کانال فلسفی «تکانه»
5.72K subscribers
54 photos
10 videos
19 files
608 links
Download Telegram
زمانه ی ما
زمانه ی ما، زمانه ی پُر آز و بی رمز و رازِ انسان است.
زمانه ی ما، زمانه ی انسانِ خفته در خویش است
زمانه ی ما، زمانه ی آیینْ ستیزِ خویشتن پرستان است.
زمانه ی ما، زمانه ی باردارِ جانگدازه و جنگ است.
زمانه ی ما، زمانه ی خودکامگانِ روسپی باز است.
زمانه ی ما، زمانه ی فیلسوفانِ کام جوی بی خطر است.
زمانه ی ما، زمانه ی زوزه کشانِ بداندیش بی سخن است.
زمانه ی ما، زمانه ی بیم آفرینِ خاموشیِ خدایان است.
زمانه ی ما، زمانه ی نیایشِ پُر خواهشِ نیاز مندان است.
زمانه ی ما، زمانه ی نیازِ شنیدنِ آوایی از سوی خدایان است.
زمانه ی ما ، زمانه ی انسانِ از تهی بودِ خود پشیمان است.

۷-۵-۲۰۲۰

کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel
جهان در وضعیتِ آشفته ای است و به سوی رخدادهای خطرناکی کشانده می شود. برای هرکشوری در وضعیتِ کنونی شناختِ دوست و به ویژه دشمن حیاتی است…

«بدون این که بخواهیم در باب مسئلهٔ طبیعتِ انسان تصمیم بگیریم، می توانیم به طور عام بگوییم تا زمانی که انسان ها در وضعیتِ خوبی باشند، یا بتوانند با وضعشان کنار بیایند، توهّمِ آرامشی پایدار را ترجیح می دهند و بدبین ها را تاب نخواهند آورد. از این رو، هماوردهای سیاسیِ هرگونه نظریهٔ سیاسیِ واضح، به سادگی پدیده ها و حقایق سیاسی را به نام حوزه ای مستقل، با عناوینی مثل غیراخلاقی، غیراقتصادی و غیرعلمی رد می کنند و، بالاتر از همه، این نوع نظریهٔ سیاسی را نوعی شرارت می خوانند که باید با آن مبارزه کرد- و این از نظر سیاسی تعیین کننده است…
اندیشه و غریزهٔ سیاسی به لحاظ نظری و عملی در توانایی تمیز دوست و دشمن اثبات می شوند. قله های رفیع سیاسی لحظاتی هستند که در آن ها دشمن با وضوحی انضمامی به مثابه دشمن شناخته می شود…
دولت و سیاست نابودشدنی یا منقرض شدنی نیستند. جهان به کمک تعاریف و سازه هایی که تمامی آن ها حول دوقطبیِ اخلاق و اقتصاد می چرخند سیاست زدایی نخواهد شد. دشمنی های اقتصادی می توانند سیاسی شوند، و این واقعیت که قدرتی اقتصادی می تواند ظهور کند ثابت می کند که می توان از طریق امر اقتصادی و یا هر قلمرو دیگری به نقطهٔ امر سیاسی دست یافت. عبارت مشهورِ والتر راتناو مبنی بر این که امروزه سرنوشت نه در سیاست بلکه در اقتصاد است، از چنین بستری برخاسته است. به بیان دقیق تر، سیاست همچنان سرنوشت است، اما آنچه اتفاق افتاده این است که اقتصاد به سیاست و بدین وسیله به سرنوشت تبدیل شده است. این باور نیز اشتباه است که موضع سیاسی ای که بر برتری اقتصادی مبتنی است- آن گونه که یوزف شومپیتر در کتاب جامعه شناسی امپریالیسم ها می گوید- “ذاتاً غیرجنگجویانه است”. آنچه ذاتاً غیرجنگجویانه است اصطلاحاتی است که بر ذاتِ ایدئولوژی لیبرال متکی هستند. امپریالیسمی که بر قدرت اقتصادیِ خالص مبتنی باشد طبیعتاً تلاش خواهد کرد اوضاعی را در جهان حفظ کند که آن را قادر می سازند ابزارهای اقتصادی اش را بدون دست اندازی دیگران به کار بندد و مدیریت کند؛ ابزارهایی مانند فسخ اعتبارات، تحریم مواد خام، نابود کردنِ ارزِ دیگران و غیره. این نوع امپریالیسم هر گونه تلاش مردم را برای گریز از اثرهای چنین روش های “صلح آمیزی” قدرت فرااقتصادی محسوب خواهد کرد. امپریالیسم اقتصادیِ خالص، ابزار اجبار نیرومندتر، اما همچنان اقتصادی و، از این رو، (بر اساس این اصطلاح شناسی) غیرسیاسی را نیز که ذاتاً صلح آمیز است استفاده می کند. برای مثال، قطعنامهٔ سال ۱۹۲۱ اتحادیهٔ ملل مواردی چند از این ابزارها را برمی شمارد: تحریم های اقتصادی و محدود کردنِ منابع غذاییِ جمعیت غیرنظامی. و در آخر، این قدرت خالصاً اقتصادی ابزارهای فنی کافی را برای ایجاد مرگِ خشونت آمیز در اختیار دارد. ابزارهای مدرنِ نابودی را سرمایه گذاری های عظیم مالی و فکری تولید کرده اند، ابزارهایی که مطمئناً در صورت لزوم مورد استفاده قرار خواهند گرفت. برای کاربست چنین ابزارهایی دامنهٔ واژگان جدید و ذاتاً صلح آمیزی خلق شده است. جنگ محکوم می شود اما اعدام ها، تحریم ها، لشکرکشی های تنبیهی، برقراری صلح، محافظت از معاهدات، پلیس بین المللی و اقداماتی برای حفظ صلح باقی می مانند. از همین رو، هماورد دیگر دشمن نامیده نمی شود، بلکه مزاحمِ صلح و لذا یاغی (hors-la-loi) و بیرون از بشریت (hors-l’humanité) معرفی می شود. جنگی که به منظور محافظت و گسترش قدرت اقتصادی انجام می شود، باید به کمک تبلیغات به جنگی صلیبی و نبرد نهایی بشریت تبدیل شود. چنین امری در دوقطبیِ اخلاق و سیاست که به طور متحیر کننده ای نظام مند و همسان است به صورت ضمنی وجود دارد. اما این نظامی که ادعا می شود غیرسیاسی و ظاهراً حتی ضدسیاسی است در خدمت گروه بندی های دوست و دشمنِ موجود یا در حالِ ظهور قرار دارد، و نمی تواند از منطق امر سیاسی بگریزد.»

[کارل اشمیت، مفهومِ امر سیاسی، ترجمهٔ یاسار جیرانی-رسول نمازی، صفحاتِ ۷۸ و ۸۰ و ۹۶ و ۹۷ و ۹۸]

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!
وایو تند می وزید و می رفت. چیزی می گفت که درنمی یافتم. واژه ها آنچنان تند می گذشتند که چم شان از من می گریخت. از پِی اش با همهٔ توان دویدم تا سخنش را دریابم. پیاپِی می گفت:
زمان تنگ است! می روم تا تیر زهرآلودی را که به سوی دلِ تپندهٔ ایران در پرواز است به سوی پرتاباننده اش بازگردانم
!

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۲۱-۴-۲۰۲۳
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!
زشت ترین انسان، خدای را کُشت و در سرزمینِ غروب پناه گرفت.
بسیارانی در پِیِ او رفتند. او آفتاب را دزدید و خواست آن را به شب ببرد؛ آفتاب خاموش شد.
خواست از روغنِ جانِ خویش آتشی بیفروزد، نتوانست؛ اخگری که به آن زند آنجا نبود. همه جا یخ بود و سرما.
شب، شب تر می شد؛ سرما، سرما تر و یخ، یخ تر. همه جا ناله بود و زاری. کَس کَس را نمی دید. پگاه در راه نبود.
زشت ترین مرگ، فرجامِ زشت ترین انسان بود
دیگر نه از خدای نشانی بود، نه از آفتاب.
آنجا سرزمینِ آیندگانی است که هرگز نمی آیند.

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.
در پدافند از میهن، میهن پرستانه رفتار نماییم!
همهٔ رسانه های باختر هم آوا از سامان دهندگان و پشتیبانانِ راستینِ تاخت و تازِ فلستینی ها سخن می گویند. همه جا سخن از ایران است. هیچ رسانه ای خبر ها در بارهٔ این رخداد را بی نام بردن از ایران به پایان نمی برد. شماری از ژنرال های بازنشسته، تحلیل گرانِ سیاسی و روزنامه نگارانِ کارکشته را گردآورده اند تا هم آوا بگویند حماس نمی توانست به تنهایی دست به چنین کار بزرگ و شگرفی زند و بی گمان نیرویی بزرگ در پسِ این سازماندهی ایستاده است و همنگرند که این نیروی بزرگ ایران است. وزیرِ جنگِ اسرائیل آشکار و روشن ایران را سامان دهندهٔ یورش خواند و ایران را تهدید کرد. امریکا و اروپا چون همیشه در جامهٔ گماشتگانِ سیونیست ها به پشتیبانی همه سویه از اسرائیل برخاسته و مستقیم و غیر مستقیم ایران را یا تهدید نمودند و یا تهدید شماردند. باید دید روسیه و چین در کدامین سو یا فراسو خواهند ایستاد. آنان که تهدیدهای حملهٔ اتمی نتانیاهو و وزیر جنگ اسرائیل علیه ایران را جدّی گرفتند دست به کار شده و دسیسه های در راه را از پیش پا برداشتند یا دست کم به پس انداختند. با این تاخت و تازِ شگرف و گیج کننده، هشدارهای بسیار بزرگی به کشورهای پیرامون ایران و نیز به دورتر ها فرستاده شد. امریکا و سراسرِ باختر دریافته اند که کشورهایی نیرومند و زخمی و نیز مردمانی ستمدیده و سرزمین باخته برخاسته اند و می خواهند سرزمین های از دست داده را پس بگیرند. روسیه پیش از آن که با جنگِ اتمیِ ناتو به ویرانه ای هزارپاره دگر شود پیشدستی کرد و جنگ را با ناتو آغاز کرد. ایران پیش از آنکه بمب هسته ایِ اسرائیل ایران و ایرانی را به خاک و خون کشد گوشه ای از توانِ جنگی اش را پیشدستانه به اسرائیل و یارانش نشان داد. بی گمان چین نیز دیگر شکیباییِ گذشته را نخواهد داشت و زمانِ بازپس گیریِ تایوان آن چنان دور نخواهد بود. کشورهای افریقایی دیگر سربزیر بودن را کنار می نهند و یکی به پسِ دیگری سرزمین ها و دارایی های خود را از چپاولگرانِ باختر پس می گیرند. کشورهای امریکای لاتین هر روز بیشتر از گذشته کینهٔ خود به امریکا را نشان می دهند و در کنارِ کسانی می ایستند که آمریکا و اروپا را به هماوردی فرامی خوانند. تاخت و تازِ حماس به اسرائیل تاختِ یک سازمان به یک کشور کوچک نیست. زخم به نیروهایی ست بسیار بزرگتر و گسترده تر. این مارهای زخمی، ایران را به آسانی رها نخواهند کرد. نگاهبانانِ ایران باید به سان ایزد مِهر با خواب بیگانه باشند و هر دم میهن را تا هزاران کیلومتر دورتر از مرزها بپایند. هر ایرانی می باید مِهر خود به میهن را در این روزهای پُرخطر آشکار سازد. در روزهایی این چنین، دسیسه ها فراوانند و می خواهند ما ایرانیان را از هم جدا سازند تا به آسانی کشور را به زانو درآورند. از سوی مارِ زخم خورده همه گونه خطر را باید در نگر گرفت و برای روبارویی با هر دسیسه ای می بایست آماده بود. برای نخستین بار در درازنای هفت دهه، ناگهان اسرائیل در آینهٔ زمان بود و نبودِ خود را گیجسرانه می نگرد. آنان از هر آنچه در زرادخانهٔ خود دارند بهره خواهند گرفت. اسرائیل، سرزمینِ بزدلانِ زیناوند به ویرانگرترین جنگ ابزارهاست. میهن پرستانِ ایران باید بدانند اگر جنگی روی دهد با چه ویرانگرانِ سنگدلی روبارو خواهند بود و می بایست برای پاسبانی از میهن، سخت ترین و دهشتبارترین پاسخ را به دشمن دهند. ناتو در کنارِ اسرائیل ایستاده و از آن پدافند خواهد کرد. بی گمان ایران نیز باید بداند در روبارویی با این ویرانگرانِ سازمان یافته، چه کسانی را براستی در کنار خود دارد و یا خواهد داشت. ایران می باید با شتاب اتمی شود. در جهانی این چنین پرآشوب نمی توان مرزهای امروزین را پاسدار بود مگر با زیناوندی به جنگ ابزارِ هسته ای. دشمنانِ ایران یا خود اتمی هستند یا در کنارِ یارانِ اتمی ایستاده اند. ایرانِ نازیناوند به جنگ ابزار هسته ای به شکارچی ای می ماند که پایش در تله گرفتار است و گرگ ها گِردِ او می چرخند و سرانجام شکارچی خود شکار می شود.
اسرائیلِ زخم خورده و ناتو ایران را زیر نگر دارند و هر دم می باید چشم به راهِ رخدادهای شگفت بود. ایرانیان باید هشیارانه رویدادهای خطرناکِ زمانه را بیشتر و باریک بینانه تر از دشمنان زیر نگر داشته باشند و با هر آنچه می گذرد میهن پرستانه رفتار نمایند.
اگر ایران مان را در خطر می بینیم بکوشیم در پدافند از میهن، میهن پرستانه رفتار نماییم!

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۸-۱۰-۲۰۲۳
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!
عباپوشان ایران را به سوی جنگِ خانگی و تباهی می برند.

افلاتون می نویسد:
گفتم: اگر برای کسی که باید حکومت کند زندگیِ بهتری از فرمانرانی را بیابی، سامانهٔ دولتِ تو بهترین خواهد بود، زیرا تنها دولتی خواهد بود که در آن کسانِ براستی توانگر حکومت خواهند کرد، نه توانگر از اندوختنِ زر و سیم بلکه از آن داراییِ که آدمی را نیکبخت و زندگی را درستکارانه و بر خرد استوار می سازد. به وارون اگر گدامنشانی، که دستشان از داراییِ راستین تهی ست و گمان می برند که با رسیدنِ به فرمانرانی می توانند آن را بدست آورند، زمامداری نیک شدنی نخواهد بود: زیرا اینان بر سرِ زمامداری با یکدیگر به ستیز برخواهندخاست و جنگ داخلی هم خودِ آنان و هم حکومت را تباه خواهد ساخت.
گفت: کاملاً درست است.
جمهوری، کتابِ هفتم 521a، ترجمهٔ محمد حسن لطفی، دستکاری ها از من است

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۳۱-۵-۲۰۲۴
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!
افلاتون می نویسد:
«در وضع کنونی،زمامداران با رفتار خویش از یک سو زیردستان را به تنگدستی سوق می دهند، از سوی دیگر فرزندان خود را به زندگی پُرتجمّل و احتراز از هر گونه مشقّت جسمی و روحی تشویق می کنند. از این رو فرزندانشان نه در برابر خوشی بر خود می توانند مسلّط شد نه در برابر درد و رنج، و در نتیجه از هر کاری ناتوان می گردند. خود نیز به هر کاری جز انباشتن ثروت، بی اعتنا می گردند و از حیث فقدان خویشتن داری با تنگدستان برابر می شوند.
اگر این زمامداران و آن زیر دستان روزی به هم برسند، و مثلاً در سفر یا جشنی دینی، یا حین لشکرکشی در خشکی یا دریا، ناچار شوند با هم روی کِشتی یا زیر چادری بسرببرند، یا در میدان کارزار با هم در معرض خطر قرارگیرند، آنگاه پدیدار می شود که تهیدستان ناتوانتر از توانگران نیستند. خصوصاً اگر تهیدستی که به زندگی در آفتاب سوزان خو گرفته است با توانگری برخورد کند که در سایه بارآمده و فربه شده است و ببیند که او چگونه به تنگی نفس دچار شده و از ترس رنگ خود را باخته است، آیا در آن حال به خود نخواهد گفت که ترسوییِ تنگدستان سبب شده است اینان توانگر شوند؟ و هنگامی که تنگدستان در جایی گردآیند، به گوش یکدیگر نخواهند گفت: اینان تو مُشتِ ما هستند، چرا که زمامدارانِ ما به هیچ نمی ارزند؟»
[ افلاتون، جمهوری(کالّی پُلیس)، کتابِ هشتم ۵۵۶b-e ترجمهٔ محمد حسن لطفی- با اندکی دستکاری
]

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!
دسیسهٔ آمریکاییِ بهمنِ ۱۳۵۷
‍ «او» را آوردند!
«او» بی آنکه کسی را بِنْگرد، آمد. او نگاهش را از همگان دزدید تا مردمان دستِ او را نخوانند و از نیرنگِ او نگریزند. او هرگز کسی را ننگریست. او با «هیچِ» خود آمد و یکراست به گورستان رفت تا از ایرانی که خواهد ساخت نمادی نشانمان دهد. او خود را با م
ُردگان و مُردگی نزدیک تر می یافت تا با زندگان و زندگی. او نه با یادِ مردگان که با خودِ مردگان همدم بود. گورستان جای شیون و آه است. گورستان جای سیه پوشانِ نشسته در سوگ است. گورستان سرای بی فردایان است. او آمد تا سرای مِهر و سرزمینِ امید را به غمکدهٔ شبِ بی ستاره دگر کند. او توفانِ شن بود که بر روزهای شاد ایران وزید و رخِ خورشیدِ تابان را پوشاند. او توانست سراسرِ کُشتارها، زخم ها، اندوه و غم ها، آوارگی ها و خوارداشت های تاریخ را یکجا در یادها زنده کند. او خواست والامنشی را به کِهْ منشی دگر کند. او توانست والایی و والایان را به رگبار بندد و پَستی و پَستان را بر اورنگِ فرمان نشانَد. او توانست درفشِ شیر و خورشید نشان را بِدَرَد و با درفشِ پلشتِ حجاز نشان جایگزین سازد. او آمده بود رقص و آواز و موسیقی را بِکُشد و آه و نالهٔ شِنزار زیان را جای آن نشانَد. او آمده بود تا پردهٔ همرنگِ سیه سنگِ کعبه بر سر زنان افکَنَد. او نگریستن به زیبایی زنان را دوست نمی داشت. او آمده بود تا نگاه کردن به زیباییِ تن و گیسوانِ افشان را گناه بخوانَد. او آمده بود تا بر تنِ زیبای آناهیتا سیه پردهٔ آیینِ شنزارزیان افکَنَد. او آمده بود جنگ را بپرستد و آن را پیشکشِ خدای خود بخوانَد. او با خونِ ریختهٔ سدها هزار جوان جانی تازه می یافت. او هرگز نگاه های آکنده از کین و نفرینِ مادران و پدران را ننگریست. او بی دلی بود که بی شماران دل شکست. او تهی دل بود. او توشه ای جز «هیچ» با خود نداشت. او نه مهر داشت و نه سرزمینِ مهر را دوست می داشت. او آمده بود هیچی را بگسترد و در این کار کامیاب بود. به پاسِ ویرانگری هایش بر گورِ او همگنانش کاخی به پا کردند و با او پیمان بستند تا بر گسترهٔ اندوه و افسوسِ مردمان بیفزایند…
«او» را هرگز توانِ آن نبود که تنها و به پای خود بیاید.
«او» را آوردند، آری! «او» را آوردند…

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!
تاج و تخت-سامان-شکوه
از آغازه ها تا رخدادِ بی
سامانی آفرینِ ۱۳۵۷، تاج سپند بود و گمانمندی در جایگاهِ سپندِ تاج و تخت جای و جایگاهِ بالایی نداشت. رخدادِ بی سامان سازِ ۵۷ تاج و تخت را ناسپاسانه و با نیرنگ و خوارداشت از سپندی انداخت و به نفرین دگرش کرد. آن رخداد سپندیِ جایگاهِ راستین و استوره ای- آیینی- تاریخیِ تاج را ستانده و آن را به ناروا از آنِ عمامه نمود. در این رخدادِ گجسته پیروانِ ستایشگرِ سامانِ لائیک و سکولار[در ریخت های گوناگون] به یاری سپندسازیِ عمامه شتافتند و در کنارِ براندازانِ تاج و تخت ایستادند. امروز تیری که از سوی عمامه به سوی تاج افکنده شده بود به سوی خود عمامه برگشته است. امروز عمامه است که نفرین می شود و سپندی و ورجاندی به تاج و تاجداران بازمی گردد. ولی راهِ سوم (جمهوریخواه و لائیک) هرگز به گونهٔ به خودایستا(مستقل) بر ایران فرمان نرانده و نهفتِ شومِ خود را آشکار نساخته است. هنوز بسیارانی این راهِ ویرانگر و بیگانه با ایران را می ستایند و سپندش می پندارند. گویی به نیم سدهٔ دیگری نیاز است تا ایرانیان به شومی و ویرانگری این راهِ سوم نیز پِی ببرند. اکنون زمانِ آن است که این دو راهِ بیگانه با ایران را ژرف بکاویم و همهنگام از بینش،منش و روشِ ایرانی که در تاج و تخت نمود می یابد بگوییم و بنویسیم. زمان تنگ است. پادشاهیِ راستین، تنها سامانی ست که با بی سامانی می ستیزد. پادشاهیِ راستین توده نواز نیست. پادشاهیِ راستین[و نه مشروطه] از میانِ جنگیان و رزمیان برمی خیزد و نه از کوچه و بازار. پادشاهِ راستین را فرمانروا می خوانند و نه پیروِ قانون. پادشاهِ راستین نیازِ دوران های پرآشوب و درهم ریخته و بی سامان است. پادشاهِ راستین مرد یا زنِ دلیر و استوار در آماج است. مردان و زنانِ بی آیین هرگز ایران را به جایگاهِ زیبنده نمی رسانند. تاج و تخت باید بی تاجدار نمانَد. آنگاه که مردان و زنان فریاد برمی آورند و شادی را برای روانِ رضاشاه می خواهند به چمِ این است که پسوندِ سپند به تاج و تخت بازگشته است. ایران را اگر بیشتر از این در دستانِ عمامه داران رها نماییم به سوی فروپاشی خواهیم رفت. ایران را اگر در دستانِ جمهوری خواهان یا همان فرمانروایی توده ها رها کنیم خانه را بر گِل به پا خواهیم کرد. مردانِ نامیِ ایران را اگر یک به یک بشماریم پِی می بریم که همه بر تاج و تخت سوگند خورده و سامان و شکوه آفریده اند. امروز نمی توان خود را از آن مردانِ نامی و از آموزه ها و آزموده هاشان جدا دید و سامان و شکوه آفرید. دوری از راهِ ایران، ایران را به کژراه و به سوی نابودی خواهد برد. تنها با یادآوریِ سامان و شکوه است که می توان آن را بازآفرید. تنها با درنگ در آزموده ها و زیستنِ آموزه ها ست که می توان بر آموزه ها افزود. گسست از آن آموزه های سامان ساز و شکوه آفرین، جز بی سامانی و ننگ با خود نخواهدآورد. با بازگشتِ تاج و تاجدار است که سامان و شادی به ایران باز می گردد. عمامه داران و لائیک ها در جمهوریخواهی و شاه کُشی همدست و هنبازند. با دوری از عمامه داران و لائیک ها، از بی سامانی و ننگ دور می شویم و هم هنگام به تاج و تخت و نیز به سامان و شکوه است که می پیوندیم.

۱۸-۷-۲۰۲۳
#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!
کُهَنخاکِ میهن با من سخن می گوید!
من بیشتر به کهنخاک گوش می سپارم تا به خاکیان. نمی شود از خاکیانِ ایران گفت و از کهنخاکِ ایران نگفت.
نمی شود سخنِ خاکیان را شنید و آوای کهنخاک را ناشنیده گرفت. خاکیانِ ایران جز از امروز نمی گویند و دگر چیزی جز دیروزِ نزدیک را به یاد نمی آورند. کهنخاکِ ایران از یادآوریِ نیاکان و از فراموشی و بیکرانگیِ دهشتبارِ فرداهای بی پریروز با من سخن می گوید. کُهَنخاکِ ایران دردمندانه و مِهربانانه با من سخن می گوید. کهنخاکِ ایران از روزگارانِ دور و از غم ها و شادی های دیگرسانی با من سخن می گوید. کهنخاکِ ایران از استوره ها می گوید چراکه از آن خاک روییده و بالیده اند. کهنخاکِ ایران از ایزدی می گوید که بر پهنهٔ آن خاک زاده و بر چکادِ کوههای آن ایستاده و کرانه ها را با ده هزار چشم پاییده است. از ایزدی می گوید که می وَزَد و در دلِ کوهها و دشت ها می پیچد و ایزدِ ده هزار چشم را یار است، از ایزدی می گوید که آبشار است، چشمه است و کهنخاکِ تشنه را سیراب می کند. کهنخاکِ ایران از فرّ و دادِ شاهان، از پیمان های بسته، از آبادانی و شادیِ مردمان با من سخن می گوید. کهنخاکِ ایران از ایزدانی با من سخن می گوید که می آیند آنگاه که به یاد آورده شوند…
کهنخاکِ ایران از کوبهٔ سُمِ اسبانِ بیگانه، از سوارانِ بی چهره و از خونِ ریختهٔ دلیران بر خود می گوید. کهنخاکِ ایران از بیشماران شیونِ زنان و از خیزابه های دریای اشک کودکان با من سخن می گوید. کهنخاکِ ایران از مردانی سخن می گوید که با خود توفانِ شن آوردند و به زبانی ناآشنا و خشن سخن می گفتند؛ می کُشتند، می خندیدند و دشنه های خونین را بالا برده و واژگانی را فریاد می زدند. کهنخاکِ ایران، شگفت زده و غم آلود با من از خاکیانی که بر آن می زیند می گوید، خاکیانی که از نیکیِ شن زارها می گویند، زبان آنان می آموزند، آن کشتارها، خنده ها و دشنه ها را می ستایند. کهنخاکِ ایران، گریان، با من از خاکیانی می گوید که به سوی شن زارها نماز می گزارند و با زبانِ مردانِ شن زار ها نیایش می کنند. با اینهمه، کهنخاکِ ایران، خاکیانی را که ناسپاسانه بر آن می زیند و می میرند، می بخشاید و خاکیانِ زنده، خاکیانِ درگذشته را به آن کهنخاک است که می سپارند. کهنخاکِ ایران با من از سده ها یورشِ گردباد ها و توفان های شن می گوید و می گوید که کوشیدند و هنوز می کوشند آن کهنخاک را نیز به شن زار دگر کنند؛ نتوانستند و کامیاب نگشتند و کهنخاک هنوز هم نگاهبانانِ پیمان و مهربانانی می زاید، می پرورد و می بالانَد…
آری ! کهنخاکِ میهن با من این چنین سخن می گوید.
و آنگاه من زانو می زنم، بر کهنخاکِ میهن بوسه می زنم، اشکِ شادی می ریزم، از کهنخاک می خواهم یاری ام دهد
. واگر شایسته ام می داند با آن بانیانِ پیمان و بانیانِ مِهر آشنایم سازد تا مرا نیز دلیری و مهربانی و پیمان بیاموزند…

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید
.