Forwarded from اتچ بات
#آليس به يک #دوراهی رسيد و يک گربه را روی #درخت ديد. به #گربه گفت: «از کدام #مسير بايد بروم؟
گربه پرسيد: به کجا #می خواهی بروی؟»
آليس پاسخ داد: #نمیدانم
گربه گفت: پس #مهم نيست که از کدام راه بروی !
🌹🌹🌹🌹🌹
#بوی_باران
#فریدون_مشیری
خواننده : #روح_انگیز_میرزایی👇
@kheradedaroun
گربه پرسيد: به کجا #می خواهی بروی؟»
آليس پاسخ داد: #نمیدانم
گربه گفت: پس #مهم نيست که از کدام راه بروی !
🌹🌹🌹🌹🌹
#بوی_باران
#فریدون_مشیری
خواننده : #روح_انگیز_میرزایی👇
@kheradedaroun
Telegram
attach 📎
آليس به يک #دوراهی رسيد و يک گربه را روی درخت ديد. به گربه گفت: «از کدام مسير بايد بروم؟»
گربه پرسيد: «به کجا می خواهی بروی؟»
آليس پاسخ داد: #نمیدانم.
گربه گفت: «پس مهم نيست که از کدام راه بروی !»
@kheradedaroun
گربه پرسيد: «به کجا می خواهی بروی؟»
آليس پاسخ داد: #نمیدانم.
گربه گفت: «پس مهم نيست که از کدام راه بروی !»
@kheradedaroun
If I have a problem, the desire to resolve it is an escape from it. I haven’t understood it. I haven’t gone into it, I haven’t studied it, I haven’t explored it; I don’t know the beauty or ugliness or depth of it. All I’m concerned with is to resolve it, put it away. The urge to resolve a problem is an escape, and it becomes another problem. Every escape breeds problems.
من اگر #مسئلهای داشته باشم، تمایل به حل آن، #فرار از آن است. آن را درک #نکردهام. من وارد آن #نشدهام، آن را مطالعه #نکردهام، آن را کاوش #نکردهام. زیبایی یا زشتی یا عمق آن را #نمیدانم. تنها چیزی که دغدغهاش را دارم حل آن، کنار گذاشتن آن است. تلاش برای حل یک مسئله #فرار است و این به یک مسئلهٔ دیگر #تبدیل میشود. هر فرار باعث ایجاد مسائل میشود.
خودِ دیدن #آنچه_هست، آنچه هست را تغییر میدهد.
@kheradedaroun
If I have a problem, the desire to resolve it is an escape from it. I haven’t understood it. I haven’t gone into it, I haven’t studied it, I haven’t explored it; I don’t know the beauty or ugliness or depth of it. All I’m concerned with is to resolve it, put it away. The urge to resolve a problem is an escape, and it becomes another problem. Every escape breeds problems.
من اگر #مسئلهای داشته باشم، تمایل به حل آن، #فرار از آن است. آن را درک #نکردهام. من وارد آن #نشدهام، آن را مطالعه #نکردهام، آن را کاوش #نکردهام. زیبایی یا زشتی یا عمق آن را #نمیدانم. تنها چیزی که دغدغهاش را دارم حل آن، کنار گذاشتن آن است. تلاش برای حل یک مسئله #فرار است و این به یک مسئلهٔ دیگر #تبدیل میشود. هر فرار باعث ایجاد مسائل میشود.
خودِ دیدن #آنچه_هست، آنچه هست را تغییر میدهد.
@kheradedaroun
Forwarded from عکس نگار
دوست من،
من نمی دانم چگونه #کمکت کنم،
#نمیدانم چگونه دردت را کم کنم،
نمیدانم چگونه سردرد، ترس، اندوه و اشتیاقی را که اعماق وجودت را میسوزاند از میان بردارم
من هم این مهمانان را #میشناسم.
و هرگز راهی را #نیافتم که آنها را در خودم نابود کنم!!
من هم به اندازه شما شکسته و گم گشته هستم.
بله، من هم احساس تنهایی و اشتیاقی را که از آن صحبت میکنید میشناسم،
من سالها از دردهایم #فرار کردم،
همه راه حلها را #امتحان کردم و اعتیاد را نیز امتحان کردم
تلاش کردم تا تنهاییام را با الکل، سکس و غذا از میان بردارم
سعی کردم تا با شلوغ کردن اطرافم با آدمها، حواسم را #پرت کنم.
به انسان ها #عادت کردم اما همچنان تنهایی مرا تسخیر میکرد.
تلاش کردم تا با مذهب، معنویت، تعصب، باور و امید واهی خودم را #هیپنوتیزم کنم،
زمانهایی بود که بسیار به خودکشی #نزدیک بودم
زمان.هایی که ظاهرا تنها #جواب ممکن، خودکشی بود.
تلاش کردم تا با دارو تنهاییام را از #میان بردارم، نادیدهاش بگیرم، خودم را در کار و فعالیتهای بی فایده دفن کنم،
به خودم التماس میکردم: فقط #حرکت کن. نایست.
با این حال، تنهایی در نیمه شب در بر میزد
تنهاییام را میدیدم که در خیالبافیهای روزنه و کابوسهای شبانه بر در میزد.
آن قدر #فرار کردم تا پاهایم زخمی و خونین شد،
آن قدر فرار کردم که دیگر #نمیتوانستم فرار کنم
و سپس زندگی مرا وادار به توقف کرد.
در میان بیماری، خستگی، و هجوم درد
تنها زمانی که #توقف کردم، #شفای من آغاز شد،
من به سمت #تنهایی خود بازگشتم و اجازه دادم وجودم را #انباشته کند.
فکر کردم که #میمیرم اما در بطن تنهایی، من فقط عشق یافتم و زندگی بیشتر و نور بیشتر
و اتصالی #عمیق تر با لطف زندگی
این تاریکیِ درون من، تنها یک کودک گم شده بود که نیاز به عشق داشت.
تنها بود و منتظر من بود،
و این یک وصال زیبا بود.
حالا من و تنهایی، با هم مانند «من یک نفر» زندگی میکنیم،
با هم #نفس میکشیم و با هم در میان علفزار راه میرویم،
زیر آسمان مینشینیم و میخندیم و میگریم.
من عشق را در #تاریکی یافتهام.
حالا دوست من
من در کنارت #مینشینم، ساکن، حاضر، اینجا
من ترست را #میبینم، شکستگی باشکوهت و قلب مشتاقت را میبینم و در برابر این هدایا، و این ابعادِ پر قدرت تو #تعظیم میکنم.
من به توانایی تو برای ملاقات با خودت ایمان دارم.
خودت را #ملاقات کن...
من هیچ علاقهای به #اصلاح تو ندارم،
نمی دانم چگونه کمکت کنم
اما در آن نقطهی #بیچارگیِ تو، شعلهي شفا را میبینم.
نه من نمیتوانم #اصلاحت کنم،
اما میتوانم #عاشقت باشم،
همان قدر که عاشق خودم هستم!
که بسیار #زیاد است.
@kheradedaroun
من نمی دانم چگونه #کمکت کنم،
#نمیدانم چگونه دردت را کم کنم،
نمیدانم چگونه سردرد، ترس، اندوه و اشتیاقی را که اعماق وجودت را میسوزاند از میان بردارم
من هم این مهمانان را #میشناسم.
و هرگز راهی را #نیافتم که آنها را در خودم نابود کنم!!
من هم به اندازه شما شکسته و گم گشته هستم.
بله، من هم احساس تنهایی و اشتیاقی را که از آن صحبت میکنید میشناسم،
من سالها از دردهایم #فرار کردم،
همه راه حلها را #امتحان کردم و اعتیاد را نیز امتحان کردم
تلاش کردم تا تنهاییام را با الکل، سکس و غذا از میان بردارم
سعی کردم تا با شلوغ کردن اطرافم با آدمها، حواسم را #پرت کنم.
به انسان ها #عادت کردم اما همچنان تنهایی مرا تسخیر میکرد.
تلاش کردم تا با مذهب، معنویت، تعصب، باور و امید واهی خودم را #هیپنوتیزم کنم،
زمانهایی بود که بسیار به خودکشی #نزدیک بودم
زمان.هایی که ظاهرا تنها #جواب ممکن، خودکشی بود.
تلاش کردم تا با دارو تنهاییام را از #میان بردارم، نادیدهاش بگیرم، خودم را در کار و فعالیتهای بی فایده دفن کنم،
به خودم التماس میکردم: فقط #حرکت کن. نایست.
با این حال، تنهایی در نیمه شب در بر میزد
تنهاییام را میدیدم که در خیالبافیهای روزنه و کابوسهای شبانه بر در میزد.
آن قدر #فرار کردم تا پاهایم زخمی و خونین شد،
آن قدر فرار کردم که دیگر #نمیتوانستم فرار کنم
و سپس زندگی مرا وادار به توقف کرد.
در میان بیماری، خستگی، و هجوم درد
تنها زمانی که #توقف کردم، #شفای من آغاز شد،
من به سمت #تنهایی خود بازگشتم و اجازه دادم وجودم را #انباشته کند.
فکر کردم که #میمیرم اما در بطن تنهایی، من فقط عشق یافتم و زندگی بیشتر و نور بیشتر
و اتصالی #عمیق تر با لطف زندگی
این تاریکیِ درون من، تنها یک کودک گم شده بود که نیاز به عشق داشت.
تنها بود و منتظر من بود،
و این یک وصال زیبا بود.
حالا من و تنهایی، با هم مانند «من یک نفر» زندگی میکنیم،
با هم #نفس میکشیم و با هم در میان علفزار راه میرویم،
زیر آسمان مینشینیم و میخندیم و میگریم.
من عشق را در #تاریکی یافتهام.
حالا دوست من
من در کنارت #مینشینم، ساکن، حاضر، اینجا
من ترست را #میبینم، شکستگی باشکوهت و قلب مشتاقت را میبینم و در برابر این هدایا، و این ابعادِ پر قدرت تو #تعظیم میکنم.
من به توانایی تو برای ملاقات با خودت ایمان دارم.
خودت را #ملاقات کن...
من هیچ علاقهای به #اصلاح تو ندارم،
نمی دانم چگونه کمکت کنم
اما در آن نقطهی #بیچارگیِ تو، شعلهي شفا را میبینم.
نه من نمیتوانم #اصلاحت کنم،
اما میتوانم #عاشقت باشم،
همان قدر که عاشق خودم هستم!
که بسیار #زیاد است.
@kheradedaroun
Forwarded from عکس نگار
من بزرگترین ادیان آسمانی را #مطالعه کردهام
تمام آنچه را که خدایان و آموزگاران عرفانی گفته اند #انجام داده ام
من پسر خوبی بودم ولی به #آرامش نرسیدم، خانه را نیافتم...
فقط افکار دست دوم از آدم های دست دوم
به نام #عرفان و معنویت، به دام انکار افتادم.
#خشم را انکار کردم و نامش را آرامش گذاشتم.
شرم را #انکار کردم و قدرت نامیدمش.
تمایل جنسی را انکار کردم و خلوص نامیدمش.
من انسانیتم را انکار کردم و نامش را گذاشتم بیداری معنوی؛
#تمایلاتم را انکار کردم و خود را روشن ضمیر نامیدم.
اکنون، خانه ام را در "سادگی" یافته ام.
من فروتن شده ام. هیچ چیز #نمیدانم.
من یک ابر میبینم و اشکها روی گونه ام سرازیر #میشود
و دیدن چهره یک دوست قدیمی، با بی نقص بودنش مرا #شوکه می کند.
یا یک تیر چراغ برق در یک پیاده روی بعد از ظهر، با آن #درخشش بی نظیرش به من سر خم می کند.
همه چیز مرا به سمت #خدا میکشد. نمیتوانم جلویش را بگیرم.
من به زبان انسان ها حرف #میزنم ولی کاملا انسان نیستم.
من یک گنجشکم در سپیده دم. صدایم، خانه من است.
بدن من، #معبد من است
محراب من، عزیز از دست رفته من و سوگ من است.
من آرامش را در #بطن ناآرامی یافتم.
و آسایش را در #بی قراریِ تمنایم برای زندگی یافتم.
دوست من، اجازه میدهی لحظه ای #کنارت بنشینم؟
آنچه را که در #قلبت میگذرد با من در میان میگذاری؟ ( من به اندازه تو گم شده ام)
آیا اشکها و #لرزش هایت را به من میدهی؟
میشود تا وقتی بند میایند در آغوش #بگیرمت؟
تو هم مرا در آغوش #میگیری؟
میشود تا آخر، مراقب هم #باشیم؟
خدایا
من دین #حقیقی را یافته ام
سادگی، انسانیت، مهربانی.
@kheradedaroun
تمام آنچه را که خدایان و آموزگاران عرفانی گفته اند #انجام داده ام
من پسر خوبی بودم ولی به #آرامش نرسیدم، خانه را نیافتم...
فقط افکار دست دوم از آدم های دست دوم
به نام #عرفان و معنویت، به دام انکار افتادم.
#خشم را انکار کردم و نامش را آرامش گذاشتم.
شرم را #انکار کردم و قدرت نامیدمش.
تمایل جنسی را انکار کردم و خلوص نامیدمش.
من انسانیتم را انکار کردم و نامش را گذاشتم بیداری معنوی؛
#تمایلاتم را انکار کردم و خود را روشن ضمیر نامیدم.
اکنون، خانه ام را در "سادگی" یافته ام.
من فروتن شده ام. هیچ چیز #نمیدانم.
من یک ابر میبینم و اشکها روی گونه ام سرازیر #میشود
و دیدن چهره یک دوست قدیمی، با بی نقص بودنش مرا #شوکه می کند.
یا یک تیر چراغ برق در یک پیاده روی بعد از ظهر، با آن #درخشش بی نظیرش به من سر خم می کند.
همه چیز مرا به سمت #خدا میکشد. نمیتوانم جلویش را بگیرم.
من به زبان انسان ها حرف #میزنم ولی کاملا انسان نیستم.
من یک گنجشکم در سپیده دم. صدایم، خانه من است.
بدن من، #معبد من است
محراب من، عزیز از دست رفته من و سوگ من است.
من آرامش را در #بطن ناآرامی یافتم.
و آسایش را در #بی قراریِ تمنایم برای زندگی یافتم.
دوست من، اجازه میدهی لحظه ای #کنارت بنشینم؟
آنچه را که در #قلبت میگذرد با من در میان میگذاری؟ ( من به اندازه تو گم شده ام)
آیا اشکها و #لرزش هایت را به من میدهی؟
میشود تا وقتی بند میایند در آغوش #بگیرمت؟
تو هم مرا در آغوش #میگیری؟
میشود تا آخر، مراقب هم #باشیم؟
خدایا
من دین #حقیقی را یافته ام
سادگی، انسانیت، مهربانی.
@kheradedaroun