کژ نگریستن
3.42K subscribers
684 photos
303 videos
732 files
370 links
این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید

https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYsdZIPVr6FxNjQ

ادمین
@rezamajidi1355555
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
#یادداشت
حسام محمدی


📘هنگامِ وداع نمی‌دانستم که این آخرین دیدار ما در واپسین روزهای پاییز است... کنار خیابان ایستاده بودم و او را همچون مسافری که از برم دور می‌شد با نگاهم دنبال می‌کردم.. من آن شب نمی‌دانستم که این غروبِ لعنتی آغازگرِ یک هجرانِ بیکران خواهد بود.. رفتن‌اش را به دقت تماشا می‌کردم، شکوهمند بود و پرابهت.. با طنازیِ بی‌نظیری در تاریکیِ شب محو می‌شد و این آخرین یادمانی‌ست که از او به یادگار دارم، این مفارقت جفایِ ناروایی بود که روزگارِ جبار در حقم روا می‌داشت... خاطرۀ آن شب، هرگز ذهن مرا را ترک نکرد و من سالیانِ سال، جنون‌وار شب‌ها و روزها در سودای بازگشت دگرباره‌اش به انتظار نشستم.. در آن زمستانِ سرد و بی‌روح هر روز هنگامِ غروب ساعت‌ها کنارِ خیابان می‌ایستادم تا شاید دوباره بر فراز زندگی‌ام به پرواز درآمده و مرا از کنجِ عزلت برهاند، برودتِ روزگار به شدت آزارم می‌داد و در آن روزها و آن سال‌ها همچون پرنده‌ای بودم که دوباره به قفس بازگشته و نامِ او را آواز می‌کند، من نمی‌دانستم به کدامین سویِ این آسمانِ بی‌رحم، دل بسپارم.. من چشم‌انتظارِ کسی بودم که "آمدنش" را از من دریغ می‌کرد ؛ او همچون روحی که از بدن گریخته باشد، نمی‌دانست که رفتن‌اش به مرگِ مظلومانۀ این پیکرِ نحیف خواهد انجامید.. قبل از آن من هرگز چنین غریبانه معنایِ "رفتن" را درک نکرده بودم، در فصلی که به مرگِ قاصدک‌ها شهرت داشت، هیچ خبری از جانبِ او بر من نمی‌آمد و من با نگاهی که خروار خروار انتظار را در خود مدفون کرده باشد، هر لحظه در اقلیمِ رویاهایم با او سخن می‌گفتم.. زمستان نَم‌نمک جای خودش را به فصلِ دیگری می‌داد و زمین نویدی از یک رویشِ مجدد بود، اما دردِ این ظلمت چیزی نبود که "زمان" قادر به حل کردنش باشد...

امروز که از رفتن‌اش بیش از ده سالِ تمام می‌گذرد، من همچنان امیدوارانه برایش از رنج‌هایِ هجران می‌نویسم و از نامه‌های انباشته‌شده‌ای که تاکنون هرگز گیرنده‌ای را برخود ندیده‌اند، محافظت می‌کنم.. بیزاری و انزجار من از پستچی‌ها از همین روست، آنانی که نتوانند نامه‌هایِ مرا به "او" برسانند، شیادی بیش نخواهند بود و آتشِ این نفرت هرگز فرو نخواهد نشست مگر در آن روزگاری که پستچی‌های شهر، این کلمات ورم‌کرده را محترمانه تقدیمِ او کنند..

یک نفر در یک گوشۀ تاریک از جهان در انتظار یک نفرِ در گوشۀ دیگری از جهان است و این تمامِ داستان زندگیِ من است...📘



#Artist_Geoffrey_Johns


@Kajhnegaristan