📚تالیف کتاب کمک آموزشی فارسی #ششم دبستان
مجموعه #ماجراهای_من_و_درسام
انتشارات معتبر #خیلی_سبز
توسط آموزگار توانای شهرمان سرکار خانم #زهراسادات_مهدوی
@khansarnews
مجموعه #ماجراهای_من_و_درسام
انتشارات معتبر #خیلی_سبز
توسط آموزگار توانای شهرمان سرکار خانم #زهراسادات_مهدوی
@khansarnews
قسمت #ششم از خاطرات دهه شصت
🖌 به قلم #سیدداودطباطبایی، مدیر کانال #کوهساران
🔰 #خرداد سال 1369
🔶خرداد سال 69 و امتحانات نهایی ثلث سوم بود.
همه مدارس منطقه #کوهسار باید میرفتیم روستای رحمت آباد برا امتحانات نهایی سال سوم راهنمایی،
🔷آقای #تقی_میرزایی رییس مدرسه راهنمایی خُم پیچ که بعد از شهید توکلی مدیریت و بدست گرفته بود و مدیری منضبط و سخت گیر و عالی و همیشه اتو کشیده و جدّی بود،
سر صف به بچهها گفت همه صبح اینجا باشید تا با مینی بوس #سدابوالفضل برید رحمت آباد برا امتحانات
🔶 نزدیک 48 نفر پسر بودیم و تقریبا 30 نفر دختر،
اول پسرا رو میبرد بعد میومد سراغ دخترا
رفتیم تو مینی بوس 48 نفر محصل با 17 تا صندلی😁😁
هر کی زرنگتر بود صندلی داشت بقیه هم سر پا وایساده بودن
مینی بوس تا حلقش پر بود 😂 بچهها که سوار شدن دبه های شیر روحی و پلاستیکی که سدابوالفضل برا مغازه دارها شیر میبرد برا گلپایگون وسط مینی بوس بود ، یه عده نشستن رو دبه ها که یهو بچهها شروع کردن با دبه ها به زدن 😍😍
لب کارون ..
چو گل بارون...
میشه وقتی که میشینن دلدارون
تو قایق ها ..
دور از غم ها...
میخونن نغمه خوش لب کارون..
و....
🎼🎸🥁🎻🎤🎷
🔶بچهها شروع کردن به خوندن این آهنگ معروف مرحوم آغاسی
چون این آهنگ تو اکثر عروسی های دهه شصت خونده میشد همه بچهها حفظ بودن
بچهها داشتند شروع میکردن که یهو دیدم سدابوالفضل راننده هم با ما همخونی کرد 😄😄😂😂
همه خوشحال شدن که دمش گرم سیدم پایه هست و این تقریبا بیست روز خوش میگذره 😁
تا رحمت آباد بچهها زدن و وسط مینی بوس رقصیدن و به تنها چیزی که فکر نمیکردن امتحانات بود 😂😂
🔷 سدابوالفضل ما رو پیاده کرد و برگشت دنبال دخترا
مام شروع کردیم تو رحمت آباد تاب خوردن تا وقت امتحان!..
اون سال آبسالی بود.
پشت مدرسه راهنمایی رحمت آباد یه حَندق آب بود پر از قورباغه و حتی مرغهای مهاجر...
سرمون و گرم اینا کردیم تا وقت امتحان رسید ،
امتحان که تموم شد همه بچهها هجوم بردن سمت مغازه حاج فرج الله معنوی خدا بیامرز 🌷
پیرمردی خوش اخلاق که با عینک و کلاهش هنوزم چهرش تو ذهنم مونده
تو مغازش تقریبا همه چیز بود
خوشحال بود که این چند روز کلی مشتری دست به نقد داره 😄
ولی نمیدونست که همش به ضررشه 😂😂
بچهها سی چهل نفری میریختن تو مغازش و هر کی یه چیزی بر میداشت نوشابه ، کیک، بیسکویت، تمرهندی، تخمه و....
آخرش میپرسید مثلا تو چی خوردی طرف میگفت مثلا یه نوشابه و کیک😂😂
خدا از سر تقصیر همه ما بگذره خیلی کلاه سرش رفت اکثرا بچه بودیم و نادون😢😔😂
🔷 بعد که جیبامونو پر تخمه کردیم سدابوالفضل میومد اول سراغ دخترا.،
ماهم پیاده راه میفتادیم تو جاده رحمت آباد به خُم پیچ، به هوای باغ وسط جاده 😂😂
تقریبا تا نزدیک چاههای فعلی #تجره پیاده میومدیم که سدابوالفضل از همونجا سوارمون میکرد و دوباره میومدیم سمت رحمت آباد و بچهها رو از تو جاده جمع میکرد به سمت خُم پیچ ...
🔷 دوباره بچهها شروع میکردند به زدن و رقصیدن تو مینی بوس تا خُم پیچ
لب کارون ....
چو گل بارون .....
🎺🥁🎻🎼🎸🎷
ادامه دارد......
#کوهساران
قسمت پنجم:
https://t.me/khansarnews1/69074
💯 پایگاه اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
👇👇👇👇
@Khansarnews1
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSMGHwtPXRDVw
🖌 به قلم #سیدداودطباطبایی، مدیر کانال #کوهساران
🔰 #خرداد سال 1369
🔶خرداد سال 69 و امتحانات نهایی ثلث سوم بود.
همه مدارس منطقه #کوهسار باید میرفتیم روستای رحمت آباد برا امتحانات نهایی سال سوم راهنمایی،
🔷آقای #تقی_میرزایی رییس مدرسه راهنمایی خُم پیچ که بعد از شهید توکلی مدیریت و بدست گرفته بود و مدیری منضبط و سخت گیر و عالی و همیشه اتو کشیده و جدّی بود،
سر صف به بچهها گفت همه صبح اینجا باشید تا با مینی بوس #سدابوالفضل برید رحمت آباد برا امتحانات
🔶 نزدیک 48 نفر پسر بودیم و تقریبا 30 نفر دختر،
اول پسرا رو میبرد بعد میومد سراغ دخترا
رفتیم تو مینی بوس 48 نفر محصل با 17 تا صندلی😁😁
هر کی زرنگتر بود صندلی داشت بقیه هم سر پا وایساده بودن
مینی بوس تا حلقش پر بود 😂 بچهها که سوار شدن دبه های شیر روحی و پلاستیکی که سدابوالفضل برا مغازه دارها شیر میبرد برا گلپایگون وسط مینی بوس بود ، یه عده نشستن رو دبه ها که یهو بچهها شروع کردن با دبه ها به زدن 😍😍
لب کارون ..
چو گل بارون...
میشه وقتی که میشینن دلدارون
تو قایق ها ..
دور از غم ها...
میخونن نغمه خوش لب کارون..
و....
🎼🎸🥁🎻🎤🎷
🔶بچهها شروع کردن به خوندن این آهنگ معروف مرحوم آغاسی
چون این آهنگ تو اکثر عروسی های دهه شصت خونده میشد همه بچهها حفظ بودن
بچهها داشتند شروع میکردن که یهو دیدم سدابوالفضل راننده هم با ما همخونی کرد 😄😄😂😂
همه خوشحال شدن که دمش گرم سیدم پایه هست و این تقریبا بیست روز خوش میگذره 😁
تا رحمت آباد بچهها زدن و وسط مینی بوس رقصیدن و به تنها چیزی که فکر نمیکردن امتحانات بود 😂😂
🔷 سدابوالفضل ما رو پیاده کرد و برگشت دنبال دخترا
مام شروع کردیم تو رحمت آباد تاب خوردن تا وقت امتحان!..
اون سال آبسالی بود.
پشت مدرسه راهنمایی رحمت آباد یه حَندق آب بود پر از قورباغه و حتی مرغهای مهاجر...
سرمون و گرم اینا کردیم تا وقت امتحان رسید ،
امتحان که تموم شد همه بچهها هجوم بردن سمت مغازه حاج فرج الله معنوی خدا بیامرز 🌷
پیرمردی خوش اخلاق که با عینک و کلاهش هنوزم چهرش تو ذهنم مونده
تو مغازش تقریبا همه چیز بود
خوشحال بود که این چند روز کلی مشتری دست به نقد داره 😄
ولی نمیدونست که همش به ضررشه 😂😂
بچهها سی چهل نفری میریختن تو مغازش و هر کی یه چیزی بر میداشت نوشابه ، کیک، بیسکویت، تمرهندی، تخمه و....
آخرش میپرسید مثلا تو چی خوردی طرف میگفت مثلا یه نوشابه و کیک😂😂
خدا از سر تقصیر همه ما بگذره خیلی کلاه سرش رفت اکثرا بچه بودیم و نادون😢😔😂
🔷 بعد که جیبامونو پر تخمه کردیم سدابوالفضل میومد اول سراغ دخترا.،
ماهم پیاده راه میفتادیم تو جاده رحمت آباد به خُم پیچ، به هوای باغ وسط جاده 😂😂
تقریبا تا نزدیک چاههای فعلی #تجره پیاده میومدیم که سدابوالفضل از همونجا سوارمون میکرد و دوباره میومدیم سمت رحمت آباد و بچهها رو از تو جاده جمع میکرد به سمت خُم پیچ ...
🔷 دوباره بچهها شروع میکردند به زدن و رقصیدن تو مینی بوس تا خُم پیچ
لب کارون ....
چو گل بارون .....
🎺🥁🎻🎼🎸🎷
ادامه دارد......
#کوهساران
قسمت پنجم:
https://t.me/khansarnews1/69074
💯 پایگاه اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
👇👇👇👇
@Khansarnews1
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSMGHwtPXRDVw