# نگرانیها متعلق به شما #نیستند.
در منبع ساکتِ ذهن شیرجه بزنید،جاییکه نگرانی ها وجودشان بسادگی #متوقف میشود. آن خویش را جستجو کنید و همه #بدبختی ها به پایان خواهند رسید. ذهن خود را متوجه باطن خود کنید و به درون #بچرخید. سپس خواهید فهمید که یک نیروی برتر در همه جا عمل
می کند.
بدانید که یگانه بیننده، خویش شما ست و همه چیز تمام وکمال خواهد بود. همانطور که خورشید هرگز #تاریکی را ندیده است، آن خویش هرگز دچار جهل و غفلت# نشده است.
آن خویش ناشناختنی است، اما می توان آن را با ادراک مستقیم تجربه کرد.حالت چنین
تجربه ای #روشن سازی(اگاهی) خویش نامیده می شود.
@kheradedaroun
در منبع ساکتِ ذهن شیرجه بزنید،جاییکه نگرانی ها وجودشان بسادگی #متوقف میشود. آن خویش را جستجو کنید و همه #بدبختی ها به پایان خواهند رسید. ذهن خود را متوجه باطن خود کنید و به درون #بچرخید. سپس خواهید فهمید که یک نیروی برتر در همه جا عمل
می کند.
بدانید که یگانه بیننده، خویش شما ست و همه چیز تمام وکمال خواهد بود. همانطور که خورشید هرگز #تاریکی را ندیده است، آن خویش هرگز دچار جهل و غفلت# نشده است.
آن خویش ناشناختنی است، اما می توان آن را با ادراک مستقیم تجربه کرد.حالت چنین
تجربه ای #روشن سازی(اگاهی) خویش نامیده می شود.
@kheradedaroun
افکار حقیقت #نیستند و نهایتاً حتی مال شما هم نیستند آنها فقط صداها، اصوات، پیشنهادات و عقاید ذهن هستند که در همه اوقات مانند دسته ای از #پرندگان آوازخوان می آیند و می روند.
هر پرنده ای نغمه متفاوتی ، عقیده و پیشنهاد متفاوتی را از منظر متفاوتی می خواند. تو ان پرندگان نیستی.
تو #فضای وسیع و بازی هستی که پرندگان می توانند در آن آواز بخوانند ، آگاهیی هستی که پرندگان را در برمیگیرد، #سکوتی هستی در زیر و در میان.
تلاش #نکن پرندگان را #متوقف کنی (زیرا باعث میشود آنها حتی با صدای بلندتری بخوانند.)
و تلاش نکن آنها را #نابود کنی (زیرا آنها فقط بخش هایی از خود هستند که تمنای عشق دارند ) بلکه به آنها اجازه بده #بخوانند و پرواز کنند زیرا آن، قدرت و رهایی توست.
پرنده« من شکست خورده ام» می تواند بخواند پرنده من «اتلاف فضا هستم» می تواند بخواند، پرنده« من شگفت انگیزترین پرنده ام» می تواند بخواند و همه دوستان آنها در این #میانه می توانند بخوانند...
و تو #لانه غولآسای هوشیاری و آگاهی هستی ، یک پناهگاه پرندگان، که هرگز با همسرایی عقاید تعریف #نمی شوی و در جنگ با آن نیستی. #من هستمِ عظیم و تعریف ناپذیر.
@kheradedaroun
هر پرنده ای نغمه متفاوتی ، عقیده و پیشنهاد متفاوتی را از منظر متفاوتی می خواند. تو ان پرندگان نیستی.
تو #فضای وسیع و بازی هستی که پرندگان می توانند در آن آواز بخوانند ، آگاهیی هستی که پرندگان را در برمیگیرد، #سکوتی هستی در زیر و در میان.
تلاش #نکن پرندگان را #متوقف کنی (زیرا باعث میشود آنها حتی با صدای بلندتری بخوانند.)
و تلاش نکن آنها را #نابود کنی (زیرا آنها فقط بخش هایی از خود هستند که تمنای عشق دارند ) بلکه به آنها اجازه بده #بخوانند و پرواز کنند زیرا آن، قدرت و رهایی توست.
پرنده« من شکست خورده ام» می تواند بخواند پرنده من «اتلاف فضا هستم» می تواند بخواند، پرنده« من شگفت انگیزترین پرنده ام» می تواند بخواند و همه دوستان آنها در این #میانه می توانند بخوانند...
و تو #لانه غولآسای هوشیاری و آگاهی هستی ، یک پناهگاه پرندگان، که هرگز با همسرایی عقاید تعریف #نمی شوی و در جنگ با آن نیستی. #من هستمِ عظیم و تعریف ناپذیر.
@kheradedaroun
افکارت را #تماشا کن و با آنها #هویت نگیر .فقط یک تماشاگر بمان، کاملاً بیتفاوت ، نه طرفدار و نه مخالف .#قضاوت نکن ، زیرا هرگونه قضاوت هویتگیری را وارد میکند ، نگو ، "این افکار اشتباه هستند" ، و نگو ، "اینها فکرهای خوبی هستند" ! در مورد افکارت نظر نده ، فقط بگذار مانند ترافیک که در #گذر است ، بگذرند .و تو در کنار جاده بیعلاقه و بیتوجه ایستادهای و به ترافیک #نگاه میکنی ... مهم نیست که چه چیزهایی #عبور میکنند ــ اتوبوس یا کامیون یا یک دوچرخه ... اگر بتوانی با چنین بیتوجهی و با چنین #وارستگی روند افکارت را تماشا کنی ، آن روز #دور نخواهد بود که تمام ترافیک ناپدید شود ، زیرا ترافیک فقط وقتی وجود دارد که تو #پیوسته به آن انرژی بدهی ، اگر انرژی دادن به آن را #متوقف کنی ... تماشاگری یعنی همین : توقف انرژی دادن به این روند ، و توقف #انرژیدهی به آن ترافیک در حال حرکت ... این انرژی تو است که آن افکار را به #حرکت در میآورد ، وقتی انرژی تو به آنها نرسد ، شروع میکنند به #پراکنده شدن ، نمیتوانند به خودی خودشان #پابرجا و در حرکت بمانند ...
@kheradedaroun
@kheradedaroun
Forwarded from اتچ بات
من ادیان بزرگ جهان را #مطالعه کردم.
من کتابهای طولانی و متراکم فیلسوفان را #بلعیدم.
من کاری را انجام دادم که خدایان و گوروها گفتند باید انجام دهم.
من پسر خوبی بودم اما نه #آسایش را پیدا کردم و نه خانه را!
فقط افکار دست دوم، افراد دست دوم
و یک استراحت کوتاه از یک نوستالژی وحشتناک...
به نام #معنویت به انکار افتادم.
من خشم را انکار کردم و نامش را #صلح گذاشتم.
من شرم را انکار کردم و آن را #قدرت نامیدم.
من جنسیت را انکار کردم و آن را #پاکی نامیدم.
من انسانیت خود را انکار کردم و نام آن را #آگاهی گذاشتم.
من میل یا شهوت را #انکار کردم و خود را روشن فکر تصور کردم.
اکنون، خانه ام را در #سادگی می بینم.
من #متواضع شده ام.
من هیچ #نمی دانم.
ابری را می بینم و اشک های داغ از روی صورتم جاری می شود.
یا چهره یک دوست قدیمی، با کمالش مرا شوکه می کند.
یا یک تیر چراغ در پیاده روی عصرانه ام،
با نور رشته ای کاملش به من تعظیم می کند.
همه چیز مرا به #خدا می کشاند، نمی توانم جلوی آن را بگیرم.
من از زبان انسانی استفاده می کنم اما کاملاً انسان #نیستم.
من در سِحر یک گنجشک هستم.
آهنگ من خانه ی من است.
بدن من شقیقه ی من است. قربانگاه من فقدان و تسکین عجیب غم است.
من آرامش را در فقدانِ کامل آرامش می یابم!!
آرامش را در میل بی قرار خودم به زندگی می یابم.
عشق من، حالا می توانم کنارت بنشینم؟
آیا آنچه را که در دل داری با من در میان می گذاری؟
(من هم مثل تو گم شده ام).
آیا اشک ها و لرزه هایت را به من #می دهی؟
آیا اجازه دارم تو را به آغوش بگیرم تا زمانی که درد متوقف شود؟
و اگر هرگز #متوقف نشد، همچنان تو را نگه دارم؟
و تو نیز من را در آغوش میگیری؟
آیا میخواهی با نزدیک شدن به پایان، مراقب یکدیگر باشیم؟
بله، مراقب هم باشیم؟
خدایا ! خدایا!
من دین واقعی خود را یافته ام:
#سادگی
#انسانیت
#مهربانی
جف فاستر
@kheradedaroun
من کتابهای طولانی و متراکم فیلسوفان را #بلعیدم.
من کاری را انجام دادم که خدایان و گوروها گفتند باید انجام دهم.
من پسر خوبی بودم اما نه #آسایش را پیدا کردم و نه خانه را!
فقط افکار دست دوم، افراد دست دوم
و یک استراحت کوتاه از یک نوستالژی وحشتناک...
به نام #معنویت به انکار افتادم.
من خشم را انکار کردم و نامش را #صلح گذاشتم.
من شرم را انکار کردم و آن را #قدرت نامیدم.
من جنسیت را انکار کردم و آن را #پاکی نامیدم.
من انسانیت خود را انکار کردم و نام آن را #آگاهی گذاشتم.
من میل یا شهوت را #انکار کردم و خود را روشن فکر تصور کردم.
اکنون، خانه ام را در #سادگی می بینم.
من #متواضع شده ام.
من هیچ #نمی دانم.
ابری را می بینم و اشک های داغ از روی صورتم جاری می شود.
یا چهره یک دوست قدیمی، با کمالش مرا شوکه می کند.
یا یک تیر چراغ در پیاده روی عصرانه ام،
با نور رشته ای کاملش به من تعظیم می کند.
همه چیز مرا به #خدا می کشاند، نمی توانم جلوی آن را بگیرم.
من از زبان انسانی استفاده می کنم اما کاملاً انسان #نیستم.
من در سِحر یک گنجشک هستم.
آهنگ من خانه ی من است.
بدن من شقیقه ی من است. قربانگاه من فقدان و تسکین عجیب غم است.
من آرامش را در فقدانِ کامل آرامش می یابم!!
آرامش را در میل بی قرار خودم به زندگی می یابم.
عشق من، حالا می توانم کنارت بنشینم؟
آیا آنچه را که در دل داری با من در میان می گذاری؟
(من هم مثل تو گم شده ام).
آیا اشک ها و لرزه هایت را به من #می دهی؟
آیا اجازه دارم تو را به آغوش بگیرم تا زمانی که درد متوقف شود؟
و اگر هرگز #متوقف نشد، همچنان تو را نگه دارم؟
و تو نیز من را در آغوش میگیری؟
آیا میخواهی با نزدیک شدن به پایان، مراقب یکدیگر باشیم؟
بله، مراقب هم باشیم؟
خدایا ! خدایا!
من دین واقعی خود را یافته ام:
#سادگی
#انسانیت
#مهربانی
جف فاستر
@kheradedaroun
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
مقایسۀ خودت با دیگر مردم را #متوقف کن.
تمرکز خودت را روی آنچه آنها دارند، نگذار: موفقیت شان، شادی شان، روابط شگفت انگیزشان، اکتساباتشان، فراوانی شان.
وقتی مقایسه می کنی، #فقدان و حسادت را تجربه میکنی؛ جایی که هستی و آنچه که داری در برابر تو #مقاومت می کند. احساس می کنی از جایی که باید باشی بسیار دوری، از خانه بسیاری دوری، از زندگی بسیار دوری.
اما زندگی #اینجاست. زندگی هرگز #دور نیست. توجه خود را از دیگران بگردان، و آنرا نزدیکتر بخوان، به جایی که هستی، به تنفس، به احساسات بدن. #ارتباطت با زمین و ریشه دار بودنت در حضور را احساس کن. به خودت اجازه بده آنچه را احساس میکنی اندوه، خشم و حتی نومیدی را #احساس کنی. بگذار این مهمانان قدیمی در میان بدن حرکت کنند. تو آنها را ایجاد نکردی و وظیفۀ تو نیست که از #شر آنها خلاص شوی.
تو یک "شخص" ثابت در زمان و مکان #نیستی، بلکه یک مخزن، یک #ظرفیت آماده برای هر فکری، هر احساسی، هر امیدی، هر رؤیایی و هر موجی از اندوه یا سرور هستی.
فراوانیِ تو در تنفس ات #نهفته است، دوست من، در نزدیکی ات به زمین، در اصالت ات، در قلب بازت، در توانایی ات برای خندیدن به این دنیای #جدی.
تو وسیع وژرفی بدون مقایسه...
@kheradedaroun
تمرکز خودت را روی آنچه آنها دارند، نگذار: موفقیت شان، شادی شان، روابط شگفت انگیزشان، اکتساباتشان، فراوانی شان.
وقتی مقایسه می کنی، #فقدان و حسادت را تجربه میکنی؛ جایی که هستی و آنچه که داری در برابر تو #مقاومت می کند. احساس می کنی از جایی که باید باشی بسیار دوری، از خانه بسیاری دوری، از زندگی بسیار دوری.
اما زندگی #اینجاست. زندگی هرگز #دور نیست. توجه خود را از دیگران بگردان، و آنرا نزدیکتر بخوان، به جایی که هستی، به تنفس، به احساسات بدن. #ارتباطت با زمین و ریشه دار بودنت در حضور را احساس کن. به خودت اجازه بده آنچه را احساس میکنی اندوه، خشم و حتی نومیدی را #احساس کنی. بگذار این مهمانان قدیمی در میان بدن حرکت کنند. تو آنها را ایجاد نکردی و وظیفۀ تو نیست که از #شر آنها خلاص شوی.
تو یک "شخص" ثابت در زمان و مکان #نیستی، بلکه یک مخزن، یک #ظرفیت آماده برای هر فکری، هر احساسی، هر امیدی، هر رؤیایی و هر موجی از اندوه یا سرور هستی.
فراوانیِ تو در تنفس ات #نهفته است، دوست من، در نزدیکی ات به زمین، در اصالت ات، در قلب بازت، در توانایی ات برای خندیدن به این دنیای #جدی.
تو وسیع وژرفی بدون مقایسه...
@kheradedaroun
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
از هر چه #فرار کنید روزی #شکارتان خواهد کرد.
وقتی احساس #اضطراب و نگرانی دارید، تظاهر نکنید که اضطراب ندارید. این کار #لایهی دیگری به اضطرابتان #میافزاید.
هر چه که از آن فرار کنید، روزی شکارتان خواهد کرد.
احساسات #منفی خود را #مخفی نکنید، حواس خود را #پرت نکنید. #وانمود_نکنید که خوبید.
خوردن، نوشیدن، خرید کردن، قرص خوردن، پر حرفی کردن، سوت زدن، بدون فکر این طرف و آن طرف رفتن، پیامها را چک کردن یا با دوستی تماس گرفتن، تلاش برای کنترل همه چیز در اطرافتان، حول داستانِ «من و زندگی پرمشغله من» چرخیدن، همه اینها راههایی است برای #انکار_اضطرابتان. راهی برای #ترک خویشتن.
#نفس بکشید. #پایتان را روی زمین و بالا و پایین رفتن قفسه سینهتان را با هر تنفس احساس کنید. به اضطرابتان و به این که چگونه از آن #خلاص شوید فکر نکنید. این تنها یک #الگوی قدیمی است.
اضطرابتان را کاملاً احساس کنید. جایش را در بدنتان #شناسایی کنید:
در شکم؟
قفسه سینه؟
گلو؟
سر؟
به کلمه «اضطراب» توجه #نکنید. مستقیم آن احساس زنده را لحظه به لحظه #حس کنید. بدون تلاش برای #متوقف کردن یا #خلاص شدن ازش.
حتی بدون #امید به این که برطرف شود. به خودتان اجازه دهید نسبت به چیزی که در بدنتان در این لحظه میگذرد آگاه باشید. نسبت به احساس فیزیکی این لحظه.
از گذشته و آینده #بیرون بیایید و در اکنون #شیرجه بزنید. از درون احساساتتان نفس_بکشید. با نفس، با #اکسیژن، با زندگی، با توجه و مهربانی به خودتان، آن احساس رو به #رسمیت بشناسید. به احساسات خود نشان دهید که اجازه دارند #وجود داشته باشند، که آنها هم #بخشی از زندگی هستند، که شما هیچ برنامهای برای نابودی آنها ندارید و آنها فعلا میتوانند همانجا #بمانند.
اگر احساسات_درونیتان #غوغا کردند، اگر در آسمان هوشیاریتان ابرهای #فکر و خیال زیادی جمع شده، این #عالیه !
سعی نکنید افکار رو #متوقف کنید و یا آن صداها، تصاویر، خاطرات، رویاها رو #ساکت کنید. این کار اضطرابتان را #بیشتر میکند. فقط فکر است که میخواهد فکر را #متوقف کند.
#آسمانی باشید که در آن، ابرهای تفکر #مجاز به پروازند. افکار واقعی #نیستند. و شما افکارتان نیستید. آنها فقط صدا و تصویرند.
@kheradedaroun
وقتی احساس #اضطراب و نگرانی دارید، تظاهر نکنید که اضطراب ندارید. این کار #لایهی دیگری به اضطرابتان #میافزاید.
هر چه که از آن فرار کنید، روزی شکارتان خواهد کرد.
احساسات #منفی خود را #مخفی نکنید، حواس خود را #پرت نکنید. #وانمود_نکنید که خوبید.
خوردن، نوشیدن، خرید کردن، قرص خوردن، پر حرفی کردن، سوت زدن، بدون فکر این طرف و آن طرف رفتن، پیامها را چک کردن یا با دوستی تماس گرفتن، تلاش برای کنترل همه چیز در اطرافتان، حول داستانِ «من و زندگی پرمشغله من» چرخیدن، همه اینها راههایی است برای #انکار_اضطرابتان. راهی برای #ترک خویشتن.
#نفس بکشید. #پایتان را روی زمین و بالا و پایین رفتن قفسه سینهتان را با هر تنفس احساس کنید. به اضطرابتان و به این که چگونه از آن #خلاص شوید فکر نکنید. این تنها یک #الگوی قدیمی است.
اضطرابتان را کاملاً احساس کنید. جایش را در بدنتان #شناسایی کنید:
در شکم؟
قفسه سینه؟
گلو؟
سر؟
به کلمه «اضطراب» توجه #نکنید. مستقیم آن احساس زنده را لحظه به لحظه #حس کنید. بدون تلاش برای #متوقف کردن یا #خلاص شدن ازش.
حتی بدون #امید به این که برطرف شود. به خودتان اجازه دهید نسبت به چیزی که در بدنتان در این لحظه میگذرد آگاه باشید. نسبت به احساس فیزیکی این لحظه.
از گذشته و آینده #بیرون بیایید و در اکنون #شیرجه بزنید. از درون احساساتتان نفس_بکشید. با نفس، با #اکسیژن، با زندگی، با توجه و مهربانی به خودتان، آن احساس رو به #رسمیت بشناسید. به احساسات خود نشان دهید که اجازه دارند #وجود داشته باشند، که آنها هم #بخشی از زندگی هستند، که شما هیچ برنامهای برای نابودی آنها ندارید و آنها فعلا میتوانند همانجا #بمانند.
اگر احساسات_درونیتان #غوغا کردند، اگر در آسمان هوشیاریتان ابرهای #فکر و خیال زیادی جمع شده، این #عالیه !
سعی نکنید افکار رو #متوقف کنید و یا آن صداها، تصاویر، خاطرات، رویاها رو #ساکت کنید. این کار اضطرابتان را #بیشتر میکند. فقط فکر است که میخواهد فکر را #متوقف کند.
#آسمانی باشید که در آن، ابرهای تفکر #مجاز به پروازند. افکار واقعی #نیستند. و شما افکارتان نیستید. آنها فقط صدا و تصویرند.
@kheradedaroun
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#یک_گفتگوی_شفابخش
غم: "ببخشید، می دانم که نباید #اینجا باشم. من به زودی می روم می دانم که لکه ای بر کمال تو هستم…”
آگاهی: «نه. #صبر کن. مشکلی نیست. شما اجازه دارید اینجا باشید! آروم باش! کمی بمان! دوستانت را #دعوت کن!"
غم: "یعنی من لکه ای بر #کمال تو نیستم؟"
آگاهی: «لکه؟ کمال؟ کی اون حرفای احمقانه رو بهت زد؟ چگونه میتوانستم توسط تو یا هر کسی لکهدار شوم؟»
غم: "اما آنها به من #گفتند که نباید اینجا باشم!"
آگاهی: "آه، آنها فقط از شما #می ترسند، زیرا آنها نمی بینند که شما از من جدا #نیستید! آنها سعی می کنند در چیزی به نام #آینده به چیزی به نام روشنگری برسند. خیلی دوست داشتنی است!»
غم: "اما من نمی فهمم. فکر کردم شادی را به من #ترجیح می دهی؟»
آگاهی: «ترجیح؟ #معنی آن چیست؟"
غم: «اوه…. خوب من می دانم که چقدر منفی هستم و…”
آگاهی: «منفی؟ آن چیست؟"
غم: "میدونی، مثبت و منفی، نور و تاریکی، بهشت و جهنم، من و تو؟"
آگاهی: «نه. هرگز در مورد آن تقسیمات نشنیده ام. من حتی نمی دانم در حال حاضر با چه کسی #صحبت می کنم!»
غم: "اوه متاسفم. بگذارید خودم را #معرفی کنم. من غم هستم…”
آگاهی: «غم، غمگین بودن.. #جالب هست. میدانی، فقط به این دلیل است که تو آنقدر نزدیک هستی که نمیتوانم مرزهایت را ببینم، بنابراین برایم #سخت است که تو را با هر چیزی صدا بزنم.»
غم: "اوه، تمام این مدت فکر می کردم اشتباه هستم. فکر کردم نباید اینجا باشم. من هرگز حتی برای چک کردن این موضوع با شما #متوقف نشدم…”
آگاهی: «بله، می دانم، #عجیب است! همه آنها به دلایلی همین کار را می کنند. ترس، عصبانیت، حتی درد، من نمی فهمم چرا همه آنها از من #می ترسند. من هرگز از آنها نخواستم که #بروند. و شادی، شادی، سعادت نیز - هرگز از آنها نخواستم که بمانند. همه یا سعی می کنند بمانند، یا سعی می کنند از من فرار کنند! خیلی #عجیب است.»
غم: «پس همه اجازه دارند در تو بیایند و بروند؟ منظورم این است که شما همه چیز را اجازه می دهید؟»
آگاهی: «خب... بیشتر از این! #می بینید، من در واقع نمی توانم به چیزی اجازه دهم یا از شر چیزی خلاص شوم. همش فقط #خودم هستم میبینی؟ حتی شما…."
غم: «یعنی…. من نیستم... من آن چیزی که فکر می کنم #نیستم...؟
آگاهی: «البته که نه فرزند عزیزم! تو از خودم ساخته شده ای من مثل تو و در شکل تو #می رقصم…”
غم: «من تو هستم؟ اوه پس…. پس چگونه می توانم شما را صدا کنم… آگاهی…”
"دقیقا! بودن تو بدون حس جدایی مشکلی نیست.»
"و این جدایی #هرگز وجود نداشت".
غم: "متاسفم که مدام #فرار کردم."
«متأسفم که احساس کردی نمیتوانی بمانی».
"این می تواند شروع یک #دوستی زیبا باشد..."
@kheradedaroun
غم: "ببخشید، می دانم که نباید #اینجا باشم. من به زودی می روم می دانم که لکه ای بر کمال تو هستم…”
آگاهی: «نه. #صبر کن. مشکلی نیست. شما اجازه دارید اینجا باشید! آروم باش! کمی بمان! دوستانت را #دعوت کن!"
غم: "یعنی من لکه ای بر #کمال تو نیستم؟"
آگاهی: «لکه؟ کمال؟ کی اون حرفای احمقانه رو بهت زد؟ چگونه میتوانستم توسط تو یا هر کسی لکهدار شوم؟»
غم: "اما آنها به من #گفتند که نباید اینجا باشم!"
آگاهی: "آه، آنها فقط از شما #می ترسند، زیرا آنها نمی بینند که شما از من جدا #نیستید! آنها سعی می کنند در چیزی به نام #آینده به چیزی به نام روشنگری برسند. خیلی دوست داشتنی است!»
غم: "اما من نمی فهمم. فکر کردم شادی را به من #ترجیح می دهی؟»
آگاهی: «ترجیح؟ #معنی آن چیست؟"
غم: «اوه…. خوب من می دانم که چقدر منفی هستم و…”
آگاهی: «منفی؟ آن چیست؟"
غم: "میدونی، مثبت و منفی، نور و تاریکی، بهشت و جهنم، من و تو؟"
آگاهی: «نه. هرگز در مورد آن تقسیمات نشنیده ام. من حتی نمی دانم در حال حاضر با چه کسی #صحبت می کنم!»
غم: "اوه متاسفم. بگذارید خودم را #معرفی کنم. من غم هستم…”
آگاهی: «غم، غمگین بودن.. #جالب هست. میدانی، فقط به این دلیل است که تو آنقدر نزدیک هستی که نمیتوانم مرزهایت را ببینم، بنابراین برایم #سخت است که تو را با هر چیزی صدا بزنم.»
غم: "اوه، تمام این مدت فکر می کردم اشتباه هستم. فکر کردم نباید اینجا باشم. من هرگز حتی برای چک کردن این موضوع با شما #متوقف نشدم…”
آگاهی: «بله، می دانم، #عجیب است! همه آنها به دلایلی همین کار را می کنند. ترس، عصبانیت، حتی درد، من نمی فهمم چرا همه آنها از من #می ترسند. من هرگز از آنها نخواستم که #بروند. و شادی، شادی، سعادت نیز - هرگز از آنها نخواستم که بمانند. همه یا سعی می کنند بمانند، یا سعی می کنند از من فرار کنند! خیلی #عجیب است.»
غم: «پس همه اجازه دارند در تو بیایند و بروند؟ منظورم این است که شما همه چیز را اجازه می دهید؟»
آگاهی: «خب... بیشتر از این! #می بینید، من در واقع نمی توانم به چیزی اجازه دهم یا از شر چیزی خلاص شوم. همش فقط #خودم هستم میبینی؟ حتی شما…."
غم: «یعنی…. من نیستم... من آن چیزی که فکر می کنم #نیستم...؟
آگاهی: «البته که نه فرزند عزیزم! تو از خودم ساخته شده ای من مثل تو و در شکل تو #می رقصم…”
غم: «من تو هستم؟ اوه پس…. پس چگونه می توانم شما را صدا کنم… آگاهی…”
"دقیقا! بودن تو بدون حس جدایی مشکلی نیست.»
"و این جدایی #هرگز وجود نداشت".
غم: "متاسفم که مدام #فرار کردم."
«متأسفم که احساس کردی نمیتوانی بمانی».
"این می تواند شروع یک #دوستی زیبا باشد..."
@kheradedaroun
Telegram
attach 📎
مقایسۀ خودت با دیگر مردم را #متوقف کن.
تمرکز خودت را روی آنچه آنها دارند، نگذار موفقیت شان، شادی شان، روابط شگفت انگیزشان، اکتساباتشان، فراوانی شان.
وقتی #مقایسه می کنی، فقدان و حسادت را تجربه میکنی؛ جایی که هستی و آنچه که داری در برابر تو مقاومت می کند. احساس می کنی از جایی که باید باشی بسیار #دوری، از خانه بسیاری دوری، از زندگی بسیار دوری.
اما زندگی #اینجاست زندگی هرگز دور نیست. توجه خود را از دیگران #بگردان، و آنرا نزدیکتر بخوان، به جایی که هستی، به تنفس، به احساسات بدن. ارتباطت با زمین و ریشه دار بودنت در #حضور را احساس کن. به خودت اجازه بده آنچه را احساس میکنی اندوه، خشم و حتی نومیدی را احساس کنی. بگذار این مهمانان قدیمی در میان بدن #حرکت کنند. تو آنها را ایجاد نکردی و وظیفۀ تو نیست که از #شر آنها خلاص شوی.
تو یک #شخص ثابت در زمان و مکان نیستی، بلکه یک مخزن، یک #ظرفیت آماده برای هر فکری، هر احساسی، هر امیدی، هر رؤیایی و هر موجی از اندوه یا #سرور هستی.
فراوانیِ تو در تنفس ات نهفته است، دوست من، در نزدیکی ات به زمین، در اصالت ات، در قلب بازت، در توانایی ات برای خندیدن به این دنیای جدی.
@kheradedaroun
تمرکز خودت را روی آنچه آنها دارند، نگذار موفقیت شان، شادی شان، روابط شگفت انگیزشان، اکتساباتشان، فراوانی شان.
وقتی #مقایسه می کنی، فقدان و حسادت را تجربه میکنی؛ جایی که هستی و آنچه که داری در برابر تو مقاومت می کند. احساس می کنی از جایی که باید باشی بسیار #دوری، از خانه بسیاری دوری، از زندگی بسیار دوری.
اما زندگی #اینجاست زندگی هرگز دور نیست. توجه خود را از دیگران #بگردان، و آنرا نزدیکتر بخوان، به جایی که هستی، به تنفس، به احساسات بدن. ارتباطت با زمین و ریشه دار بودنت در #حضور را احساس کن. به خودت اجازه بده آنچه را احساس میکنی اندوه، خشم و حتی نومیدی را احساس کنی. بگذار این مهمانان قدیمی در میان بدن #حرکت کنند. تو آنها را ایجاد نکردی و وظیفۀ تو نیست که از #شر آنها خلاص شوی.
تو یک #شخص ثابت در زمان و مکان نیستی، بلکه یک مخزن، یک #ظرفیت آماده برای هر فکری، هر احساسی، هر امیدی، هر رؤیایی و هر موجی از اندوه یا #سرور هستی.
فراوانیِ تو در تنفس ات نهفته است، دوست من، در نزدیکی ات به زمین، در اصالت ات، در قلب بازت، در توانایی ات برای خندیدن به این دنیای جدی.
@kheradedaroun
Forwarded from اتچ بات
#پایان_حس_فقدان
مقایسۀ خودت با دیگر مردم را #متوقف کن.
تمرکز خودت را روی آنچه آنها دارند، #نگذار: موفقیت شان، شادی شان، روابط شگفت انگیزشان، اکتساباتشان، فراوانی شان.
وقتی مقایسه می کنی، #فقدان و حسادت را #تجربه میکنی؛ جایی که هستی و آنچه که داری در برابر تو #مقاومت می کند. احساس می کنی از جایی که باید باشی بسیار دوری، از خانه بسیاری دوری، از زندگی بسیار دوری.
اما زندگی #اینجاست. زندگی هرگز #دور نیست. توجه خود را از دیگران بگردان، و آنرا نزدیکتر #بخوان، به جایی که هستی، به تنفس، به احساسات بدن. ارتباطت با زمین و ریشه دار بودنت در حضور را #احساس کن. به خودت اجازه بده آنچه را احساس میکنی.اندوه، خشم و حتی نومیدی- را احساس کنی. بگذار این مهمانان قدیمی در میان بدن #حرکت کنند. تو آنها را ایجاد نکردی و وظیفۀ تو نیست که از #شر آنها خلاص شوی.
تو یک "شخص" ثابت در زمان و مکان #نیستی، بلکه یک مخزن، یک ظرفیت آماده برای هر فکری، هر احساسی، هر امیدی، هر رؤیایی و هر موجی از اندوه یا سرور #هستی.
#فراوانیِ تو در تنفس ات #نهفته است، دوست من، در نزدیکی ات به زمین، در اصالت ات، در قلب بازت، در توانایی ات برای خندیدن به این دنیای جدی.
تو #وسیعی و ورای مقایسه.
@kheradedaroun
مقایسۀ خودت با دیگر مردم را #متوقف کن.
تمرکز خودت را روی آنچه آنها دارند، #نگذار: موفقیت شان، شادی شان، روابط شگفت انگیزشان، اکتساباتشان، فراوانی شان.
وقتی مقایسه می کنی، #فقدان و حسادت را #تجربه میکنی؛ جایی که هستی و آنچه که داری در برابر تو #مقاومت می کند. احساس می کنی از جایی که باید باشی بسیار دوری، از خانه بسیاری دوری، از زندگی بسیار دوری.
اما زندگی #اینجاست. زندگی هرگز #دور نیست. توجه خود را از دیگران بگردان، و آنرا نزدیکتر #بخوان، به جایی که هستی، به تنفس، به احساسات بدن. ارتباطت با زمین و ریشه دار بودنت در حضور را #احساس کن. به خودت اجازه بده آنچه را احساس میکنی.اندوه، خشم و حتی نومیدی- را احساس کنی. بگذار این مهمانان قدیمی در میان بدن #حرکت کنند. تو آنها را ایجاد نکردی و وظیفۀ تو نیست که از #شر آنها خلاص شوی.
تو یک "شخص" ثابت در زمان و مکان #نیستی، بلکه یک مخزن، یک ظرفیت آماده برای هر فکری، هر احساسی، هر امیدی، هر رؤیایی و هر موجی از اندوه یا سرور #هستی.
#فراوانیِ تو در تنفس ات #نهفته است، دوست من، در نزدیکی ات به زمین، در اصالت ات، در قلب بازت، در توانایی ات برای خندیدن به این دنیای جدی.
تو #وسیعی و ورای مقایسه.
@kheradedaroun
Telegram
attach 📎
نفسات را #تسـلیمِ آتشِ اکنون کن. اجــازه بده دردِ ناآگاهــی، #ترس و مقاومت در برابر زندگی، در آگاهی و عشـق بســوزد. اجــازه بده فواصلِ سکوت در وجـودت #طولانیتر و عمیـقتر شــوند.
#جستجوی هر آن چه که تو را از لحظهٔ حال #بیــرون میکشــد، #متوقف کن، چه اشـــراق، چه عشــق، چه ... در هر لحظه با واقعیتِ خودت بیهیچ قضاوتی #رویارو شو. به جشن و ســرورِ #لحظهٔ حال بپــرداز. اجــازه بده آتـشِ اکنون همـــهٔ سرگرمیها و تعلقاتت را #بسوزاند ...
@kheradedaroun
#جستجوی هر آن چه که تو را از لحظهٔ حال #بیــرون میکشــد، #متوقف کن، چه اشـــراق، چه عشــق، چه ... در هر لحظه با واقعیتِ خودت بیهیچ قضاوتی #رویارو شو. به جشن و ســرورِ #لحظهٔ حال بپــرداز. اجــازه بده آتـشِ اکنون همـــهٔ سرگرمیها و تعلقاتت را #بسوزاند ...
@kheradedaroun
جهنم با عشق و صبر #تغییر میکند ،
گاهی اوقات، باید شفا یافتن را #فراموش کنی. باید تلاش برای داشتن احساس بهتر، غلبه بر زخمهای احساسی یا تلاش برای بودن در هر جایی به #غیر از جایی که هستی را #متوقف کنی. تو باید هر روز را همان گونه که هست، در بر بگیری. و باید به خودت اجازهی هر چیزی رو بدهی..
#اجازهی شکستن، متلاشی بودن، آشفته بودن، و احساس حقارت و ضعف کردن. #اجازه گریه کردن و فریاد زدن: من از پسش بر نمیآیم. اجازه اعتراف به از دست دادن زندگیای که #رویایش را در سر داشتی.
اجازهی زمین خوردن، تنها و ناامید و عمیقا #ویران شده حتی اجازهی این که بخواهی بمیری. و بعد آنجا، در تاریکترین مکانها ممکن است که شروع به کشف زندگی کنی. و یاد بگیری که همه آغازها را #دوست بداری..
یک نفس گرم شدن صورتت با نور خورشید، صدای آواز یک پرنده کوچک بر روی درخت و سادگیِ خامِ یک لحظهی زندگیِ انسان. جهنم، با عشق و صبر، #تغییر میکند. و تو کامل بودن را در شکستگیهای خود باز مییابی. دیگر ایدهی #شفا یافتن را رها میکنی و بهبودی را در چیزی ابدیتر پیدا میکنی: خودِ قابل اعتمادت؛ زیبا، حقیقی، و کاملا غیر قابل اصلاح..
@kheradedaroun
گاهی اوقات، باید شفا یافتن را #فراموش کنی. باید تلاش برای داشتن احساس بهتر، غلبه بر زخمهای احساسی یا تلاش برای بودن در هر جایی به #غیر از جایی که هستی را #متوقف کنی. تو باید هر روز را همان گونه که هست، در بر بگیری. و باید به خودت اجازهی هر چیزی رو بدهی..
#اجازهی شکستن، متلاشی بودن، آشفته بودن، و احساس حقارت و ضعف کردن. #اجازه گریه کردن و فریاد زدن: من از پسش بر نمیآیم. اجازه اعتراف به از دست دادن زندگیای که #رویایش را در سر داشتی.
اجازهی زمین خوردن، تنها و ناامید و عمیقا #ویران شده حتی اجازهی این که بخواهی بمیری. و بعد آنجا، در تاریکترین مکانها ممکن است که شروع به کشف زندگی کنی. و یاد بگیری که همه آغازها را #دوست بداری..
یک نفس گرم شدن صورتت با نور خورشید، صدای آواز یک پرنده کوچک بر روی درخت و سادگیِ خامِ یک لحظهی زندگیِ انسان. جهنم، با عشق و صبر، #تغییر میکند. و تو کامل بودن را در شکستگیهای خود باز مییابی. دیگر ایدهی #شفا یافتن را رها میکنی و بهبودی را در چیزی ابدیتر پیدا میکنی: خودِ قابل اعتمادت؛ زیبا، حقیقی، و کاملا غیر قابل اصلاح..
@kheradedaroun