💖کافه شعر💖
2.34K subscribers
4.29K photos
2.84K videos
11 files
956 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
با تو اوجم بی تو موجی خسته بر دیـوارِ صخره

با تو دریـا بی تـو حتـی نیستم مــانند قطره
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌
دست در دست تـو و ، چشمان ما آیینه ی هم

می کشد تصـویرِ زیبـایی از این مستی و چهره


#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلم
یک #شانه می خواهد
که بگذارم سرم را
به رویش سر دهم گریه
بگویم حرف های آخرم را

دلم
یک #موج میخواهد
کشاند جسم من را
تا میان بستر دریا
تلاطم های قلبم را
بگیرد در خودش
آهسته و آرام

دلم
یک #جنگل بارانی و
سرسبز می خواهد
که اشک چشم هایم
گم شود در بارشِ
رگباری اش در زیر هر برگ
از درختانِ
به هم نزدیک و زیبایش

دلم
یک #کوه می خواهد
زنم فریاد تا پیچد
صدایم در دلش
شاید مرا در خود بگیرد
تکیه گاهی امن باشد
جسم خُرد و خسته ام را

دلم
یک #دشت میخواهد
پر ازگل پونه های
وحشی و سرسبز
بگیرم در بغل عطرش
بشوید از وجودم گرد و زنگارِ
تمام غصه هایم را

دلم
یک #ماه میخواهد
بتابد در دل شبهای
تنهایی و بی خوابی
بپوشاند حریر مخملش را
به روی پلکهای نیمه بازم

دلم #آرامشی از جنس
لمسِ عشق می خواهد
دلم آرامشی مطلق
برای لحظه ای دوری
از انبوهِ...
هزاران غصه میخواهد

دلم
یک #سایه میخواهد
که چتری باشد از
مهر و وفاداری
برای خواندن و ماندن
برای ماندن و مردن

دلم 💚
یک #عشق میخواهد
که بنشیند ، بگوید ...
دل دهد ، قلبم نرنجاند
بماند ، نشکند ....
آغوش باشد #عشق باشد

#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بر سـر راه  تو ، هر بـار نشستن تا کی
از تو و یـاد تو، یک عمر گذشتن تا کی

با دلم بد نشو ، بدجـور دلم  می گیرد
شیشه ی نازک دل در تو شکستن تا کی

دل گرفتار شما شد شب و روز و هر آن
بر ضـریح دلتان صد گـره بستن تا کی

خسته از دربـدری و .، خسته از تنهایی
دل در اندیشه ی ، رویای تو رفتن تا کی

سمت چشمان تو می آیم از این تنهـایی
این چنین بند دل از سینه گسستن تا کی

بـاورم را به تو می بازم و افسـوس از من
پای دل میکِشی این خاطره شستن تا کی

من بـه دنبـال نگاهِ تـو و تـو بـار سفـر؛
بستن و بی من از این غمکده رفتن تا کی

می روی خانه ات آباد ، دلت خوش باشد
من ولـی در غم تو ،  بـاز نوشتن تا کی؟!

#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اگر روزی مرا آزرده ای ،  لطفا حلالم کن
اگر از چشم من سُر خورده ای لطفا حلالم کن

اگر من خوب بودم تو نفهمیدی دریغ و درد
اگر جانم به یغما برده ای لطفا حلالم کن

حلالم کن اگر عاشق نبودی و گلِ جان را
میان دست خود پژمرده ای لطفا حلالم کن

برایت آشیان گرمی از ،  آسودگی بودم
مرا بیش از همه افسرده ای لطفا حلالم کن

همیشه دست پیش از من گرفتی و طلبکاری
به جای من تو آن بَرخورده ای لطفا حلالم کن

حلالت می کنم روزی اگر معشوقه ات بودم
اگر روزی مرا آزرده ای ، لطفا حلالم کن

#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
باید که دور از ، حیله ی مکّار ها باشی
تا در امـان از  ، غربت و آزارهـا باشی

گلبرگ یاس و
پونه ای در بستری آرام
باید که دور از حصر و زخمِ خارها باشی

در ساختن هایت نشان از پایداری ها
باید که منقوشی بر آن معمارها باشی

از رنگ و بویت اطلسی ها شاد و رقصانند
ای کاش ، پیچک بر تنِ دیـوار ها باشی

با خنده هایت خانه رنگ شوق می گیرد
خوب است رونق بخش این بازارها باشی

یک خرمن از آسودگی در جانِ خود داری
خواهم که در دشت و دمن بسیارها باشی

وقتی که از قحطیِ مهر و عاطفه دوریم
دلدادگی را  ، مرکــزِ  پـرگارهــا باشی

هفت آسمانِ عشق را در سینه ات داری
دستی به روی  موجِ  گندم زارهـا باشی

در متن پر رنگِ حضوری سبز و جاویدان
باشی همیشه ،  در دلِ پیکارها باشی

هر جا که قدر و ارزشت را ساده میگیرند
از ناموافق های  این  ، رفتارهـا باشی

زن هستی اما مثل مردی در همه اعصار
باید که تقویمی بر این  معیار ها باشی

باید که نگذاری ،  بگیرند از تو آزادی
باید که بی تکرار  در تکرار هـا باشی


#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
فکرم امشب هم اسیر آن حوالی می شود
حال ناکوکم کنارت ، خوب حالی می شود

مست دیدار و خیالت میشود آغوش من
واقعی نه ، با خیالاتت  ، خیالی می شود

رنگ سرخِ گونه و لبهای من با دست تو
آتشین ، داغ و کمی هم اشتعالی میشود

زنگ آرام صدایت ، در وجــودم می تَند
از تنم جـانم جـدا و بُنیه خـالی می شود

از فراق روی تو ، با تار و پودش قلب من
خیره بر گلهای سرخِ سطح قالی می شود

تا که شد شیرینِ عشقِ ناب و فرهادیِ تو
بیستون میجوید و دور از اهالی می شود

با تو ابری می شوم ،آبستن از بارانِ شوق
بارشی روی کویر و خشک سالی می شود

بیشتر با من بخند و غرق کن در خود مرا
زندگی با بودنت از  غصه خالی می شود

تا ابد  ، درگیر ماندن می شود دلداده ات
پا به پایت لحظه های مانده عالی می شود


#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک بوسه به من از آن ، لبهات بدهکاری
ای مرگ تو معشوقِ ، این قلب گرفتاری

از عشق چه میدانی ، از من تو چه میخواهی
یک حس ترک خورده ، یا یک تل از آواری ؟

من پیله ی تنهایی از عشق نمی خواهم
پرواز نمی خواهم ، در بستر بیماری

سرتاسر این دنیا ، در صد گره و آیا !
اما شده و رنجَش ، در ما شده تکراری

ابریم که با طعنه ، هر روز پریشانیم
رعدیم  وَ بی باران در غرشِ اجباری

در جسم تب آلودش فریاد کشید آن شمع
پروانه که می سوزد ، خاکستریم انگاری

قلب از تپشش افتاد ، ماسیده به رگها خون
ماییم و شب و مرگ و این گریه و این زاری

بعد از تو نمانم من ، بعد از تو تمامم من
یک بوسه به من از آن لبهات بدهکاری


#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
امشب بیا درخلوتم ، بنشین کمی دیوانه شو
شمع شب افروزت شوم بر گرد من پروانه شو

#ساعت نمیخواهم شود شاهد به وقت بودنت
دستی به گردن تا سحر، مِی ریزمت پیمانه شو

#تاراج بوسه بر لبم ، با #شبچراغ چشم خود ؛
#هنگام مستی ، #معرکه برپا کن و مستانه شو

#سوغات قلبم از نفس های مسیحاییِ تو
آه ای
#غریبه ، با دلم لطفا بیا همخانه شو

امشب
#سفیر درد هم راهی ندارد این میان
بر غربتِ  ناشادِ من ، آرامش یکدانه شو

شعر و غزل
#مهمان کنم امشب تو را تا صبحدم
با چشم مست خود مرا آتش زن و جانانه شو

در
#امتداد کهکشان ،  ماهی میان آسمان
این لحظه های ناب را در خاطرم
افسانه شو


#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عشق از قصه ی دیوانه شدن می گذرد
از حصار تن و ،  پروانه شدن می گذرد

تشنه ی آب سرابی شود از فرطِ عطش؛
جرعه ها از سرِ  پیمانه شدن می گذرد

یا برایش همه یا هیچ برایش همه است
مرزش از غایت و بیگانه شدن می گذرد

آنچنان رخنه کند ، دار و ندارت ببرد !
از هم اندازه و از شانه شدن می گذرد

یا به عرش آورَدت ، یا به زمینت کوبد!
از تب و مستی و میخانه شدن می گذرد

نوش و نیشش بشود دغدغهِ هر نفست
تابَش از توان و ، دُردانه شدن می گذرد

در گلویت بشود یک گره اندازه ی بغض
عشق از آب و هم از دانه شدن می گذرد

پا به پایش بروی با همه بی حوصلگی
از سرش ، لذتِ همخانه شدن می گذرد

عشق پیچیده ترین کلاف سردرگم ماست
گاهی از اصل و از
افسانه شدن می گذرد



#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نسیم صبح را ، بی وقفه بر فرمان خود کردم
خبر آرد تو را !  معشوقه ی پنهان خود کردم

بغل کردم نسیمی را ، که از سوی تو  می آمد
از عطر و بوی گیسویت روان در جان خود کردم

صدای خنده هایت را که در باغ و چمن پیچید
به دوش او ، دلیل چهره ی خندان خود کردم

تپش های دل دیوانه ات را جمع کردم آه
شفای سینه و این قالبِ لرزان خود کردم

خیال بوسه های آتشینت روی گل ها را ؛
دوای دردها و دوری و هجران خود کردم

به جای شبنم لغزان به روی برگ گلپونه؛
تو را مهمان آغوش و پَرِ دامان خود کردم

تصور کن لبت انگور شیراز است و من تشنه
تمام شهدشان نوشیدم آب و نان خود کردم

شبی را بی فروغ چشم تو هرگز نخوابیدم
رواقِ ابروانت ،  سایه ی مژگان خود کردم

هنوزم با نسیم و قاصدک های رها در باد
تبانی می کنم ! یاد تو را پیمان خود کردم

بمانی از بلاها دور و ، باشد جان تو ایمن !
که من روح تو را سنجاقِ جان ، پایان خود کردم

#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من همان
جامانده ی این زروقم
غرق در ؛
دریای بی ساحل شدم

دست من پارو شد اما ؛
پای من نایی نداشت
موج ها از هر طرف هم
دست هایم می کشید

سیلیِ طوفان به موج و
حمله ی موجِ خروشان روی من !
طاقتم را می گرفت

قعر دریا گاهی از
موج و تلاطم های بی جا
بهتر است

من اسیر موج و طوفان
غرق در دریای بی ساحل شدم


#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دوست دارم #عشـق را تقدیم چشمانت کنم
#مــاهِ نقــره فــام را ، آویــز ایــوانت کنم

دوست دارم تا سحـر در خـلوت زیبـای شب
خنده را بـا بـوسه ای دلچسب مهمـانت کنم 

زیر نور #شمع بنویسم دو خط #شعر و غـزل
شـاه بیت شعـر خـود را سطـر دیـوانت کنم

دور بـاشی از بلا و هر که با تو دشمن است
درمیـان سینه ام خـواهم کـه پنهــانت کنم

#مهـرِ رویت #نـورِ چشمان سیاهم می شود
اشـک چشمم را نثــار خــاک دامـانت کنم

با تو از #تاب و تب عشق و جنون سر میروم
دوست دارم جـان خـود قـربانیِ جانت کنم


#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای بندِ دلم ، چه بر سرم آوردی
هر لحظه مرا عذابی و سردردی

دندان به جگر زدم نگویم حرفی
جانم به لب آمد از تو و دلسردی

از زندگی سیرم از نفس از ماندن
از جور و جفاکه با دلم میکردی

شادابی چهره ام گرفتی از من ؛
همرنگ خزان شده رُخم از زردی

آخِر شدم از چشم سیاهت مٱیوس
ولله که در شکستن دل ، مَردی

اندازه ی قلبم شده این تنهایی
هرگز نکنم خطا به دل برگردی !


#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هر شبم صورتِ مهتابِ تو دیدن دارد
از دهان تو فقط ! ،  شعر شنیدن دارد

خیره در چشم پر از خواهش هم بنشینیم
ضربه های دل من ، با تو تپیدن دارد

صَرفِ روی مَهِ تان ، باز غزل بنویسم
لب به هر  قافیه ی تازه گزیدن دارد

با فضایی که شده بار برایم امشب !
بوسه از گونه و لبهای تو چیدن دارد

خنده هایت زده آتش به دلم ، نازت چند؟
ناز روی تو به هر باره ،  خریدن دارد

مرغ دل در قفس سینه قرارش رفته !
صبح و شامش سر کوی تو پریدن دارد

سینه ام پر شده از عطر تنت ، محبوبم
باد در حلقه ی گیسوت ،  وزیدن دارد

غیر تو مسئله ای نیست بجویم آن را
پای من در تب و تابِ تو دویدن دارد

اشتیاقِ منی و سبزِ بهارم هستی !
شاخه ی عشق به سمت تو خمیدن دارد

مست مینای دو چشم تو شدن درمانم
تنگِ آغوش تو یک عمر ،  لمیدن دارد

مهرت آمیخته با جان به وصالت رویم؛
از همه عالم و بیگانه  ،  بریدن دارد

راه و بیراهه و هر جاده ی بن بستی با ؛
راهِ  پر پیچ و خمِ عشق ،  رسیدن دارد


#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
با دلم یک بـار دیگر بی وفا ، دیدار کن
دیگران را جز من از آغوش خود بیزار کن

پای من را باز کن در خلوت شبهای خود
یا بمیران ، یا خودت را بر سرم آوار کن

هر چه را داری کنارت ، پس بزن بی دغدغه
قصه ی
افسانه را ،  روی زبانت بار کن

ازمیان این همه راه و همه بی راهه ها
راه بن بست مرا ، بی گفتگو هموار کن

با پریشان کردنم جانم بسوزان عشق کن
هر شب این آتشفشان  کهنه را تکرار کن

در میان شهر از وصل و رسیدن ها بگو
قاصدک ها را ، برای این خبر بیدار کن

از میان پیله بیرون کن پر پروانه را
در کنارش شمع و گل را بی تامل یار کن

کودک احساس دل را قبل مرگش جان بده
قبل از اینکه دیر گردد فکر این بیمار کن

بعد از آن برپا کن آتش را برای کشتنم
بعدِ خاکم خواستی عشق مرا انکار کن

جان به لب آمد ببر نام مرا روی لبت
با دلم یک بارِ دیگر بی وفا ، دیدار کن


#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شب از نیمه گذشت
اندام زمین
در سکوتی محض
فرورفته و صدایی
از هیچ جنبنده ای
به گوش نمی رسد
گویی
تمامیت
#عشق را
به مهمانی شیطان
فراخوانده اند
شب ها دیگر 
بوی آرامش ندارد
سرد است و طولانی
سنگین است و بی رحم
عمیق است و تمام نشدنی
کاش فقط برای
یک شب هم که شده
به خیر شود
ثانیه های بی کسیِ مان
شاید طعم آرامش را
بشود چشید



#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
صبحـی که در آن زمـزمه ی یار نباشد
خـواهم که نفس در دلِ خـونبار نباشد

دردی که دگـر نسخه ی درمان نپذیرد
باید که دگـر روی سَـــری بــار نباشد

گلدان اگر از عشوه گل غرّه به خود شد
آن را نـه عجب باشد اگـر خــار نباشد

هر دل که به شمشیر جفا از نفس افتاد
جـز دستِ بلاخیــزه ی دلــدار نبـاشد

بـا مُدعیــان جـز سخنِ عشق نگویید
آن را کـه دلــی نیست ســزاوار نباشد

عاشق نشود عـاشق اگر در پسِ این راه
دَردی نکِشـد دائـــم و تکــرار نبـاشد

"پـونه" بشود مست و به عطرش بنوازد
گـر او بـه درِ خــانه ای  از مــار نباشد

#افسانه_احمدی_پونه
#صبح_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در نگاهم بهتـرینی  ، آخـریـن آرامشی
مرهمی بر قلب زخمی انتهای خواهشی

هر چقدر این حال ناکوکم مرا بد میکند
درصدِ بالای عشقی ، در تب و افزایشی

تا دلم می گیرد از این نامرادی ها دلت !
ناگهان سر میرسد مسئول این پیرایشی

با تو لبریز از ، هوای مهربانی می شوم
بی تو روحم خالی و پیمانهِ گنجایشی

بی سوادم در ادای ، عشق و مرزِ دلبری
با دو چشم مست خود آمادهِ رزمایشی

بند بند پیکرم ، مثل گُسل خورده ترک؛
روی آن بی تابی و چون زلزله در رانشی

ابتدای راهم و احساس را سر می کشم
وامدار شعر و یک دیوان زلال از دانشی

پونه ای خوشرنگ در دستان آرام توام ؛
هاله ی رنگین کمانی و ، سراپا  فاحشی

ابتدای من ! سرانجامم فقط با تو خوش است
هم تمامم می شوی ،  هم علتِ پیدایشی !

#افسانه_احمدی_پونه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀