🌸مسجد خاتم عجب شیر🌸
204 subscribers
1.57K photos
326 videos
7 files
1.89K links
پل ارتباطی https://t.me/javanmard_mj
Download Telegram
🔴#کلمات_فندکی

💠پخش شدن #گاز در یک محیط بسته، فضا را مسموم می‌کند و یکی‌ از توصیه‌های مهم این است وقتی بوی زیاد گاز را در خانه استشمام کردید حتی #کلید لامپ را نزنید چرا که یک جرقه، باعث #انفجار خواهد شد.
💠گاهی بین زن و شوهرها حرفهایی رد و بدل می‌شود که فضای زندگی را #مسموم می‌کند.حرف‌هایی از #جنس تهمت،تمسخر،نیش و کنایه،گلایه‌ها و توقعات بیجا،دروغ، بددهنی کردن،زورگویی،داد و بیداد و...
💠تقابل و یکی به دو کردن در این مواقع، باعث انفجار و#تشنّجی خواهد شد که زن و شوهر و فرزندان را قربانی خواهد کرد.
💠در این هنگام برخی کلمات و حرفهایی که به نیّت #جواب دادن به همسرِ مقصّر به کار برده می‌شود نقش #فندکی دارد که آن رادر فضای گازدار،روشن می‌کنیم لذا مسموم بودن بهتر از انفجار مخرّب و ویرانگر است.
💠و البته می‌توان باتکنیکهای #کلامی و رفتاری،فضای مسموم را از بین بُرد.بابازکردن #پنجره‌‌های صبوری،خون‌سردی،سکوت،تغافل،مهربانی،تایید #مصنوعی همسر دربرخی مواقع،تغییر فضای گفتگو،مدارا و دهها پنجره دیگر می‌توانید هوای #سالم وآرامش را به زندگی‌ برگردانیدو یا از درجه‌ی #مسمومیت فضا بکاهید.

🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚
🌹https://t.me/khatamajabshir
قدیم‌ها یک کارگرعرب داشتم که خیلی می‌فهمید!
اسمش قاسم بود.
از خوزستان کوبیده بود و آمده بود تهران برای کارگری. اول‌ها ملات سیمان درست می‌کرد و می‌برد وردست اوستا...
جنم داشت. بعد از چهارماه شد همه‌کاره‌ی کارگاه...
قشنگ حرف می‌زد، دایره‌ی لغات وسیعی داشت، تن صدایش هم خوب بود. شبیه آلن دالون! اما مهم‌ترین خاصیتش همان بود که گفتم؛ «قشنگ حرف می‌زد».
یکبار کارگرمقنی قوچانی‌مان رفت توی یک چاه شش متری که خودش کنده بود؛ بعد، خاک آوارشد روی سرش. قاسم هم پرید به رییس کارگاه خبر داد.
رییس کارگاه رنگش شد مثل پنیر لیقوان...
حتی یادش رفت زنگ بزند آتش‌نشانی!
قاسم موبایل رییس کارگاه را از روی کمرش کشید و خودش زنگ زد. گفت که کارگرمان مانده زیر آوار. تهش هم گفت مقنی‌مان دو تا دختر دارد، خودش هم شناسنامه ندارد، اگر بمیرد دست یتیم‌هایش به هیچ جا بندنیست...
بعد قاسم رفت سرچاه تا کمک کند.
گِل رس بود و برف یخ‌زده‌ی چهارروز مانده...
تاآتش‌نشانی برسد، رسیده بودند به سر مقنی. دقیقا زیر چانه‌اش. هنوز زنده بود...
پرستار اورژانس‌ آمد و یک ماسک اکسیژن زد روی صورتش. آتش‌نشان‌ها گفتند چهار ساعت طول می‌کشد تا برسند به مچ پایش و بکشندش بیرون! چهار ساعت برای چاهی که مقنی دو ساعته و یک‌نفره کنده بودش!
بعد هم شروع کردند. همه چیز فراهم بود، آتش‌نشان بود، پرستار بود، چای گرم بود، رییس کارگاه هم بود، فقط امید نبود... مقنی سردش بود و ناامید...
قاسم رفت روی برف‌ها کنارش خوابید و شروع کرد خیلی قشنگ و آلن دالونی برایش حرف زد... حرف که نمی‌زد. لاکردار داشت برایش نقاشی می‌کرد!
می‌خواست آسمان ابری زمستان دم غروب را آفتابی کند و رنگش کند! می‌خواست
#امید_بدهد. همه می‌دانستند خاک رس و برف چهار روزه چقدر سرد است، اما #قاسم_زرنگ کارش را خوب بلد بود! خوب می‌دانست کلمات منبع لایتناهی انرژی و امیدند اگر درست مصرف‌شان کند...
چهارساعت تمام ماند کنار مقنی و ریز ریز دنیای خاکستری و واقعی دور و برش را برایش رنگ کرد! آبی، سبز، قرمز...
#امید را قدم به قدم تزریق کرد زیر پوستش. چهارساعت تمام... مقنی زنده ماند. بیشتر هم به #همت_قاسم زنده ماند...
آدم‌ها، همه توی زندگی
#یک_قاسم می‌خواهند برای خودشان. زندگی از ازل تا ابد خاکستری بوده و هست، فقط این وسط یکی باید باشد که به ظاهر هم که شده رنگ بپاشد روی این همه ابر خاکستری...
اصلا الکی حرف زدن خیلی هم چیز بدی نیست. الکی حرف زدن گاهی وقت‌ها منشا
#امید است، #امید هم منشا ماندگاری. یکی باید باشد که رنگی کند دنیا را... کلمه‌ها را قشنگ مصرف کند... رمز زنده ماندن زیرآوار زندگی فقط کلمات هستند.
#کلمات را قبل از #انقضا درست مصرف کنید.
#قاسم_زندگیتان را پیدا کنید.


#حاج_قاسم_سربازوطن_روحت_شاد
#امیدهانه_حرف_مفت_بعضیا


🌹https://t.me/khatamajabshir