#مصرع_رنگین
#غزلی_از غنیمت پنجابی
تو را که چشمِ ستم پیشه، شیشه شیشه شراب است
مرا به یاد تو اندیشه، شیشه شیشه شراب است
کشیده هرکه چو فرهاد می ز جامِ محبّت
به کامش آب دمِ تیشه، شیشه شیشه شراب است
کدام صید که از بیخودی ز خویش نرفته است؟
ز نقش پای که این بیشه، شیشه شیشه شراب است
غنیمتم من، مستم ز فیض گفتۀ وحدت
مرا چو تاکْ رگ و ریشه، شیشه شیشه شراب است
#غنیمت
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
#غزلی_از غنیمت پنجابی
تو را که چشمِ ستم پیشه، شیشه شیشه شراب است
مرا به یاد تو اندیشه، شیشه شیشه شراب است
کشیده هرکه چو فرهاد می ز جامِ محبّت
به کامش آب دمِ تیشه، شیشه شیشه شراب است
کدام صید که از بیخودی ز خویش نرفته است؟
ز نقش پای که این بیشه، شیشه شیشه شراب است
غنیمتم من، مستم ز فیض گفتۀ وحدت
مرا چو تاکْ رگ و ریشه، شیشه شیشه شراب است
#غنیمت
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
دل کُشتۀ نگاه تو، رغبت کجا بریم؟
تیغ از تو، آرزوی شهادت کجا بریم؟
بر ما مبند تهمتِ کوتاهیِ طلب!
لبریز اوست سینه، ارادت کجا بریم؟
هرچند زخم شد صلۀ اشکِ خونچکان
از گریه آبروی محبّت کجا بریم؟
فریاد من به رنگ جرس از دلِ خودست
گم گشته راه، حرف شکایت کجا بریم؟
عشق و زبانِ دعوی بیداد تهمت است
دل وقف اوست، شکوۀ غارت کجا بریم؟
نزدیک تر ز ماست به ما یار دلنشین
شوق طواف کعبۀ الفت کجا بریم؟
از جان اسیرِ طرز جلالم که گفته است؛
«مائیم و یاد دوست غنیمت کجا بریم؟»*
#غنیمت_پنجابی
#اسیر
#د
*مصرعی از میرزا جلال الدّین محمّد اسیر شهرستانی از شاعران نازک خیال سبک هندی است:
ماییم و یاد دوست غنیمت کجا بریم؟
عالم تمام اوست شکایت کجا بریم؟
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
تیغ از تو، آرزوی شهادت کجا بریم؟
بر ما مبند تهمتِ کوتاهیِ طلب!
لبریز اوست سینه، ارادت کجا بریم؟
هرچند زخم شد صلۀ اشکِ خونچکان
از گریه آبروی محبّت کجا بریم؟
فریاد من به رنگ جرس از دلِ خودست
گم گشته راه، حرف شکایت کجا بریم؟
عشق و زبانِ دعوی بیداد تهمت است
دل وقف اوست، شکوۀ غارت کجا بریم؟
نزدیک تر ز ماست به ما یار دلنشین
شوق طواف کعبۀ الفت کجا بریم؟
از جان اسیرِ طرز جلالم که گفته است؛
«مائیم و یاد دوست غنیمت کجا بریم؟»*
#غنیمت_پنجابی
#اسیر
#د
*مصرعی از میرزا جلال الدّین محمّد اسیر شهرستانی از شاعران نازک خیال سبک هندی است:
ماییم و یاد دوست غنیمت کجا بریم؟
عالم تمام اوست شکایت کجا بریم؟
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
می گذشتم دوش از شهری که پایانی نداشت
یک لبِ بی می ندیدم من؛ که افغانی نداشت
بر زبان ها از دهانش گفتگوها می گذشت
این قَدَر دانم که حرفی بود، امکانی نداشت*
زاهد امشب خانقاهِ خویش را آباد کرد
از برای خودفروشی هیچ دکّانی نداشت
آبِ پیکان، شبنمِ گل های داغِ سینه بود
باغ امّیدم به غیر از تیر بارانی نداشت
با دل خود عشق پردازم، غنیمت! عمرهاست
این قدَر آشفتگی زلف پریشانی نداشت
#غنیمت_پنجابی
#م
* دربارۀ دهان یار تنها می توان حرفی زد و شنید. اوج اغراق است در کوچک بودن دهان یار، که گویی بی نشان است و وجود ندارد.
صائب می گوید:
محضِ حرف است که او را دهنی ساخته اند
در میان نیست دهانی، سخنی ساخته اند.
در شعر بیدل دهلوی دهان یار در بی نشان بودن و موهومی به عدم تشبیه می شود:
زان دهان بی نشان، بوی سراغی برده ام
تا قیامت بایدم راه عدم پرسید و رفت.
یا:
به نام محض قناعت کن از نشان عدم
دهان یار به حرف شنیده می ماند
و حتی عدم هم از پی بردن به رمز این بی نشانی ناتوان است:
ز رمز دهانش نیابد اثر
عدم هم به خود گر تأمّل کند.
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
یک لبِ بی می ندیدم من؛ که افغانی نداشت
بر زبان ها از دهانش گفتگوها می گذشت
این قَدَر دانم که حرفی بود، امکانی نداشت*
زاهد امشب خانقاهِ خویش را آباد کرد
از برای خودفروشی هیچ دکّانی نداشت
آبِ پیکان، شبنمِ گل های داغِ سینه بود
باغ امّیدم به غیر از تیر بارانی نداشت
با دل خود عشق پردازم، غنیمت! عمرهاست
این قدَر آشفتگی زلف پریشانی نداشت
#غنیمت_پنجابی
#م
* دربارۀ دهان یار تنها می توان حرفی زد و شنید. اوج اغراق است در کوچک بودن دهان یار، که گویی بی نشان است و وجود ندارد.
صائب می گوید:
محضِ حرف است که او را دهنی ساخته اند
در میان نیست دهانی، سخنی ساخته اند.
در شعر بیدل دهلوی دهان یار در بی نشان بودن و موهومی به عدم تشبیه می شود:
زان دهان بی نشان، بوی سراغی برده ام
تا قیامت بایدم راه عدم پرسید و رفت.
یا:
به نام محض قناعت کن از نشان عدم
دهان یار به حرف شنیده می ماند
و حتی عدم هم از پی بردن به رمز این بی نشانی ناتوان است:
ز رمز دهانش نیابد اثر
عدم هم به خود گر تأمّل کند.
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بهار سجده بَرَد؛ پیشِ منزلی که تو داری
چمن نثار کند گل، به محفلی که تو داری
هزار خانۀ مردم سیاه کرد و ندانست
ز سنگِ سرمه خبر می دهد، دلی که تو داری
شود تجمّل لیلا، غبار دامنِ صحرا
چو پرده برکشی از روی محملی که تو داری
تو را که تابِ بلا نیست، ضبطِ تندی خود کن
ز خوی خویش بُوَد برقِ حاصلی که تو داری
بُوَد به رنگِ جرس ناله خیز؛ شور تپش
ز دوری ات در و دیوارِ منزلی که تو داری
گرفته عاریه چشم دگر ز خلق بریده
کند به هجرِ تو تا گریه، بسملی که تو داری
کند ز سینۀ صاف تو جلوه در نظر ما
به رنگ قبله نما؛ آهنین دلی که تو داری
زبان درازیِ شمشیر یار، بی سببی نیست
غنیمت! از تو کند شکوه، قاتلی که تو داری
#غنیمت
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چمن نثار کند گل، به محفلی که تو داری
هزار خانۀ مردم سیاه کرد و ندانست
ز سنگِ سرمه خبر می دهد، دلی که تو داری
شود تجمّل لیلا، غبار دامنِ صحرا
چو پرده برکشی از روی محملی که تو داری
تو را که تابِ بلا نیست، ضبطِ تندی خود کن
ز خوی خویش بُوَد برقِ حاصلی که تو داری
بُوَد به رنگِ جرس ناله خیز؛ شور تپش
ز دوری ات در و دیوارِ منزلی که تو داری
گرفته عاریه چشم دگر ز خلق بریده
کند به هجرِ تو تا گریه، بسملی که تو داری
کند ز سینۀ صاف تو جلوه در نظر ما
به رنگ قبله نما؛ آهنین دلی که تو داری
زبان درازیِ شمشیر یار، بی سببی نیست
غنیمت! از تو کند شکوه، قاتلی که تو داری
#غنیمت
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ای سایۀ سحابِ عطای تو کِشتها
گردی ز کوچۀ تو هوای بهشتها
یک روز سر به خاکِ درت سجدهای نمود
بودهست تر هنوز خطِ سرنوشتها
تنها نه برْهَمن ز غمت سر به سنگ زد
چون دل تپد ز شوق تو، بت در کِنشتها
تا نغمۀ شکستهْنوازیْت شد بلند
عشّاق کرد کاسۀ سر نذرِ خشتها
کوثر بُوَد به دیدۀ لب تشنگانِ عشق
خونی که آب شد ز غمت در سرشتها
حُسنی به جلوه بود که نظّارهگاه شد
برداشتند پرده چو از کارِ زشتها
خارِ غمت به پای غنیمت اگر رود
آید به دست او رگِ جانِ بهشتها
#غنیمت
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گردی ز کوچۀ تو هوای بهشتها
یک روز سر به خاکِ درت سجدهای نمود
بودهست تر هنوز خطِ سرنوشتها
تنها نه برْهَمن ز غمت سر به سنگ زد
چون دل تپد ز شوق تو، بت در کِنشتها
تا نغمۀ شکستهْنوازیْت شد بلند
عشّاق کرد کاسۀ سر نذرِ خشتها
کوثر بُوَد به دیدۀ لب تشنگانِ عشق
خونی که آب شد ز غمت در سرشتها
حُسنی به جلوه بود که نظّارهگاه شد
برداشتند پرده چو از کارِ زشتها
خارِ غمت به پای غنیمت اگر رود
آید به دست او رگِ جانِ بهشتها
#غنیمت
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نباشد بعدِ مردن نیز عاشق را، قرار اینجا
بوَد سرگشتهتر از آسیا سنگ مزار اینجا
هنوزم حسرتِ سرشار، طوفان میکند در دل
بوَد خاکسترم را شورش ابر بهار اینجا
نه از درد است، گر ریزد غبار از چشم غربالی
ندارد گریههای خشکِ زاهد اعتبار اینجا
شهید وعدهات صبح قیامت در نظر دارد
سفیدی میکند از بسکه چشمِ انتظار اینجا
ندانم صیدگاه کیست، این صحرای پر وحشت؟
که گردد دام چون طاووس دنبال شکار اینجا
چو آیی بر سرِ خاک شهیدان، یک نفس بنشین!
که باشد چشمها چون دام پنهان در غبار اینجا
غنیمت را بوَد در دیدۀ ما عزّتی دیگر
که هست این مشت خاک از کوی جانان یادگار اینجا
#غنیمت
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بوَد سرگشتهتر از آسیا سنگ مزار اینجا
هنوزم حسرتِ سرشار، طوفان میکند در دل
بوَد خاکسترم را شورش ابر بهار اینجا
نه از درد است، گر ریزد غبار از چشم غربالی
ندارد گریههای خشکِ زاهد اعتبار اینجا
شهید وعدهات صبح قیامت در نظر دارد
سفیدی میکند از بسکه چشمِ انتظار اینجا
ندانم صیدگاه کیست، این صحرای پر وحشت؟
که گردد دام چون طاووس دنبال شکار اینجا
چو آیی بر سرِ خاک شهیدان، یک نفس بنشین!
که باشد چشمها چون دام پنهان در غبار اینجا
غنیمت را بوَد در دیدۀ ما عزّتی دیگر
که هست این مشت خاک از کوی جانان یادگار اینجا
#غنیمت
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یار در صحبتِ زهّاد سیهکار نشست
آفتاب آمد و در سایۀ دیوار نشست
راهِ نزدیک به کویش؛ بُوَد از خود رفتن
هرکه برخاست ز خود، بر درِ دلدار نشست
من و آن جلوهْفراموش، که آیینه به دست
عمرها منتظرِ شعلۀ دیدار نشست
عیب زاهد نتوانست ردایش پوشید
به غلط رفت و پسِ پردۀ پندار نشست
بسکه در طوطی ما قوّت پرواز نماند
رو اگر کرد به آیینه چو زنگار نشست
تا غنیمت به سرِ کوی تو آرام گرفت
گرد غمهاست که بر خاطر گلزار نشست
#غنیمت
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آفتاب آمد و در سایۀ دیوار نشست
راهِ نزدیک به کویش؛ بُوَد از خود رفتن
هرکه برخاست ز خود، بر درِ دلدار نشست
من و آن جلوهْفراموش، که آیینه به دست
عمرها منتظرِ شعلۀ دیدار نشست
عیب زاهد نتوانست ردایش پوشید
به غلط رفت و پسِ پردۀ پندار نشست
بسکه در طوطی ما قوّت پرواز نماند
رو اگر کرد به آیینه چو زنگار نشست
تا غنیمت به سرِ کوی تو آرام گرفت
گرد غمهاست که بر خاطر گلزار نشست
#غنیمت
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نسیم باغ،حرفِ گرمی شوق که می گوید؟
که گُل را آتش افتاده است درگوش از شنیدن ها
ز خود بردن مرا از شوخی چشم تو می آید
که موج باده باشد هوش را بال پریدن ها
#غنیمت_پنجابی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که گُل را آتش افتاده است درگوش از شنیدن ها
ز خود بردن مرا از شوخی چشم تو می آید
که موج باده باشد هوش را بال پریدن ها
#غنیمت_پنجابی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نسیم باغ،حرفِ گرمی شوق که می گوید؟
که گُل را آتش افتاده است در گوش از شنیدن ها
ز خود بردن مرا از شوخی چشم تو می آید
که موج باده باشد هوش را بال پریدن ها
#غنیمت_پنجابی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که گُل را آتش افتاده است در گوش از شنیدن ها
ز خود بردن مرا از شوخی چشم تو می آید
که موج باده باشد هوش را بال پریدن ها
#غنیمت_پنجابی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تا زبان نام تو بردهست، ثناخوان خود است
کرد تا یاد تو دل، بندهی احسان خود است
نور دلها اثر زخمِ محبّت باشد
خانه پُررخنه چو گردید، چراغان خود است
کیست کز جلوهی دیدار تو از خویش نرفت؟
پیش ما، صبح وصالت شب هجران خود است
منّت سِیر گل و جلوهی گلشن نکشد
دل که از داغ، چو طاووس گلستان خود است
مزهی بزم محبّت بُود از نالهی درد
هرقدَر شور کند دل، نمکِ خوان خود است
بس که آن تشنهی دیدار ز حسرت شده آب
بود مجنون و کنون سیلِ بیابان خود است
همنشین خورد دل خویش ز بیبرگی من
آنکه همبزم «غنیمت» شده، مهمان خود است...
#غنیمت_پنجابی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کرد تا یاد تو دل، بندهی احسان خود است
نور دلها اثر زخمِ محبّت باشد
خانه پُررخنه چو گردید، چراغان خود است
کیست کز جلوهی دیدار تو از خویش نرفت؟
پیش ما، صبح وصالت شب هجران خود است
منّت سِیر گل و جلوهی گلشن نکشد
دل که از داغ، چو طاووس گلستان خود است
مزهی بزم محبّت بُود از نالهی درد
هرقدَر شور کند دل، نمکِ خوان خود است
بس که آن تشنهی دیدار ز حسرت شده آب
بود مجنون و کنون سیلِ بیابان خود است
همنشین خورد دل خویش ز بیبرگی من
آنکه همبزم «غنیمت» شده، مهمان خود است...
#غنیمت_پنجابی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀