💖کافه شعر💖
2.34K subscribers
4.29K photos
2.84K videos
11 files
956 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
تمام غصّه‌ی ما بال و پر نداشتن است
ز رمز و رازِ پریدن، خبر نداشتن است

در این قفس متولّد شدیم و می‌میریم
طبیعتِ قفسِ عمر، در نداشتن است!

چگونه لاله دلش خون نباشد از غمِ عشق؟
كه شرطِ داغ ندیدن، جگر نداشتن است!

طبیبِ حاذقِ بیمارِ زندگی، مرگ است
علاجِ دردسرِ عمر، سر نداشتن است...

#هادی_محمدحسنی

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
گرچه ما با همه هستیم، کسی با ما نیست
هیچ کس بیشتر از آینه ها تنها نیست

آن قدر آینه را تیرگی آه گرفت
ماه اگر جلوه کند نیز در او پیدا نیست

غم دوری، غم بینانی و بی سامانی
همه هستند، ولی غصه من اینها نیست

نفرت صخره و ساحل ز تو شایسته توست
هیچ کس شیفته سرزنش دریا نیست

ای پریشانی آرام! کجایی ای مرگ
بیش از این حوصله مشغله در دنیا نیست

#هادی_محمدحسنی

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️

اگرچه مرحمتش مرهم است و دلداری‌ست
بگو طبیب نکوشد که زخم من کاری‌ست

به یک نگاه سپردم دل و ندانستم
که شیوه‌ تو و چشم تو مردم آزاری‌ست

چگونه خانه و میخانه را تمیز دهم
منی که خونِ دلِ تاک در رگم جاری‌ست

هزار یوسف مصری به سکه‌ای بستان
بساطِ شهر پر از دلبرانِ بازاری‌ست

برای ما که پر و بال خویش را چیدیم
رها شدن زِ قفس ،اولِ گرفتاری‌ست

#هادی_محمدحسنی



❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
عشق سحری کرد و ناغافل نمی‌دانم چه شد
عقل سرگردان دل شد، دل نمی‌دانم چه شد

زورقی ناچارم از تسلیم در دریای عمر
طعنهٔ طوفان شدم ساحل نمی‌دانم چه شد

کاروان گم‌کردهٔ دشتی شبیخون خورده‌ام
دل به گمراهی زدم، منزل نمی‌دانم چه شد

سال‌ها در باغِ ایمان خرمنی اندوختم
با نگاهی سوختم حاصل نمی‌دانم چه شد

عقل ابری شد که عشق روشنم را تیره ساخت
ماه بودم، مه شدم -کامل- نمی‌دانم چه شد

#هادی_محمدحسنی
#حیرت


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
به خود گفتم که او در سینه قلبی مهربان دارد
ندانستم که در این بیشه ببری آشیان دارد

مرا با یک نگاه افکند و در صحرا رهایم کرد
نمی‌داند هنوز این صید درخون‌خفته جان دارد

چه بایدکرد با چشمی که خون‌ریز است مژگانش
هزاران تیر زهرآلود در قوس کمان دارد

غمی دارد به قلبم می‌نشیند برتر از شادی
درِ دل را ببند ای عشق! امشب میهمان دارد

مپرس از من چرا از خویش در آیینه می‌ترسم
که تنها پاسخم آه است و این هم داستان دارد


#هادی_محمدحسنی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
تا دلم از قیدِ خاک و آفتاب آسوده شد
شب‌نشین خلوتِ مرداب شد نیلوفرم

من نه فرهادم نه مجنونم ولی در عاشقی
قهرمان دیگری در داستانی دیگرم ...!

#هادی_محمدحسنی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
گردبادی خانه بر دوشم که با یک تاختن
زلفِ خوبان را به آسانی پریشان کرده ام!

#هادی_محمدحسنی🌹

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
به شوق یک سر سوزن وفا، در شهر می‌گردم
متاعی را که من با جان خریدارم، کجا دارد؟

#هادی_محمدحسنی🌹

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
فکر می‌کردم اگر آتش بگیرد پیکرم
بعد از آن ققنوس برمی‌خیزد از خاکسترم

بعد ازین خاکستری در دستِ بادم، بگذریم
منتِ آتش‌ فقط مانده‌است بر بال و پرم

شمع سوزانم که دارم گریه بر خود می‌کنم
بعد عمری، جایِ آب، آتش گذشته‌ست از سرم

تا دلم از قیدِ خاک و آفتاب آسوده شد
شب‌نشین خلوتِ مرداب شد نیلوفرم

من نه فرهادم نه مجنونم ولی در عاشقی
قهرمان دیگری در داستانی دیگرم ...!

#هادی_محمدحسنی

#فقط_او_بخواند

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ ‌      ‌‌     ‌‌    ‌‌     
فکر می‌کردم اگر آتش بگیرد پیکرم
بعد از آن ققنوس برمی‌خیزد از خاکسترم

بعد ازین خاکستری در دستِ بادم، بگذریم
منتِ آتش‌ فقط مانده‌است بر بال و پرم

شمع سوزانم که دارم گریه بر خود می‌کنم
بعد عمری، جایِ آب، آتش گذشته‌ست از سرم

تا دلم از قیدِ خاک و آفتاب آسوده شد
شب‌نشین خلوتِ مرداب شد نیلوفرم

من نه فرهادم نه مجنونم ولی در عاشقی
قهرمان دیگری در داستانی دیگرم ...!

#هادی_محمدحسنی

#فقط_او_بخواند

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ ‌      ‌‌     ‌‌    ‌‌     
لب جام است و می‌گویند بد خمیازه‌ای دارد
ولی با من شرابِ کهنه حرفِ تازه‌ای دارد

مرا مجنون لقب دادی ولی خود نیز می‌دانی
که این دیوانه بین عاقلان آوازه‌ای دارد

نشد یک بار با هم بی‌غرامت بگذریم از غم
خدایا، قلعه‌ی شادی عجب دروازه‌ای دارد!

تو از هم‌صحبتی با سنگ‌ها عبرت نمی‌گیری
دل آیینه‌وارم، سادگی اندازه‌ای دارد

شب مستی پر از دلشورهٔ صبح پشیمانی‌ست
لب جام است و می‌دانم که بد خمیازه‌ای دارد

#هادی_محمدحسنی

#فقط_او_بخواند  ‌  

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀    ‌‌     ‌‌    ‌‌     
مشتاق صمیمانه‌ی دیدارِ شمایم
اما تو بفرما به چه تدبیر بیایم

هم سلسلهٔ مویِ تو بسته‌ست به دستم
هم رشتهٔ گیسویِ تو پیچیده به پایم

آمیخته با آتش و بغض است گلویم
من گریهٔ شمعم که گرفته‌ست صدایم

گردِ من دل‌سوخته پروانه زیاد است
از این همه تنها تو دلت سوخت برایم

بگذار بگریم که بگریم که بگریم
ابری‌ست که ابری‌ست که ابری‌ست هوایم

#هادی_محمدحسنی

📕#فقط_او_بخواند

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به خود گفتم که او در سینه قلبی مهربان دارد
ندانستم که در این بیشه ببری آشیان دارد

مرا با یک نگاه افکند و در صحرا رهایم کرد
نمی‌داند هنوز این صید درخون‌خفته جان دارد

چه بایدکرد با چشمی که خون‌ریز است مژگانش
هزاران تیر زهرآلود در قوس کمان دارد

غمی دارد به قلبم می‌نشیند برتر از شادی
درِ دل را ببند ای عشق! امشب میهمان دارد

مپرس از من چرا از خویش در آیینه می‌ترسم
که تنها پاسخم آه است و این هم داستان دارد

#هادی_محمدحسنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نگاهم ساکنِ میخانه چشم تو شد، اما

نمیدانست این ساقی فقط جامِ بلا دارد


#هادی_محمدحسنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گاه با ما سرِ کین داری و گاهی سرِ مهر


گرگ و میش است هوایی که در اندیشه توست!

#هادی_محمدحسنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هزاران آه در یک سینه‌ی دلتنگ جا دارد
دل اندوهگینم هر چه دارد از شما دارد

نگاهم ساکن میخانه‌ی چشم تو شد اما
نمی‌دانست این ساقی فقط جام بلا دارد

چرا این‌قدر در آیینه حیرانم خداوندا !
چقد این چشمِ خون‌پالا نگاهی آشنا دارد

تماشا، آشنایی، بی‌وفایی بعد تنهایی
دل دیوانه‌ی ما با تو چندین ماجرا دارد

به شوقِ یک سر سوزن وفا در شهر می‌گردم
متاعی را که من با جان خریدارم، کجا دارد؟

#هادی_محمدحسنی
📕فقط او بخواند/ #ماجرا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀  ‌      ‌‌     ‌‌    ‌‌     
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از مستی ما گشت جهان پوچ و بقا هیچ
یا رب، سرِ ساقی به سلامت، سرِ ما هیچ

آه از دلِ پروانه که با ناله‌ی خاموش
خود سوخت و شب را به سحر برد و صدا هیچ

هرچند حبابیم، ولی در دل دریا
با این همه سرمایه که داریم چرا هیچ؟

گفتند که یوسف سر بازار حراج است
ما نیز تهیدست و خریدار تو با هیچ

از موعظه‌ی زاهد و از وحشتِ دوزخ
انگار نداریم امیدی به خدا هیچ

وقت است که از رستم و سهراب بپرسیم
این‌جنگ چه جنگی‌ست که «ما هیچ و شما هیچ»

یک قطره مِی ناب چشیدیم و خماریم
این است که من معتقدم یا همه یا هیچ

#هادی_محمدحسنی

📕فقط او بخواند/ #همه_یا_هیچ

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تمام غصّه‌ی ما، بال و پر نداشتن است
ز رمز و رازِ پریدن خبر نداشتن است

در این قفس متولّد شدیم و می‌میریم
طبیعتِ قفسِ عمر، "در" نداشتن است!

چگونه لاله دلش خون نباشد از غمِ عشق؟
كه شرطِ داغ ندیدن، جگر نداشتن است

طبیبِ حاذقِ بیمارِ زندگی، مرگ است
علاجِ دردسرِ عمر، سر نداشتن است

فقط نصیب شهیدان سرسپرده‌ی توست
سعادتی که سزای سپر نداشتن است...

#هادی_محمدحسنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چشم‌هایت با من است، اما دلت با دیگری‌ست
دل به این آیینه‌ها بخشیدن از خوش‌باوری‌ست

کوشش بیهوده کردم تا فراموشش کنم
کار غم در خاطر دیوانگان یادآوری‌ست

بیخبر در کورە‌ی محنت مذابت می‌کند
ْعشق جانسوز است، اما کارگاه زرگری‌ست

ِحسرت دریا ندارم در دل مهتابی‌ام
گرچه مردابم، ولی سرتاسرم نیلوفری‌ست

من نه تاریکم شبیه شب، نه روشن مثل روز
چون غروبی گرگ و میشم، بخت من خاکستری‌ست

#هادی_محمدحسنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه خسته‌ایم ، شبِ خوابِ جاودانه کجاست
یگانه راه گریز از غم زمانه کجاست

مرا که نای نفس نیست در تراکم بغض
مجال خنده کجا، فرصت ترانه کجاست !

زِ خوش‌زبانی خصمانه‌ی تو بیزارم
حلاوتِ سخنِ تلخ دوستانه کجاست

مقیمِ مشغله‌ی شهر گیسوانِ توایم
پریش‌حال و پریشان‌سریم، شانه کجاست

کجاست سادگیِ آسمانِ چشمانت
هوای پاک غزل‌های عاشقانه کجاست

#هادی_محمدحسنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀