🍃🌺🍃
💧 #اعتقاد_به_خدا
مرد جوان مسيحي كه مربي شنا و دارنده چندين مدال المپيك بود ، به خدا اعتقادي نداشت. او چيزهايي را كه درباره خدا و مذهب مي شنيد مسخره ميكرد.
شبي مرد جوان به استخر سرپوشيده آموزشگاهش رفت. چراغ خاموش بود ولي ماه روشن بود و همين براي شنا كافي بود.
مرد جوان به بالاترين نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز كرد تا درون استخر شيرجه برود.
ناگهان، سايه بدنش را همچون صليبي روي ديوار مشاهده كرد. احساس عجيبي تمام وجودش را فرا گرفت. از پله ها پايين آمد و به سمت كليد برق رفت و چراغ را روشن كرد.
آب استخر براي تعمير خالي شده
بود!
👉 @KANDOOLEH
كانال كندوله 💐
💧 #اعتقاد_به_خدا
مرد جوان مسيحي كه مربي شنا و دارنده چندين مدال المپيك بود ، به خدا اعتقادي نداشت. او چيزهايي را كه درباره خدا و مذهب مي شنيد مسخره ميكرد.
شبي مرد جوان به استخر سرپوشيده آموزشگاهش رفت. چراغ خاموش بود ولي ماه روشن بود و همين براي شنا كافي بود.
مرد جوان به بالاترين نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز كرد تا درون استخر شيرجه برود.
ناگهان، سايه بدنش را همچون صليبي روي ديوار مشاهده كرد. احساس عجيبي تمام وجودش را فرا گرفت. از پله ها پايين آمد و به سمت كليد برق رفت و چراغ را روشن كرد.
آب استخر براي تعمير خالي شده
بود!
👉 @KANDOOLEH
كانال كندوله 💐
ماجرای #پیشگوی_هندی و #محمدرضاشاه پهلوی
#امیر_اصلان_افشار،
آخرین رئیس کل تشریفات دربار #محمدرضاشاه_پهلوی در کتاب #سروهادرباد به آخرین روزهای شاه در #تهران میپردازد..
در این کتاب آمده است :
در یکی از ویلاهای هتل دربند یک نفر #هندی میزیست که برای خانوادۀ #سلطنتی پیشگویی میکرد.
#ملکه_مادر، #والاحضرتها، #شمس و #اشرف و دیگر #درباریان به او #اعتقاد عجیبی داشتند.
#شهبانوفرح هم یکی دوبار از پیشگوییهای وی استفاده کرده بودند.
روزی #اعلیحضرت، در میان موجی از ناامیدی و هراس، از من خواستند که آن
#پیشگوی_هندی را احضار کنم.
به یکی از #رانندههای دربار گفتم برو او را بیاور.
وقتی #پیشگو آمد او را به دفتر #اعلیحضرت هدایت کردم و من هم در گوشهای ایستادم #شاه به او اجازۀ نشستن دادند و دست خود را جلو بردند.
وی مطالبی برای #آینده_شاه گفت و من میدیدم که چهرۀ #اعلیحضرت عوض
میشود.
و آرامش بیشتری مییابند.
وقتی از دفتر کار بیرون آمدیم از #پیشگو که اسمش #خان_صاحب بود خواستم که چند لحظهای به #دفترمن بیاید.
وقتی که آمد، دستور #چای دادم
و گفتم میدانم به #اعلیحضرت دروغ گفتهای، حداقل به من #راستش را بگو.
با انگلیسی شکسته بستهای گفت :
#اعلیحضرت تا #دوسال دیگر بیشتر #زنده نیستند!!
این را من از نگاه کردن به #خطوط_دستشان فهمیدم.
به طور کلی #رژیم_سلطنتی در حال #پاشیدن است.
#اعلیحضرت به یک #بیماری #مهلک دچارند و بر اثر همین بیماری تا یک سال و نیم دیگر #خواهندمرد.
#راستش زیاد حرفهایش را باور نکردم!!»
چون اصلا #هیچکس در آنزمان
(نیمه دوم سال ۵۵)
تصور نمی کرد که #شاه مبتلا به #سرطان باشد یا اینکه #رژیم با آنهمه #اقتدار داخلی وخارجی تا دوسال دیگر #سقوط کند!!
#کانالکندوله🇯🇴🇮🇳👇
https://t.me/joinchat/bMiMQnBqOTxjY2U0
#امیر_اصلان_افشار،
آخرین رئیس کل تشریفات دربار #محمدرضاشاه_پهلوی در کتاب #سروهادرباد به آخرین روزهای شاه در #تهران میپردازد..
در این کتاب آمده است :
در یکی از ویلاهای هتل دربند یک نفر #هندی میزیست که برای خانوادۀ #سلطنتی پیشگویی میکرد.
#ملکه_مادر، #والاحضرتها، #شمس و #اشرف و دیگر #درباریان به او #اعتقاد عجیبی داشتند.
#شهبانوفرح هم یکی دوبار از پیشگوییهای وی استفاده کرده بودند.
روزی #اعلیحضرت، در میان موجی از ناامیدی و هراس، از من خواستند که آن
#پیشگوی_هندی را احضار کنم.
به یکی از #رانندههای دربار گفتم برو او را بیاور.
وقتی #پیشگو آمد او را به دفتر #اعلیحضرت هدایت کردم و من هم در گوشهای ایستادم #شاه به او اجازۀ نشستن دادند و دست خود را جلو بردند.
وی مطالبی برای #آینده_شاه گفت و من میدیدم که چهرۀ #اعلیحضرت عوض
میشود.
و آرامش بیشتری مییابند.
وقتی از دفتر کار بیرون آمدیم از #پیشگو که اسمش #خان_صاحب بود خواستم که چند لحظهای به #دفترمن بیاید.
وقتی که آمد، دستور #چای دادم
و گفتم میدانم به #اعلیحضرت دروغ گفتهای، حداقل به من #راستش را بگو.
با انگلیسی شکسته بستهای گفت :
#اعلیحضرت تا #دوسال دیگر بیشتر #زنده نیستند!!
این را من از نگاه کردن به #خطوط_دستشان فهمیدم.
به طور کلی #رژیم_سلطنتی در حال #پاشیدن است.
#اعلیحضرت به یک #بیماری #مهلک دچارند و بر اثر همین بیماری تا یک سال و نیم دیگر #خواهندمرد.
#راستش زیاد حرفهایش را باور نکردم!!»
چون اصلا #هیچکس در آنزمان
(نیمه دوم سال ۵۵)
تصور نمی کرد که #شاه مبتلا به #سرطان باشد یا اینکه #رژیم با آنهمه #اقتدار داخلی وخارجی تا دوسال دیگر #سقوط کند!!
#کانالکندوله🇯🇴🇮🇳👇
https://t.me/joinchat/bMiMQnBqOTxjY2U0