خوانسارنیوز (مهمترین اخبار خوانسار و ایران)
5.52K subscribers
62.4K photos
14.8K videos
965 files
57.4K links
کانال اطلاع رسانی خوانسارنیوز
@khansarnews1
🔻شرایط و هزینه نشر انواع آگهی:
https://t.me/khansarnews_ads/31
مدیر مسؤول: خسرو دهاقین
🔺تماس با ادمین، ارسال خبر یا سفارش آگهی:
@khosrodahaghin
@mahan3831
نشانی اینستاگرام:
https://instagram.com/khansarnews.
Download Telegram
#بر_قله_افتخارات
🍃🌺کسب رتبه #پنجم_تیمی استان و نتایج درخشان #انفرادی در رشته #دو_و_میدانی پسران متوسطه اول توسط دانش آموزان #خوانسار به شرح زیر را خدمت این عزیزان و خانواده های محترمشان تبریک عرض نموده، از زحمات مربیان و سرپرستان محترم آنان قدردانی می نماییم.
#نتایج_انفرادی

🥇رتبه اول ماده ۳۰۰۰ متر:
#محمدحسین_سرلکی
🥈رتبه دوم در پرش سه گام:
#حسام_جعفری
🥈رتبه دوم در ۴۰۰ متر:
#محمدرضا_سیدصالحی
🥉رتبه سوم درماده ۱۵۰۰ متر:
#امیرحسین_بیاتی
🥉رتبه سوم درماده ۲۰۰متر:
#محمدرضا_یزدانی_فر

🍃🌺با امید موفقیت ها و پیروزهای آتی این عزیزان و کلیه ورزشکاران خوانسار

کارشناسی تربیت بدنی و سلامت مدیریت #آموزش_و_پرورش شهرستان خوانسار
🆔@khansarnews🔘 #خوانسارنیوز
خوانسارنیوز (مهمترین اخبار خوانسار و ایران)
قسمت چهارم از خاطرات دهه شصت به قلم #سیدداودطباطبایی، مدیر کانال #کوهساران 🔰 اسفند سال 1364 🅾 اسفند ماه یه حال و هوای دیگه برای بچه‌ها داشت قبلا مثل الان دو ترم امتحان نبود سه ثلث امتحان بود ثلث اول آذرماه، ثلث دوم اسفندماه، و ثلث سوم خردادماه درگیر امتحانات…
قسمت #پنجم از خاطرات دهه شصت
🖌به قلم #سیدداودطباطبایی مدیر کانال #کوهساران
🔰 اول مهر سال 1365

🔶 اول مهر سال 65 بود.
تازه از دوره ابتدایی اومده بودیم دوره راهنمایی، هر چی تو ابتدایی و کلاس پنجم احساس قدرت می‌کردیم اینجا احساس میکردیم هیچی نیستیم 😁
اونم پیش بچه‌های دوره راهنمایی که همشون چند سال مردود شده بودند و اکثرا ریش و سبیل در آورده بودند و الان خوب بود سال آخر دبیرستان باشند ولی تازه دوم و سوم راهنمایی بودند😂😂

🔷 بعد از مراسم صبحگاه و سخنرانی و خیرمقدم #شهید آقا ناصر توکلی (در عملیات کربلای 5 در شلمچه به فیض شهادت رسید)
رفتیم سر کلاس درس ، زنگ اول ریاضی داشتیم 😢😢
دو تا کلاس اول راهنمایی بودیم کلاس ما حدود 45 نفر بودیم .
تازه از روستاهای دیگه منطقه #کوهسار مثل تجره، مهرآباد و صفادشت هم میومدن روستای
خُم پیچ برا ادامه تحصیل، داشتیم تو سر و کله هم میزدیم که یهو درِکلاس باز شد.
دیدیم یه جوون حدودا ۲۳ الی ۲۴ ساله اومد تو کلاس.

🔷خوشتیپ بود
لاغر و تقریبا قد بلند
با صورتی که تازه ریش و سبیل در اورده بود
خودشو معرفی کرد؛
آقای #رفیعی هستم معلم ریاضی از روستای #افوس فریدن
نمیدونستیم افوس فریدن کجاست؟
شب رفتم تو نقشه نگاه کردم، پیداش کردم،
روستایی نزدیک شهر بوئین میاندشت که پشت کوههای #خوانسار هست و فکر کنم الان شهر شده باشه.
داشت تعریف میکرد که یهو به جای جالب ماجرا رسید😊
گفت که خُم پیچ یه اتاق #اجاره کرده و کلا میخواد تا آخر سال
خُم پیچ باشه
زودی غروب رفتیم دنبال جای اجاره خونش😂
دیدیم تو حیاط کلا روح الله ننه حلیمه یه اتاق اجاره کرده

🔶 خیلی معلم ساده و خوبی بود دو سال خُم پیچ بود با اینکه سنی نداشت خوب خودشو تو روستا پیش مردم جا انداخته بود.
اون سالا خُم پیچ کسی تو خونه حموم نداشت همه میرفتیم حموم عمومی، جمعه ها که میرفتیم حموم آقای #رفیعی هم تو حموم بود ، زودی کیسه حمومشو ازش میگرفتیم تا کمرشو چرک کنیم بیشتر برای اینکه تو کلاس و امتحانها هوامونو داشته باشه این کار و می‌کردیم.😂😂

بعد از ما دوباره بچه‌های دیگه کلاسهای دیگم میومدن حموم ، کمر بیچاره قرمز شده بود و پوستش نازک از بس بچه ها کمرشو کیسه کشیده بودند 😄😁😂

🔷 بعد نوبت #دعوت کردن آقای رفیعی به خونه ها برا شام بود یه رقابت خاصی بین همه بچه‌ها بود یا برا روضه و نذری دعوتش میکردن یا همینجوری برا شام 😁
یه شب اواخر پاییز امتحان ثلث اول داشتیم به بابام گیر دادیم حتما آقای رفیعی و شام دعوت کن خونمون اونم میگفت بابا تازه خونه ما بوده ما هم میگفتیم بابا دوشنبه امتحان ریاضی داریم حتما دعوتش کن 😂😂

🔷اومد خونمون کلی تحویلش گرفتیم من و داداش خدا بیامرزم نوبتی چایی میبردیم با کشمش و تفتاله زردآلو و سنجد و تندیچه 😁😂
آنوقتها زیاد مثل الان میوه مُد نبود برا پذیرایی به بابام گفتیم حتما از حج محمد پرتقال بگیر اونم رفت گرفت بعد شام که مادرم قرمه سبزی گذاشته بود کلی قیافه گرفتیم و پرتقال و بردیم چیندیم رو کرسی 😂😂
🔷به من و داداشم گفت پاشید برید بخونید مگه فردا امتحان ریاضی ندارید.
ماهم الکی میگفتیم خوندیم
همش هم به امید این بودیم که چون شام خونه ما بوده فردا حتما بهمون نمره میده😂😄

🔷فرداش که امتحان دادیم روز بعدش اومد نمرات و گفت
من ۱۲ گرفته بودم
داداشم ۵/۲۵ 😂😂😂

🔶 آقای رفیعی چون خوشتیپ هم بود گاهی هی یه بحث هایی درباره زن گرفتن ایشون پیش دانش آموزان بود که مثلا فلان معلم خانم مدرسه راهنمایی رو گرفته یا مثلا میخواد دختر فلانی رو تو روستا بگیره 😄
ولی خوب بیشتر #شایعه بود و ایشون آخرش مجرد روستا و مدرسه راهنمایی خُم پیچ و ترک کرد .

🔷بعد از اونم دیگه هیچ خبری ازش ندارم انشالله هر جا که هست و احتمالا که #بازنشسته شده این خاطره رو میخونن شاد باشه و سلامت 🙏🙏


ادامه دارد......

#کوهساران
❤️💚💙💜💛
@kohsar5
💯 پایگاه اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
👇👇👇👇
@Khansarnews1
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSMGHwtPXRDVw
قسمت #ششم از خاطرات دهه شصت
🖌 به قلم #سیدداودطباطبایی، مدیر کانال #کوهساران
🔰 #خرداد سال 1369
🔶خرداد سال 69 و امتحانات نهایی ثلث سوم بود.
همه مدارس منطقه #کوهسار باید میرفتیم روستای رحمت آباد برا امتحانات نهایی سال سوم راهنمایی،

🔷آقای #تقی_میرزایی رییس مدرسه راهنمایی خُم پیچ که بعد از شهید توکلی مدیریت و بدست گرفته بود و مدیری منضبط و سخت گیر و عالی و همیشه اتو کشیده و جدّی بود،
سر صف به بچه‌ها گفت همه صبح اینجا باشید تا با مینی بوس #سدابوالفضل برید رحمت آباد برا امتحانات

🔶 نزدیک 48 نفر پسر بودیم و تقریبا 30 نفر دختر،
اول پسرا رو میبرد بعد میومد سراغ دخترا
رفتیم تو مینی بوس 48 نفر محصل با 17 تا صندلی😁😁
هر کی زرنگتر بود صندلی داشت بقیه هم سر پا وایساده بودن

مینی بوس تا حلقش پر بود 😂 بچه‌ها که سوار شدن دبه های شیر روحی و پلاستیکی که سدابوالفضل برا مغازه دارها شیر میبرد برا گلپایگون وسط مینی بوس بود ، یه عده نشستن رو دبه ها که یهو بچه‌ها شروع کردن با دبه ها به زدن 😍😍

لب کارون ..
چو گل بارون...
میشه وقتی که میشینن دلدارون
تو قایق ها ..
دور از غم ها...
میخونن نغمه خوش لب کارون..
و....
🎼🎸🥁🎻🎤🎷

🔶بچه‌ها شروع کردن به خوندن این آهنگ معروف مرحوم آغاسی

چون این آهنگ تو اکثر عروسی های دهه شصت خونده میشد همه بچه‌ها حفظ بودن

بچه‌ها داشتند شروع میکردن که یهو دیدم سدابوالفضل راننده هم با ما همخونی کرد 😄😄😂😂

همه خوشحال شدن که دمش گرم سیدم پایه هست و این تقریبا بیست روز خوش میگذره 😁

تا رحمت آباد بچه‌ها زدن و وسط مینی بوس رقصیدن و به تنها چیزی که فکر نمیکردن امتحانات بود 😂😂

🔷 سدابوالفضل ما رو پیاده کرد و برگشت دنبال دخترا
مام شروع کردیم تو رحمت آباد تاب خوردن تا وقت امتحان!..

اون سال آبسالی بود.
پشت مدرسه راهنمایی رحمت آباد یه حَندق آب بود پر از قورباغه و حتی مرغهای مهاجر...

سرمون و گرم اینا کردیم تا وقت امتحان رسید ،
امتحان که تموم شد همه بچه‌ها هجوم بردن سمت مغازه حاج فرج الله معنوی خدا بیامرز 🌷
پیرمردی خوش اخلاق که با عینک و کلاهش هنوزم چهرش تو ذهنم مونده
تو مغازش تقریبا همه چیز بود
خوشحال بود که این چند روز کلی مشتری دست به نقد داره 😄

ولی نمیدونست که همش به ضررشه 😂😂

بچه‌ها سی چهل نفری میریختن تو مغازش و هر کی یه چیزی بر میداشت نوشابه ، کیک، بیسکویت، تمرهندی، تخمه و....

آخرش میپرسید مثلا تو چی خوردی طرف میگفت مثلا یه نوشابه و کیک😂😂

خدا از سر تقصیر همه ما بگذره خیلی کلاه سرش رفت اکثرا بچه بودیم و نادون😢😔😂


🔷 بعد که جیبامونو پر تخمه کردیم سدابوالفضل میومد اول سراغ دخترا.،
ماهم پیاده راه میفتادیم تو جاده رحمت آباد به خُم پیچ، به هوای باغ وسط جاده 😂😂

تقریبا تا نزدیک چاههای فعلی #تجره پیاده میومدیم که سدابوالفضل از همونجا سوارمون میکرد و دوباره میومدیم سمت رحمت آباد و بچه‌ها رو از تو جاده جمع میکرد به سمت خُم پیچ ...

🔷 دوباره بچه‌ها شروع میکردند به زدن و رقصیدن تو مینی بوس تا خُم پیچ
لب کارون ....
چو گل بارون .....
🎺🥁🎻🎼🎸🎷

ادامه دارد......
#کوهساران
قسمت پنجم:
https://t.me/khansarnews1/69074
💯 پایگاه اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
👇👇👇👇
@Khansarnews1
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSMGHwtPXRDVw