پاتوق کتاب
195 subscribers
5.33K photos
561 videos
506 files
825 links
"همیشه تصورم این بوده که بهشت جایی است شبیه به کتابخانه" " بورخس "

ارتباط با ادمین :
@chakadd
Download Telegram
عباس مهرپویا درششم تیرماه ۱۳۰۶ در محله عین الدوله تهران درخانواده‌ای تهرانی الاصل به دنیا آمد، پدرش غلامحسین مهرپویا سرهنگ ارتش و مادرش عفت رفیعی بود
در دوران نوجوانی علاقه بسیاری به هنر، خصوصاً موسیقی و هنرهای دستی داشت، مهرپویا ابتدا قدم در عالم موسیقی گذاشت و با فراگیری ساز عود کار خود را آغاز کرد. عود را نزد نوازنده عرب تبار به نام احمد علی شروع کرده و به سرعت با توجه به علاقه واستعداد ذاتی اش، درنواختن این ساز مهارتی خاص پیدا نمود.و درنمایش‌های پیش پرده خوانی معروفی که در دهه ۲۰ درتهران مرسوم بود، بازی می‌کرد و در حین اجرا ساز عود نیز می‌نواخت.
در سال ۱۳۳۱ توسط دوستانش در جامعه باربد به سینمای آن روز دعوت شد و در فیلم دزد عشق به عنوان بازیگر و همچنین آهنگساز موسیقی متن فیلم همکاری نمود، او پس از بازی در این فیلم توسط حسین مدنی از نخستین فیلم‌سازان تاریخ سینمای ایران دعوت شد تا برای اولین فیلم سینمایی‌اش به نام جدال با شیطان، ساخت و اجرای موسیقی متن آن را بر عهده گیرد.
در قدم بعدی مهرپویا یادگیری گیتار را نزد استادی ایتالیایی به نام ارماندو شروع کرد و بعد از مدتی، پس از آشنایی با گیتارنواز بزرگ آلمانی به نام اروین موره در تهران نواختن گیتار را به‌طور حرفه‌ای نزد او ادامه داد، و توانست جزو بهترین گروه‌های موسیقی پاپ آن سال‌ها گردد.
او نخستین کار جدی‌اش در این زمینه را در سال ۱۳۳۶ با اجرای قطعه‌ای به نام کلبه سرخ پوستان و معرفی گیتار الکتریک در یکی از انجمن‌های هنری تهران شروع کرد. مهرپویا و گروه ۳ م جزو اولین گروه‌هایی محسوب می‌شد که برای اولین بار در ایران به اجرای موسیقی پاپ با گیتار الکتریک پرداختند .
مهرپویا به همراه نواختن ساز گاهی زمزمه‌هایی درعالم تنهایی خود داشت، که به تدریج او را علاقه‌مند به اجرا و خوانندگی کرد، صدای او از جنس باس - باریتون بود که با توجه به محدود بودن این نوع جنس صدا در بین خوانندگان آن دوره از جایگاه ویژه‌ای در موسیقی ایران برخوردار بود، و خیلی زود مورد توجه و تشویق گروهی و بالطبع مورد انتقاد گروهی دیگر قرار گرفت، اما او به راهش ادامه داد و از این تشویق‌ها و انتقادات برای بهتر شدن کارهایش بهره برد.
در آن دوران ترانه‌ای را با بهره‌گیری از سبکی خاص به همراه شعری از شاعر نام آشنای آن دوره مهدی حمیدی شیرازی به نام مرگ قو اجرا و به بازار عرضه کرد که با استقبال فراوانی روبرو شد. و این قطعه باب تازه‌ای در موسیقی پاپ ایران باز کرد.
Marge Ghoo
Mehrpouya
آهنگ مرگ قو
خواننده:عباس مهر پویا
شعر: مهدی حمیدی شیرازی
مهرپویا بعدها به هندوستان سفر کرد، و در جهت آشنایی با موسیقی آن کشور و یادگیری ساز سیتار که تا آن زمان یک ساز هندی محسوب می‌شد، مدت‌ها تحت آموزش اساتید مختلف و نیز مشاوره و راهنمایی سیتار نواز نام آشنای هندی راوی شانکار قرارگرفت، و این ساز را به‌طور کامل آموخت.
مهرپویا در بازگشت به ایران این ساز ایرانی الاصل را که بر طبق مدارک تاریخی توسط امیرخسرو دهلوی از ایران به هند برده شده و کم‌کم از موسیقی ایرانی خارج شده بود، بار دیگر وارد موسیقی ایران کرد، که موفقیت‌های زیادی را در این زمینه کسب کرد .
در ادامه راه خوانندگی اش همواره می‌کوشید تا با بهره‌گیری از دستاوردهای سفرهایش به دیگر کشورها و آشنایی با فرهنگ و موسیقی آن‌ها آهنگ‌هایی را با سبکی خاص و نو بسازد، مهرپویا از دهه ۴۰ به بعد آهنگ‌های بسیار متفاوتی را با نوای ساز سیتار و صدا و سبک خاص خویش ارائه کرد. او در زمان خود تنها نوازنده چیره‌دست ساز سیتار درایران بود و با تسلطی که بر آن داشت، کوشید که نوای این ساز را با موسیقی پاپ ایرانی تلفیق ساخته وملودی‌های تازه‌ای را خلق نماید، و از آن به عنوان موسیقی تلفیقی یاد می‌شود که مهرپویا از پیشگامان آن در ایران بود.
همچنین او ترانه‌هایی را با الهام از طبیعت ساخت به عنوان مثال: ترانه قایقرانان با الهام از صدای واقعی امواج دریا و پارو است، یا نسیمِ عشق (باد وحشی) که با وزش طبیعی باد همراه است؛ که بسیار مورد توجه طرفدارانش بود.
مهرپویا اکثر ملودی‌های ترانه‌هایی را که اجرا کرده خودش ساخته است. و از کلام شعرایی چون: تورج نگهبان ،پرویز وکیلی، داریوش روشن ،وحید ادیبی، کریم فکور ،فریبرز امیر ابراهیمی، معینی کرمانشاهی ،نواب صفا، بیژن ترقی، شهیارقنبری و … استفاده کرده.
او با آوایی اندوهناک به همراهی نغمه‌های غمناک سازش، گویی درد هزاران‌سال تنهایی و بی‌کسی را روایت‌می‌کرد.
او به دلیل یکنواختی موسیقی پاپ ایرانی و علاقه به فرهنگ‌ و هنر دیگر کشورها؛ سفرهایی را به منظور تحقیق و گردآوری اطلاعات جدید و جامع در بخش‌های مختلف آغاز کرد.

به کشورهایی چون مصر، بلژیک و کشور هندوستان سفر کرد او بعد از ماه‌ها زندگی درهند وآموختن ساز سیتار در نزد بزرگان آن دیار، و آشنایی با فرهنگ و آداب رسوم خاص وگوناگونِ این کشور پهناور و شگفت‌انگیز با دستی پر از مطالب جالب و تصاویر به ایران بازگشت.
ازجمله این مطالب آشنایی با رقص کلاسیک هندی (کاتاک) و ملاقات و مصاحبه با هنرپیشه و رقصنده معروف هندی ویجنتی مالا در این رشته بود.
سپس سفرهایش را به کشورهای دیگری ازجمله: آفریقا ،ژاپن ،چین، آمریکا ،جزایر هاوایی، جزایر ساموا در فیجی، پرتغال، جزایر سلیمان، اسپانیا و تهیه گزارش‌هایی از بومیان آفریقایی، سرخ پوستان و غیره ادامه داد. او ضمن اینکه از هر سرزمینی که دیدن می‌کرد به ایده‌هایی نو و تازه برای کارهای هنری خود، به خصوص در زمینه موسیقی و کارهای دستی، دست پیدا می‌کرد. تعدادی از مطالب تهیه شده و عکس‌ها به صورت مقاله در بسیاری از مجلات آن روزها به چاپ رسیده‌است.
بعد از انقلاب ۱۳۵۷ ایران

مهرپویا همانند جمع کثیری از هنرمندان ایرانی، در بعد از انقلاب اسلامی از ادامه فعالیت بازماند و کم‌کم از عرصه موسیقی فاصله گرفت و آموزشگاه موسیقی او نیز پس از مدت کوتاهی تعطیل گردید. اما بازدید از گالری مهرپویا و کارهای دستی او تا سال‌های آخر حیات وی به‌طور رایگان ادامه داشت و در این سال‌ها مهرپویا در کنار خانواده اش در ایران زندگی کرد. آخرین کار هنری او در بخش موسیقی، بعد از سال ۱۳۵۷ همکاری او با آقای مجید انتظامی در موسیقی متن فیلم بایسیکل ران است . که در آن نوای سیتار او برای آخرین بار به گوش می‌رسد.
درگذشت

سرانجام مهرپویا در ۴ خرداد ۱۳۷۱ در سن ۶۴ سالگی بر اثر ابتلا به سرطان، پس از تحمل دو سال بیماری درگذشت. پیکر او در امامزاده عبدالله شهرری با حضور جمعی از هنرمندان و دوستدارانش به خاک سپرده شد.
زندگی شخصی

مهرپویا در آبان ۱۳۵۷ با هنرجوی کلاس گیتارش دوشیزه فهیمه ملک ازدواج کرد. که حاصل این پیوند فرزند پسریست با نام خودش عباس مهرپویا که در سال ۱۳۶۰ در تهران به دنیا آمد.
Ghabileh Ye Leili
Mehrpouya
قبیله لیلی
عباس مهرپویا
📖 «يادداشتى بر يك كتاب»
📘 «در گریز گم می‌شویم»
👤 «محمدآصف سلطان‌زاده»

📖📖📖

📘 «در گریز گم می‌شویم» شامل هشت داستان کوتاه از نویسنده موفق اهل افغانستان «محمدآصف سلطان‌زاده»، تصویری از شرایط تلخی است که مردم افغانستان و مهاجران افغان تجربه می‌کنند. در اولین داستان این مجموعه (هم‌نام با عنوان کتاب) راوی،‌ مهاجری افغان است و در ایران بسر می‌برد. یک‌بار عمویش خبر فوت مادرش را برایش می‌آورد که جهانش را در هم می‌ریزد. اما وقتی دوباره عمویش را می‌بیند که قاصد پیامی از کابل هست، به علت ترس از خبری دوباره تلخ و‌ جانگداز، می‌گریزد.

📚 از محمدآصف سلطان‌زاده، آثار متعددی از جمله «دریغا ملاعمر»، «عسکرگریز»، «زمین زهری»، «نوروز فقط در کابل زیباست» و … چاپ و منتشر شده است.

✍️ تهيه مطلب: «پرستو مهاجر»


#يادداشتى_بر_يك_كتاب
📖 «برگی از يك كتاب»

📘 «در گریز گم می‌شویم»
👤 «محمدآصف سلطان‌زاده»

📖📖📖

فراموشی هم عجب نعمتی است که با آن می‌توان … دلم می‌خواهد که فاصلهٔ بین خانهٔ ما تا خانهٔ عمو این‌قدر کشیده می‌شد، تا آخر دنیا. از آخر دنیا هم آن‌طرف‌تر، تا ابد. و ما هیچ‌وقت به آن‌جا نمی‌رسیدیم و من هیچ‌وقت نمی‌دانستم که چه کسی از خانوادهٔ من تلف شده است. و نمی‌دانستم پدرم را یا برادرم را …

آه، فراموشی! … بگذار فکر کنم در بارهٔ چیزهایی دیگر، غیر از خودم. مثلاً در بارهٔ چه؟ مثل همین چند لحظه پیش، مثلاً در بارهٔ تابلوی بحث سیاسی ممنوع، که جایش خالی است. چرا؟ شاید حالا مردم دل و دماغ این کارها را ندارند؟ یا این که پیش خودشان فکر می کنند که کار عبثی است و راه به جایی نمی‌برد و نتیجه‌ای ندارد. یا این‌که در گذشته‌ها عده‌ای از یکی جانبداری می‌کرده‌اند و عدهٔ دیگری از کسی دیگری و آخر سر به همدیگر می‌پریده‌اند و سر و کلهٔ همدیگر را می‌شکسته‌اند. مثل همین افغانستان خودمان که این عده با اسلحه به جان آن عدهٔ دیگر حمله می‌برند. افکارم راه پیدا می‌کند به آن طرف مرز. جایی که جنگ بود و همین آدم‌های سیاسی داغ، که از سیاست، داغ بودن‌اش را یاد گرفته‌ بودند و پس از بحث سیاسی، جنگ نظامی می‌کردند. و چون خودشان در سنگرهای مستحکم بودند، به خودشان آسیب نمی‌رسید و فقط مردم بی‌گناه بودند که تلف می‌شدند. مثل همین مادرم که سه‌ماه پیش زیر آوار شده بود. چقدر آن تابلوی بحث‌سیاسی‌ممنوع ضرورتش در آن‌جا احساس می‌شد…

#برگی_از_يك_كتاب
خانه‌ات را باد برد
تو هنوزم نگران وزش باد، در موی منی؟
مسخ افیونی افسانه‌ی اصحاب کدامین غاری؟
در کدامین خوابی؟
خواب در چشم تو ویرانی صد طایفه است..
تشت رسوایی دزدان امارت افتاد
تو نگهدار، هنوزم دو سر شال مرا...
 

✍️ «مرضیه حسینی»
👩🏻 بانوی شاعر افغان
#شعر
 
يکيمان به خانه وُ
يکيمان به کوچهْ‌سار،
بی‌خواب، بی‌خاطره، بی‌راه و بی‌قرار.

يکيمان در خانه گمان می‌کند هنوز
از کوچه هوای همهمه می‌آيد،
يکيمان در کوچه اصلا ... هيچ!
هی با خود از حرفهای گُنگِ روزگارِ گهواره می‌گويد:
پس کو کوچه، کو همهمه، کو هَمکِنار؟
يکيمان به خانه و يکيمان به کوچهْ‌سار ...!

حالا برو به‌خواب
حالا بگو خلاص
حالا بيا به راه

ديگر نه در کوچه می‌مانم و نه به خانه برمی‌گردم،
پاک خسته‌ام از حرفِ گريه، از خوابِ آدمی،
ديگر هيچ علاقه‌ای به التفاتِ آينه ندارم
حتی به فهم سکوت،‌ به صحبتِ سنگ،
به بود، به نَبود، به هرچه همين حدود،
فقط می‌خواهم کمی بخوابم.

بالای صخره‌ای خسته از اينجا دور،
شبِ يکی دامنه از بوی پونه و کتاب،
يک بسته سيگار
عکسی از ری‌را
و يک پياله‌ی آب،
بعد انگار که نيامده رفته باشم، هيچ، اصلا هيچ!


سیدعلی صالحی
#شعر