💖کافه شعر💖
2.21K subscribers
4.23K photos
2.76K videos
11 files
907 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
در دل دنیاپرستان کیمیای مهر نیست

آزمودم یارِ آب و گل نگردد یارِ دل



#امیری_فیروزکوهی

💖🧚🧚‍♀💖

@Kafee_sheerr💖💖
مویه های غریبانه...

#غزلی_از استاد امیری فیروز کوهی
..........

مسند گزینِ کلبۀ ویرانۀ خودم
عشرت فزایِ گوشۀ غمخانۀ خودم

بیرون ز کنجِ فقر و قناعت نمی روم
چون گنج آرمیده به ویرانۀ خودم

در طالعِ رمیدۀ من بختِ صید نیست
دام خودم شکار خودم دانۀ خودم

چون شعله هر دم از نفس آتشین خویش
سرگرمِ مویه های غریبانۀ خودم

هر شب چو شمعْ تازه شود داستان من
حیران ز ناتمامی افسانۀ خودم

آلوده نیست خرقه ز تر دامنی مرا
زان خشک لب تر از لب پیمانۀ خودم

با این ادب که قدرِ خزف نیز نشکنم
بیقدرتر ز گوهر یکدانۀ خودم

چون دعوی شناختن دیگران کنم؟
کز خوی ناشناخته بیگانۀ خودم

شمعِ تمامْ سوخته ام بزمِ عشق را
خود با دلِ گداخته پروانۀ خودم

بیجا ملامت دل شیدا نمی کنم
عاقل نماتر از دلِ دیوانۀ خودم

شد صرف در عمارتِ دنیا حیات من
پنداشتم امیر که در خانۀ خودم

تابستان ۱۳۴۴

#امیری_فیروزکوهی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
بار گران ز طبع سبکبار میکشم
آزارها ز خُلق کم آزار میکشم

چون گل ز پرده داری رخسار شرمناک
خواری ز همنشینی هر خار میکشم

از بس کدورت از شب هستی است بر دلم
چون صبحِ اوّلین، نفس تار میکشم

لرزنده تر ز سایۀ شمعم به لاغری
از یک نسیم رخت به دیوار میکشم

فریادِ جانِ خسته ز آلام زندگیست
این ناله نیست کز دلِ بیمار میکشم

بسیار ناز با من دلداده می کنی
دانسته یی که ناز تو بسیار میکشم

از پا فتادۀ توام ای عشق خانه سوز
این خواری از تو ای گل بیخار میکشم

هرچند هیچ کار نیاید ز دست من
جز کار عشق دست ز هر کار میکشم

نان پاره یی ز خوان فلک می خورم به جهد
هر روز لقمه از دهن مار میکشم

صد پاره شد دلم ز غم پار و ای دریغ
کامسال آرزوی غم پار میکشم

از بسکه دام در ره آزادی من است
حسرت به روز مرغ گرفتار میکشم

نگشوده اند جز به رخِ شرم چشم من
آن عاشقم که حسرت دیدار میکشم

دیوانگی است زحمتِ کارِ سخن امیر
دیوانه ام که زحمت این کار میکشم

#امیری_فیروزکوهی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
دو ملعبه است جهانرا به دست اهل ستیز
کز آن دو، موم صفت نقشِ گونه گون سازند

به نامِ آن دو که آن مردمست و آزادی
هزار شعبده سازند و حیله آغازند

چنان به مکر و دغل پاسدار این دو شوند
که نفس مکر و دغل را به شبهه اندازند

به نام نصرتِ مردم، کُشند مردم و باز
به مرگ مردم گریند و نوحه پردازند

به حفظ صلح به جنگ و ستیز برخیزند
به نام خلق تن و جان خلق بگدازند

هزار سر اگر از دوش خلق برگیرند
همان به دعوی سرباختن، سرافرازند

به عذر حرمت آزادی، از گرفتاری
کنند دامی و آن را بدان دراندازند

عجب که حیله گران از چهار سوی جهان
به یک بهانه و یک شیوه دستِ کین یازند

همه به یاریِ آزادی و تعاون خلق
به بام عرش برآورده بانگِ آوازند

به نام و نسبت این هر دو هر شقی با خصم
بهانه ساز کند تا به یکدگر تازند

به گونه گونه دغل در فریب هم کوشند
اگرچه هر دو شقی، همدلند و همرازند

قمار بر سر آن دو است حیله بازان را
ز دیگریست اگر جان برند اگر بازند

نه مردم است و نه آزادی و نه صلح و نه سِلم
هرآنچه هست همین جمع حیلت انبازند

پی علوّ و فسادند و در فضای وجود
به بال مردم افتاده گرمِ پروازند

وز آن دمی که به قدرت جدا شوند از غیر
به هیچ چیزِ دگر جز به خود نپردازند

چو یافتند بزرگی، ز خلق و آزادی
چنان بُرند که گویی دو جنسِ ممتازند

کسی به صدق نَزَد دم ز خلق و آزادی
جز آن گروه که با حبسِ خانه دمسازند

تابستان ۵۶
#امیری_فیروزکوهی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
به قطره آبی اگر عشق می نواخت مرا
فلک در آتش دنیا نمی گداخت مرا

جز این نبود که با سیلی حوادث بود
کنار مادر ایّام، اگر نواخت مرا

ز بسکه بی ثمرم، نقدِ قلب را مانم
که سود بُرد حریف ار به هیچ باخت مرا

زبون بی هنران از چه رو شدم یارب!
مگر زمانه ز اهل هنر شناخت مرا؟

ز چرخ، چشمِ امان داشتن ز بی خردی است
که خانه در گذر سیل برفراخت مرا

به هیچ کار به اهل جهان نمی مانم
فلک برای کدامین دیار ساخت مرا!

غریب زیستم اینجا تمام عمر امیر
مگر چنانکه منم هیچکس شناخت مرا؟


#امیری_فیروزکوهی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
در خاکِ وطن ارزش خاک وطنم نیست
وز نعمت او جز گله ای در دهنم نیست

دارم وطن آنجا که ز بدعهدی خلقش
یک همدم بیگانه تر از هموطنم نیست

پیرانه سر اندیشۀ سیر چمنم هست
همصحبتی عشق، رفیق چمنم نیست

از بیخبری نیز خبردار نگشتم
هرچند که دیگر خبر از خویشتنم نیست

نفروختم آخر وطن خود به پشیزی
از خوی پدر یک سرِ مو هم به تنم نیست

سوزد دلم از آتش بیداد و بجز اشک
آبی که بر این آتشِ سوزنده زنم نیست

گرمِ سخنم با نفسِ سرد امیرا
هرچند که جز سایۀ خود، همسخنم نیست

#امیری_فیروزکوهی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
ما را ز جاه و منصب دنیا چه مطلب است
آن را که کار نیست چه پروای منصب است

در سوختن هم از همه واپس تریم ما
ما را به جای آتشِ عشق آتش تب است

گفتم: به نورِ عشق رهِ عمر طی کنم
غافل که روشنایی این شمع یک شب است

پُر شد مرا ز نعمتِ الوان دهان و باز
دائم به جای شکر مرا شکوه بر لب است

تأویل دین به مذهب خلق است لاجرم
تا خلق را متابعت نفس، مذهب است

باکی ز لب گزیدن و خون خوردن تو نیست
آن را که ساغر از می گلگون لبالب است


هر کس به قدر دوری از آیین مردمی
امروز نزد مردم دنیا مقرّب است


جز اشکِ غم ز مشربِ قسمت نصیب نیست
آن را که پاک طینت و پاکیزه مشرب است

یکروز و یکشب است همه عمر ما امیر
باقی همه مکرّر آن روز و آن شب است

#امیری_فیروزکوهی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
عروسِ دولت دنیا که سخت عشوه گر است
ز خویش تا نستاند ترا، نبخشد کام

حریفِ خطبۀ او کس ز اهل ایمان نیست
که نه حلال شناسد به هیچ دین نه حرام

به هوش باش که کابین این عروس مُحیّل
نه از طلای مذابست و نه ز نقرۀ خام

همه فضائل انسانی از قلیل و کثیر
صداق اوست ز هر جفتی از کرام و لئام

گر از مروّت و صدق و شرف تهی نشوی
ز جامِ وصلِ پر از شهد او نیابی کام




#امیری_فیروزکوهی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مپرس از منِ مسکین که حال من چونست
زبان خموش ولیکن دهان پر از خونست

ز مرگِ دور چه گویی سخن، بگو ای شیخ!
که زنده بودن ما در چنین بلا چونست!

عقاب فتنه چنان پر کشید و سایه فکند
که حفظ ماست از این سایه آنچه بیرونست

قبول شیخ به ایجاب بندگی بسته است
در این معامله سود آن برَد که مغبونست

مباش غرّه به حالی که پیرِ حادثه را
به هر نفس که برآری، هوس دگرگونست

در این بلیّه که از جهل رفت بر سر ما
همین نه مردمِ عاقل که عقلْ مجنونست

فریب ظاهر قانون مخور به باطن خویش
که نامِ زور چو قوّت گرفت قانونست

مرا امید گشایش ز بخت وارون نیست
همیشه کاسۀ من چون حباب وارونست

ز اضطراب سراپا دل است پیکر ما
که آه ما جگرآلود و اشک ما خونست

حضور شیخ غنیمت شمار و نعمت دان
که هیچ نیست جز این نعمتی که افزونست

خزینه‌ای ز قناعت تمام ناشدنیست
مدار باک ز خرجش که گنج قارونست

ز شیخ و دامِ فریبش تعجّب از چه کنی
که زندگانی انسان فریب و افسونست

امیر یار من از جنّ و اِنس عالم نیست
سیاه چشمِ من از دودمان افیونست



#امیری_فیروزکوهی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آدمی را حبّ و بغض چیزی از هر جنس و نوعی
جای گیرد در دل اوّل، یا به خصلت یا به عادت

وآنگه از این‌سو و آن‌سو گرد هم آرَد فراهم
هر کجا بیند بیانی از کسی بر وفق حاجت

گر به دینش می‌کِشد دل، خیزد از فرط تعلّق
تا مدد گیرد ز عقل و نقل و استنباط و حجّت

ور به کُفرش خاطر آساید، پی اثبات دعوی
صدسخن گوید به حجّت، صددلیل آرَد به صحّت

در نهانگاه ضمیر خویشتن چندان که کاود
درنیابد علّت آن را، که پنهان است علّت

وآن عوارض کز ریا یا طبع در هر فرقه بینی
نیست الّا اُنس‌وعادت، چیست غیر از رسم‌وسنّت

گر کسی گوید که علم و تربیت را چیست حاصل
گویم آن را در طبایع مختلف آمد اصابت

نفْس را اوّل شمار، آنگاه علم و تربیت را
هیچ اوّل را نبینی تابع آخر به رُتبت

نفْس را بیم از لگام تربیت یا علم نبْود
هم مگر فضل خدایش بازدارد از ضلالت

کم بُود آن‌کس که یابد اعتقادی سخت و مانَد
خالی از حبّ و عداوت، پُر ز انصاف و عدالت

آدمی را هرچه نیکوتر به چشم عقل بینی
بازنشناسی، که خود را بازنشناسی به‌غایت...

#امیری_فیروزکوهی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀