💖کافه شعر💖
2.28K subscribers
4.27K photos
2.8K videos
11 files
934 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
ڪشورِ قلبم
ڪنون دربست تحتِ امر اوسٺ
شه نشینی دارد
و هی ڪدخدایی می ڪند


#مهدی_شهسواری


❀═‎‌🌼❤️⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اینجا هوای بغضِ غزل عاشقانه نیست
چون زندگی برای کسی عادلانه نیست

شاید کلامِ من همه کفر است و ارتداد
آیا خدای عالم ما در زمانه نیست؟؟

پس کو نشانه ای که بگیرد گلوی ظلم
این کودکان کار و ستم ها بهانه نیست؟

معشوقه ها چرا وُ چنین ساعتی شدند
دیگر نوای مهر و محبت به خانه نیست

عشاقِ سینه چاک زمان واژگون شدند
دامی طنیده اند و دلی در میانه نیست

از عشق و عاشقی که به جز یک هوس نماند
دیگر هوای شعر و غزل یا ترانه نیست

لبریزِ از غمم چه بگویم به شکلِ شعر
شرمنده ام خدا که غزل عاشقانه نیست

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای من بیا هر روز و در تکرار،، آدم باش
حوا اگر دیدی شبِ دیدار ،،آدم باش

در کشمکش های میان عقل و دل آنجا
پا پس بکش از حسِ لاکردار،، آدم باش

در صحنه های دل فریب از عشوه هایی کور
در فتنه های چشم های یار ،،آدم باش

دل را نده دست هوس تا بشکنی خویت
وقتی نَفَس هم میشود آوار ،، آدم باش

پا پس بکش ، راهی شو در کوچه خیابان ها
در انزوایی درهم و بیمار ، آدم باش

چشمان خود را وا بکن بر مردمی غمگین
بر کودکان کار و بر هر زاهدِ بی دین

بر ماجرای داغدارِ شهرِ «آبادان»
بر مردمی که ضجه ها دارند در ایران

از هر دری درد و غمی سرریزِ ایران است
امروز هم دردِ عمومی محنتِ نان است

بس نیست،، این بیهوده غم خوردن نمیدانم؟
بس نیست ،،از آزادگی مردن نمیدانم؟

ای حاجیِ مسئول بی مقدار،، آدم باش
اینقدر،، مردم را نکن آزار ،، آدم باش

#مهدی_شهسواری
#آدم_باش
#غزل_مثنوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه کنم زندگی ام رفته تباهت شده است
یک نفر غرقِ تمنای گناهت شده است

یک نفر هست،که با لکنتِ خود شعر شده
منم آن شعر که باحسرت و آهت شده است

خواستم،، شعر،، شوم بلکه تو جذبم بشوی
دیدم این شعر خودش جذب نگاهت شده است

رنگِ شب های من از چیست که تاریک شده
تا دلم گفت که از موی سیاهت شده است

شعر در برکه ی شب چشم براه چه کسی ست
منتظر خیره به عکس رخِ ماهت شده است

شعر و شب قافیه ی ماه فقط تمثیلی ست
که همه از قِبَلِ شوکت و جاهت شده است

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اینجا هوای بغضِ غزل عاشقانه نیست
چون زندگی برای کسی عادلانه نیست

شاید کلامِ من همه کفر است و ارتداد
آیا خدای عالم ما در زمانه نیست؟؟

پس کو نشانه ای که بگیرد گلوی ظلم
این کودکان کار و ستم ها بهانه نیست؟

معشوقه ها چرا وُ چنین ساعتی شدند
دیگر نوای مهر و محبت به خانه نیست

عشاقِ سینه چاک زمان واژگون شدند
دامی طنیده اند و دلی در میانه نیست

از عشق و عاشقی که به جز یک هوس نماند
دیگر هوای شعر و غزل یا ترانه نیست

لبریزِ از غمم چه بگویم به شکلِ شعر
شرمنده ام خدا که غزل عاشقانه نیست

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه کنم زندگی ام رفته تباهت شده است
یک نفر غرقِ تمنای گناهت شده است

یک نفر هست،که با لکنتِ خود شعر شده
منم آن شعر که باحسرت و آهت شده است

خواستم،، شعر،، شوم بلکه تو جذبم بشوی
دیدم این شعر خودش جذب نگاهت شده است

رنگِ شب های من از چیست که تاریک شده
تا دلم گفت که از موی سیاهت شده است

شعر در برکه ی شب چشم براه چه کسی ست
منتظر خیره به عکس رخِ ماهت شده است

شعر و شب قافیه ی ماه فقط تمثیلی ست
که همه از قِبَلِ شوکت و جاهت شده است

#مهدی_شهسواری
#جذب_نگاه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شاید شبی به سردیِ آهن ببوسمت
آن لحظه ای که می روم از تن ببوسمت

آن لحظه های آخرِ عمرم که می روم
باید که در هوای پریدن ببوسمت

در زندگی که بود و نبودم ندیده شد
هرگز نشد که یک سرِ سوزن ببوسمت

گشتی چه آرزوی محالی به سادگی
تا عاشقانه از لب و گردن ببوسمت

این حسرتی که در دلِ بیچاره ام نشست
تا یک شبی به قالبِ بودن ببوسمت،،،

معکوس می شود که ببینی که می روم
حسرت شود برای تو ای زن!! ببوسمت

شاید که سکّه هم برود روی دیگرش
مُردی و بودم و دمِ مردن ببوسمت

در آخرین کلامِ غزل می رسم به این
قسمت نشد که شایدم اصلن ببوسمت

#مهدی_شهسواری
#بوسه_سرد

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چشم های تو چنان ریخته در بسترِ شعر
همه جا واژه به واژه شده در باورِ شعر

به تمنای نگاهت شده ام دربدری
به غزل یا که رباعی همه سرتاسرِ شعر

با همان ناز نگاهت، شده پر شور و شرر
تا به یک پلک زدن سوخته خاکسترِ شعر

وزن و هر قافیه را رقص دهد چشمانت
من که بیهوش ، شدم در بغل و محضر شعر

بی صدا، بی نفسی، اشک شدم غلتیدم
روی هر واژه ی تو در کنفِ دفترِ شعر

آخرش در همه اشعار ،،چنین فهمیدم
که تویی آن هنرِ ریخته در گوهرِ شعر

#مهدی_شهسواری
#خاکستر_شعر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تک و تنها و گریزان شده ام از همه کس
در غمِ عشق،، چرا یک دل دریایی نیست؟

در چنین حال که از عالم و آدم سیرم
چاره ای جز غم و درد و شبِ تنهایی نیست

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بوسه ای در خواب و رویا از لبم دزدید و رفت


مثل معشوقم کسی در این جهان ناباب نیست

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
باید که تو باشی و من و باور عشق
باشیم ،،چنان آتش و خاکستر عشق

در پیچ و خم عشق و جنون حل بشویم
همراه تو در حادثه در بستر عشق

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از همان لحظه که در بطن وجودت مُردَم
تکیه گاهم همه شب سینه ی یک دیوار است

دردِ من شرحه به شرحه شده در دفتر شعر
روزگاری که چنین عاقبتِ دلدار است

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
حال و احوال دلم را اضطراری کرده ای
با نگاهت در دلم یک انتحاری کرده ای

بسکه با چشمان خود دل برده ای از اهل شهر
یک سوال!! از عاشقانت سرشماری کرده ای؟

#مهدی_شهسواری


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک مثنویِ درد.. برایت گفتم
در یک شب نامرد.. برایت گفتم

عاشق شدنم را به زبان آوردم
با سینه ی پر درد.. برایت گفتم

گفتم تو ولی  سرد ..نگاهم کردی
گشتم ز تو دلسرد.. برایت گفتم؟؟

درگیر شدم با شب و با بیداری
شد رنگ رُخَم زرد ..برایت گفتم؟؟

شاعر شدم و شعر نوشتم در شب
یک شاعر شبگرد.. برایت گفتم؟؟

رفتی و نخواندی نه غمی نه شعری
یک جمله!!شدی طرد.. ندانی بهتر!!


#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آبیِ چشمانت شبیه آبیِ دریاست
آبی تر از هفت آسمانِ آبیِ دنیاست

ابریشمِ موهای خرماییت ..جانِ من
نرمینه تر از مخمل و اصلا خودِ دیباست

بازیِ موهایت به زیرِ هر سر انگشتم
شاید که رویایی ترین بازیِ این شب‌هاست

آغوش تو با طعم لب هایت؟ نمی گویم
احساس یک شاعر پر از اسرارِ ناگویاست

طعمِ لبت شیرین ترین رخداد این قرن است
تنها  دلیلِ  زندگی  یا  دیدنِ  فرداست

این زندگی چیزی ندارد جز حضورِ تو
حتما نباشی کار من هم آه و واویلاست

اصلا بیا با هم قرارِ مرگ.. بگذاریم
حتی عزیز من «کنارت مرگ هم زیباست »

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو که رفتی غزلی خسته و بی مضمونم
و چه پاشید ز هم ثِقل و همه کانونم

روزها سگ دو زنان بی هدفم میچرخم
شب به شب هم به خودم هم به دلم مدیونم

بسکه پرخاشگرم بیخود و بی حد به همه
همه جا شایعه افتاده که یک مجنونم

چونکه در مستی خود مات شوم بر عکسی
یا که در خاطره ای بیخود و نامیمونم

یا که در فُرمِ نوشتن به قلم فرسایی
می روم در غزلی با غمِ گوناگونم

دستِ من نیست که در حال پریشان گویی
چه به احساس درونم و چه در بیرونم

اسمِ یک زن که تو باشی به تنم می ریزد
همه جا در همه ابیات تویی خاتونم


#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
الهام گرفته از دیالوگ فیلم73 M.R
روانشناس به نقش اول فیلم:
اگه خدا رو ببینی چی بهش میگی
نقش اول فیلم (خیلی مست):
اگه خدا رو ببینم می کُشمش ، با گلوله میزنمش.....



یک شب خدا را می کُشم با دست های خود
با عقده ها ، با زخم ها در مُنتَهای خود

در بدترین مستی که چیزی را نمی فهمم
صورت به صورت مینشینم با خدای خود

یک هفت.. تیرِ پُر گذارم روی پیشانی ش
گویم به او از زندگی از ماجرای خود

از زخمِ هر بُغضی که هر دم میخورم با دود
در پک به پک سیگار و درد و هر دوای خود

از مستی و از نشئگی هایی که می کردم
تا گم کنم حسی که دارم در ورای خود

از جبرِ این هستی و از هر فلسفه گویی
از بودهایی که نمی شد  بود..جای خود

یا از دورویی و دروغ و حیله و تزویر
از مردمانِ بی حیا وُ بی وفای خود

از نابرابر بودن و چیزی به اسمِ عدل
معنای عادل بودنم باشد برای خود

از جنگ ها وُ از هجوم و از تجاوز ها
از بچه های بی کسی که مانده پای خود

از زلزله از قحطی و از سیلِ ویرانگر
از بادهای وحشی و طوفان به جای خود

از جانِ ناقابل که بر مردم عطا کردی
راحت بگیری اینچنین در هر بلای خود

حالا منم با اسلحه بر روی پیشانی ت
حالا بگیرم جان تو جانِ خدای خود

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
برای  باید  و  اما  تو  را  نمی خواهم
برای دردِ خودم هم دوا نمی خواهم

همیشه چون و چرایی برای حال دلم
برو که شرط و شروط از شما نمی خواهم

اگر چه  مثل  خدا  بوده ای  برای دلم
به ذات حق که شبیه ت خدا نمی خواهم

ببین چه شد به تَنَفّر رسیده ام حالا
تو را که ناز و قشنگی چرا نمیخواهم؟

نگو که حسِ رقیبان بریده حس تو را
که عاشقیِ پر  از  افترا نمی خواهم

برای باورِ عشقت به هر دری که زدم
نشد به جز غم و این ماجرا نمی خواهم

برو به  آدمِ  دیگر  بریز،،  بر  سرِ  او
هر آنچه عشق و محبت، تورا نمی خواهم

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شاعری دیدم به این دنیا فقط خندید و رفت
جز بساطِ شعر خود هر چیز را برچید و رفت

با لبی خندان به دستش جام زهر از دوستان
با دلی آگاه...سمّ ِ شوکران نوشید و رفت

اندکی قبلش فقط با شور و شوقِ عاشقی
زندگی میکرد و بر شعر و غزل تابید و رفت

مدتی تخمیر... شد در بطنِ خود گندید... تا
یک شرابِِ ناب شد چون چشمه ای جوشید و رفت

ناب گشت و ناب ماند و بعد هم شد جاودان
چون که روح ناب خود را از بدی دزدید و رفت

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شعرم بنوش و با غمِ جانم زبان بگیر
با این چکامه قامتِ غم را نشان بگیر

دردی که از خزانِ تنم می رسد بخوان
با شعرِ من ، عزای سکوت از دهان بگیر

نامردمی که بر تن و جان زخمه می زند
از مرد و زن وَ یا همه از این و آن بگیر

در ، این زمانه ای که پسر می کشد پدر
عاشق بمان و آتشِ عشقی به جان بگیر

با عاشقیِ خود همه عالم بگیر و بعد
دروازه های کشور عشق از زمان بگیر

کشور گشای عالمِ امکان اگر شدی...
شمشیر عشقِ خود به تمامِ جهان بگیر

تا عشق و عاشقی به جهان محوری شود
با نورِ عشقِ خود همه را بیکران بگیر

#مهدی_شهسواری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀