This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_قلب
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_قلب
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#نحوه_کار_با_پیمانه_واندازه_گیری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#نحوه_کار_با_پیمانه_واندازه_گیری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴#فیلم_آموزشی
#نان_پیتا
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#نان_پیتا
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کباب_لبنانی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کباب_لبنانی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت دویستوپنجاهویکم
فعلا هم به رؤیا ...هم به تو میگم... پای هیچ خواستگاری توی این خونه باز نمیشه تا من بگم ...
همین ... والسلام .
از جا برخاست و با اخم های در هم به سمت اتاقش رفت . بهار سردر گم و گیج به رؤیا نگاه کرد .
رؤیا سرش را به حالت
تأسف تکان داد و به مأمن همیشگیش ، آشپزخانه رفت .
بهار مبهوت از این رفتار ، پشت سر رؤیا رفت . آب دهانش را قورت داد و با زحمت و به آرامی
گفت :
- من نبودم ...چی شد ؟
رؤیا با ترس نگاهی به در اتاق انداخت و به آرامی گفت :
- داییت زنگ زد و گفت ؛ فعال حال آرمیتا خوب نیست . هر وقت اوضاعشون مساعد شد برای
اومدنشون تماس میگیرن .
یه جوری حرف زده انگار فعلا از اومدنشون منصرف شدن .
بهار سرما را در تک تک قسمتهای بدنش حس کرد . بغض در گلویش چنبره زد . از همان چیزی
که میترسید سرش
آمد . سری تکان داد و برای بهتر شدن حالش گفت :
- من میرم یه دوش بگیرم .
- مگه تو ورزشگاه دوش نگرفتی ؟
بهار با حواس پرتی نگاهش کرد و گفت :
- نمیدونم .
رؤیا ناراحت از این جوّ به وجود آمده سری تکان داد و سرش به قابلمه هایی که روی اجاق بود
گرم شد
نگاهش روی گوشی که برای بار سوم چراغش خاموش و روشن میشد ثابت ماند . حرفی برای
گفتن نداشت .
غمی به بزرگی یک کوه روی قلبش احساس میکرد . نیامدن و خبرندادن آرشام برایش گران تمام
شده بود .
حس سرخوردگی و پس زده شدن خنج به قلب شکسته اش میکشید .
ابهت آرشام هم برایش فرو ریخت . او هم به وقت امتحان شانه خالی کرد . او هم به پای زندگی
خواهرش که رسید
از او گذشت . از اول هم میدانست وجود آرمیتا و کیان در زندگی آرشام ، بی تاثیر در روابط آنها
نخواهد بود .
حرفهای پر امیدی که آرشام زده بود او را به این رابطه و استحکامش دلگرم کرده بود .اما حالا
همه چی برعکس تصور او شده بود .
صدای آلارم گوشی چشمان پر از اشکش را روی پیام رسیده ثابت کرد .
دستش بی ارداه به سمت گوشی رفت . دلش برای شنیدن صدایش هم تنگ شده بود اما
نمیتوانست خودش را گول
بزند . راه آنها با هم یکی نمیشد . دیگر نمیخواست به هیچ جنس ذکوری فکر کند .
بر خلاف آنچه که به او دیکته کرده بودند ، آنها هم انقدر قوی و محکم نبودند که بتواند به آنها و
حرفهایشان تکیه کند .
درد این پس زدن از پس زدن کیان هم عمیق تر بود . گلویش زیر بغض سنگینی در حال ترکیدن
بود .
دستش روی مانیتور صفحه کشیده شد . پیام را با اشاره ی کوچکی باز کرد .
»باید ببینمت ... لطفا جوابمو بده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت دویستوپنجاهویکم
فعلا هم به رؤیا ...هم به تو میگم... پای هیچ خواستگاری توی این خونه باز نمیشه تا من بگم ...
همین ... والسلام .
از جا برخاست و با اخم های در هم به سمت اتاقش رفت . بهار سردر گم و گیج به رؤیا نگاه کرد .
رؤیا سرش را به حالت
تأسف تکان داد و به مأمن همیشگیش ، آشپزخانه رفت .
بهار مبهوت از این رفتار ، پشت سر رؤیا رفت . آب دهانش را قورت داد و با زحمت و به آرامی
گفت :
- من نبودم ...چی شد ؟
رؤیا با ترس نگاهی به در اتاق انداخت و به آرامی گفت :
- داییت زنگ زد و گفت ؛ فعال حال آرمیتا خوب نیست . هر وقت اوضاعشون مساعد شد برای
اومدنشون تماس میگیرن .
یه جوری حرف زده انگار فعلا از اومدنشون منصرف شدن .
بهار سرما را در تک تک قسمتهای بدنش حس کرد . بغض در گلویش چنبره زد . از همان چیزی
که میترسید سرش
آمد . سری تکان داد و برای بهتر شدن حالش گفت :
- من میرم یه دوش بگیرم .
- مگه تو ورزشگاه دوش نگرفتی ؟
بهار با حواس پرتی نگاهش کرد و گفت :
- نمیدونم .
رؤیا ناراحت از این جوّ به وجود آمده سری تکان داد و سرش به قابلمه هایی که روی اجاق بود
گرم شد
نگاهش روی گوشی که برای بار سوم چراغش خاموش و روشن میشد ثابت ماند . حرفی برای
گفتن نداشت .
غمی به بزرگی یک کوه روی قلبش احساس میکرد . نیامدن و خبرندادن آرشام برایش گران تمام
شده بود .
حس سرخوردگی و پس زده شدن خنج به قلب شکسته اش میکشید .
ابهت آرشام هم برایش فرو ریخت . او هم به وقت امتحان شانه خالی کرد . او هم به پای زندگی
خواهرش که رسید
از او گذشت . از اول هم میدانست وجود آرمیتا و کیان در زندگی آرشام ، بی تاثیر در روابط آنها
نخواهد بود .
حرفهای پر امیدی که آرشام زده بود او را به این رابطه و استحکامش دلگرم کرده بود .اما حالا
همه چی برعکس تصور او شده بود .
صدای آلارم گوشی چشمان پر از اشکش را روی پیام رسیده ثابت کرد .
دستش بی ارداه به سمت گوشی رفت . دلش برای شنیدن صدایش هم تنگ شده بود اما
نمیتوانست خودش را گول
بزند . راه آنها با هم یکی نمیشد . دیگر نمیخواست به هیچ جنس ذکوری فکر کند .
بر خلاف آنچه که به او دیکته کرده بودند ، آنها هم انقدر قوی و محکم نبودند که بتواند به آنها و
حرفهایشان تکیه کند .
درد این پس زدن از پس زدن کیان هم عمیق تر بود . گلویش زیر بغض سنگینی در حال ترکیدن
بود .
دستش روی مانیتور صفحه کشیده شد . پیام را با اشاره ی کوچکی باز کرد .
»باید ببینمت ... لطفا جوابمو بده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت دویستوپنجاهودوم
دیگر دلش نمیخواست او یا کس دیگری را ببیند . نه حرفش برایش مهم بود نه توجیهاتش .
میدانست حرفش
چه بود ... او هم پا پس کشیده بود و میخواست خودش را توجیح کند ، همین ......
پیام بعدی رسید .
» دل نگرانتم ... خواهش میکنم جوابمو بده بهار ... نمیتونم برات با پیام دادن ماجرا رو توضیح بدم
اما باید حضوری ببینمت .«
پوزخندی زد و گوشی را با اولین زنگی که خورد خاموش کرد و روی میز کامپیوتر پرت کرد .
از صدای برخوردش پلک هایش را روی هم گذاشت و اشکی که اسیر چشمانش بود راه به بیرون
پیدا کرد .
سریع و با خشونت اشک را پاک کرد . در دلش نالید :
- به درک که کاری از دستت بر نمیاد ... به درک که دیگران مهم تر و ارجح تر از منن ... به درک
که بود و نبودم برای کسی
مهم نیست ... دیگه برای منم ...کسی مهم نیست ... هیچ کس .
روزهایش در سکوت زجرآوری میگذشت . بهرام هم به طور عجیبی ساکت بود و همه ی رفتارهای
بهار را زیر نظر داشت .
دلش میگرفت وقتی غصه خوردنش را میدید و کاری از دستش بر نمی آمد . نمیدانست چرا هر چه
تلاش میکند
کمتر به نتیجه میرسد . خیلی دلش میخواست کاری کند که دخترش را شاد و سرحال ببیند .
دردش را از نگاه پر از غمش میخواند دخترش در راهی افتاده بود که خودش سالها در آن راه درجا
زده بود .
بهار روی تخت ، به روی شکم افتاد و سرش را درون بالش مخفی کرد . چهار روز از روزی که
کیوان را دیده بود و رؤیا آن
حرف را زده بود گذشته بود . دقیقا از روزی که قرار بود به خواستگاری بیاید یک هفته گذشته بود
در این هفت روز یک روز در میان فقط پیام داده بود ...» سلام ، خوبی؟ مواظب خودت باش «... دو
بار هم نوشته بود ...
» دلم از دوریت تنگ شده «
با حرص به درک بلندی گفت . به پشت برگشت و به سقف خیره شد . در این هفته هر روز
منتظرش بود تا در مسیرهایی
که رفت و آمد میکند، او را ببیند . اما هیچ خبری نبود که نبود .
صدای رؤیا او را از عالم خودش بیرون کشید .
- بهار نمیخوای بیای ناهار ؟ چیزی شده ؟...بابات نگرانت شده .
بهار نفس عمیقی کشید و گفت :
- الان میام ... سرم درد میکنه .
- بعد ناهارت یه مسکن بخور و بخواب .
چشمی گفت و مانند بره ای رام پشت سر رؤیا به راه افتاد . زندگیش همین شده بود . دل سپردن
به آن چه تقدیر برایش
رقم زده بود . تنها دردش این بود امیدهای واهی قلبش را به بازی گرفته بود . قلبی که دیگر چیزی
از آن باقی
نمانده بود ... قلبی که تا سنگ شدن قدمی بیش فاصله نداشت .
**
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت دویستوپنجاهودوم
دیگر دلش نمیخواست او یا کس دیگری را ببیند . نه حرفش برایش مهم بود نه توجیهاتش .
میدانست حرفش
چه بود ... او هم پا پس کشیده بود و میخواست خودش را توجیح کند ، همین ......
پیام بعدی رسید .
» دل نگرانتم ... خواهش میکنم جوابمو بده بهار ... نمیتونم برات با پیام دادن ماجرا رو توضیح بدم
اما باید حضوری ببینمت .«
پوزخندی زد و گوشی را با اولین زنگی که خورد خاموش کرد و روی میز کامپیوتر پرت کرد .
از صدای برخوردش پلک هایش را روی هم گذاشت و اشکی که اسیر چشمانش بود راه به بیرون
پیدا کرد .
سریع و با خشونت اشک را پاک کرد . در دلش نالید :
- به درک که کاری از دستت بر نمیاد ... به درک که دیگران مهم تر و ارجح تر از منن ... به درک
که بود و نبودم برای کسی
مهم نیست ... دیگه برای منم ...کسی مهم نیست ... هیچ کس .
روزهایش در سکوت زجرآوری میگذشت . بهرام هم به طور عجیبی ساکت بود و همه ی رفتارهای
بهار را زیر نظر داشت .
دلش میگرفت وقتی غصه خوردنش را میدید و کاری از دستش بر نمی آمد . نمیدانست چرا هر چه
تلاش میکند
کمتر به نتیجه میرسد . خیلی دلش میخواست کاری کند که دخترش را شاد و سرحال ببیند .
دردش را از نگاه پر از غمش میخواند دخترش در راهی افتاده بود که خودش سالها در آن راه درجا
زده بود .
بهار روی تخت ، به روی شکم افتاد و سرش را درون بالش مخفی کرد . چهار روز از روزی که
کیوان را دیده بود و رؤیا آن
حرف را زده بود گذشته بود . دقیقا از روزی که قرار بود به خواستگاری بیاید یک هفته گذشته بود
در این هفت روز یک روز در میان فقط پیام داده بود ...» سلام ، خوبی؟ مواظب خودت باش «... دو
بار هم نوشته بود ...
» دلم از دوریت تنگ شده «
با حرص به درک بلندی گفت . به پشت برگشت و به سقف خیره شد . در این هفته هر روز
منتظرش بود تا در مسیرهایی
که رفت و آمد میکند، او را ببیند . اما هیچ خبری نبود که نبود .
صدای رؤیا او را از عالم خودش بیرون کشید .
- بهار نمیخوای بیای ناهار ؟ چیزی شده ؟...بابات نگرانت شده .
بهار نفس عمیقی کشید و گفت :
- الان میام ... سرم درد میکنه .
- بعد ناهارت یه مسکن بخور و بخواب .
چشمی گفت و مانند بره ای رام پشت سر رؤیا به راه افتاد . زندگیش همین شده بود . دل سپردن
به آن چه تقدیر برایش
رقم زده بود . تنها دردش این بود امیدهای واهی قلبش را به بازی گرفته بود . قلبی که دیگر چیزی
از آن باقی
نمانده بود ... قلبی که تا سنگ شدن قدمی بیش فاصله نداشت .
**
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت دویستوپنجاهوسوم
خسته و عصبی گوشی را به زمین کوبید . گوشی به چند تکه تبدیل شد و در اطرافش پخش شد .
صدای خرد شدن گوشی ، آرمیتای رنگ پریده را به سمت اتاقش کشاند . با دیدن او که دستانش
را روی زانوانش تکیه داده و
موهایش را به چنگ میکشید ...قلبش فرو ریخت
با ترس پا درون اتاق گذاشت و گفت :
- چی شده داداش ؟... بهار حرفی زده که انقدر .......
سرش با شتاب بالا آمد و با چشمان به خون نشسته گفت :
- نخیر اصلا حرفی نمیزنه که هیچ ... خانوم گوشیش رو هم خاموش کرد .
- خب تو باید قبل از اینا باهاش حرف میزدی ... باید خودت آماده ش میکردی که با تماس بابا
ناراحت نشه .
آرشام با خشم به خواهرش خیره شد و گفت :
- برو تو اتاقت ... نمیخوام جلوی چشمم باشی .
- داداش ؟
- داداش و مرگ ... داداش و درد ... خیالت راحت شد ... اون موقع که میگفتم این مرتیکه آدم
نیست حرف گوش ندادی ...
گفتم بیخیالش شو ... گفتی نه ... بیا و تحویل بگیر ... اینه زندگی که برام ساختین ... من بد بخت
که سرم گرم
زندگی خودم بود ...
- خودم درستش میکنم ... قول میدم .
آرشام به سمتش هجوم برد و در حالی که انگشت اشاره اش را روبرویش تکان میداد بالحن
خشنی گفت :
- بخدا قدم از قدم برداری خودمو از شر تو و بابات خلاص میکنم ... برو تنگ دل بابات بشین و به
من کاری نداشته باش .
آرمیتا با بغض گفت :
- میدونم حقمه اما بخدا تصورش رو هم نمیکردم کیان این طور از آب در بیاد ... فکر میکردم با
دور شدن از اینجا همه
چیز رو فراموش میکنه .
صدای فریاد آرشام چشمانش را همراه با لبانش روی هم بست .
- بسه ... برو و اسم اون عوضی رو جلوی من نیار ... برو و بذار به درد خودم بمیرم تا یه راه حلی
برای خودم و اون بدبختی
که داره تو این درد مثل شمع آب میشه ، پیدا کنم ... بابا که زورش به تو و اون الدنگ نمیرسه...
احکامشو سر من پیاده میکنه .
ارمیتا با ناراحتی از اتاقش بیرون رفت .
با خشم مشتی به روی دسته ی مبل زد و نفس های عمیقی کشید . با بلند شدن صدای زنگ تلفن
خانه با اعصابی داغون
سرش را میان دستانش گرفت .
صدای گریه ی خواهرش متعاقب قطع شدن صدای زنگ تلفن در گوشش زنگ زد ..
- تو رو خدا بس کن کیان ... خیالت راحت شد که مراسم رو بهم زدی ؟ ... لعنتی تو چرا هیچ
خجالت و شرمی سرت
نمیشه ...
...........-
- خفه شو کیان ... منو تو عین همیم ... هر چی به من بگی نصفش به خودت برمیگرده ...
خوشحالم که دلت سوخت و
محلت نذاشته ...
.............-
آرشام بی هوا گوشی را از دست خواهرش کشید و به حرفهای کیان گوش داد .
- بخدا همانطور که به بابات گفتم اگه پاتونو خونه ی دایی من بذارین جنازه ی برادرتو جلوی
چشمات میذارم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت دویستوپنجاهوسوم
خسته و عصبی گوشی را به زمین کوبید . گوشی به چند تکه تبدیل شد و در اطرافش پخش شد .
صدای خرد شدن گوشی ، آرمیتای رنگ پریده را به سمت اتاقش کشاند . با دیدن او که دستانش
را روی زانوانش تکیه داده و
موهایش را به چنگ میکشید ...قلبش فرو ریخت
با ترس پا درون اتاق گذاشت و گفت :
- چی شده داداش ؟... بهار حرفی زده که انقدر .......
سرش با شتاب بالا آمد و با چشمان به خون نشسته گفت :
- نخیر اصلا حرفی نمیزنه که هیچ ... خانوم گوشیش رو هم خاموش کرد .
- خب تو باید قبل از اینا باهاش حرف میزدی ... باید خودت آماده ش میکردی که با تماس بابا
ناراحت نشه .
آرشام با خشم به خواهرش خیره شد و گفت :
- برو تو اتاقت ... نمیخوام جلوی چشمم باشی .
- داداش ؟
- داداش و مرگ ... داداش و درد ... خیالت راحت شد ... اون موقع که میگفتم این مرتیکه آدم
نیست حرف گوش ندادی ...
گفتم بیخیالش شو ... گفتی نه ... بیا و تحویل بگیر ... اینه زندگی که برام ساختین ... من بد بخت
که سرم گرم
زندگی خودم بود ...
- خودم درستش میکنم ... قول میدم .
آرشام به سمتش هجوم برد و در حالی که انگشت اشاره اش را روبرویش تکان میداد بالحن
خشنی گفت :
- بخدا قدم از قدم برداری خودمو از شر تو و بابات خلاص میکنم ... برو تنگ دل بابات بشین و به
من کاری نداشته باش .
آرمیتا با بغض گفت :
- میدونم حقمه اما بخدا تصورش رو هم نمیکردم کیان این طور از آب در بیاد ... فکر میکردم با
دور شدن از اینجا همه
چیز رو فراموش میکنه .
صدای فریاد آرشام چشمانش را همراه با لبانش روی هم بست .
- بسه ... برو و اسم اون عوضی رو جلوی من نیار ... برو و بذار به درد خودم بمیرم تا یه راه حلی
برای خودم و اون بدبختی
که داره تو این درد مثل شمع آب میشه ، پیدا کنم ... بابا که زورش به تو و اون الدنگ نمیرسه...
احکامشو سر من پیاده میکنه .
ارمیتا با ناراحتی از اتاقش بیرون رفت .
با خشم مشتی به روی دسته ی مبل زد و نفس های عمیقی کشید . با بلند شدن صدای زنگ تلفن
خانه با اعصابی داغون
سرش را میان دستانش گرفت .
صدای گریه ی خواهرش متعاقب قطع شدن صدای زنگ تلفن در گوشش زنگ زد ..
- تو رو خدا بس کن کیان ... خیالت راحت شد که مراسم رو بهم زدی ؟ ... لعنتی تو چرا هیچ
خجالت و شرمی سرت
نمیشه ...
...........-
- خفه شو کیان ... منو تو عین همیم ... هر چی به من بگی نصفش به خودت برمیگرده ...
خوشحالم که دلت سوخت و
محلت نذاشته ...
.............-
آرشام بی هوا گوشی را از دست خواهرش کشید و به حرفهای کیان گوش داد .
- بخدا همانطور که به بابات گفتم اگه پاتونو خونه ی دایی من بذارین جنازه ی برادرتو جلوی
چشمات میذارم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت دویستوپنجاهوچهارم
خونش به جوش آمد با فریادی که وجود خودش و خواهرش را لرزاند غرید :
- تو سگ کی باشی که داری تهدید میکنی ... یادت رفت یه هفته پیش مثل توله سگ زیر دستم
له شده بودی ...
اگه یه بار دیگه تهدید کنی من میدونم و تویه عوضی .
گوشی را روی دستگاه کوبید و گفت :
- تو که میدونی استرس برات بده برای چی با این مردک دهن به دهن میدی ... اگه یه بار دیگه به
تلفناش جواب بدی
خودم به حسابت میرسم .
باز هم اشکهای آرمیتا بود که مانند سیل به راه افتاد و او را درمانده تر از گذشته به سمت شیشه
هایی هدایت کرد که نه تنها دردش را تسکین نمیداد بلکه دردی روی دردهایش اضافه میکرد .
شیشه هایی که در این یک هفته انیس و
مونسش شده بود . با نوشیدن آنها الاقل میتوانست با خیالش خوش باشد .
هنوز دستش به شیشه نخورده بود که فکری مانند جرقه به ذهنش رسید . لباس پوشید و از خانه
بیرون زد .
وارد باغ جعفر خان شد . با دیدن پیرمرد سلام کردو به گرمی جواب سلامش دریافت کرد .
- اون پیر مرد غرغرو چطوره ؟ چرا دیگه نمیاد پیش ما ؟
آرشام با ناراحتی سرش را پایین انداخت و گفت :
- افتضاحی که کیان و آرمیتا بالا آوردن حالشو گرفته ... عصبی و کم حوصله شده ... شما بیاین اون
ور .
- ممنون میدونی که عزیز مدام از زیرو روی خونه برای خودش کار میتراشه ... یه دقیقه آروم و
قرار نداره ... وقتی بچه ها
از اومدنشون میگذره و خبری ازشون نمیشه اوقاتش تلخ میشه ...
- راستی عمو بچه ها قرار نیست این طرفا پیداشون بشه ؟
جعفر تیز نگاهش کرد و گفت :
- نه ...چیزی شده ؟
- آخه خیلی وقته نیومدن اینطرف .
- زمان امتحانات آخر ترمشونه برای همین تا پایان درس و دانشگاه تو قرنطینه هستن ..
خندید و گفت :
- دردت چیزه دیگه ای بود که اومدی اینطرف ...درسته ؟!... بگو ببینم چی داره اذیتت میکنه .
آرشام با ناراحتی دستی درون موهایش کشید و گفت :
- نه ... چیز خاصی نبود .. اومدم حالی بپرسم و برم ... به زنعمو سلام برسونین .
آرشام سرش را پایین انداخت و به سمت در باغ خودشان رفت ...دو قدم برنداشته حرف جعفر
خان میخکوبش کرد .
- بهرام گفته دیگه به هیچ کس اجازه نمیده برای خواستگاری دخترش بره ....مگر اینکه خودش
اون شخص رو
قبول داشته باشه ...
آرشام از این حرف قلبش از حرکت ایستاد . این حرف کلی معنا وپیام داشت . وقتی که با دو روز
تلاش و خواهش و تمنا
اجازه ی خواستگاری گرفته بود با این پیام یعنی........
به عقب چرخید وگفت :
- منظورشون چی بوده ؟
- نمیدونم ... اما حس میکنم تو هم برای شنیدن حرف خاصی اومده بودی اینجا ... اما به من گفت
دیگه اجازه نمیده
بهار تنها بیاد توی این باغ ... نمیدونم رفتار کیان در این وسط چقدر مؤثر بوده اما ......
- اما چی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت دویستوپنجاهوچهارم
خونش به جوش آمد با فریادی که وجود خودش و خواهرش را لرزاند غرید :
- تو سگ کی باشی که داری تهدید میکنی ... یادت رفت یه هفته پیش مثل توله سگ زیر دستم
له شده بودی ...
اگه یه بار دیگه تهدید کنی من میدونم و تویه عوضی .
گوشی را روی دستگاه کوبید و گفت :
- تو که میدونی استرس برات بده برای چی با این مردک دهن به دهن میدی ... اگه یه بار دیگه به
تلفناش جواب بدی
خودم به حسابت میرسم .
باز هم اشکهای آرمیتا بود که مانند سیل به راه افتاد و او را درمانده تر از گذشته به سمت شیشه
هایی هدایت کرد که نه تنها دردش را تسکین نمیداد بلکه دردی روی دردهایش اضافه میکرد .
شیشه هایی که در این یک هفته انیس و
مونسش شده بود . با نوشیدن آنها الاقل میتوانست با خیالش خوش باشد .
هنوز دستش به شیشه نخورده بود که فکری مانند جرقه به ذهنش رسید . لباس پوشید و از خانه
بیرون زد .
وارد باغ جعفر خان شد . با دیدن پیرمرد سلام کردو به گرمی جواب سلامش دریافت کرد .
- اون پیر مرد غرغرو چطوره ؟ چرا دیگه نمیاد پیش ما ؟
آرشام با ناراحتی سرش را پایین انداخت و گفت :
- افتضاحی که کیان و آرمیتا بالا آوردن حالشو گرفته ... عصبی و کم حوصله شده ... شما بیاین اون
ور .
- ممنون میدونی که عزیز مدام از زیرو روی خونه برای خودش کار میتراشه ... یه دقیقه آروم و
قرار نداره ... وقتی بچه ها
از اومدنشون میگذره و خبری ازشون نمیشه اوقاتش تلخ میشه ...
- راستی عمو بچه ها قرار نیست این طرفا پیداشون بشه ؟
جعفر تیز نگاهش کرد و گفت :
- نه ...چیزی شده ؟
- آخه خیلی وقته نیومدن اینطرف .
- زمان امتحانات آخر ترمشونه برای همین تا پایان درس و دانشگاه تو قرنطینه هستن ..
خندید و گفت :
- دردت چیزه دیگه ای بود که اومدی اینطرف ...درسته ؟!... بگو ببینم چی داره اذیتت میکنه .
آرشام با ناراحتی دستی درون موهایش کشید و گفت :
- نه ... چیز خاصی نبود .. اومدم حالی بپرسم و برم ... به زنعمو سلام برسونین .
آرشام سرش را پایین انداخت و به سمت در باغ خودشان رفت ...دو قدم برنداشته حرف جعفر
خان میخکوبش کرد .
- بهرام گفته دیگه به هیچ کس اجازه نمیده برای خواستگاری دخترش بره ....مگر اینکه خودش
اون شخص رو
قبول داشته باشه ...
آرشام از این حرف قلبش از حرکت ایستاد . این حرف کلی معنا وپیام داشت . وقتی که با دو روز
تلاش و خواهش و تمنا
اجازه ی خواستگاری گرفته بود با این پیام یعنی........
به عقب چرخید وگفت :
- منظورشون چی بوده ؟
- نمیدونم ... اما حس میکنم تو هم برای شنیدن حرف خاصی اومده بودی اینجا ... اما به من گفت
دیگه اجازه نمیده
بهار تنها بیاد توی این باغ ... نمیدونم رفتار کیان در این وسط چقدر مؤثر بوده اما ......
- اما چی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت دویستوپنجاهوپنجم
پیر مرد سرش را پایین انداخت و با تاسف گفت :
- من فکر میکردم تو با اون خیلی فرق داری ... اشتباه کردم تو رو به حریم خونه م راه دادم .
آرشام اخم هایش در هم گره خورد و گفت :
- عمو جون ؟!
- دروغ که نیست ... اینبارم بهار داره قربونی میشه ... مگه خودت بعد از ازدواج کیان ... ماجرای
کیان و آرمیتا و بهار
رو برام تعریف نکردی ؟
مگه این تو نبودی که از من اجازه خواستی زمانی که بهار میاد اینجا کمک کنم تا تو رو بهتر
بشناسه ؟!
آخرش چی شد؟ ... تو هم جا زدی !... نمیدونم چی گفتین که بهرام غرورش ترک برداشته! ...
آرشام آب دهانش را قورت داد و گفت :
- باور کنین من حرفی نزدم ... بابا میگه چون کیان تهدید میکنه و ممکنه با این حال... هر کاری از
دستش بر بیاد، انجام بده ...
بهتره ، ما هم کمی صبر کنیم تا کیان آروم بشه و حال آرمیتا هم بهتر بشه ... احتیاط میکنه ...
همینه که منو تو این چند روز داغون کرده ...
من خودم هم این نظرو قبول ندارم عمو جون ...اما نمیتونم بدون پدرم برم خواستگاری ... میدونم
بهرام خان همینو
دست آویزی میکنه تا دخترش رو بهم نده ...
من تو این مدت همه ی کارهامو زیر نظر خود شما انجام دادم ... اما این جا دیگه کم آوردم ...از
تهدیدات کیان بوی خون
میاد عمو ... من نمیترسم چون میدونم از پس کیان بر میام ... پدرمه که ترسیده ... بخاطر اینکه
بجز منو آرمیتا کسیو
نداره ... پدره ...ترسیده و هیچ منطقی تو دنیا براش بالاتر از حفظ جون بچه هاش نیست ... این
چند روز تو خونه
جنگ و دعوا بود ... شما بگین چی کار کنم ؟
پیرمرد دستش را روی شانه اش گذاشت و گفت :
- برای بهرام هم سخته ... به فامیل برای اون شب خواستگاری گفته بود ... حالا که بابات زنگ
زده و گفته معلوم نیست کی میتونین آمادگی برای خواستگاری رفتن داشته باشین ... باز هم حرف
دخترش میوفته سر زبون ها ... کم چیزی نیست ...
دوتا خواستگاری پر حرف و حدیث ... اونم باید بفکر آبروی خودشو دخترش باشه ...
اگه مردشی اول برو و صداقتت رو به بهرام ثابت کن ... برای مشکل کیان... باید با هم فکری هم
...کاری کنیم تا زودتر
این مشکل حل بشه ...این چیزیه که به فکر منه پیرمرد میرسه ...
- چشم عمو قول میدم همین امروز برم و با بهرام خان حرف بزنم اما به کمک شما هم نیاز دارم .
جعفر با لبخند مهربانی به صورت پسر جوان خیره شد و گفت :
- چی کار کنم؟
- شما هم کاری کنین هر طور شده بهار بیاد تو باغ تا باهاش حرف بزنم ... ازم دلخوره تلفنش رو
خاموش کرده ..
باید بهش توضیح بدم ...
- فکر نکنم بهرام در این شرایط بذاره بهار تنها بیاد این جا .
آرشام مظلومانه نگاهش کرد و گفت:
- خواهشا کاری کنین بهار بیاد... بیرون از خونه حاضر نمیشه منو ببینه ... بگین عزیز جون بیماره و
برای کمک بیاد .. یه
چیزی توی این مایه ها دیگه ... میدونم بهار انقدر شما رو دوست داره با سر میاد ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت دویستوپنجاهوپنجم
پیر مرد سرش را پایین انداخت و با تاسف گفت :
- من فکر میکردم تو با اون خیلی فرق داری ... اشتباه کردم تو رو به حریم خونه م راه دادم .
آرشام اخم هایش در هم گره خورد و گفت :
- عمو جون ؟!
- دروغ که نیست ... اینبارم بهار داره قربونی میشه ... مگه خودت بعد از ازدواج کیان ... ماجرای
کیان و آرمیتا و بهار
رو برام تعریف نکردی ؟
مگه این تو نبودی که از من اجازه خواستی زمانی که بهار میاد اینجا کمک کنم تا تو رو بهتر
بشناسه ؟!
آخرش چی شد؟ ... تو هم جا زدی !... نمیدونم چی گفتین که بهرام غرورش ترک برداشته! ...
آرشام آب دهانش را قورت داد و گفت :
- باور کنین من حرفی نزدم ... بابا میگه چون کیان تهدید میکنه و ممکنه با این حال... هر کاری از
دستش بر بیاد، انجام بده ...
بهتره ، ما هم کمی صبر کنیم تا کیان آروم بشه و حال آرمیتا هم بهتر بشه ... احتیاط میکنه ...
همینه که منو تو این چند روز داغون کرده ...
من خودم هم این نظرو قبول ندارم عمو جون ...اما نمیتونم بدون پدرم برم خواستگاری ... میدونم
بهرام خان همینو
دست آویزی میکنه تا دخترش رو بهم نده ...
من تو این مدت همه ی کارهامو زیر نظر خود شما انجام دادم ... اما این جا دیگه کم آوردم ...از
تهدیدات کیان بوی خون
میاد عمو ... من نمیترسم چون میدونم از پس کیان بر میام ... پدرمه که ترسیده ... بخاطر اینکه
بجز منو آرمیتا کسیو
نداره ... پدره ...ترسیده و هیچ منطقی تو دنیا براش بالاتر از حفظ جون بچه هاش نیست ... این
چند روز تو خونه
جنگ و دعوا بود ... شما بگین چی کار کنم ؟
پیرمرد دستش را روی شانه اش گذاشت و گفت :
- برای بهرام هم سخته ... به فامیل برای اون شب خواستگاری گفته بود ... حالا که بابات زنگ
زده و گفته معلوم نیست کی میتونین آمادگی برای خواستگاری رفتن داشته باشین ... باز هم حرف
دخترش میوفته سر زبون ها ... کم چیزی نیست ...
دوتا خواستگاری پر حرف و حدیث ... اونم باید بفکر آبروی خودشو دخترش باشه ...
اگه مردشی اول برو و صداقتت رو به بهرام ثابت کن ... برای مشکل کیان... باید با هم فکری هم
...کاری کنیم تا زودتر
این مشکل حل بشه ...این چیزیه که به فکر منه پیرمرد میرسه ...
- چشم عمو قول میدم همین امروز برم و با بهرام خان حرف بزنم اما به کمک شما هم نیاز دارم .
جعفر با لبخند مهربانی به صورت پسر جوان خیره شد و گفت :
- چی کار کنم؟
- شما هم کاری کنین هر طور شده بهار بیاد تو باغ تا باهاش حرف بزنم ... ازم دلخوره تلفنش رو
خاموش کرده ..
باید بهش توضیح بدم ...
- فکر نکنم بهرام در این شرایط بذاره بهار تنها بیاد این جا .
آرشام مظلومانه نگاهش کرد و گفت:
- خواهشا کاری کنین بهار بیاد... بیرون از خونه حاضر نمیشه منو ببینه ... بگین عزیز جون بیماره و
برای کمک بیاد .. یه
چیزی توی این مایه ها دیگه ... میدونم بهار انقدر شما رو دوست داره با سر میاد ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🟥دلچسبترین شب دنیا را
🍃🌹با لحظههایے پـر از
🟥شــــادے و زیـبـایـی
🌹🍃براتون آرزو مے ڪنم
🟥شب زیباے همگے بخیر
@kadbanoiranii
🍃🌹با لحظههایے پـر از
🟥شــــادے و زیـبـایـی
🌹🍃براتون آرزو مے ڪنم
🟥شب زیباے همگے بخیر
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸✨بـــه نـــام او کـــه
🌿✨رحمان و رحیم است
🌸✨بــه احــســان
🌿✨عادت وخُلقِ کریم است
🌸✨بــــارالــهــا
🌿✨امروزمان را مثل هر روز،
🌸✨با نام و یادت آغاز میکنیم؛
🌿✨مـا را به عطای خـود
🌸✨از دیـگران بی نیاز گردان...
🌸✨ بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
🌿✨الـــهـــی بــــه امـــیـــد تــو
@kadbanoiranii
🌿✨رحمان و رحیم است
🌸✨بــه احــســان
🌿✨عادت وخُلقِ کریم است
🌸✨بــــارالــهــا
🌿✨امروزمان را مثل هر روز،
🌸✨با نام و یادت آغاز میکنیم؛
🌿✨مـا را به عطای خـود
🌸✨از دیـگران بی نیاز گردان...
🌸✨ بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
🌿✨الـــهـــی بــــه امـــیـــد تــو
@kadbanoiranii
#بیسکوییت_با_خمیر_نقاشی
مواد جهت خمیر بیسکوییت:
کره 100 گرم
پودر شکر 50 گرم الک شده
پودر وانیل یک هشتم قاشق چایخوری
زرده تخم مرغ 1 عدد
سفیده تخم مرغ یک قاشق سوپخوری
پودر بادام بدون پوست 20 گرم یا 4 قاشق سوپخوری
آرد قنادی 150 گرم
نوتلا یا مارمالاد به میزان لازم
مواد لازم برای خمیر نقاشی
پودر شکر الک شده 15 گرم
کره نرم 25 گرم
شیر 45 میلی لیتر
آرد 45 گرم
رنگ مجاز خوراکی کمی ترجیحا ژله ای
طرز تهیه خمیر بیسکوییت:
کره را حدود نیم ساعت قبل از یخچال خارج کنید. کره به دمای محیط رسیده را در کاسه متوسطی ریخته و پودر قند را به آن اضافه کنید و حدود یک تا دو دقیقه با همزن بزنید و سپس سفیده و زرده را همزمان به مواد اضافه کنید و مجددا مواد را حدود یک دقیقه بزنید تا منسجم و یکدست شود. همزن را خاموش کرده و پودر بادام را به آن اضافه کنید و کمی مواد را با قاشق مخلوط کنید. آرد را به خمیر اضافه کنید سپس خمیر را با دست منسجم کنید. خمیر را ورز ندهید. فقط در حد جمع شدن خمیر کافیست. اگر خمیر چسبنده بود تا یک قاشق آرد اضافه به آن اضافه کنید.
بیش از این آرد مازاد استفاده نکنید. خمیر را به شکل دیسک پهن کرده و در کیسه نایلونی به مدت یک ساعت در یخچال استراحت دهید. سپس نیمی از خمیر را از یخچال خارج کرده و روی یک تکه کیسه نایلونی تمیز کمی به صورت موئی آرد پاشیده و خمیر را روی سطح آرد پاشی شده قرار دهید. مجددا کمی روی خمیر را آردپاشی کنید.
یک تکه دیگر نایلون روی آن گذاشته و خمیر را به قطر 2 میلی متر باز کنید. و با کاتر دلخواه قالب بزنید. سرعت عمل داشته باشید تا خمیر گرم نشود زیرا کار با آن مشکل خواهد شد. اگر خمیر بر اثر گرما شل شد مجددا در یخچال قرار دهید.
طرز تهیه خمیر نقاشی
پودر شکر و کره را کمی با هم زن برقی مخلوط کرده سپس شیر و آرد را به تناوب بیفزایید. این خمیر باید قابلیت خارج شدن از قیف را جهت نقاشی داشته باشد. اگر شل شد کمی آرد و اگر سفت شد کمی شیر اضافه کنید. خمیر را به تعداد رنگهای دلخواه در کاسه های جداگانه ریخته و هر کدام را با کمی رنگ مجاز خوراکی به رنگ دلخواه در آوریدو هر رنگ را جداگانه در قیف یک بار مصرف بریزید. نوک قیف را کمی برش دهید.
فر را روی حرارت 170 یا 180 درجه روشن کنید. طرح دلخواه را با رنگ روی بیسکوییتها کشیده و در فر به مدت 10 تا 12 دقیقه قرار دهید تا کمی ته شیرینیها طلایی روشن شود. پس از پخت همه شیرینی ها دو قطعه از آنها را با مارمالاد یا نوتلا به دلخواه به هم بچسبانید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
مواد جهت خمیر بیسکوییت:
کره 100 گرم
پودر شکر 50 گرم الک شده
پودر وانیل یک هشتم قاشق چایخوری
زرده تخم مرغ 1 عدد
سفیده تخم مرغ یک قاشق سوپخوری
پودر بادام بدون پوست 20 گرم یا 4 قاشق سوپخوری
آرد قنادی 150 گرم
نوتلا یا مارمالاد به میزان لازم
مواد لازم برای خمیر نقاشی
پودر شکر الک شده 15 گرم
کره نرم 25 گرم
شیر 45 میلی لیتر
آرد 45 گرم
رنگ مجاز خوراکی کمی ترجیحا ژله ای
طرز تهیه خمیر بیسکوییت:
کره را حدود نیم ساعت قبل از یخچال خارج کنید. کره به دمای محیط رسیده را در کاسه متوسطی ریخته و پودر قند را به آن اضافه کنید و حدود یک تا دو دقیقه با همزن بزنید و سپس سفیده و زرده را همزمان به مواد اضافه کنید و مجددا مواد را حدود یک دقیقه بزنید تا منسجم و یکدست شود. همزن را خاموش کرده و پودر بادام را به آن اضافه کنید و کمی مواد را با قاشق مخلوط کنید. آرد را به خمیر اضافه کنید سپس خمیر را با دست منسجم کنید. خمیر را ورز ندهید. فقط در حد جمع شدن خمیر کافیست. اگر خمیر چسبنده بود تا یک قاشق آرد اضافه به آن اضافه کنید.
بیش از این آرد مازاد استفاده نکنید. خمیر را به شکل دیسک پهن کرده و در کیسه نایلونی به مدت یک ساعت در یخچال استراحت دهید. سپس نیمی از خمیر را از یخچال خارج کرده و روی یک تکه کیسه نایلونی تمیز کمی به صورت موئی آرد پاشیده و خمیر را روی سطح آرد پاشی شده قرار دهید. مجددا کمی روی خمیر را آردپاشی کنید.
یک تکه دیگر نایلون روی آن گذاشته و خمیر را به قطر 2 میلی متر باز کنید. و با کاتر دلخواه قالب بزنید. سرعت عمل داشته باشید تا خمیر گرم نشود زیرا کار با آن مشکل خواهد شد. اگر خمیر بر اثر گرما شل شد مجددا در یخچال قرار دهید.
طرز تهیه خمیر نقاشی
پودر شکر و کره را کمی با هم زن برقی مخلوط کرده سپس شیر و آرد را به تناوب بیفزایید. این خمیر باید قابلیت خارج شدن از قیف را جهت نقاشی داشته باشد. اگر شل شد کمی آرد و اگر سفت شد کمی شیر اضافه کنید. خمیر را به تعداد رنگهای دلخواه در کاسه های جداگانه ریخته و هر کدام را با کمی رنگ مجاز خوراکی به رنگ دلخواه در آوریدو هر رنگ را جداگانه در قیف یک بار مصرف بریزید. نوک قیف را کمی برش دهید.
فر را روی حرارت 170 یا 180 درجه روشن کنید. طرح دلخواه را با رنگ روی بیسکوییتها کشیده و در فر به مدت 10 تا 12 دقیقه قرار دهید تا کمی ته شیرینیها طلایی روشن شود. پس از پخت همه شیرینی ها دو قطعه از آنها را با مارمالاد یا نوتلا به دلخواه به هم بچسبانید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
بیسکوییت با خمیر نقاشی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#گاناش
برای روکش انواع کیک های
خامه ای و ساده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#گاناش
برای روکش انواع کیک های
خامه ای و ساده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کاپ_کیک_شکلاتی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کاپ_کیک_شکلاتی
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#خمیر_هزارلا
برای تهیه انواع شیرینی زبان و ناپلئونی..
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#خمیر_هزارلا
برای تهیه انواع شیرینی زبان و ناپلئونی..
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#سبزی_آرایی
تزیبن فلفل بشکل گل
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#سبزی_آرایی
تزیبن فلفل بشکل گل
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کباب_کوبیده_مرغ
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کباب_کوبیده_مرغ
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#داکری_میوه_مخلوط
مواد لازم:
هلو ، توتفرنگی، انبه تازه برای تزئین
به مقدار لازم
یخ ۲ پیمانه
پودر قند ۲ قاشق غذا خوری
آب پرتقال ۱/۴ پیمانه
لیموناد ۳/۴ پیمانه
هلو یا توتفرنگی یا انبه تازه پوستکنده
۳ پیمانه
طرز تهیه:
در غذاساز، ۳ پیمانه میوه، لیموناد، آب پرتقال و پودر قند را با یکدیگر مخلوط کنید. آنها را کاملا هم بزنید تا یکدست و کاملا پوره شوند.
تکههای یخ را به آن اضافه کنید و دوباره هم بزنید. میزان یخ به غلظت مورد نظر شما بستگی دارد.
داکری را درون لیوانهای دلخواه بریزید. تکههای کوچک از میوههای دلخواه را در سیخ چوبی بکشید و درون لیوان یا روی آن قرار دهید و خنک سرو کنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
مواد لازم:
هلو ، توتفرنگی، انبه تازه برای تزئین
به مقدار لازم
یخ ۲ پیمانه
پودر قند ۲ قاشق غذا خوری
آب پرتقال ۱/۴ پیمانه
لیموناد ۳/۴ پیمانه
هلو یا توتفرنگی یا انبه تازه پوستکنده
۳ پیمانه
طرز تهیه:
در غذاساز، ۳ پیمانه میوه، لیموناد، آب پرتقال و پودر قند را با یکدیگر مخلوط کنید. آنها را کاملا هم بزنید تا یکدست و کاملا پوره شوند.
تکههای یخ را به آن اضافه کنید و دوباره هم بزنید. میزان یخ به غلظت مورد نظر شما بستگی دارد.
داکری را درون لیوانهای دلخواه بریزید. تکههای کوچک از میوههای دلخواه را در سیخ چوبی بکشید و درون لیوان یا روی آن قرار دهید و خنک سرو کنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪