گاهی باید رفت
دلم یک سفر می خواهد
در دل پاییز
میان جنگل و مه و ابر
عبور از خم و پیچ زندگی
دلم یک آرامش نسبی می خواهد
بدون دغدغه زندگی
زنده ماندن را در آرامش تجربه کنم
فکرم را جلا دهم
نفسی تازه
رویایی دست یافتنی
بدون گوش های مرموز
و یک خواب بدون ترس
زیر درختی بنشینم
با آواز طبیعت
و شهد زنبورها ی قصه گو
و حکایت من و دل آشفته من
گاهی باید رفت
به آن انتها
که آسمان به زمین سجده می کند
و غروبش هرگز دلگیر نیست
فقط دل است و سازش با روزگار
باید رفت ..... تا آن انتها
خداداد رضایی / مهر 1397
#خداداد_رضایی
#دلنوشته
دلم یک سفر می خواهد
در دل پاییز
میان جنگل و مه و ابر
عبور از خم و پیچ زندگی
دلم یک آرامش نسبی می خواهد
بدون دغدغه زندگی
زنده ماندن را در آرامش تجربه کنم
فکرم را جلا دهم
نفسی تازه
رویایی دست یافتنی
بدون گوش های مرموز
و یک خواب بدون ترس
زیر درختی بنشینم
با آواز طبیعت
و شهد زنبورها ی قصه گو
و حکایت من و دل آشفته من
گاهی باید رفت
به آن انتها
که آسمان به زمین سجده می کند
و غروبش هرگز دلگیر نیست
فقط دل است و سازش با روزگار
باید رفت ..... تا آن انتها
خداداد رضایی / مهر 1397
#خداداد_رضایی
#دلنوشته
برگرد
فانوسی افروختم
میان بحر و بر
و شعاع نورش کمی دورتر
تا آنجا که توان شنا روی داشت
دریا بلعیدش
و من ملتهب در پاییز انتظار
تاشاید زورقی از دریا رسد
و تو سوار بر امواج بسوی نور آیی
اما فقط خلیج بود و تنهایی و آب
و زوزه باد پاییزی از روی دریا
که فانوس را به رقص می انداخت
و گاهی صدای موجی که به صخره ها می خورد
وقتی رواق دیده ام را می گشودم
تا محو جمالش شوم
موج دلبری می کرد و بر می گشت
تا سحر گاه انتظار کشیدم
ولی باز هم ناامید
مثل شبهای قبل دریغ از یک صدای آشنا
سپیده صبح که دمید
نورفانوس هم ناامید رفته بود
و من قدم در ماسه ها فرو می کردم
و روانه کلبه شدم
مرغان دریایی بالای سرم می خواندند
مانند کرکسی در انتظار
شاید هم سخنی از سر دلسوزی
شاید هم آه و ناله و شروه ای
باز هم تو نیامدی و من رفته بودم
ولی باز هم خواهم آمد
به انتظار
شاید یک روزی تو برگردی
پاییز 1397 خداداد رضایی/
#خداداد_رضایی
#دلنوشته
#دریا
#خلیج
#انتظار
#پاییز
#تنهایی
#فانوس
#زورق
فانوسی افروختم
میان بحر و بر
و شعاع نورش کمی دورتر
تا آنجا که توان شنا روی داشت
دریا بلعیدش
و من ملتهب در پاییز انتظار
تاشاید زورقی از دریا رسد
و تو سوار بر امواج بسوی نور آیی
اما فقط خلیج بود و تنهایی و آب
و زوزه باد پاییزی از روی دریا
که فانوس را به رقص می انداخت
و گاهی صدای موجی که به صخره ها می خورد
وقتی رواق دیده ام را می گشودم
تا محو جمالش شوم
موج دلبری می کرد و بر می گشت
تا سحر گاه انتظار کشیدم
ولی باز هم ناامید
مثل شبهای قبل دریغ از یک صدای آشنا
سپیده صبح که دمید
نورفانوس هم ناامید رفته بود
و من قدم در ماسه ها فرو می کردم
و روانه کلبه شدم
مرغان دریایی بالای سرم می خواندند
مانند کرکسی در انتظار
شاید هم سخنی از سر دلسوزی
شاید هم آه و ناله و شروه ای
باز هم تو نیامدی و من رفته بودم
ولی باز هم خواهم آمد
به انتظار
شاید یک روزی تو برگردی
پاییز 1397 خداداد رضایی/
#خداداد_رضایی
#دلنوشته
#دریا
#خلیج
#انتظار
#پاییز
#تنهایی
#فانوس
#زورق
آهنگر
آهای آهنگر پیر
بکوب پتک بر سندان
این صدای دهشتناک
سالهاست در گوش من است
گرم کن این کوره را
سرد شده این آدمها
بنواز طبل بیدار باش
زمستان در راه است
من از سردی هراسناکم
داغ کن این کوره را
تیز کن این تبر را
گرگهای گرسنه در راهند
تیز کن این کارد را
گره ها افتاده در راهم.
و... (لیچارهای پاییزی . خداداد رضایی . پاییز 1397 )
#دلنوشته
#خداداد_رضایی
#آهنگر
#پاییز
آهای آهنگر پیر
بکوب پتک بر سندان
این صدای دهشتناک
سالهاست در گوش من است
گرم کن این کوره را
سرد شده این آدمها
بنواز طبل بیدار باش
زمستان در راه است
من از سردی هراسناکم
داغ کن این کوره را
تیز کن این تبر را
گرگهای گرسنه در راهند
تیز کن این کارد را
گره ها افتاده در راهم.
و... (لیچارهای پاییزی . خداداد رضایی . پاییز 1397 )
#دلنوشته
#خداداد_رضایی
#آهنگر
#پاییز
خیلی وقته در خانه مانده ایم
هیچ وقت فکر نمیکردم یک روز به جمله در خانه بمانید، برسم تا اینکه خودم هم به دیگران توصیه کردم در خانه بمانند اما غافل که یک عمر آدمهایی دیدم که همیشه در خانه بودند. امروز دنیا پر شده است "در خانه بمانید" من به این فکرم آنهایی که خانه ای ندارند در کجا بمانند؟ و یا آنهایی که خانه استیجاری دارند با چه دلخوشی بمانند؟ شایدم اکنون در گوشه، گوشه دنیا آنهایی که در خیابانها بر زمین می افتند خانه ای نداشته اند و یا آنها که با چوب و باتوم پلیس روبرو می شوند خانه ای نداشته باشند. بگذریم نمی خواهم شما را وارد تردید آدمهای بدبخت دنیا کنم اگر چه سطل های زباله سرکوچه تا آنور دنیای مدرنیته گواه این آدمها است. اما آنهایی که آلونکی بنام خانه داشته اند عمری است در خانه اسیر بودند خیلی ها سفر اروپایی که فبها آرزوی بیرون آمدن از خانه فقر را داشتند، نمی خواهم خیلی ربطش به کرونا بدم مع الوصف خیلی ها هم اسیر دل بودند خانه ای که با هیچ کلیدی باز نمیشه مگر خوشنودی آن دل، حالا میخواهد غم معشوقه ای باشد با یک عمر فراق و یا آرزوهای از دست رفته که دنیاش را عوض کرد، کرونا آمد تا بگوید در خانه ماندن چه سخت است او دیر یا زود می رود مردم از خانه بیرون خواهند آمد اما اسیران فقر و دل همیشه خانه نشین هستند
یک روز می رسد که این قصه های در خانه بمانید را از عمق قصه های هزار و یک شب بیرونش می کشم تا ببینم کدام درد سوزش بیشتر بوده درد کرونا یا فقر ؟
آن موقع به آرامی پای فنجان قهوه و دفتر و قلمم می نشینم و دیگه از آن روزهای قرنطینه نمی نویسم از آه دلی که هیچ وقت معنی زندگی را ندانست تا پادشاه هم که باشی قصه های شهرزاد را نیمه تمام رها کنی و از خانه بیرون بیایی کرونا که سهل است. آن روزها مجبور نیستم با استعاره های شاعرانه و یا تشبیه های شاعرانه و یا کنایه، ایهام و اشاره جملات را با هم ترکیب کنم تا دیگران نرنجند و یا به جرمش چپ و راستم نکنند. بلکه با سادگی در آراسته ترین کتابهای قصه می گنجانم. بله آدمهایی هست که خیلی وقته در خانه مانده اند تا دردها و ناگفته ها را پنهان کنند و این خانه، خانه واقعی زندگی خیلی ها بوده که باید همچنان در خانه بمانند حتی بعد کرونا.
خداداد رضایی / فروردین سال کرونایی/
#خداداد_رضایی #دلنوشته #در_خانه_بمانیم #سال_کرونایی #کرونا #فقر #بوشهر
هیچ وقت فکر نمیکردم یک روز به جمله در خانه بمانید، برسم تا اینکه خودم هم به دیگران توصیه کردم در خانه بمانند اما غافل که یک عمر آدمهایی دیدم که همیشه در خانه بودند. امروز دنیا پر شده است "در خانه بمانید" من به این فکرم آنهایی که خانه ای ندارند در کجا بمانند؟ و یا آنهایی که خانه استیجاری دارند با چه دلخوشی بمانند؟ شایدم اکنون در گوشه، گوشه دنیا آنهایی که در خیابانها بر زمین می افتند خانه ای نداشته اند و یا آنها که با چوب و باتوم پلیس روبرو می شوند خانه ای نداشته باشند. بگذریم نمی خواهم شما را وارد تردید آدمهای بدبخت دنیا کنم اگر چه سطل های زباله سرکوچه تا آنور دنیای مدرنیته گواه این آدمها است. اما آنهایی که آلونکی بنام خانه داشته اند عمری است در خانه اسیر بودند خیلی ها سفر اروپایی که فبها آرزوی بیرون آمدن از خانه فقر را داشتند، نمی خواهم خیلی ربطش به کرونا بدم مع الوصف خیلی ها هم اسیر دل بودند خانه ای که با هیچ کلیدی باز نمیشه مگر خوشنودی آن دل، حالا میخواهد غم معشوقه ای باشد با یک عمر فراق و یا آرزوهای از دست رفته که دنیاش را عوض کرد، کرونا آمد تا بگوید در خانه ماندن چه سخت است او دیر یا زود می رود مردم از خانه بیرون خواهند آمد اما اسیران فقر و دل همیشه خانه نشین هستند
یک روز می رسد که این قصه های در خانه بمانید را از عمق قصه های هزار و یک شب بیرونش می کشم تا ببینم کدام درد سوزش بیشتر بوده درد کرونا یا فقر ؟
آن موقع به آرامی پای فنجان قهوه و دفتر و قلمم می نشینم و دیگه از آن روزهای قرنطینه نمی نویسم از آه دلی که هیچ وقت معنی زندگی را ندانست تا پادشاه هم که باشی قصه های شهرزاد را نیمه تمام رها کنی و از خانه بیرون بیایی کرونا که سهل است. آن روزها مجبور نیستم با استعاره های شاعرانه و یا تشبیه های شاعرانه و یا کنایه، ایهام و اشاره جملات را با هم ترکیب کنم تا دیگران نرنجند و یا به جرمش چپ و راستم نکنند. بلکه با سادگی در آراسته ترین کتابهای قصه می گنجانم. بله آدمهایی هست که خیلی وقته در خانه مانده اند تا دردها و ناگفته ها را پنهان کنند و این خانه، خانه واقعی زندگی خیلی ها بوده که باید همچنان در خانه بمانند حتی بعد کرونا.
خداداد رضایی / فروردین سال کرونایی/
#خداداد_رضایی #دلنوشته #در_خانه_بمانیم #سال_کرونایی #کرونا #فقر #بوشهر
✍️ نقطه سر خط
من و این خط خطی های زندگی
اما باز هم نقطه سر خط.
من و این همه سؤال های بی جواب زندگی
اما باز هم نقطه سر خط.
من بودم و کوچه و بارون
صداهای مبهم پشت پنجره رو به خیابون
همه نقطه ها جمع شده بودند
توی کوچه زیر بارون
که هی داد می زدند
نقطه سر خط، بیا بیرون
عجب روزگاری است توی این دنیا
که می تازند بی رحم نقطه هایش
و من لاجرم فریاد زدم
ساکت، نقطه سر خط.
دفترم پر شده بود از نقطه
کوچک و بزرگ میان خطوط
و من شعر زخمیم میان نقطه ها
آخر این قصه هم همین بود
باز هم نقطه سر خط.
✍️
━━━◈❖✿❖◈━━━
khodadad.rezaei@
#خداداد_رضایی #خدادادرضایی #نویسنده #دلنوشته #داستان #ادبیات_داستانی #نمایش #تئاتر #نمایشنامه
#استان_بوشهر #بوشهر #دشتستان #آبپخش
من و این خط خطی های زندگی
اما باز هم نقطه سر خط.
من و این همه سؤال های بی جواب زندگی
اما باز هم نقطه سر خط.
من بودم و کوچه و بارون
صداهای مبهم پشت پنجره رو به خیابون
همه نقطه ها جمع شده بودند
توی کوچه زیر بارون
که هی داد می زدند
نقطه سر خط، بیا بیرون
عجب روزگاری است توی این دنیا
که می تازند بی رحم نقطه هایش
و من لاجرم فریاد زدم
ساکت، نقطه سر خط.
دفترم پر شده بود از نقطه
کوچک و بزرگ میان خطوط
و من شعر زخمیم میان نقطه ها
آخر این قصه هم همین بود
باز هم نقطه سر خط.
✍️
━━━◈❖✿❖◈━━━
khodadad.rezaei@
#خداداد_رضایی #خدادادرضایی #نویسنده #دلنوشته #داستان #ادبیات_داستانی #نمایش #تئاتر #نمایشنامه
#استان_بوشهر #بوشهر #دشتستان #آبپخش
در برگشت از شیراز خوشحال از آخرین نظر پزشک معالجم، دل جوانی را دادم و فشاری بر پدال گاز ماشین، ماشین هم ناله ای کرد و نزدیک دشت ارژن بود که کیلومتر نزدیک ١٢٠ رسید ناگهان با تابلو ایست پلیس راهنمایی و رانندگی روبرو شدم، توقف کردم و قبل از اینکه جناب سروان قبض جریمه را بنویسد خودم را به او رساندم.
جناب سروان لطفا ننویس، سپس پیراهنم را بالا کشیدم و جای بخیه ها را نشانش دادم و گفتم ببین از دکتر میام و به اندازه کافی خدا مرا جریمه کرده، جناب سروان نگاهی کرد و دلش به حالم سوخت و گفت برو.
سوار ماشین شدم و خوشحال شدم که جریمه نشدم و تصمیم گرفتم دیگه تخلف نکنم
این دومین پیروزی امروزم بود که دیدم چندین ماشین شوتی بدون پلاک نعره کشان از کنارم عبور کردند، کنار کشیدم تا به من برخورد نکنند. توی آینه نگاه کردم و دیدم آنها بدون توجه به تابلو پلیس جاده را پیمودند.
تمامی افکارم شد شوتی سواران، چرا اینکار خطرناک را انجام می دهند؟ چه کسی مقصر است؟
براستی اگر شغلی برای اینها وجود داشته باشه بازهم اینکار خطرناک را انجام می دهند؟ یا سودآوری خوبی داره و به خطرش ارزش داره؟
اما قربانیان جاده توسط شوتی سواران را چه کسی پاسخ است؟
به منزل رسیدم و گشتی در فضای مجازی زدم و چشمم به سه کودک از دالکی خورد که امروز توسط شوتی سواری زیر گرفته بودند و کشته شده بودند.
خیلی دلم گرفت و گوشه چشمم قطرات اشکی، خدایا اگر پدر و مادر این کودکان زنده بمانند چگونه بقیه عمر را سر کنند. اول مهر بود روز بازگشایی مدارس، کودکانی که هیچوقت به مدرسه نخواهند رفت.
#خداداد_رضایی #خدادادرضایی #نویسنده #دلنوشته
جناب سروان لطفا ننویس، سپس پیراهنم را بالا کشیدم و جای بخیه ها را نشانش دادم و گفتم ببین از دکتر میام و به اندازه کافی خدا مرا جریمه کرده، جناب سروان نگاهی کرد و دلش به حالم سوخت و گفت برو.
سوار ماشین شدم و خوشحال شدم که جریمه نشدم و تصمیم گرفتم دیگه تخلف نکنم
این دومین پیروزی امروزم بود که دیدم چندین ماشین شوتی بدون پلاک نعره کشان از کنارم عبور کردند، کنار کشیدم تا به من برخورد نکنند. توی آینه نگاه کردم و دیدم آنها بدون توجه به تابلو پلیس جاده را پیمودند.
تمامی افکارم شد شوتی سواران، چرا اینکار خطرناک را انجام می دهند؟ چه کسی مقصر است؟
براستی اگر شغلی برای اینها وجود داشته باشه بازهم اینکار خطرناک را انجام می دهند؟ یا سودآوری خوبی داره و به خطرش ارزش داره؟
اما قربانیان جاده توسط شوتی سواران را چه کسی پاسخ است؟
به منزل رسیدم و گشتی در فضای مجازی زدم و چشمم به سه کودک از دالکی خورد که امروز توسط شوتی سواری زیر گرفته بودند و کشته شده بودند.
خیلی دلم گرفت و گوشه چشمم قطرات اشکی، خدایا اگر پدر و مادر این کودکان زنده بمانند چگونه بقیه عمر را سر کنند. اول مهر بود روز بازگشایی مدارس، کودکانی که هیچوقت به مدرسه نخواهند رفت.
#خداداد_رضایی #خدادادرضایی #نویسنده #دلنوشته
✍️ قصه شب کوچه
کوچه ما
کوچه آبادی
در شب مهتابی
می گذارم قدمی
تا بنویسم قصه ای
در نیمه شب پاییزی
میکشد ماه سرک از آسمان
در میان ستاره های بیکران
این حوالی کوچه دلهای ماست
می نگارم قصه اش
قصه ای نو اما تلخ و شیرین
توی کوچه پس کوچه های آبادی
یادش بخیر آن زمان که قد کشیدیم
تو چقدر در خاطرم آباد ماندی
آهای کوچه باز دل به تو دادم امشب
در این شب مهر پاییزی
از سکوت نیمه شب آبادی
باز کوچه پر خاطره شد
از انتظار تیلو در کوچه
منتظر مانده تا بیایم
با کوله باری از نا گفته ها
و نگاه منتظر او از پشت در
باز هم قصه من خط خطی شد
اما باز نقطه سر خط
تا ناتمام ماند قصه امشب من
✍️/خداداد رضایی مهر ١٤٠٢ /
.
#خداداد_رضایی #خدادادرضایی #نویسنده #دلنوشته #داستان #ادبیات_داستانی #نمایش #تئاتر #نمایشنامه #کارگردان #داستان_کوتاه #طنز_نویس #آبپخش #نخلستان #استان_بوشهر #بوشهر #دشتستان #میاندشت #کوچه #روستا
کوچه ما
کوچه آبادی
در شب مهتابی
می گذارم قدمی
تا بنویسم قصه ای
در نیمه شب پاییزی
میکشد ماه سرک از آسمان
در میان ستاره های بیکران
این حوالی کوچه دلهای ماست
می نگارم قصه اش
قصه ای نو اما تلخ و شیرین
توی کوچه پس کوچه های آبادی
یادش بخیر آن زمان که قد کشیدیم
تو چقدر در خاطرم آباد ماندی
آهای کوچه باز دل به تو دادم امشب
در این شب مهر پاییزی
از سکوت نیمه شب آبادی
باز کوچه پر خاطره شد
از انتظار تیلو در کوچه
منتظر مانده تا بیایم
با کوله باری از نا گفته ها
و نگاه منتظر او از پشت در
باز هم قصه من خط خطی شد
اما باز نقطه سر خط
تا ناتمام ماند قصه امشب من
✍️/خداداد رضایی مهر ١٤٠٢ /
.
#خداداد_رضایی #خدادادرضایی #نویسنده #دلنوشته #داستان #ادبیات_داستانی #نمایش #تئاتر #نمایشنامه #کارگردان #داستان_کوتاه #طنز_نویس #آبپخش #نخلستان #استان_بوشهر #بوشهر #دشتستان #میاندشت #کوچه #روستا