پاتوق کتاب
197 subscribers
5.33K photos
563 videos
506 files
826 links
"همیشه تصورم این بوده که بهشت جایی است شبیه به کتابخانه" " بورخس "

ارتباط با ادمین :
@chakadd

آغاز کانال 🍀
26.jun.2016
Download Telegram
فرهنگستان زبان و ادب فارسی دیروز همزمان با سالروز تولد نیما یوشیج، شاعر بزرگ ایران، برای نخستین بار بیش از یکصد دست‌نوشته از شعرهای این شاعر را منتشر کرد. این اسناد را شراگیم یوشیج، فرزند نیما، در تاریخ بیست و سوم آبان ۱۳۷۳ به فرهنگستان واگذار کرده است. در پی بازخوانی و تصحیح برخی از این دست‌نوشته‌ها، تاکنون دو کتاب از مجموعه‌شعرهای منتشرنشده نیما با نام‌های صد سال دگر، به تصحیح سعید رضوانی و مهدی علیایی مقدم، و نوای کاروان، به تصحیح سعید رضوانی، در انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی چاپ شده و در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته است. اکنون نیز دکتر مهدی علیایی مقدم، پژوهشگر فرهنگستان زبان و ادب فارسی، مشغول بازخوانی نسخه دست‌نویس دیگر شعرها و یادداشت‌های منتشرنشده نیماست.
#نیما_یوشیج #شعر
بدقولی

منتظر، مأیوس، بی‌چراغ،
زانو… بغل کرده‌ای
که چه!؟
واژه‌ها را
در پَرده می‌پایی،
که چه؟!

خودت را خسته به تاریکی‌ها،
که چه
که چطور
که چرا…!؟

من از کنارِ تو
جُم نخواهم خورد،
من
کنارِ تو، از تو، با تواَم.
ما با راهْ بلدانِ بزرگ
پیمان بسته‌ایم،
ما با مردمِ پیاده… پیمان بسته‌ایم،
ما با پیروزیِ قطعیِ آدمی
پیمان بسته‌ایم.

آب از سَر خواهد گذشت؟
بگذرد!

دریا به قرارِ خود نخواهد رسید؟
نرسد!

نوبتِ تشخیصِ تاریکی از ترانه
نمی‌شود؟
نشود!

ما
حتی منتظر،
ما
حتی مأیوس،
ما
حتی بی‌چراغ،
چشم‌هایِ خستهٔ خود را
از خورشید پس خواهیم گرفت.
ما
قلبِ شعله‌ورِ خویش را
بر دست گرفته بلند،
با زیباترینِ رؤیاها
قرار خواهیم گذاشت،
تمام…!

#سید_علی_صالحی
#شعر
ما را می‌گردند
می‌گویند همراه خود چه دارید؟
ما فقط رویاهایمان را با خود آورده‌ایم.
پنهان نمی‌كنیم چمدان‌های ما سنگین است،
اما فقط رویاهایمان را با خود آورده‌ایم...

#سید_علی_صالحی
#شعر
بوسه‌ها آواره‌ترین مخلوقات پروردگارند
بر باد
بر در
بر خود
بر حسرت
و گاهی بر لب
كسی باور نمی‌كند
لبخندش می ‌توانست
پلی باشد
كه جمعه را
به همه‌ی روزهای هفته
پيوند بزند ...
                    
#احمدرضا_احمدی
#شعر
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم

کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم

سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوهٔ یک باغ نچیدیم، نچیدیم

سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخن‌ها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم

#وحشی_بافقی
#شعر
حلاج

در آینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرود سرخ اناالحق
ورد زبان اوست
تو در نماز عشق چه خواندی ؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند
نام تو را به رمز
رندان سینه چاک نشابور
در لحظه های مستی
مستی و راستی
آهسته زیر لب
تکرار می کنند
وقتی تو
روی چوبه ی دارت
خموش و مات
بودی
ما
انبوه کرکسان تماشا
با شحنه های مامور
مامورهای معذور
همسان و همسکوت ماندیم
خاکستر تو را
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردی ز خاک رویید
در کوچه باغ های نشابور
مستان نیم شب به ترنم
آوازهای سرخ تو را باز
ترجیع وار
زمزمه کردند
نامت هنوز ورد زبان هاست

استاد #شفیعی_کدکنی
#شعر
باید به فکر تنهایی خودم باشم
دست خودم را می‌گیرم و
از خانه بیرون می‌زنیم
در پارک
به جز درخن
هیچ کس نیست
روی تمام نیمکت‌های خالی می‌نشینیم
تا پارک
از تنهایی رنج نبرد
دلم گرفته
یاد تنهایی اتاق خومان می‌افتم
و از خودم خواهش می‌کنم
به خانه بازگردد


#محمدعلی_بهمنی
#شعر
در این زمانه‌ی بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه‌ی خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟

به شب نشینی خرچنگ‌های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟

رسیده‌ها چه غریب و نچیده می‌افتند
به پای هرزه علف‌های باغ کال پرست

رسیده‌ام به کمالی که جز انالحق نیست
کمال دار را برای من کمال پرست
در این زمانه‌ی بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه‌ی خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟

به شب نشینی خرچنگ‌های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟

رسیده‌ها چه غریب و نچیده می‌افتند
به پای هرزه علف‌های باغ کال پرست

رسیده‌ام به کمالی که جز انالحق نیست
کمال دار را برای من کمال پرست

اِکولالیا در اینستاگرام
هنوز زنده‌ام و زنده بودنم خاری است
به تنگ چشمی نامردم زوال پرست


#محمد_علی_بهمنی
#شعر
تو از اول سلام ات پاسخ بدرود با خود داشت
اگرچه سحر صوتت جذبه «داوود» با خود داشت

بهشتت سبزتر از وعده ی شداد بود اما
برایم برگ برگش دوزخ «نمرود» با خود داشت

ببخشایم اگر بستم دگر پلک تماشا را
که رقص شعله ات در پیچ و تابش دود با خود داشت

سیاوش وار بیرون آمدم از امتحان گر چه
دل سودابه سانت هرچه آتش بود با خود داشت

مرا با برکه ام بگذار دریا ارمغان تـو
بگو جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت

#محمدعلی_بهمنی
#شعر
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است

#محمدعلی_بهمنی
#شعر