#رد_خون
#پارت_سیصد_یک
-فیلم لو رفته از تن فروشی مادر هامین مدل معروف این روزها
کوله از دست شهاب رها شد و گوشی آلا از گوشش پایین آمد، صدای گوشی را بلند کرد و به گوشی خیره ماند.
*
پکی به سیگارش زد و دوباره ساعد دستش را کنار سرش فشرد، رهام نگاهش می کرد و او غرید:
-ریختی؟
-خوب نیستی شهاب نخور
-خفه شو کاریو که گفتم بکن
-شهاب یه بچه خونته
-خودم می دونم چقدر بخورم، بریز
رهام کلافه بطری را برداشت درون لیوان ریخت و سمتش گرفت گفت:
-از وقتی اومدی ساکتی، بگو چی شد
لیوان را گرفت کمی از آن خورد، پکی به سیگارش زد و با نیش خندی گفت:
-دیر رسیدیم
ابروهای رهام بالا رفت و گفت:
-یعنی چی؟
-اکسیژن به مغز نرسید، واسه همینه که بیهوشه، آسیب رسید به مغزش
رهام نگران تا لب باز کرد شهاب گفت:
-اون آسیبی که فکر می کنی نه، اما بازم خطرناکه، فعلا بیهوشه، داشتم می اومدم گفتن هوشیاریش روی ده هست و اکسیژن خون پایین
رهام نفس عمیقی کشید و شهاب با حرص گفت:
-اگر این بلا سرم نمی اومد این جوری نمی شد
-سر دردات که دست خودت نیست
با خشم نگاهش کرد و گفت:
-بیهوش کردنم و اون همه داروی خواب آور چه طور؟
رهام ناراحت نگاه به زیر برد و گفت:
-داییت گفت لازمه، فقط سر دردت نبود که، تو تصادف کردی، به سرت ضربه ی بدی خورده بود، بازم اصرار داشتی از بیمارستان بری بیرون که برسی به آلا ببریش بیمارستان
کمی دیگر از مشروبش را خورد و رهام به در اتاق نگاه کرد و گفت:
-الان تکلیف هامین چی میشه، کجا میمونه؟
-پیش خودم
یک ابروی رهام بالا رفت و متعجب پرسید:
-این جا؟!
-خودم جای دیگه ای زندگی می کنم؟
-خب...نه اما تو ک...
-پیشم میمونه تا وقتی مامانش برگرده
-خیلی نگران بود، فکر نمی کردم خوابش ببره، بیدار بشه چی بهش میگی؟
-حقیقتو، معلوم نیست آلا چقدر تو اون بیمارستان لعنتیه، باید بدونه که مدام نگه مامانم کجاست، بعدم اون بچه آمادگی اینارو داشته، خبر داشت مامانش مریضه
-عجب سرنوشتی داره این دختر!
شهاب عصبی نگاهش کرد و گفت:
-شام خورد؟
-نه گفت گشنش نیست
کلافه ته سیگارش را در زیر سیگاری له کرد و همان جور مابقی مشروبش را سر کشید، رهام نگران گفت:
-یه مدت نخور، یعنی با این سردردای عجیب غریبت به نظرم نخوری بهتره
#پارت_سیصد_یک
-فیلم لو رفته از تن فروشی مادر هامین مدل معروف این روزها
کوله از دست شهاب رها شد و گوشی آلا از گوشش پایین آمد، صدای گوشی را بلند کرد و به گوشی خیره ماند.
*
پکی به سیگارش زد و دوباره ساعد دستش را کنار سرش فشرد، رهام نگاهش می کرد و او غرید:
-ریختی؟
-خوب نیستی شهاب نخور
-خفه شو کاریو که گفتم بکن
-شهاب یه بچه خونته
-خودم می دونم چقدر بخورم، بریز
رهام کلافه بطری را برداشت درون لیوان ریخت و سمتش گرفت گفت:
-از وقتی اومدی ساکتی، بگو چی شد
لیوان را گرفت کمی از آن خورد، پکی به سیگارش زد و با نیش خندی گفت:
-دیر رسیدیم
ابروهای رهام بالا رفت و گفت:
-یعنی چی؟
-اکسیژن به مغز نرسید، واسه همینه که بیهوشه، آسیب رسید به مغزش
رهام نگران تا لب باز کرد شهاب گفت:
-اون آسیبی که فکر می کنی نه، اما بازم خطرناکه، فعلا بیهوشه، داشتم می اومدم گفتن هوشیاریش روی ده هست و اکسیژن خون پایین
رهام نفس عمیقی کشید و شهاب با حرص گفت:
-اگر این بلا سرم نمی اومد این جوری نمی شد
-سر دردات که دست خودت نیست
با خشم نگاهش کرد و گفت:
-بیهوش کردنم و اون همه داروی خواب آور چه طور؟
رهام ناراحت نگاه به زیر برد و گفت:
-داییت گفت لازمه، فقط سر دردت نبود که، تو تصادف کردی، به سرت ضربه ی بدی خورده بود، بازم اصرار داشتی از بیمارستان بری بیرون که برسی به آلا ببریش بیمارستان
کمی دیگر از مشروبش را خورد و رهام به در اتاق نگاه کرد و گفت:
-الان تکلیف هامین چی میشه، کجا میمونه؟
-پیش خودم
یک ابروی رهام بالا رفت و متعجب پرسید:
-این جا؟!
-خودم جای دیگه ای زندگی می کنم؟
-خب...نه اما تو ک...
-پیشم میمونه تا وقتی مامانش برگرده
-خیلی نگران بود، فکر نمی کردم خوابش ببره، بیدار بشه چی بهش میگی؟
-حقیقتو، معلوم نیست آلا چقدر تو اون بیمارستان لعنتیه، باید بدونه که مدام نگه مامانم کجاست، بعدم اون بچه آمادگی اینارو داشته، خبر داشت مامانش مریضه
-عجب سرنوشتی داره این دختر!
شهاب عصبی نگاهش کرد و گفت:
-شام خورد؟
-نه گفت گشنش نیست
کلافه ته سیگارش را در زیر سیگاری له کرد و همان جور مابقی مشروبش را سر کشید، رهام نگران گفت:
-یه مدت نخور، یعنی با این سردردای عجیب غریبت به نظرم نخوری بهتره