با خود گفت: "خانوادهام چه زندگی آرامی دارد" و در حالی که به تاریکی خیره شده بود، از اینکه توانسته بود برای پدر و مادر و خواهر خود در چنین آپارتمان زیبایی چنین زندگیای فراهم بیاورد، احساس غرور کرد. ولی اگر اینهمه آرامش، اینهمه رفاه و رضایت یکباره به طرزی هولناک به پایان میرسید، چه؟ گرگور ترجیح داد از جای خود بجنبد و در اتاق بالا و پایین بخزد تا از چنین افکاری رهایی بیابد.
داستان #مسخ
نوشته #فرانتس_کافکا
ترجمه #علی_اصغر_حداد
نشر #ماهی
@kafebook_ir
www.kafebook.ir
داستان #مسخ
نوشته #فرانتس_کافکا
ترجمه #علی_اصغر_حداد
نشر #ماهی
@kafebook_ir
www.kafebook.ir