معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.1K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
جانِ شورِ تلخ «۱» ، پیشِ تیغ بَر
جانِ چون دریایِ شیرین را بخر

جان تلخ و شور را قربانی تیغ عشق ربّانی کن و در عوض، جانِ همچون دریای شیرین را بخر. [روح حیوانی را با تیغ عشق ربّانی ذبح کن تا در عوض روح الهی و قدسی به‌دست آوری که همچون دریای شیرین و گواراست «۲».

وَر نمی‌توانی شدن زین آستان
باری از من گوش دار این داستان

اگر نمی‌توانی از این آستانه باشی، یعنی اگر نمی‌توانی جان شور و تلخ را در راه حضرت معشوق نثار کنی، پس به داستانی که اینک نقل آن را آغاز می‌کنم گوش فرا ده. «به حکایت بعدی دقت شود.»

«١» _ جانِ شورِ تلخ: کنایه از جانی که به هویٰ و هوس آلوده است و هنوز به تربیت الهی، پرورش نیافته.
«۲» _ ر.ک. شرح کبیر انقروی، ج ۳، ص ۸۷۸.

#شرح_مثنوی_شریف
#کریم_زمانی
دوزخ است این نفس و، دوزخ اژدهاست
کو به دریاها نگردد کّم و کاست


این نفس اماره، به منزله دوزخ است. و دوزخ، بسان اژدهاست که هر چیز را به کام خویش، اندر می‌کشد، زیرا که لهیب آن با هیچ آیی کاستی نمی‌گیرد. [صوفیه و عرفا منشأ اوصاف نا پسند آدمی را نفس امّاره گویند. چنین برداشتی مستند به قرآن کریم است. دوزخ در نزد مولانا، تجسم احوال و اخلاق ناپسند است. و چون آتش نفس، محسوس نیست پس آنرا با آب های معمولی نتوان تسکین داد. ملاصدرا گوید: مراد از آتش دوزخ، دوری و بُعد از رحمت حق تعالی است.]

#مثنوی_معنوی / شرح #کریم_زمانی
مولانا معتقد است که بشر یک گرهٔ اصلی دارد
که اگر آن را بگشاید به نیکبختی می‌رسد و آن،
گرهٔ خویشتن خویش است. ولی اسفا که آدمی
تمام عمر گرانبهای خود را در گشودن گره‌هایی
به هدر می‌دهد که از گشایش آن چیزی عایدش
نمی‌شود و جوهر حقیقی و ملکوتی‌اش شکفته نمی‌گردد.

#کریم_زمانی

صدهزاران فصل داند از علوم
جان خود را می‌نداند آن ظَلوم
داند او خاصیّت ِ هر جوهری
در بیان جوهر ِخود چون خَری
که همی‌دانم یَجوز و لایَجوز
خود ندانی تو یَجوزی یا عجوز
قیمتِ هر کاله می‌دانی که چیست
قیمت خود را ندانی احمقی‌ست

#مثنوی_معنوی
ورچه بنویسی نشانش می‌کنی
ورچه می‌لافی بیانش می‌کنی

اگر تو سخنان حکمت آمیز را بنویسی و حفظ کنی و یا لاف دانستن بزنی و بیانش کنی...

او ز تو رو در کشد ای پر ستیز
بندها را بگسلد وز تو گریز

آن سخنان که حفظ کردی و به گزاف ادعای دانایی کردی از تو دوری خواهند کرد. ای ستیزه جو بندهای را که تو بر پای سخنان حکمت آمیز میزنی سرانجام از هم پاره می شوند . حقیقت کلمات حکمت آمیز باطن شخصی که به حفظ کردن انها مبادرت کرده در نهایت نمایان می کنند.

ور نخوانی و ببیند سوز تو
علم باشد مرغ دست‌آموز تو

ولی اگر تو سخنان حکمت آمیز را نخوانی و بخویشتن بیان ظاهری نکنی، ولی اشتیاق به پذیرش آنها داشته باشی، تسلیم تو خواهد گشت و مانند مرغ دست آموز در اختیار تو قرار خواهد گرفت.

او نپاید پیش هر نااوستا
همچو طاووسی به خانهٔ روستا

آن کلمات و علم هرگز نزد نا اهل قرار نمی گیرد. چنانکه طاووس در خانه محقّر روستایی دوام نمی آورد بلکه در خانه شاهان قدم میگذارد. حکمت هم چنین است که پیش هر خامی روی نمی آورد.

شرح #مثنوی_معنوی
#کریم_زمانی
#حضرت_عشق_مولانا میفرماید:

وقتی که انسان عاشق خدا شود
بحث جبر و اختیار هم پایان می گیرد
چون عاشق با "جذبه ی عشق"
اختیار خود را در خواسته ی
حضرت "معشوق مستهلک" می کند
و وجود جزئی خود را
به هستی مطلق وصل می گرداند
و از این اتحاد به "اختیار مطلق" می رسد
چون اختیار نسبی و نیم بند خود را
به اختیار مطلق حق پیوند می زند
و با آن اختیار بیکران هم سو می شود...

و بدین سان است دعای بنده‌ی عاشق:

کای خداوند کریم و بردبار
ده امانم زین دو شاخه اختیار

جذب یک راهه صراط المستقیم
به ز دو راهه مردد ای کریم

زین دو ره گرچه همه مقصد تویی
لیک خود جان کندن آمد این دویی

زین دو ره گرچه به جز عزم تو نیست
لیک هرگز رزم چون بزم تو نیست
مولانا



شرح #فیه_مافیه
استاد دکتر #کریم_زمانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حضرت مولانا نه تنها عارف، بلکه روانشناس بزرگی نیز بودند.

در یک بیت زیبا این عارف بزرگ تحلیل روانشناسانهء بسیار زیبایی از نزاع های مردمِ دنیا می گوید.
و می فرمایند؛ اکثر نزاع های مردم، نزاع با خود است.

گُرز بر خود می زنی خود، ای دَنی
عکسِ توست اندر فِعالم این منی

ای فرومایه، وقتی با من به نزاع بر می خیزی گرز را بر خود میزنی زیرا این
انانیتی که در اعمالم می بینی از خودِ
توست.

آری، اکثر نزاع های مردم، نزاع با خود است.
مثلاً می پرسی چرا با فلانی می ستیزی؟
می گوید: به خاطر اینکه خودبین است،
متکبّر است، همه چیز را فقط برای خود می خواهد و امثالِ اینها.

امّا وقتی دقّت می کنی می بینی همهء این اوصاف در خودِ او نیز وجود دارد.
پس او در واقع با خود می ستیزد.

گفتند: فیلی را آوردند بر سر چشمه ای که آب خورد.
خود را در آب دید و رمید.او پنداشت که
از دیگری می رمد.نمی دانست که از خود
می رمد.

همهء اخلاقِ بَد از ظلم و کینه و حسد و حرص و بی رحمی و کبر، چون در توست
نمی رنجی.
امّا چون آن را در دیگری می بینی
می رمی و می رنجی.

#تفسیر_از
#کریم_زمانی
تو از خواری همی نالی، نمیبینی عنایت‌هـا مخواه از حق عنایت‌ها و يـا كـم كـن شـكايت‌ها

تو از حقارت و زبونی، پیوسته ناله سر می‌دهی، ولی این همه الطاف الهی را نمی‌بینی. پس یا از حضرت حق، لطف و عنایت مخواه و یا اگر لطف و عنایت خواستی گلایه‌هایت را کم کن. چون الطاف حق هرگز از آزمون خالی نیست.
و هر نعمتی به ابتلائی آمیخته است از آن رو کـه اكثـر بنـدگان، نعمـتِ عـاری از نقمـت می‌خواهنـد، دچـار گلایه و ناشکری می‌شوند، زیرا هیچ نعمتی خالی از نقمت نیست.

تو به یک خـواری گُریزانی ز عشـق،
تو به جز نامی چه می‌دانی ز عشـق؟!
عشـق را صـد نـاز و استکبار هسـت
عشـق بـا صـد نـاز می‌آیـد بـه دسـت عشق چون وافی است، وافـی می‌خـَرد
در حريـفِ بی وفـــا می‌نگـرد (مثنوی ۵: ۱۱۶۵-۱۱۶۳ )

#دیوان_شمس / شرح #کریم زمانی
مولانا می‌گوید وقتی که انسان عاشق خدا شود، بحث جبر و اختیار هم پایان می‌گیرد. چون عاشق با جذبهٔ عشق، اختیار خود را در خواستهٔ حضرت معشوق مستهلک می‌کند و وجود جزئی خود را به هستیِ مطلق وصل می‌گرداند و از این اتحاد به اختیار مطلق می‌رسد. چون اختیار نسبی و نیم بند خود را به اختیار مطلق حق پیوند می‌زند و با آن اختیار بیکران همسو می‌شود.
و بدین سان است دعای بندهٔ عاشق:

کِای خداوندِ کریم و بردبار
دِه امانم زین دو شاخهٔ اختیار

جذبِ یک راهه، صراط المستقیم
بِه ز دو راههٔ مردد ای کریم

زین دو ره، گرچه همه مقصد تویی
لیک خود جان کندن آمد این دویی

زین دو ره گرچه به جز عزمِ تو نیست
لیک هرگز رزم، چون بزمِ تو نیست
(دفتر ششم ۲۰۶-۲۰۳)


#کریم_زمانی/ شرح فیه مافیه
مولانا می‌گوید وقتی که انسان عاشق خدا شود، بحث جبر و اختیار هم پایان می‌گیرد. چون عاشق با جذبهٔ عشق، اختیار خود را در خواستهٔ حضرت معشوق مستهلک می‌کند و وجود جزئی خود را به هستیِ مطلق وصل می‌گرداند و از این اتحاد به اختیار مطلق می‌رسد. چون اختیار نسبی و نیم بند خود را به اختیار مطلق حق پیوند می‌زند و با آن اختیار بیکران همسو می‌شود.
و بدین سان است دعای بندهٔ عاشق:

کِای خداوندِ کریم و بردبار
دِه امانم زین دو شاخهٔ اختیار

جذبِ یک راهه، صراط المستقیم
بِه ز دو راههٔ مردد ای کریم

زین دو ره، گرچه همه مقصد تویی
لیک خود جان کندن آمد این دویی

زین دو ره گرچه به جز عزمِ تو نیست
لیک هرگز رزم، چون بزمِ تو نیست
(دفتر ششم ۲۰۶-۲۰۳)


#کریم_زمانی/ شرح فیه مافیه
توصیف "انسان کامل" از زبان مولانا:

کو یکی مرغی، ضعیفی بی گناه واندرون او، سلیمان با سپاه؟

کجاست آن پرنده ای که جسما" ناتوان است و مرتکب معاصی هم نمی شود؟ در کالبد ضعیف او، سلیمان  حقیقت با همۀ سپاهیانش جای گرفته است. [این بیت وصف انسان کامل است. "مرغ ضعیف" و در عین حال "بی گناه" تمثیل انسان کامل است. چراکه، بلحاظ جسمانی، ضعیف و ناچیز است و در چشم ظاهربینان حقیر می آید. اما، بلحاظ روحی، بسیار نیرومند و والامقام است. انسان کامل مرتکب گناه نمی شود و همیشه  مغلوب و مقهور تصرّفات الهی ست. به این ترتیب است که حقیقت با اقسام تجلّیاتش در دل او جای می    گیرد.]

چون بنالد زار، بی شُکر و گله
افتد اندر هفت گردون، غلغله

همین که آن پرندۀ به ظاهر حقیر و کوچک (انسان کامل) به ناله و نیایش پردازد، نه از روی سپاس و نه از روی شکایت، در هفت آسمان غلغله برپا می شود. [دعای انسان کامل، قاطع و مؤثر است. چراکه او به قضا (حکم الهی) رضا و تن درداده است. نه هنگام بلا گله می کند و نه همچون معامله گران، تنها هنگام خوشی و نعمت، شکر می کند. پس محرّک او در دعا، نه جلب منفعت است و نه دفع زیان، زیرا او عاشق نعمت دهنده است نه نعمت. برخلاف آنان که خدا را فقط برای جلب سود و دفع ضرر می خواهند (نگاه کنید به انواع و اقسام نذر و نیازها و سفره ها و ولیمه ها که برای حاجات دنیوی صورت می گیرند!!!)].

هر دَمَش صد نامه، صد پیک از خدا
یاربی زو، شصت لبّیک از خدا

دمادم از جانب خداوند برای او صد نامه و صد پیک می رسد. او یک "یا ربّی" می گوید و در عوض از جانب خداوند شصت بار "لبّیگ" به او می رسد.

صورتش بر خاک و جان بر لامکان
لامکانی فوق وهم سالکان

کالبد جسمانی آن عاشق عارف، روی زمین خاکی ست، درحالی که روحش به عالم غیب متصل است. همان عالم غیبی که از وهم و گمان سالکان مبتدی، برتر و بالاتر است. [برخی ساده اندیشان تصور می کنند که  "لامکان" هم بالاخره برای خود مکانی ست. حال آنکه لامکان عبارتست از عالم الهی یا عالم غیب که برتر از مکان است. مولانا توضیح می دهد که: مقصود از لامکان اینست که خداوند برتر از هر مکان است و در عین حال هیچ مکانی هم از او خالی نیست.

بل مکان و لامکان، در حکم او
همچو در حکمِ بهشتی، چارجو

بلکه مکان و لامکان تحت فرمان او قرار دارد. همچنان که چهار رود جاری در بهشت کاملا" تحت تصرف و فرمان اولیاء الله قرار دارد. (چارجو = چهار جوی آب = چهار نحر جاری در بهشت که وصف آن در قسمتی از آیۀ 15 سورۀ محمد آمده است).

مثنوی، دفتر اول، قصه طوطی و بازرگان
منبع: شرح کامل مثنوی معنوی

استاد #کریم_زمانی


شرح می‌خواهد بیان این سخن
لیک می‌ترسم از اَفهامِ کهن


بیان سخن من نیازمند به شرح است ولی می‌ترسم که فهم‌های کهنه و فرسوده و ناتوان راز و اسرار سخن مرا درک نکنند و بر اوهام بی‌معنی و خیالات بی اساس ره پویند.


فهم‌های کهنه‌ی کوته‌نظر
صد خیالِ بد در آرَد در فِکَر


درک‌های کهنه و فرسوده‌ی کوتاه‌نظران، برای افکار و اندیشه‌های دیگران، صدها خیال بد و ناروا پدید می‌آورد.


#شرح_مثنوی_مولانا
#کریم_زمانی


پرتو حق است آن، معشوق نیست
خالق است آن، گوئیا مخلوق نیست

زن در واقع معشوق مرد نیست بلکه پرتوی است از جمال حضرت حق تعالی. او جلوه‌ای است از خالق در کِسوَت مخلوق.

نجم رازی گوید: آدم چون در جمالِ حوا
نگریست. پرتو جمال حق دید بر مشاهده‌ی حوا ظاهر شده که كُلُّ جَمِيلٍ مِنْ جَمَالِ اللهِ.
مولانا در این ابیات نظر درخشان خود را در مورد زن اظهار کرده است. در مثنوی ابیاتی در مذمت زن نیز دیده می‌شود، اما به یقین توان گفت که آن ابیات عقیده‌ی شخصی مولانا نیست بل او دید عرفیِ زمانه‌ی خود را در بارۀ زن منعکس کرده است چنانکه زندگی شخصی او نشان می‌دهد که سلوکش با زنان بسیار محترمانه و محبت‌آمیز بوده است.
مولانا در این ابیات اهمیت زن را در صفت مهرآمیز و عاطفی او می‌داند که ترجمان صفت رحمت الهی است نه جنبه‌های جسمی و جنسیِ او. اگر مردی جنبه‌های عاطفی و احساسات لطیف زنان را درک کند قطعاً از آن طریق به حق و حقیقت راه پیدا کند چنانکه ابن‌عربی نیز در فَصّ بیست و هفتم از كتاب فصوص‌الحکم (فصّ محمدی) زن را والاترین مظهر خدا می‌داند و وصلت با او را همطراز با اتحاد عاشقانه با خدا می‌شمرد. او می‌گوید زن برای عارف، کامل‌ترین مظهر تجلّی خلاقیت خداوند است: فَشُهُودُ الْحَقِّ فِي النِّسَاءِ أَعْظَمُ الشُّهُودِ وَأَكْمَلُهُ.
براساس نظر ابن‌عربی که بسیاری از شارحان مثنوی بدان استناد جسته‌اند مرد فقط جنبه‌ی فاعلی دارد. بدان سبب که مرد زن را باردار می‌کند. اما زن هم جنبه‌ی فعل پذیری (انفعالی) دارد و هم جنبۀ فاعلی از آنرو که هم از مرد، نطفه می‌پذیرد و هم نطفه را می‌پرورد و آنرا به انسان کامل مبدل می‌کند.
به هر حال این نـظر مشعشع مولانا درباره‌ی زن، آن هم در قرون وسطی بس اعجاب‌انگیز است!


#شرح_مثنوی_مولانا
#کریم_زمانی

مُرغِ فِتْنه‌یْ دانه بر بام است او
پَر گُشاده بَستهٔ دام است او

برای مثال، پرنده‌ای که مفتونِ دانه شده هرچند او روی بام است و ظاهراً بال و پری آزاد و گشاده دارد و هنوز اسیر نشده است، اما برحسب واقع اسیر دام است. (زیرا میل به خوردنِ دانه در او قوی و استوار است و همین وابستگی به دانه او را اسیر نموده است.)


چون به دانه داد او دل را به جان
ناگرفته مَر وِرا بِگْرفته دان

از آنرو که او از روی میل و علاقه دل به دانه داده است اگر اسیر هم نشده باشد تو باید او را اسیر بحساب آوری.


آن نَظَرها که به دانه می‌کُند
آن گِرِه دان کو به پا بَرمی‌زَنَد

هر نگاهی را که آن پرنده‌ی بینوا از روی میل و علاقه به دانه می‌اندازد، گرهی بدان که او بر پای خود می‌زند.


دانه گَوید گر تو می‌دُزدی نَظَر
من هَمی‌دُزدم زِ تو صَبر و مَقَر

دانه با زبان حال به آن پرنده می‌گوید اگرچه تو ظاهراً نگاهت را از من می‌دزدی و چنین وانمود می‌کنی که به من نگاه نمی‌کنی اما بدان که سرانجام من از تو صبر و قرار را خواهم ربود.


چون کَشیدَت آن نَظَر اَنْدر پِی‌اَم
پَس بِدانی کَزْ تو من غافِل نی‌اَم

وقتی که آن نگاه علاقمندانه‌ی تو، تو را به دنبال من کشید، درخواهی یافت که من از تو غافل نیستم.


#شرح_مثنوی_مولانا
#کریم_زمانی
دفتر چهارم
من به هر جمعيتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوش ‌حالان شدم



من برای اينكه همدم و همرازی پيدا كنم و درد فراق را با او در ميان بگذارم در ميان هر جمعيتی حاضر شدم و ناله‌ها كردم.

هم با آنان كه حالی نازل دارند حشر و نشر كردم و هم با آنان كه حالی عالی دارند.
بد حال به معنی بيمار و تبه‌روز و غمگين است.
و مجازاً به كسی اطلاق شود كه حالات قلبی‌اش نازل باشد.

اما خوش‌حال به معنی شادمان و نيك‌بخت است.
و مجازاً به كسی گفته شود كه حالات قلبی‌اش عالی و شكوهمند باشد.

اكبر‌آبادی گويد:
مراد از «جمعيت»، مجلس است. مستمعان دو قسم‌اند: خوش‌حال و بدحال.

«خوش‌حال» آن كسی است كه با استماع نغمه، در معرفت و حضور به روی اوگشوده گردد.

و «بدحال» كسی است كه فسق و فجور در باطنش پيدا شود و يا محبت مال و جاه در طبيعت او هويدا گردد.

حكيم سبزواری معتقد است كه چون انسان كامل مظهر جميع اسماء و صفات الهی است و صفت قهر و لطف را توأمان دارد، پس با همگان اعم از صالح و طالح معاشرت كند.

#شرح_مثنوی_معنوی
#کریم_زمانی
دیباچه بیت ۵