از کِشتِ #پدر، زحمتِ بسیار در آمد...
او شوقِ ثمر داشت ولی دار در آمد!
دردا که اگر تخمِ در و پنجره کِشتیم،
دیوانه شد آن دانه و دیوار در آمد!
«یکصفحه» غلط داشت کتابِ شبِ پیشین،
شیرازه پریشانشد و طومار در آمد!
با نیزه نشستند چنان بر سرِ مُصحف،
کز لفظِ روان، معنیِ دشوار در آمد!
امروز همه اهلِ نَفَس مُنکِرِ عطرند...
از بس لجن از کلبهی عطار در آمد!
گفتی که در این دایرهی بی در و پیکر،
از خَلق، چرا کافر و دیندار در آمد؟!
فرقِ بشر این است که با بوسهی ابلیس،
از دوشِ یکی دار، یکی مار در آمد!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
او شوقِ ثمر داشت ولی دار در آمد!
دردا که اگر تخمِ در و پنجره کِشتیم،
دیوانه شد آن دانه و دیوار در آمد!
«یکصفحه» غلط داشت کتابِ شبِ پیشین،
شیرازه پریشانشد و طومار در آمد!
با نیزه نشستند چنان بر سرِ مُصحف،
کز لفظِ روان، معنیِ دشوار در آمد!
امروز همه اهلِ نَفَس مُنکِرِ عطرند...
از بس لجن از کلبهی عطار در آمد!
گفتی که در این دایرهی بی در و پیکر،
از خَلق، چرا کافر و دیندار در آمد؟!
فرقِ بشر این است که با بوسهی ابلیس،
از دوشِ یکی دار، یکی مار در آمد!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نه همین است که در مُلکِ تو جایی دارم
مژده اِی سُفله ، که انسانم و رایی دارم
کوهم ای شیخ ، چو برخیزی و یک هو بکشی
پاسخِ هویِ تو ناخواسته هایی دارم
من از آن قوم نِیام تا تو بگویی : خاموش
غیرتم بانگ برآرَد که صدایی دارم
من ازین فِرقه نِیام تا تو خدایش باشی
آدمیزادهام ، از پیش خدایی دارم...
خوشدل از آنی ، ای شیخ ، که تختی داری...
غافل از اینی ایتخت ، که پایی دارم
گفت فرعون که : از هرچهجهان چیست تورا ؟
گفت موسی که : گریبان و عصایی دارم!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مژده اِی سُفله ، که انسانم و رایی دارم
کوهم ای شیخ ، چو برخیزی و یک هو بکشی
پاسخِ هویِ تو ناخواسته هایی دارم
من از آن قوم نِیام تا تو بگویی : خاموش
غیرتم بانگ برآرَد که صدایی دارم
من ازین فِرقه نِیام تا تو خدایش باشی
آدمیزادهام ، از پیش خدایی دارم...
خوشدل از آنی ، ای شیخ ، که تختی داری...
غافل از اینی ایتخت ، که پایی دارم
گفت فرعون که : از هرچهجهان چیست تورا ؟
گفت موسی که : گریبان و عصایی دارم!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کفایتم نَدَهَد بوسـه؛ دَست اگر برسَد
چنان کُنم که بیارزد به ننگ ِ بُهتانش
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چنان کُنم که بیارزد به ننگ ِ بُهتانش
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چندین صدا شنیدهام اما دهان یکیست!
گویا صدای نعره و بانگِ اذان یکیست!
یکسوی بر یزید و دِگرسوی بر حسین،
خَلقی گریستند ولی روضهخوان یکیست!
افسرده از مطالعهی زهر و پادزهر،
دیدم دوشیشهاند ولیکن دکان یکیست!
در عصرِ ظلم، ظلم و به دورانِ عدل، ظلم...
در کفر و دین مسافرم و ارمغان یکیست!
در گوشِ من مقایسهی خیر و شر مخوان،
چندین مُجلّد است ولی داستان یکیست!
دزدِ طلا گریخت ولی دزدِ گیوه نه...
دردا که در گلویِ گذر پاسبان یکیست!
در جنگِ شیخ و شاه، فقط زخم سهمِ ماست،
تیر از دو سوی میرود اما نشان یکیست!
اینک نگاه کن که نگویی: ندیدهام!
در کارِ ظلم بستنِ چشم و زبان یکیست...
آنجا که پُشتِ گردنِ مظلوم میخورَد،
حدِّ گناهِ تیغ و تماشاگران یکیست!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گویا صدای نعره و بانگِ اذان یکیست!
یکسوی بر یزید و دِگرسوی بر حسین،
خَلقی گریستند ولی روضهخوان یکیست!
افسرده از مطالعهی زهر و پادزهر،
دیدم دوشیشهاند ولیکن دکان یکیست!
در عصرِ ظلم، ظلم و به دورانِ عدل، ظلم...
در کفر و دین مسافرم و ارمغان یکیست!
در گوشِ من مقایسهی خیر و شر مخوان،
چندین مُجلّد است ولی داستان یکیست!
دزدِ طلا گریخت ولی دزدِ گیوه نه...
دردا که در گلویِ گذر پاسبان یکیست!
در جنگِ شیخ و شاه، فقط زخم سهمِ ماست،
تیر از دو سوی میرود اما نشان یکیست!
اینک نگاه کن که نگویی: ندیدهام!
در کارِ ظلم بستنِ چشم و زبان یکیست...
آنجا که پُشتِ گردنِ مظلوم میخورَد،
حدِّ گناهِ تیغ و تماشاگران یکیست!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باید که ز داغم خبری داشته باشد ،
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد !
حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل
بازیچه ی دست تبری داشته باشد
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد !
آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد
سردرگمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد !
حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل
بازیچه ی دست تبری داشته باشد
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد !
آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد
سردرگمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چو میکُنم به غزلهای گرم، مدهوشش...
فروتنانه فرو میروم در آغوشش!
پیمبرِ تواَم ای عشق! بی عبا و کتاب...
چه قصهها که نمیگویم از تو در گوشش!
غمِ زمانه برون میجهد چو دود از بام
چو دست میبَرَم آهسته در بر و دوشش..
هزار نیشِ جهان را هزارگونه دواست،
لبی که مینهم آرام بر لبِ نوشش!
چه سایه روشنی از شوق گسترانیدهست،
چراغِ روشنِ چشمشش... لبانِ خاموشش...
مرا چو خواجه زِ باغ و چمن فراغت داد،
صفای دامنِ دنبالهدارِ گلپوشش!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
فروتنانه فرو میروم در آغوشش!
پیمبرِ تواَم ای عشق! بی عبا و کتاب...
چه قصهها که نمیگویم از تو در گوشش!
غمِ زمانه برون میجهد چو دود از بام
چو دست میبَرَم آهسته در بر و دوشش..
هزار نیشِ جهان را هزارگونه دواست،
لبی که مینهم آرام بر لبِ نوشش!
چه سایه روشنی از شوق گسترانیدهست،
چراغِ روشنِ چشمشش... لبانِ خاموشش...
مرا چو خواجه زِ باغ و چمن فراغت داد،
صفای دامنِ دنبالهدارِ گلپوشش!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بار سنگین، ماه پنهان، اسبِ لاغر نابلد
ره خطا بود و علامت گنگ و رهبر نابلد
ما توکل کرده بودیم این ولی کافی نبود
نیل تر بود و عصا خشک و پیمبر نابلد
از چه میخواهی بدانی؟ هیچ یک از ما نماند
دشمن از هر سو نمایان، ما و لشکر نابلد
از سرم پرسی؟ جز این در خاطرم چیزی نماند
تیغ چرخان بود و گردن نازک و سر نابلد
مشتهامان را گره کردیم اما ای دریغ
مشتی از ما سستپیمان، مشت دیگر نابلد
گاه غافل سر بریدیم از برادرهای خویش
دید اندک بود و شب تاریک و خنجر نابلد
نامهها بستیم بر پاشان، دریغ از یک جواب
باز و شاهین تیزچنگال و کبوتر نابلد
کشتی ما واژگون شد تا نخستین موج دید
ناخدای ما دروغین بود و لنگر نابلد
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ره خطا بود و علامت گنگ و رهبر نابلد
ما توکل کرده بودیم این ولی کافی نبود
نیل تر بود و عصا خشک و پیمبر نابلد
از چه میخواهی بدانی؟ هیچ یک از ما نماند
دشمن از هر سو نمایان، ما و لشکر نابلد
از سرم پرسی؟ جز این در خاطرم چیزی نماند
تیغ چرخان بود و گردن نازک و سر نابلد
مشتهامان را گره کردیم اما ای دریغ
مشتی از ما سستپیمان، مشت دیگر نابلد
گاه غافل سر بریدیم از برادرهای خویش
دید اندک بود و شب تاریک و خنجر نابلد
نامهها بستیم بر پاشان، دریغ از یک جواب
باز و شاهین تیزچنگال و کبوتر نابلد
کشتی ما واژگون شد تا نخستین موج دید
ناخدای ما دروغین بود و لنگر نابلد
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
مگر که شرم کنی، این ستم غرور ندارد!
شکستدادنِ مُشتی گرسنه سور ندارد!
چنینکه "سوختوسوز" است کارِ خرمنِ مردم،
هلاکِ ظالم و مزدور دیر و دور ندارد!
نگاهکن! پُر و خالیست، صبر و سفرهی ایشان...
بترس از آنکه دگر تابِ حرفِ زور ندارد!
نه وقتِ بیمِِ جحیم است و گاهِ وعدهی فردوس،
گرسنهاست ! چهدانی که حالِ حور ندارد!
وگر که بیمِ صراطش دهی به راه نیاید،
که از پُلی که تو بستی سرِ عبور ندارد!
چنینکه نان زِ کَفَش بُرده دستِ باجستانان،
بههوشباش که جز شعله در تنور ندارد!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مگر که شرم کنی، این ستم غرور ندارد!
شکستدادنِ مُشتی گرسنه سور ندارد!
چنینکه "سوختوسوز" است کارِ خرمنِ مردم،
هلاکِ ظالم و مزدور دیر و دور ندارد!
نگاهکن! پُر و خالیست، صبر و سفرهی ایشان...
بترس از آنکه دگر تابِ حرفِ زور ندارد!
نه وقتِ بیمِِ جحیم است و گاهِ وعدهی فردوس،
گرسنهاست ! چهدانی که حالِ حور ندارد!
وگر که بیمِ صراطش دهی به راه نیاید،
که از پُلی که تو بستی سرِ عبور ندارد!
چنینکه نان زِ کَفَش بُرده دستِ باجستانان،
بههوشباش که جز شعله در تنور ندارد!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای بوسهی تو باطل سحر حیای من
وی دکمه دکمه منتظر دستهای من
شرمندهام اگر نفست تنگ میشود
از بوسههای پشت هم بیهوای من
جان میرسید بر لبت از دیدن خودت
بودی اگر هر آینه امروز جای من
دودش ز چشمهای سیاهت بلند شد
آهی که سرمه ریخت به زنگ صدای من
نفرین به من اگر که ملایک شنیدهاند
جز آرزوی داشتنت در دعای من
رازی بزرگ بودی و پنهان ز چشم خلق
غافل که بر ملا شدی از رد پای من
هستی نخی است در نظرم، بسته بر دو میخ
یک سو وفای توست دگر سو وفای من...
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وی دکمه دکمه منتظر دستهای من
شرمندهام اگر نفست تنگ میشود
از بوسههای پشت هم بیهوای من
جان میرسید بر لبت از دیدن خودت
بودی اگر هر آینه امروز جای من
دودش ز چشمهای سیاهت بلند شد
آهی که سرمه ریخت به زنگ صدای من
نفرین به من اگر که ملایک شنیدهاند
جز آرزوی داشتنت در دعای من
رازی بزرگ بودی و پنهان ز چشم خلق
غافل که بر ملا شدی از رد پای من
هستی نخی است در نظرم، بسته بر دو میخ
یک سو وفای توست دگر سو وفای من...
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من، پادشاهِ مقتدرِ کشوری که نیست
دلبستهام به همهمهی لشکری که نیست!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
من باورم شدهست که در من، فرشتهها
پیغام میبرند به پیغمبری که نیست!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلبستهام به همهمهی لشکری که نیست!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
من باورم شدهست که در من، فرشتهها
پیغام میبرند به پیغمبری که نیست!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو رعد و برق گمان کردهای، ولی به یقین
صدا، صدای تَرکهای استخوان من است!
نگاه کن به همین پرچم موافقِ باد
که استعارهای از مردمِ زمان من است...!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
صدا، صدای تَرکهای استخوان من است!
نگاه کن به همین پرچم موافقِ باد
که استعارهای از مردمِ زمان من است...!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به طعنه گفت که: هُشدار! ساربان دزد است!
نفر، نفر، همه ی اهل کاروان دزد است!
چو بار بستم و رفتم گمان نکردم هیچ،
شریک قافله -ای وایِ من!- همان دزد است!
چه سود از این همه قرآن بدین نمط خواندن؟
فضیل توبه نکرده ست و همچنان دزد است!
دلت خوش است که بسته ست روزنِ روباه
زِ ردّ گیوه بیاندیش! باغبان دزد است!
من ازِ خیانتِ اسبابِ خانه می ترسم،
چه اعتماد به دیوار؟! نردبان دزد است!
ز عمرِ من همه کم کرد و بر خودش افزود،
گلایه با که توان کرد، چون زمان دزد است؟!
زِ من مرنج، اگر بیش از این نمی گویم
زبان -زِ ترسِ سرِ سبز- در دهان دزد است!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به طعنه گفت که: هُشدار! ساربان دزد است!
نفر، نفر، همه ی اهل کاروان دزد است!
چو بار بستم و رفتم گمان نکردم هیچ،
شریک قافله -ای وایِ من!- همان دزد است!
چه سود از این همه قرآن بدین نمط خواندن؟
فضیل توبه نکرده ست و همچنان دزد است!
دلت خوش است که بسته ست روزنِ روباه
زِ ردّ گیوه بیاندیش! باغبان دزد است!
من ازِ خیانتِ اسبابِ خانه می ترسم،
چه اعتماد به دیوار؟! نردبان دزد است!
ز عمرِ من همه کم کرد و بر خودش افزود،
گلایه با که توان کرد، چون زمان دزد است؟!
زِ من مرنج، اگر بیش از این نمی گویم
زبان -زِ ترسِ سرِ سبز- در دهان دزد است!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همین، تا پر گشودم از قفسها سر در آوردم،
غلط کردم به شوق باغ، گویا پر در آوردم
دهان تا باز کردم مُنکرانم طعنهها کردند
غزل گفتم، گمان کردند پیغمبر در آوردم
اگر شمشیر عریان پیشِ رویم بود خندیدم
چو بودا در جواب از جیب، نیلوفر در آوردم!
درختی سادهام، آری جفای باغبانم را
هرس پنداشتم، پس شاخهای دیگر در آوردم!
به خود آرایشِ "بَزمی" گرفتم تا بیاسایم
غم از هر سو که آمد بر سرم، ساغر در آوردم
جهانِ سخت را آسان گرفتم، شعرِ تَر گفتم
به مضمون، موم از دکانِ آهنگر در آوردم
ندارم عادتِ منت کشیدن، حالِ من خوب است
زِ بس با دستِ خود از پُشتِ خود خنجر در آوردم
زِ عُمرِ رفته آهی ماند، بر آیینهی جانممم
طلا در کوره کردم، مُشتِ خاکستر درآوردم!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
غلط کردم به شوق باغ، گویا پر در آوردم
دهان تا باز کردم مُنکرانم طعنهها کردند
غزل گفتم، گمان کردند پیغمبر در آوردم
اگر شمشیر عریان پیشِ رویم بود خندیدم
چو بودا در جواب از جیب، نیلوفر در آوردم!
درختی سادهام، آری جفای باغبانم را
هرس پنداشتم، پس شاخهای دیگر در آوردم!
به خود آرایشِ "بَزمی" گرفتم تا بیاسایم
غم از هر سو که آمد بر سرم، ساغر در آوردم
جهانِ سخت را آسان گرفتم، شعرِ تَر گفتم
به مضمون، موم از دکانِ آهنگر در آوردم
ندارم عادتِ منت کشیدن، حالِ من خوب است
زِ بس با دستِ خود از پُشتِ خود خنجر در آوردم
زِ عُمرِ رفته آهی ماند، بر آیینهی جانممم
طلا در کوره کردم، مُشتِ خاکستر درآوردم!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همان مار و همان سوراخ پیشین، باز خود دانید!
برون افتاده از پستوی پَستان راز، خود دانید
رفیقان! همتی تا نعره ارباب بشناسیم
که "هَل مِن ناصرِ" شمر است این آواز! خود دانید
نه هر کَس اژدهایی در میان انداخت موسی شد
شباهتهاست جادو را به آن اعجاز، خود دانید
الا ای آهوانِ دشتِ خلوت دیده! رَم تا کی
کمین کردهست در هر بوته تیرانداز... خود دانید
سرابِ مقصد است آن سایهها کز دور پیدا شد
عنانها میکِشد تا منزلِ آغاز، خود دانید
فراوان کَندهایم ای دوستان هر بار گنجی نیست
همان مار و همان سوراخ پیشین، باز خود دانید
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برون افتاده از پستوی پَستان راز، خود دانید
رفیقان! همتی تا نعره ارباب بشناسیم
که "هَل مِن ناصرِ" شمر است این آواز! خود دانید
نه هر کَس اژدهایی در میان انداخت موسی شد
شباهتهاست جادو را به آن اعجاز، خود دانید
الا ای آهوانِ دشتِ خلوت دیده! رَم تا کی
کمین کردهست در هر بوته تیرانداز... خود دانید
سرابِ مقصد است آن سایهها کز دور پیدا شد
عنانها میکِشد تا منزلِ آغاز، خود دانید
فراوان کَندهایم ای دوستان هر بار گنجی نیست
همان مار و همان سوراخ پیشین، باز خود دانید
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دیو را بر تخت دیدم، رنجِ انسان یادم آمد
صبر کردم چون زِ انگشتِ سلیمان یادم آمد!
خویش را در معرضِ بادی نه چندان سخت دیدم
کاخ فردوسی در اقصای خراسان یادم آمد!
خواستم تا پیرهن از ترسِ تنهایی بدرّم
شاعری تنها به غربتگاهِ #یُمگان یادم آمد!
رو به سوی آسمان کردم که تا چند این صبوری؟
ناله در نایم فسرد و #سعدِ_سلمان یادم آمد!
چنگ در مو بردم از اندوه و از غم ناله کردم
گیسوی #عطار در چنگالِ تُرکان یادم آمد!
دست یازیدم ولی دست از بغل بیرون نکردند..
تلخ خندیدم که از شعرِ #زمستان یادم آمد!
دوستان چون میلههایی سرد گِردم را گرفتند
ارغوانِ #سایه را در بندِ زندان یادم آمد!
خواستم نفرین کنم همشهریانم را و ناگه
آن پلنگِ #منزوی در رنجِ زنجان یادم آمد!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
صبر کردم چون زِ انگشتِ سلیمان یادم آمد!
خویش را در معرضِ بادی نه چندان سخت دیدم
کاخ فردوسی در اقصای خراسان یادم آمد!
خواستم تا پیرهن از ترسِ تنهایی بدرّم
شاعری تنها به غربتگاهِ #یُمگان یادم آمد!
رو به سوی آسمان کردم که تا چند این صبوری؟
ناله در نایم فسرد و #سعدِ_سلمان یادم آمد!
چنگ در مو بردم از اندوه و از غم ناله کردم
گیسوی #عطار در چنگالِ تُرکان یادم آمد!
دست یازیدم ولی دست از بغل بیرون نکردند..
تلخ خندیدم که از شعرِ #زمستان یادم آمد!
دوستان چون میلههایی سرد گِردم را گرفتند
ارغوانِ #سایه را در بندِ زندان یادم آمد!
خواستم نفرین کنم همشهریانم را و ناگه
آن پلنگِ #منزوی در رنجِ زنجان یادم آمد!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دل، در گروِ چند هنر داشتم، این شد...
ای بیسپران! من که سپر داشتم این شد!
رودی که به سَد خورد، زِ اندوه ورم کرد...
یعنی عطشِ سیر و سفر داشتم این شد!
خاکسترِ گردوبُنِ پیری به چناری،
میگفت که بسیار ثمر داشتم این شد!
با خاکِ سیه، جمجمهی خالیِ جمشید،
فرمود زِ افلاک خبر داشتم این شد!
نی گفت که تلخ است جهان، گفتمش این نیست...
نالید که من بارِ شِکَر داشتم این شد!!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای بیسپران! من که سپر داشتم این شد!
رودی که به سَد خورد، زِ اندوه ورم کرد...
یعنی عطشِ سیر و سفر داشتم این شد!
خاکسترِ گردوبُنِ پیری به چناری،
میگفت که بسیار ثمر داشتم این شد!
با خاکِ سیه، جمجمهی خالیِ جمشید،
فرمود زِ افلاک خبر داشتم این شد!
نی گفت که تلخ است جهان، گفتمش این نیست...
نالید که من بارِ شِکَر داشتم این شد!!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گاه در گُل می پسندد،گاه در گِل ميكشد
هرچه آدم میكشد، از خامی دل میكشد
گاه مثل پيرمردان ساكت است و باوقار،
گاه مثل نوعروسان، بيخبركِل ميكشد
كجرويهایِ "فُضيل"اين نكته را معلوم كرد:
عشق حتی بار كج را-هم-به منزل ميكشد
موجهایِ بيقرار و گوشماهيها كه هيچ،
عشق ، گهگاهی نهنگی را به ساحل ميكشد!
دوست مست و چشمِ من مست است و ميدانم ، دريغ،
دست از آهو، پلنگِ مست، مشكل ميكشد!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هرچه آدم میكشد، از خامی دل میكشد
گاه مثل پيرمردان ساكت است و باوقار،
گاه مثل نوعروسان، بيخبركِل ميكشد
كجرويهایِ "فُضيل"اين نكته را معلوم كرد:
عشق حتی بار كج را-هم-به منزل ميكشد
موجهایِ بيقرار و گوشماهيها كه هيچ،
عشق ، گهگاهی نهنگی را به ساحل ميكشد!
دوست مست و چشمِ من مست است و ميدانم ، دريغ،
دست از آهو، پلنگِ مست، مشكل ميكشد!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قطع قلم، به قیمت نان می کنی رفیق؟
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق!
گیرم درین میانه به جایی رسیده ای،
گیرم که زود دکّه، دکان می کنی رفیق!
روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد،
حیرت ز کار و بار جهان می کنی رفیق
تیر و کمان چو دست تو افتاد، هوش دار
" سیب " است ، یا " سر " است ، نشان می کنی رفیق!
کفاره اش ز گندم عالَم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق!
خود بستمش به سنگ لحد، مُرده توش نیست!
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق!
گفتی: " گمان کنم که درست است راه من"
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق!!
فردا که آفتاب حقیقت برون زند،
سر در کدام برف نهان می کنی رفیق؟
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق!
گیرم درین میانه به جایی رسیده ای،
گیرم که زود دکّه، دکان می کنی رفیق!
روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد،
حیرت ز کار و بار جهان می کنی رفیق
تیر و کمان چو دست تو افتاد، هوش دار
" سیب " است ، یا " سر " است ، نشان می کنی رفیق!
کفاره اش ز گندم عالَم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق!
خود بستمش به سنگ لحد، مُرده توش نیست!
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق!
گفتی: " گمان کنم که درست است راه من"
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق!!
فردا که آفتاب حقیقت برون زند،
سر در کدام برف نهان می کنی رفیق؟
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
قسم به فقر که حلّال رنگ ایمان است
قسم به "نان" که میان حروف انسان است
قسم به سگ که نمیترسد از وفاداری
قسم به مرد که تا بوق سگ پی نان است!
قسم به "درد" که از هر طرف که میبینیش
یکیست، خیره از آن سان که حال"نادان" است
قسم به مردم نادان که با کمال قصور
خیال میکند از پیروان لقمان است!
قسم به خون که روان است سوی نیشابور
قسم به "چشم" که سوغات فتح کرمان است
قسم به گندم ری گرچه مدتیست مدید
خراج خاصهی دولتسرای طهران است!
بقای سلطنت هیچکس نمیبینم
مگر خدا که به ذات از قدیم سلطان است!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قسم به فقر که حلّال رنگ ایمان است
قسم به "نان" که میان حروف انسان است
قسم به سگ که نمیترسد از وفاداری
قسم به مرد که تا بوق سگ پی نان است!
قسم به "درد" که از هر طرف که میبینیش
یکیست، خیره از آن سان که حال"نادان" است
قسم به مردم نادان که با کمال قصور
خیال میکند از پیروان لقمان است!
قسم به خون که روان است سوی نیشابور
قسم به "چشم" که سوغات فتح کرمان است
قسم به گندم ری گرچه مدتیست مدید
خراج خاصهی دولتسرای طهران است!
بقای سلطنت هیچکس نمیبینم
مگر خدا که به ذات از قدیم سلطان است!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مسلمانانم از بیمایگی کافر میانگارند...
خداناباورانم پورِ پیغمبر میانگارند!
به رفعِ تشنگی لب میگذارم بر لبی گاهی،
یکی صهبای کوثر، وآنیکی ساغر میانگارند!
اگر دَر میگشایم فرقهای دیوار میبینند...
وگر دیوار بگذارم گروهی دَر میانگارند!
به مستان میرسم، با خویش میگویند: شیخ آمد!
به مسجد میروم آتشزنِ منبر میانگارند!
اگر گُل بشکفم، نمرود در آبم میاندازد...
وگر آتش درآرَم، شاخِ نیلوفر میانگارند...
الفبای عصا افکندهام در کار و میبینم،
که این ناباورانم راست جادوگر میانگارند!
چه در آیینهی شعر است؟ جبراییل، یا شیطان؟!
چه باک از دیگران؟ چون تا ابد دیگر میانگارند...
کلیمی در گریبان کردهام پنهان و خاموشم
دهانهای وقاحت گرچه صد دفتر میانگارند...
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خداناباورانم پورِ پیغمبر میانگارند!
به رفعِ تشنگی لب میگذارم بر لبی گاهی،
یکی صهبای کوثر، وآنیکی ساغر میانگارند!
اگر دَر میگشایم فرقهای دیوار میبینند...
وگر دیوار بگذارم گروهی دَر میانگارند!
به مستان میرسم، با خویش میگویند: شیخ آمد!
به مسجد میروم آتشزنِ منبر میانگارند!
اگر گُل بشکفم، نمرود در آبم میاندازد...
وگر آتش درآرَم، شاخِ نیلوفر میانگارند...
الفبای عصا افکندهام در کار و میبینم،
که این ناباورانم راست جادوگر میانگارند!
چه در آیینهی شعر است؟ جبراییل، یا شیطان؟!
چه باک از دیگران؟ چون تا ابد دیگر میانگارند...
کلیمی در گریبان کردهام پنهان و خاموشم
دهانهای وقاحت گرچه صد دفتر میانگارند...
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀