خداداد رضایی
100 subscribers
78 photos
76 videos
4 files
33 links
دلنوشته ها ، کلیپ ها و داستانها
Download Telegram
✍️ قصه شب کوچه
کوچه ما
کوچه آبادی
در شب مهتابی
می گذارم قدمی
تا بنویسم قصه ای
در نیمه شب پاییزی
می‌کشد ماه سرک از آسمان
در میان ستاره های بیکران
این حوالی کوچه دلهای ماست
می نگارم قصه اش
قصه ای نو اما تلخ و شیرین
توی کوچه پس کوچه های آبادی
یادش بخیر آن زمان که قد کشیدیم
تو چقدر در خاطرم آباد ماندی
آهای کوچه باز دل به تو دادم امشب
در این شب مهر پاییزی
از سکوت نیمه شب آبادی
باز کوچه پر خاطره شد
از انتظار تیلو در کوچه
منتظر مانده تا بیایم
با کوله باری از نا گفته ها  
و نگاه منتظر او از پشت در
باز هم قصه من خط خطی شد
اما باز نقطه سر خط
تا ناتمام ماند قصه امشب من
✍️/خداداد رضایی مهر ١٤٠٢ /
.
#خداداد_رضایی #خدادادرضایی #نویسنده #دلنوشته #داستان #ادبیات_داستانی #نمایش #تئاتر #نمایشنامه #کارگردان #داستان_کوتاه #طنز_نویس #آبپخش #نخلستان #استان_بوشهر #بوشهر #دشتستان #میاندشت #کوچه #روستا
زنگ انشاء
آن روزها تخته ها واقعا سیاه بود، دوم راهنمایی زنگ انشاء مدرسه شاه عباس کبیر، من زودتر از همه وارد کلاس‌ شده بودم و از آنجایی که علاقه به هنر داشتم در خلوت کلاس قلبی تیرخورده را روی تخته سیاه با گچ سفید نقاشی کردم و بدون اینکه آن روزها معنی آن را بدانم و یا جرمش را در کلاس درس معلم انشا اطلاع داشته باشم، تخته پاک کن را که از تکه ای تخته و نمد درست شده بود در سطل زباله کلاس پنهان کردم تا زود پاک نشود، دانش آموزان یکی یکی وارد کلاس شدند و نیز معلم انشا، نگاه معلم چرخید روی تخته سیاه کلاس و چهره اش که از خشم گلگون شده بود فریاد زد : کی اینو کشیده؟ نفس ها در سینه حبس شد و نگاهم رفت روی خط کش در دست معلم، من جزء دانش آموزان ممتاز کلاس بودم که نمراتم در آن دوران سخت نمره گیری همیشه بالای هجده بود، هیچکس به جز من اطلاعی از نقاش قلب تیرخورده روی تخته سیاه نداشت، معلم تهدیدش را به فرصت تغییر داد تا با ترفندی دانش آموز خاطی را بشناسد. هر کس اینو کشیده واقعا هنرمند بوده و آینده ای خوبی داره ومن می تونم بهش کمک کنم.
خواستم دست بلند کنم و با غرور بگم آقا من کشیدم ولی باز نگاهم رفت روی خط کش چوبی که در دست معلم تکان می‌خورد.
مبصر کلاس که با صحبت آقا معلم و تعریف از نقاش اثر فرصت را عالی دیده بود و در چابلوسی و جاه طلبی ید طولانی داشت گفت من کشیدم. همه نگاه‌ها رفت روی او،  من که در وضعیت قرمز قرار داشتم از درون خنده کردم و با خود گفتم لامصب چرا دروغ میگی.
معلم از او خواست که برود دفتر تخته پاک کن بیاورد و آن را پاک کند و دوباره بکشد این کار انجام شد اما با یک قلب زشت که اصلا عشقی در آن دیده نمی شد وقتی معلم فهمید کار او نیست با دو ضربه هولناک خط کش او را روانه نیمکتش کرد بچه های کلاس همه روی من شک داشتند اما مرحبا به آنها که خویشتن داری کردند و  مرا نفروختند. اما معلم ول کن نبود انگار می خواست مجرم یک جنایت را پیدا کند اینبار گفت اگر نگفتید کی این نقاشی را کشیده همه را چهار بار با خط کش میزنم. به سوزش خط کش در سرمای زمستان که کلاس ما که حتی یک بخاری هم نداشت فکر کردم اینبار آهسته دست بلند کردم و گفتم من کشیدم تا لااقل بقیه کتک نخورند.
معلم که انگار منتظر این لحظه بود و یک جاني را پیدا کرده باشه، بطرفم آمد و این خط کش بود که در هوا و روی بدن من بالا و پایین می شد و با معرفی به دفتر و ناظم مدرسه از مدرسه بخاطر نقاشی یک قلب و عشقی که شکست خورده بود از مدرسه بیرونم انداختند تا والدینم در محکمه دفاعیه حاضر شوند و طلب بخشش کند و من دوباره به مدرسه برگردم همینطور هم شد اما آخر سال وقتی کارنامه قبولی را دریافت کردم نمره ده درس انشاء بود که در میان نمرات هجده به بالای بقیه دروس خودنمایی می‌کرد دور نمره ده انشاء قلبي با خودکار قرمز کشیدم و کارنامه را دست پدرم دادم پدر که سوادی نداشت فقط به قلب دور نمره ده نگاه کرد و گفت باز هم قلب.
✍️ خداداد رضایی
خاور میانه
خاور میانه آبستن است
و ویارش هر روز جنگی
میان دو خاور دور و نزدیک
اینجا یعنی خاور میانه
در سوز و گداز است
فضا  و زمین  گُر گرفته از آتش جنگ
جنگی برای قتل عام مردم بیگناه
اینجا یعنی خاور میانه
این نقطه زمین حالش خوب نیست
روزها که خورشید طلوع می کند
دردی و  ویاری دیگر
تا اهریمنان دستور دهند
و رباط ها آتش افروزند
اینجا یعنی خاور میانه
مردها ایستاده می میرند
زنانی که در این ویار جان می دهند
و کودکانی که سقط می شوند
همه منتظر زاییدن حقوق بشرند
اما کدام حقوق انسانی
حتی نه آبی و نه نانی
اینجا یعنی خاور میانه
فقط بوی مرگ می آید
زمینش خون و آوار است
و آسمانش بجای ستاره و ماه
ترافیک موشک و طیاره است
اینجا یعنی خاور میانه
بنگاه معامله جنگ قدرتمندان است
و آزمایش اسلحه و مهمات.

✍️/خداداد رضایی /
.
#خاور_میانه #جنگ #فلسطین #اسرائیل #صهیونیست #حقوق_بشر
داستان طنز گرگو
نوشته:خداداد رضایی
...........................................
ده سال کویت کار کرد وقتی بخاطر نغل بازی هاش از کویت عبرش کردند اومد به ایران چند سالي وضعش بد نبود ولی لوطی بازی هاش اینجا هم کار دستش داد که توی زندگی هیچی نداشته باشه، دار و ندارش یک اتاق توی خونه پدری و یک موتور سیکلت کراس بود که پول بنزینش هم از جیب دوستاش و یا شاباش عروسی پرداختی شد.
لامصب همه رقص ها را بلد بود هندی، بندری، غربی، ترکی و... انگار رقص تو خونش بود توی تمام عروسی ها هم حاضر مي شد، دعوتش هم نمی کردند، خودش می رفت و بقولی صاحب مراسم بود. گروه های موسیقی هم آرزو داشتند او توی مجلس عروسی باشه بقولی مجلس گرمکن بود ولی یک عیبی که داشت خیلی ناز می‌کرد، تا بخواست وسط میدان رقص بیاد، حوصله همه سر می رفت.
اسمش گُرگعلی بود ولی همه او را به  گُرگُو می شناختند.
شب عروسی پسر خان، گرگو سر از پا نمی شناخت و دل توی دلش نبود، سعی می کرد آرام جلوه کنه اما هر آدمی حال و هواي او را می دانست.
تیپ بیتل با پیراهن چهار خونه قرمز رنگش با کراوات زرد و ساعت طلایی رنگ، کلاه شاپو و بوی تند ادوکلن شیخ عربی که به خود زده بود، او را از بقیه جدا می کرد هر از گاهی که دهانش باز می شد یکی از دندان‌های جلوش که رو کش طلا زده بود در میان چهره سیاهش برق می زد. خود را شیفته تیم ملی برزیل و پله می دانست وقتی هم صداش میزدی پله، با فیس و افاده دستی بلند می کرد و با گفتن اوکی جواب می داد و بقول خودش نماینده برزیل در ایران بود.
حالا همه منتظر بودند. او وارد معرکه شود ولی گرگو فقط نظاره می کرد تا موقعیتش فراهم می شد. نه اینکه دلش نمی خواست برقصد ولی باید نازش بکشیدند، او همیشه اعتقاد داشت وقتی مجلس به اوج برسه وارد معرکه شود، تا انرژی کافی داشته باشه و بقول خودش بترکونه.
رقص دَواری داشت اوج می گرفت حرکت موزون پاها و دست ها و دستمال ها که بالا و پایین می شد بسیار چشم نواز بود، زنها هم ورود پیدا کرده بودند و كِل مي كشيدند اما برای گرگو هنوز زود بود.
او دور از چشم دیگران که نمی توانست خودش را کنترل کند و با ریتم موسیقی کفشش را بالا و پایین می کرد ولی هیچکس سراغش نمی آمد. با شلیک چند تیر هوایی آدمای خان، معلوم شد خبری است بله مردم داماد را با كِل كشيدن زنها  به وسط معركه آوردند.
گرگو دیگر طاقت نیاورد سر در گوش دوستاش که پایه همیشگی اش و کنارش ایستاده بودند، کرد و گفت بچه ها الان موقعشه و دوستانش او را به وسط جمعیت هل دادند او کنار هر کسی می رفت اما به او راه نمی دادند توی رقص دَواری یا دایره ای باید در صف رقاصان قرار بگیری تا بتوانی رقص را موزون با بقیه انجام دهی در واقع یک کار گروهی است مثل رقص کردی، حالا هیچکس به او اعتنا نمی كرد و سعی می کردند نگاهش هم نکنند گرگو حیرت مانده بود امشب چه شده؟! و توی وسط دايره بلاتکلیف دور ميزد و  مثل دیوونه ها دست ميزد وقتی دید تنها مانده، اشاره به دوستاش کرد که بیان وسط  ولی داماد داشت با دوستای او بگو و مگوی می‌کرد قضیه انگار خیلی جدی بود. گرگو  منتظر بود لااقل داماد تحویلش بگیره ولی او هم روی خوش بهش نشان نداد انگار توی مجلس هیچکس او را نمی دید.
همه جدی بودند و این نقشه ای بود که داماد طراحی کرده بود تا اگر گرگو ناز کرد او را دست بیندازند.  گرگو غرورش پایمال شد و شکست را پذیرفت ناچار میدان را ترک کرد و بطرف دوستانش آمد و گفت: نه  امشب عروسی حال نمیده.
ادامه دارد........
اما بعد از مدتی بدستور داماد گروه موسیقی رقص دَواری را  تبدیل به رقص بندری کردند و دایره شکسته شد و هر کس برای خود می رقصید.
گرگو دیگه طاقت نیاورد باخود عهد بست اینبار نوبت او بود که یک نقشه طراحی کند که برنده میدان شود با دوستانش هماهنگ کرد که او را افقی روی دوش بیاندازند و به وسط میدان ببرند.
جمعیت که در شور رقص بندری رفته بود و زنها کل می کشیدند، گرگو را روی دوش دوستاش دیدند که بشدت مثل برق گرفته ها می لرزید و بقول جنوبی مثل کسی که جن و زار گرفته با‌شه، توی میدون می چرخیدند مردم وقتی این صحنه را دیدند کنار کشیدند و دلواپس حال گرگو روی دوش دوستاش شدند و فکر کردن شاید مشکلی برایش پیش آمده باشه.
حال از صدای سیستم صوتی گروه موسیقی فقط یک ریتم تنبک شنیده می شد  گرگو که دیده نقشه اش گرفته، اشاره به دوستاش کرد که او را زمین بگذارند.
گرگو پاهاش که به زمین رسید یزله به روش عربی را با حرارت  شروع کرد و دوستاش باهاش هماهنگ شدند.
کلیلم محک آوی.......... همین جا شی خهک آوی
خار تو پامه.....نمیشامه.... کِند پامه..... نمیشامه..... بیو درش با.... نمیشامه... خارمغیلو..... نمیشامه....... تو پای ليلو....
خلاصه با دستور داماد دوباره گروه موسیقی گرم شد و گرگو چنان توی شور رفته بود که سر از پا نمی شناخت، بقیه مردم هم به گرگو پیوستند گرد و خاک بلند شده بود و هیجان در حد فینال المپیک.
اینجا بود كه داماد وسط میدون اومد و ٤ تا چک پول پنجاهی شادباش تو جیب گرگو گذاشت و گفت آفرین تو برنده شدی.
وقتی رقص تمام شد تمام لباس گرگو خیس عرق و بوی ادوکلن عربی تبدیل به بوی پماد سالیسلات شده بود گرگو یک بطری دولیتری آب معدنی بالا کشید و جریان نقشه را که شنید رفت طرف داماد و با خنده گفت: خان، هنوز تیمی درست نشده که رو دست برزیل بزنه.
داماد هم که طرفدار سرسخت آلمان بود سر توی گوش گرگو کرد و گفت: مگه هفتای آلمان توی جام جهانی یادت رفته؟
گرگو که حرفی برای گفتن نداشت
فقط گفت: حالا بگو کی شام آماده میشه؟
                                پایان
✍️ /خداداد رضایی /  اردیبهشت 139 9
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فصل پنجم زندگی
مرگ طبیعت
مستندی کوتاه دو دقیقه ای از منابع طبیعی و محیط زیست
این مکان مابین شهر آبپخش و روستای بویری در محیطی کوهستانی قرار دارد و این منطقه که به چهار راه و چیتی مشهور است از دیارباز جایی است برای تفریح مردم و رویدن درختان خودرو و گیاهان و چراگاه حیوانات، پرندگان و کشاورزی مردم بوده و چند سالی است توسط شهرداری زباله و نخاله های خود را بطور پراکنده در این مکان تخلیه میکنند و گاه با آتش زدن زباله ها منطقه کاملا با دود آن آلوده می شود و باد و طوفان پلاستیکهای سبک را زمینهای مجاور و منطقه روانه کرده است ضمنا این منطقه گاه برای جمع آوری پلاستیک برای افراد کرایه داده می شود.
فاجعه این آلودگی به حدی است که ما را وادار کرد یک مستند هرچند کوتاه و یک قسمت از طنز خنجغلوک بنام بومیا ضبط کنیم و در فضای مجازی به اشتراک بگذاریم شاید به گوش مسئولین استان و کشور رسانده شود
.
@khodadad.rezaei
#خدادادرضایی
#خداداد_رضایی
#استان_بوشهر
#دشتستان
#آبپخش
#محیط_زیست
#منابع_طبیعی
#بویری
#شهرداری
#مستند
😂مجموعه طنز خنجغلوک
این قسمت : بومیا
بازیگران : نورالله حاجی پور ، احمد حاجب و مسعود فخرالدینی
تصویر بردار : نیما رضایی
نویسنده ، کارگردان و تدوین : خداداد رضایی
گروه هنری درخشان آبپخش
..... و اما
ما از مجموعه طنز خنجغلوک اینبار رفتیم سراغ طبیعت و منابع طبیعی و محیط زیست
سعی ما بر این این است که طنز با محتوای اجتماعی تولید کنیم هر چند تلخ ، هر چند سیاه اما مهم پیام های طنز ماست که امیدواریم مورد رضایت شما قرار گرفته بگیرد.
قطعا کار ما بدون اشکال نخواهد بود بنابراین منتظر نظرات شما هم هستیم.
برای همکاری و دلگرمی پیج ما را به دوستان خود معرفی نمایید
ما را در اینستاگرام اضافه کنید
@tanz.abpakhsh
در سروش، ایتا و بله هم هستیم
https://ble.ir/tanzabpakhsh
https://eitaa.com/tanzabpakhsh
#خنجغلوک #طنز #طنز_اجتماعی #طنز_تلخ #خنده #شوخی #جوک #نخلستان #خرما
#استان_بوشهر #دشتستان #آبپخش #سعد_آباد #شبانکاره #برازجان #گناوه #دیلم #دیر #تنگستان #بندر_ریگ
#خدادادرضایی #خداداد_رضایی #نویسنده #کارگردان #مالیات #استختام #منبع_موثق #بومیا
طنز 99
از مجموعه طنز خنجغلوک
نویسنده و کارگردان
خداداد رضایی
بازیگران این قسمت
خداداد رضایی ، احمد حاجب و ممسعود فخرالدینی
کاری از کروه هنری درخشان آبپخش
یادها و خاطره ها
امروز وقتی جلوی دکه روزنامه فروشی توقف کردم تا قهوه ای بنوشم چشمم به چند مجله وتنها ورزشی یعنی خبر ورزشی افتاد خیلی وقتا بود که مجله و روزنامه نخریده بودم یعنی چند سال و بهتر بگم دو دهه بود، یادم میاد آن روزها یک پای خریدار نشریات ورزشی بودم چه آن زمان که فقط کیهان و دنیای ورزشی هفتگی بود و مجله جوانان چه آن زمان که نشریات ورزشی فراوانی گرفتند و مردم برای خرید جلوی دکه ها صف می کشیدندهمیشه لحظه شماری میکردم که نشریات ورزشی به دیارمان برسد و چه لذت بخش بود آن لحظات انتظار، همیشه چند بار آن را دوره میکردم و گاهی خرید مجله های جدول و دانستنی ها کمک کرد تا لحظات جوانی را شیرین تر کنم اما وقتی اینترنت آمد و فضای واقعی را تبدیل به فضای مجازی کرد فاصله ای عمیق بین ما و مطبوعات گذاشت تا فقط بعنوان یک نوسنالژی به آن نگاه کنیم
امروز که یک مجله و روزنامه خریدم اول آن را بوئیدم هنوز بوی قدیمها می داد یک بوی خاص مثل پیک نوروزی یا کتابهای اول مهر و یا همان مجلات هفتگی و روزنامه های ورزشی و بعدها سفره های خواندنی که قبل از شروع و میل غذا آن را مطالعه میکردی و بعد ها می رفت برای بازیافت ولی سفره های یکبار مصرف بازهم بر آن غالب شد تا همه فقط خاطره شوند .
.
#خدادادرضایی
#خداداد_رضایی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بیچاره هر چه مقاومت کرد عاقبت زمین خورد
درست مثل ما آدمها در زندگی گاهی اوقات بد جور زمین می خوریم
خوردن بر زمین همیشه با تبر و اره نیست یه وقتایی حرفهای دوست و آشنایی که انتظارش نداری بد طوری زمین گیرت میکنه
یا یه وقتایی در شور و حال زندگی دچار دردی می شوی که هر چه مقاومت میکنی آخرش زمین می زندت که یارای بلند شدن نداری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
😂مجموعه طنز خنجغلوک
این قسمت : وام

بازیگران این قسمت : احمد حاجب و مسعود فخرالدینی
نویسنده ، کارگردان و تدوین : خداداد رضایی
گروه هنری درخشان آبپخش
..... و اما
ما از مجموعه طنز خنجغلوک اینبار رفتیم سراغ بانکها و وام و مشکلاتی که برای وام گیرندگان بوجود می آید و آن را با نکات انتقادی را در قالب طنز به نمایش گذاشتیم .
خوشحالیم که نه قسمت را تا بحال تولید کردیم. سعی ما بر این این است که طنز با محتوای اجتماعی تولید کنیم هر چند تلخ ، هر چند سیاه اما مهم پیام های طنز ماست که امیدواریم مورد رضایت شما قرار بگیرد.
قطعا کار ما بدون اشکال نخواهد بود، منتظر نظرات شما هم هستیم.
برای حمایت ، همکاری و دلگرمی پیج ما را به دوستان خود معرفی نمایید
ما را در اینستاگرام اضافه کنید
@tanz.abpakhsh
در سروش، ایتا و بله هم هستیم
https://ble.ir/tanzabpakhsh
https://eitaa.com/tanzabpakhsh
#خنجغلوک #طنز #طنز_اجتماعی #طنز_تلخ #خنده #شوخی #جوک #استان_بوشهر #دشتستان #آبپخش #سعد_آباد #شبانکاره #برازجان #گناوه #دیلم #دیر #تنگستان
#خدادادرضایی #خداداد_رضایی #نویسنده #کارگردان #مالیات #استختام #منبع_موثق #بومیا #عقب_نشینی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد یا افتاده باشد
دو تا دستهام پر از دسته کلید، ریموت، عینک، سویچ ماشین،شارژر گوشی و دو تا گوشی بود
از دو تا پله بالا رفتم تا وارد اتاق باغ بشم ، حس کردم چیزی از دستهام افتاد توقف کردم به گلهای پایین پله خیره شدم ولی چیزی ندیدم توی دستهام نگاه کردم چیزی یادم نیومد لاجرم پذیرفتم که چیزی کم نشده و نیفتاده،، ولی در اصل چیزی افتاده بود چون در آن لحظه افتادن نیازش نداشتم بنابراین به ذهنم هم نمی رسید .
تا اینکه بعد چند دقیقه ای در اتاق نشستم و استراحت کنم و نوبت گوشی بود که پیامها را بررسی کنم ،گوشی را برداشتم دنبال عینکم گشتم ولی نبود تا پیامها را بخوانم به ذهنم رسید شاید اون چیزی که از دستم افتاده بود عینکم بوده ، بلند شدم آمدم ببرون اتاق ولی اینبار بر عکس مرحله قبلی، هدفمند جستجو کردم درست بود عینکم در لابلای گلها افتاده بود
نتیجه :
- اگر در زندگی شناخت نداشته باشیم به هدف نمی رسیم
- همیشه بر اساس نیاز دقت و نظر داریم در بقیه مواقع بیشتر بی تفاوتیم .
- شناخت و هدف داشتن دو ابزار قوی موفقیت است .
- بیائیم از تجربیات زندگی درس بگیریم
.
#خدادادرضایی
#خداداد_رضایی