به گهر بافته دلفریب
دیبهِ رومی، قصب ششتری
هست یکی قصر شگفتی فزای
برتر از این بر شده چنبری
یابی آراسته و پرنگار
کاخی چون کارگه آزری
عشق، هنر، مهر، سخن، زندگی
اینْت همان شعر، همین شاعری
بشنوی از بوی گل آوای او
گر چو نسیمی به چمن بگذری
جلوهگر از خاطر روشنگرش
جام جم، آیینه اسکندری
بنگری از پرده سازش جمال
گر چو نوا راه به کویش بری
چهره نماید ز شکرخند دوست
گر که بدین پرده یکی بنگری
شادی عشاق از او در نوا
زخمه ناهید به خنیاگری
رای سخنور به سرود غزل
کلک عطارد به سخنگستری
شعر، همان شرم، کرشمه، عفاف
شعر، همان جاذبه دختری
شعر، همان سادگی کودکی
شعر، همان عاطفت مادری
بوسه شد و از لب شیرین شکفت
تا به شکرخند کند شکری
از شکن طره لیلی سپرد
ره به دل شیفته عامری
زلف پریشانی از او پر گره
طرّه پندار از او عنبری
خیمگی عشق به دلدادگی
پردگی حسن به رامشگری
نغمهسرا در غزل «رودکی»
هوشربا در سخن «عنصری»
شور و ترانه ز دم «فرخی»
طنز و حکم در قلم «انوری»
بر سخن تازی ز استاد «طوس»
نظم دری یافت چنین برتری
از افق فکرت «ناصر» نمود
حجت اعشی، هنر بحتری
کرد چو از طبع «نظامی» طلوع
داد چنان داد سخنپروری
چامه «خاقانی» و چین سخن
روم هنر، طنطنه قیصری
سرخوش از این باده چو «خیام» گشت
داد ز حکمت به سخن سروری
در حرم خاطر «سعدی» خرام
تا به نگیری تو سخن سرسری
از نی عرفان، ز دم «مولوی»
گشت هنر تالی پیغمبری
مهری زندیشه «حافظ» دمید
برتر از این طُرفه پرند زری
کز غزلش غیرت «پروین» و ماه
گوهر بینی به کف گوهری
شعر، همان پرتو سینا و طور
شعر، نه حیلتگری سامری
شعر، همان عشق، همان زندگی
شعر، سرافرازی و نامآوری
شعر، همان فتنه و آزرم و ناز
کز نگه دوست کند دلبری
دوست، الا ای به سپهر جمال
حسرت ناهید و مه و مشتری
بین ز «فروغ» رخ دلبند تو
یافت «اوستا» به سران افسری
سوگندی یاد کنم، استوار
بر سخن خویش و به نظم دری
برد به گردون سخنم را و داد
عشق، شکوه دگرش بر سری
ای که فراموش نیارم تو را
شایدم از مهر به یاد آوری
#مهرداد_اوستا
#سالمرگ
هفت سراپرده نیلوفری
زین دو افق سیرِ فلق تا شفق
قافله باختری ـ خاوری
زین دو برآورده به اوج سپهر
زین دو فروهشته به قعر ثری
زین به گهر بافته دلفریب
دیبهِ رومی، قصب ششتری
هست یکی قصر شگفتی فزای
برتر از این بر شده چنبری
یابی آراسته و پرنگار
کاخی چون کارگه آزری
عشق، هنر، مهر، سخن، زندگی
اینْت همان شعر، همین شاعری
بشنوی از بوی گل آوای او
گر چو نسیمی به چمن بگذری
جلوهگر از خاطر روشنگرش
جام جم، آیینه اسکندری
بنگری از پرده سازش جمال
گر چو نوا راه به کویش بری
چهره نماید ز شکرخند دوست
گر که بدین پرده یکی بنگری
شادی عشاق از او در نوا
زخمه ناهید به خنیاگری
رای سخنور به سرود غزل
کلک عطارد به سخنگستری
شعر، همان شرم، کرشمه، عفاف
شعر، همان جاذبه دختری
شعر، همان سادگی کودکی
شعر، همان عاطفت مادری
بوسه شد و از لب شیرین شکفت
تا به شکرخند کند شکری
از شکن طره لیلی سپرد
ره به دل شیفته عامری
زلف پریشانی از او پر گره
طرّه پندار از او عنبری
خیمگی عشق به دلدادگی
پردگی حسن به رامشگری
نغمهسرا در غزل «رودکی»
هوشربا در سخن «عنصری»
شور و ترانه ز دم «فرخی»
طنز و حکم در قلم «انوری»
بر سخن تازی ز استاد «طوس»
نظم دری یافت چنین برتری
از افق فکرت «ناصر» نمود
حجت اعشی، هنر بحتری
کرد چو از طبع «نظامی» طلوع
داد چنان داد سخنپروری
چامه «خاقانی» و چین سخن
روم هنر، طنطنه قیصری
سرخوش از این باده چو «خیام» گشت
داد ز حکمت به سخن سروری
در حرم خاطر «سعدی» خرام
تا به نگیری تو سخن سرسری
از نی عرفان، ز دم «مولوی»
گشت هنر تالی پیغمبری
مهری زندیشه «حافظ» دمید
برتر از این طُرفه پرند زری
کز غزلش غیرت «پروین» و ماه
گوهر بینی به کف گوهری
شعر، همان پرتو سینا و طور
شعر، نه حیلتگری سامری
شعر، همان عشق، همان زندگی
شعر، سرافرازی و نامآوری
شعر، همان فتنه و آزرم و ناز
کز نگه دوست کند دلبری
دوست، الا ای به سپهر جمال
حسرت ناهید و مه و مشتری
بین ز «فروغ» رخ دلبند تو
یافت «اوستا» به سران افسری
سوگندی یاد کنم، استوار
بر سخن خویش و به نظم دری
برد به گردون سخنم را و داد
عشق، شکوه دگرش بر سری
ای که فراموش نیارم تو را
شایدم از مهر به یاد آوری
#مهرداد_اوستا
#سالمرگ
باد گر از جانب مشکوی توست ، مشک ساست
خاک گر از راه سر کوی توست ، کیمیاست
رنگ گل سرخ و شمیم نسیم ، ای ندیم
گر نه ز رخسار و گل روی توست ، از کجاست؟
خار که در دست تو افتد،گل است ، مقبل است
سرخ گل ار زانکه به پهلوی توست ، بدنماست
دُرّ سخن گرچه لطیف است و پاک ، تابناک
آنچه نه زان رشته ی لولوی توست ، بی بهاست
شیخ که دم می زند از آبرو ، تا که او
دور ز تاثیر دو جادوی توست ، پارساست
دل،سوی درگاه تو آرد نیاز ، در نماز
روی روان وقت دعا سوی توست ، این دعاست !
آنچه بود تنگ تر از آن دهن ، قلب من
وانچه سیه فام چو گیسوی توست ، روز ماست
این دل رنجور که سوزد ز تب ، روز و شب
گر نه نصیبش ز داروی توست ، بی دواست …
چون بر تو شعر فرستد همی ، یاسمی
قوتش از طبع سخن گوی توست ، وین بجاست
#رشید_یاسمی
#سالمرگ
خاک گر از راه سر کوی توست ، کیمیاست
رنگ گل سرخ و شمیم نسیم ، ای ندیم
گر نه ز رخسار و گل روی توست ، از کجاست؟
خار که در دست تو افتد،گل است ، مقبل است
سرخ گل ار زانکه به پهلوی توست ، بدنماست
دُرّ سخن گرچه لطیف است و پاک ، تابناک
آنچه نه زان رشته ی لولوی توست ، بی بهاست
شیخ که دم می زند از آبرو ، تا که او
دور ز تاثیر دو جادوی توست ، پارساست
دل،سوی درگاه تو آرد نیاز ، در نماز
روی روان وقت دعا سوی توست ، این دعاست !
آنچه بود تنگ تر از آن دهن ، قلب من
وانچه سیه فام چو گیسوی توست ، روز ماست
این دل رنجور که سوزد ز تب ، روز و شب
گر نه نصیبش ز داروی توست ، بی دواست …
چون بر تو شعر فرستد همی ، یاسمی
قوتش از طبع سخن گوی توست ، وین بجاست
#رشید_یاسمی
#سالمرگ
بهار
گفتم بهار کو؟
تابوتی در غروب نشانم داد
بر شانههای مردان
در شیون زنان
یا لالهای که سرخ و سراسیمه رسته بود
از لای درز آن
#منصور_اوجی
#سالمرگ
گفتم بهار کو؟
تابوتی در غروب نشانم داد
بر شانههای مردان
در شیون زنان
یا لالهای که سرخ و سراسیمه رسته بود
از لای درز آن
#منصور_اوجی
#سالمرگ
من نمی خواهم که بعد از مرگ من افغان کنند
دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند
من نمی خواهم که فرزندان و نزدیکان من
ای پدر جان ! ای عمو جان! ای برادر جان کنند
من نمی خواهم پی تشییع من خویشان من
خویش رااز کار وا دارند و سرگردان کنند
من نمی خواهم پی آمرزش من قاریان
با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند
من نمی خواهم خدا را گوسفندی بیگناه
بهر اطعام عزادارن من قربان کنند
من نمی خواهم که از اعمال نا هنجار من
ز ایزد منان در این ره بخشش و غفران کنند
آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس
من نمی خواهم مرا آلودۀبهتان کنند
جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست
خود اگر ناپاک تن را طعمۀ نیران کنند
در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگهاست
پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند
#حبیب_یغمایی
#سالمرگ
دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند
من نمی خواهم که فرزندان و نزدیکان من
ای پدر جان ! ای عمو جان! ای برادر جان کنند
من نمی خواهم پی تشییع من خویشان من
خویش رااز کار وا دارند و سرگردان کنند
من نمی خواهم پی آمرزش من قاریان
با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند
من نمی خواهم خدا را گوسفندی بیگناه
بهر اطعام عزادارن من قربان کنند
من نمی خواهم که از اعمال نا هنجار من
ز ایزد منان در این ره بخشش و غفران کنند
آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس
من نمی خواهم مرا آلودۀبهتان کنند
جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست
خود اگر ناپاک تن را طعمۀ نیران کنند
در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگهاست
پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند
#حبیب_یغمایی
#سالمرگ