کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کیک_مالاگا_ترکیه

پارت اول

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کیک_مالاگا_ترکیه

پارت دوم

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کیک_مالاگا_ترکیه

پارت سوم

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کیک_مالاگا_ترکیه

پارت چهارم

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کیک_مالاگا_ترکیه

پارت پنجم

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کیک_مالاگا_ترکیه

پارت ششم

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کیک_مالاگا_ترکیه

پارت هفتم

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کیک_مالاگا_ترکیه

پارت هشتم

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#انواع_پنیر_و_چگونگی_استفاده_از_انها🧀

ﭘﺎﺭﻣﺰﺍﻥ :

ﭘﻨﯿﺮ ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﮐﻬﻦ ﺍﯾﺘﺎﻟﯿﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﮔﺎﻭ ﺗﻬﯿﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﭘﺎﺭﻣﺰﺍﻥ ﺑﻪ ﺩﻭ ﻧﻮﻉ ﮐﻬﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﭘﺎﺭﻣﺰﺍﻥ ﮐﻬﻦ ﻃﻌﻤﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻋﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﻬﺎﯼ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﭘﺎﺭﻣﺰﺍﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ.

ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ :
ﺳﺲ ﻫﺎ ، ﺳﻮﭖ ﻫﺎ ، ﭘﺎﺳﺘﺎﻫﺎ ﻭ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﻫﺎﯼ ﺑﺎ ﺑﺮﻧﺞ ﻭ ﻏﺬﺍﻫﺎﯼ ﺩﺍﺧﻞ ﻓﺮ


ﭼﺪﺍﺭ :

ﭘﻨﯿﺮﯼ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﻢ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﭼﺪﺍﺭ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﺮﺑﯽ ﺣﺪﻭﺩﺍ 48 % ﺩﺭ ﻣﺎﺩﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺭﻧﮓ ﭘﺮﺗﻘﺎﻝ ﻧﺎﺭﻧﺠﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻬﺎﯼ ﮔﺮﺍﻧﺘﺮﯼ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﭼﺪﺍﺭ ﻣﻬﻤﻮﻟﯽ ﺩﺍﺭﺩ.


ﮔﻮﺩﺍ :

ﭘﻨﯿﺮ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻫﻠﻨﺪﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻭﻃﻦ ﺍﺻﻠﯽ ﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺎﻡ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺧﺎﻡ ﺗﻬﯿﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻭﺍﯾﻞ ﻗﺮﻥ ﺑﯿﺴﺘﻢ ﺑﺎ ﺷﯿﺮ ﭘﺎﺳﺘﻮﺭﯾﺰﻩ ﺗﻬﯿﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮔﺪﺍ ﺩﺍﺭﺍﯼ 48 % ﭼﺮﺑﯽ ﺩﺭ ﻣﺎﺩﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ.

ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ :
ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺫﻭﺏ ﺷﺪﻥ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺬﺍﻫﺎﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﻓﺮ ﭘﺨﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻣﻨﺎﺳﺐ است
ﻣﻮﺗﺰﺍﺭﻻ :

ﭘﻨﯿﺮﯼ ﺍﯾﺘﺎﻟﯿﺎﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻥ ﻣﺎﺯﺍﺭﻻ ﯾﺎ ﻣﻮﺯﺍﺭﻻ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻭ ﻋﻢ ﺩﺳﺘﯿﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﺷﯿﺮ ﮔﺎﻭ ﻣﯿﺶ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﮔﺎﻭ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﺘﺎﻟﯿﺎ ﯾﯽ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺩﯾﺮ ﺑﺎﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺨﺖ ﭘﯿﺘﺰﺍ ﺍﺯ ﺍﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.

ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ :
ﭼﻮﻥ ﺳﺮﯾﻊ ﺫﻭﺏ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﺗﻬﯿﻪ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺳﺎﻻﺩ ﻭ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻧﺪﻭﯾﭻ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﺮﮐﯿﺐ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﯿﺮ ﺑﺎ ﮔﻮﺟﻪ ﻓﺮﻧﮕﯽ ، ﺭﯾﺤﺎﻥ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﺭﻭﻏﻦ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺍﺯ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺧﻮﺭﺍﮐﯿﻬﺎﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ.


ﺑﻮﺗﺮﮐﯿﺰﻩ :

ﭘﻨﯿﺮ ﭼﺮﺏ ﺍﻟﻤﺎﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﻮﺍﻉ 40 ، 50 ﻭ 60 % ﭼﺮﺏ ﺍﻥ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.

ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ :
ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﭼﺮﺑﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﻭﻃﻌﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺬﺍﻫﺎﯼ ﺩﺍﺧﻞ ﻓﺮ ﻭ ﺭﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﻻﺩ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻭﺭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺍﺳﺖ.

ﻓﺘﺎ :

ﭘﻨﯿﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﺻﻞ ﺍﻥ ﺑﺎ ﺷﯿﺮ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺩﺭ ﺑﻠﻐﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﯾﻮﻧﺎﻥ ﺗﻬﯿﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.

ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ :
ﻭﯾﮋﻩ ﺳﺎﻻﺩ ﻭ ﻏﺬﺍﻫﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﺍﺳﺖ .



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
✾࿐༅༅࿐✾

رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی


پارتِ : 86

تا 4عصر خواب بودم طوری که خودمم متوجه نشدم و وقتی چشمامو باز کردم و ساعت و
دیدم واقعا تعجب کردم مگه چقدر خسته بودم؟
به بدنم کش و قوسی دادم بعد مدت ها همچین خوابی کرده بودم و کلی انرژی داشتم
گوشیمو از رو پاتختی برداشتم و روشنش کردم
فقط اسم رادمان مانور میداد پیامو باز کردم
_چه عجب که بالاخره به یه حرفم گوش دادی از تعطیلاتت خوب استفاده کن
لبخندی زدم و یهو یادم اومد امروز ازمون داشت
تند تند تایپ کردم
+نتیجه ازمونت چیشد؟
یکم صبر کردم ولی جوابی نیومد گوشیو خاموش کردم و بزور از رو تخت بلند شدمساعت4بود و هنوز ناهار نخورده بودم یه تخم مرغ شکستم و خوردم و بعد یکم بازی با پنی
به بهار پیام دادم که شب بیاد پیشم بهتر از تنهایی وقت گذرونده به هرحال
دلم میخواست برم بیرون ولی هوا خیلی سرد بود و برفم میومد حتی
ساعتای هشت بود که بهار اومد با دوتا پیتزا و کلی خوراکی
به قول بهار خیلی وقت بود که این روی دوستانمو نشون نداده بودم و تو این مدت مثل یه
استاد بداخلاق رفتار میکردم
یه شب دخترونه روم تاثیر خیلی خوبی گذاشته بود و خبری که خوشحالم کرد رابطه بین
سامیار و بهار بود انگار رابطشون جدی شده و از رفتارای بهار مشخص بود از وضعیت
پیش اومده به شدت راضیه
جفتمون حوصله فیلم نداشتیم دیگه تا ساعتای2تخمه شکستیم و از عالم و آدم صحبت کردیم
_رابطه بین تو و محمد در چه حاله شهرزاد؟
+گفتم بهت که تموم کردیم
پوست تخمه رو انداخت داخل بشقاب و نشست و متکارم بغلش کرد
_تو کل دانشگاه پر شده رفتار محمد به طرز عجیب غریبی فرق کرده و همه تو دانشگاه از
تو محمد و رادمان حرف میزنن
با تعجب نگاهش کردم
+چرا رادمان؟
_شهرزاد تو خنگی یا خودتو زدی به خنگی به نظرت رابطتون شبیه رابطه های
استاد،دانشجوهاست؟
اخمام توهم رفت مگه چه رابطه ای بینمون بود شاید فقط یکم...
_درکل اینو بگم خیلی سر زبونایین شماسه تا مخصوصا تو و رادمان از وقتیم که داری بهش
خصوصی درس میدی شایعه ها بیشتر شدن
عصبی نفسمو بیرون دادم کی میشه دهن اینارو بست اخه؟
بهار شب پیشم موند و فردا صبح زود رفت دانشگاه
شب خوبی بود اگه حرفای اخر بهار و فاکتور میگرفتم و همچنین از جواب رادمانم خبری
نبود و این باعث تعجب شده بود برام!
دیگه کم کم حوصلم داشت سر میرفت.
همش تو خونه نشسته بودم.
لیوان نسکافمو اروم اروم خوردم و خیره به ترکای دیوار بودم!
بدجوری کسل کنندست امروز...
اینجوری نمیشه! باید یه کاری کنم.
تا شب میپوسم تو خونه.
با اینکه هوا سرد بود ولی گرم ترین لباسامو پوشیدم و پنی رو هم خوب گرم گیری کردم.
ببرم بچمو یکم دور بدم نپوسه تو خونه.
این چند روزی که حداقل تو خونهم یکم بهش برسم.
ساعت نزدیک 5 بود و از اونجایی که زمستونا خیلی زود شب میشد الان نزدیکای غروب
بود.
تا از در حیاط اومدم بیرون یه ماشین پیچید تو کوچه که معلوم بود ماشین رادمانه.
اومده بود اینجا چیکار؟!
جلوی در وایستادم تا از ماشینش پیاده شه.
یه کاپشن بادی پوشیده بود که هیکلشو دو برابر نشون میداد و یکم خنده دار شده بود.
اومد جلو و شروع کرد به حال و احوال کردن.
با یکم ذوق گفتم:چیشد؟ ازمونت و چیکار کردی؟



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
✾࿐༅༅࿐✾

رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی


پارتِ : 87

تک خندی زد و گفت:همون لحظه نتایج و نمیدن که! ولی اسون بود تقریبا،میتونم بگم خوب
دادم.
سری تکون دادم و پرسیدم:چرا اومدی اینجا؟
شونه ای بالا انداخت و گفت:همینجوری،حوصلت تنهایی سر نمیره؟ حس میکردم تعطیلاتت
و تنهایی میخوای بگذرونی.
+خب به تنهایی که عادت دارم ولی دیشب بهار اومد پیشم...امروزم میخواستم برم پیاده
روی.
-تو این سرما؟
+اره،الان غروبم هست بیشتر حال میده.
شیطنت امیز یه قدم اومد جلو و یهو بینیمو گرفت.
تو شوک نگاهش میکردم که با خنده گفت:بینیت یخ زده!
اخمی کردم و با دستم دستشو پس زدم و با تشر نگاهش کردم.
+تو تعطیلاتتم دست از یُبس بازی برنمیداری استاد؟
با عصبانیت نگاهش کردم و گفتم:یُبس عمته،من با تشر باهات برخورد نکنم که از این بیشتر
پیش میری!
یه جور خاصی خندید و سرشو اورد جلو و گفت:نه، شما یُبس نباشی منم تلاش نمیکنم
صمیمانه تر رفتار کنم!
خیره نگاهش کردم که بعد یکم مکث و خیره شدن به اجزای صورتم گفت:میخوای سوالای
ازمون و نشونت بدم؟ چندتاشو نوشتم با خودم اوردم.
هوف باز باید اینهمه لباس و دربیارم؟ میخواستم برم پیاده روی خیر سرم!
رادمان تا دید چهرم رفت توهم گفت:میخوای اول بریم یکم قدم بزنیم؟ بخاطر همینم اینهمه
شال و کلاه کردی!
سری تکون دادم و به سمت پارک نزدیک خونمون راه افتادم و رادمانم دوشادوشم راه افتاد.
بی حرف قدم میزدیم و از منظره و هوا لذت میبردیم.
باد خنک به صورتم میزد و میتونستم پیش بینی کنم ممکنه یه سرماخوردگی خفیف داشته
باشم.
کنار یه درخت وایستادیم و منم پنیو به درخت بستم.
زیر درخت نشستم که رادمان گفت:میخوای اینجا بشینی؟ بیا روی نیمکت بشین سرما
میخوریا.
درحالی که سعی داشتن صورتمو بپوشونم تا از این بیشتر یخ نزنم گفتم:نیمکت سردتره تا
روی زمین.
لعنتی کاش شال گردنمو میاوردم.
دارم یخزید میزنم.
یهویی رادمان شال گردن دور گردنشو باز کرد و درحالی که کنارم مینشست سعی داشت
سرمو بیاره طرف خودش.
با تعجب نگاهش کردم که چقدر صورتش تو حلقم بود!
حس میکردم صدای بلند تپش قلبمو میشنوه.
یجوری صورتشو اورده بود جلو که تیزیهی ته ریشش به گونم برخورد میکرد و بیشتر مور
مورم میکرد.
شال گردنشو از گردنش کشید و اول یه نفس عمیق کشید انگار که بخواد چیزیو بو کنه!
یعنی میخواست منو بو کنه؟ چرا؟
شال گردنشو دور گردنم محکم کرد و با شیطنت صورتشو عقب برد.
شرط میبندم چهرم مثل سکتهایا شده بود.
تک خندهی مردونهای کرد و گفت:کجا سیر میکنی استاد؟ البته الان که تو تعطیلیای پس
استادم نیستی،کجا سیر میکنی شهرزاد؟
بهت زده نگاهش کردم.
چقدر راحت بهم نزدیک میشد و ُک خشو میریخت!
اخم ظریفی کردم و گفتم:هیچ جا.
بوی عطرش که به مشامم خورد یکدفعه ای لرزی به تنم نشوند که از سرما نبود!
زانوهامو تو بغلم جمع کردم و نگاهم به برفایی افتاد که کف خیابون و سفید کرده بود.
تو حال و هوای خودم بودم و داشتم فکر میکردم که یهو نصف صورتم یخ زد و به سمت
مخالف چرخید.
با بهت دست کشیدم به صورتم که روش پر برف بود!



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
✾࿐༅༅࿐✾

رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی


پارتِ : 88

بخدا که این مرتیکه عقلشو از دست داده!
جیغی کشیدم و گفتم:درد گرفت بیشعور این چه وضعشه!
صدای قهقههش به هوا رفت و همینطور که گوله برف دیگه ای رو گرد میکرد گفت:برف
بازی دوست نداری خانوم؟
انگشت اشارمو به نشانه تحدید وارانه جلوش تکون دادم و غریدم
+یک بار دیگه کارتو تکرار کن هرچی دیدی از چشم خودت دیدی
گردنشو کج کرد و نگاهم کرد بعد چند ثانیه دوباره لبخند عمیقی زد و شونه ای بالا انداخت
کاملا غیر منتظره گلوله رو پرت کرد سمتم که صاف رفت تو شکمم
جیغی از حرص کشیدم که قهقهش بلند شد
پسره مریض وایستا الان ادمت میکنم
شالگردنو سفت کردمش و دستی به گونه های یخ زدم کشیدم
رادمان خم شده بود و مشغول درست کردن گلوله ای دیگه بود با انگشتام برف و از رو
زمین چنگ زدم و فشار کوچیکی دادم بهش که فقط حالت بگیره با بلند شدنش از رو زمین
محکم گلوله رو پرت کردم سمتش ولی نتیجش شد جاخالی دادن رادمان و گلوله ی من که
رو زمین له شده بود
رسما از چشمام اتیش میبارید
مثل اینکه کل بدنش از چشم ساخته شده با دیدن گلوله برفی که به سمتم میومد سریع واکنش
نشون دادم و به سمت راستم کج شدم ولی مثل اینکه واکنش اشتباهی نشون دادم و دوباره
گلوله خورد بهم
_راستشو بگو استاد تاحالا برف بازی نکردی؟فکر میکردم حرفه ای تر از این حرفا باشی
فکر کنم از کلم داشت دود میزد بالا همین بود که هوا سرد بودش و اون حجم از داغی
مشخص نبود
یه اکیپ دخترونه از کنارمون رد شدن و نگاه عجیبی بهمون انداختن انگار که به عقلمون
شک کرده باشن البته من چرا؟این رادمان مغزی تو کلش نداره
+باشه اگه میخوای بازی کنی بیا بکنیم
چشماش برقی زد
_حتما البته اگه به خودت مطمعنی که برنده میشی چون بازنده باید برنده رو شام ببره بیرون
چند قدمی به سمتم اومد
خنثی نگاهش کردم و مثل خودش لبخندی زدم
دستشو جلو اورد که باهاش دست دادم
+قبول
یهو عقب رفتم و پامو محکم بردم زیر برفا و همشونو به سمت رادمان هل دادم
دونه های ریز برف تو هوا معلق شد و ریخت رو رادمان
البته چون پامو خیلی داخل برده بودم این برفا با گل و خاکم قاطی شده بود و قشنگ دل منو
خنک کرد
با دیدن قیافش دستمو به شکمم گرفتم و خم شدمو و قهقه ای زدم
دادی زد و غرید
_این کارت کاملا نامردی بود شهرزااد
+تو که قوانینی براش درست نکردی!کردی؟
حالا نوبت من بود که به چشمای حرصیش لبخند بزنم و همون شد شروع جنگ برفی بین
منو و رادمان...
از شدت سرما هیچ جای بدنمو حس نمیکردم.
انگار که بی حس شده باشم!
انقدر تحرکم زیاد بود نفسم به زور بالا میومد.
نفس نفس زنون پشت درخت قایم شدم و با صدای تقریبا بلندی گفتم:یکم وقت استراحت بده!
نفسم بالا نمیاد.
اونم درحالی که نفس نفس میزد گفت:باشه،فقط 5 دقیقه.
یهویی نشستم و تا جایی که میتونستم هوا وارد ریه هام کردم.
تو عمرم انقدر تحرک نداشتم.
چشمامو میبستم و نفسای عمیق و کشدار میکشیدم.
نگاه تروخدا به چه کارای که وادار نمیشدم.
تو فکر بودم که یهو گوله برف بزرگی خورد به بازوم.
هینی کشیدم و به چهره‌ی خندون رادمان نگاه کردم که با دیدن صورتم صدای قهقهه ش بالا
رفت.
ای درد نگیری رادمان دو دقیقه ادمو ول نمیکنه.
با اخم جیغ زدم:تایم استراحته چرا نامردی میکنی؟!
مثل خودم جواب داد:تو که قوانینی براش درست نکردی! کردی؟



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
✾࿐༅༅࿐✾

رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی


پارتِ : 89

ای مرتیکه بزکوهی.
حرف خودمو به خودم برمیگردونه.
درحالی که بلند میشدم گوله برف بزرگی درست کردم و داشتم لنگون لنگون میرفتم سمتش
که یهو پام به یه سنگ بند شد و با کله رفتم تو سینش.
گوله برفی که درست کرده بودم هم پخش سینه و صورتش شد.
دستشو دور کمرم انداخت تا لیز نخوردم و پخش زمین نشم.
ناخوداگاه از شونه هاش گرفتم تا نیوفتم.
اروم خندید و گفت:خیلی خسته ایااا.
نگاهی به صورتش کردم که روی ته ریشاش برف نشسته بود و نوک بینیش از سرما قرمز
شده بود.
هرم نفسای گرمش که به صورتم میخورد بر خلاف هوای سرد ، داشت از گرما آبم میکرد.
میتونستم حدس بزنم گونه هام چقدر سرخ شده بود اونم نه بخاطر سرما!
دستمو از روی شونه هاش برداشتم و درحالی که سعی میکردم تعادلمو حفظ کنم خواستم از
بغلش بیام بیرون که محکم نگهم داشت.
با تعجب نگاهش کردم که تک خندی زد و دندونای سفیدشو نشونم داد.
نگاهش شیطنت امیز شده بود.
اخم ظریفی کردم و گفتم: الان خوبم، ولم کن برم.
یه ابروشو بالا داد و یهویی فشاری به کمرم اورد و پرت شدم توی سینش.
دیگه رسما تو بغلش داشتم جولون میدادم.
چونشو تکیه داد به سرم و زمزمه کرد: چه یهویی هوای اینجا خوب شد!
مغزم نمیتونست چیزایی که اتفاق میوفتاد و میشنید و تحلیل کنه.
چیکار داره میکنه؟ چرا باید بغلم کنه؟
اروم اروم تکون میخورد انگار که داشت زیر برف خیلی نرم باهام میرقصید عالوه بر
اینکه مغزم قفل کرده بود دلمم نمیخواست هیچ واکنشی نشون بدم حرفی نزدم بهش و
چشمامو بستم
تمام بدنم یخ زده بود از سرما ولی تو بغلش انگار کم کم اون یخ زدگی ها داشت اب میشد
میدونم باید یه عکس العملی نشون بدم ولی نمیدونم چطور؟!
بوی عطرش زیر بینیم بود یه عطر تلخ که حس خوبی بهت میداد از استشمامش،نفسای
عمیق اونم کاملا واضح بود
بعد چند دقیقه که دیگه چشمام کاملا خمار شده بود وایستاد و یکم عقب رفت ولی منو از
خودش جدا نکرد
سرمو بزور بلند کردم و تو چشماش زل زدم بدون هیچ ری اکشنی بهم نگاه میکرد
یه برف کوچیک صاف اومد رو مژم نشست و باعث شد چشمامو ببندم خواستم دستمو از
بین دستش بیرون بکشم که اون پیشی گرفت ازم و با دست ازادش اروم رو چشمم دست
کشید و بعد از چشمم رو گونه هام... خیلی اروم و نوازش وارانه
_چقدر سرخ شدی شهرزاد
چشممو باز کردم و چند بار پلک زدم تا دید تارم درست بشه بعد گفتم
+بدی پوست سفیده هی برای خودش تغییر رنگ میده
لبخندی زد
نگاهم رو لباش چرخید چقدر لبخنداش قشنگه!
با یهو زنگ خوردن گوشیش به خودم اومدم و از تو بغلش بیرون اومدم اول نگاه گنگی بهم
انداخت و بعد گوشیشو برداشت نمیدونم اسم مخاطبش کی بود که پوف کلافه ای کشید و زیر
لب بر خرمگس مزاحم لعنتیم زمزمه کرد...
سرمو چرخوندم که انگار حواسم به اون نیست
+بله؟
_....
+وقت گیراوردی؟الان اخه؟
_....
+باید توضیح بدم؟
_....
تنها چیزی که مشخص بود صدای ریز دختر مخاطب رادمان بود
نمیدونم چرا ولی ناخوداگاه اخمام توهم رفته بود و درونم پر از حس بد شده بود و با حرف
اخرش این حس بد چندبرابر شد
+باشه ادرس و بفرست میام...
تلفن و قطع کرد و به موهای به برف نشستش چنگ زد
_یه کار فوری پیش اومده باید برم،ماشینم همین اطرافه صبر کن الان میارم برسونت


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
✾࿐༅༅࿐✾

رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی


پارتِ : 90

پشت چشمی نازک کردم و بدون نگاه کردن بهش باصدایی که تمام سعی خودمو میکردم
سرد نباشه گفتم
+لازم نیست خودم میتونم برم
دستی به شالم و مانتوم کشیدم تا برفای روش بریزه
_لجبازی نکن تو این هوا میخوای تنها بری؟اونم الان که پرنده پر نمیزنه وایستا الان میام
جایی نریا
پشت بهم کرد و با قدمای خیلی بزرگ به سمت در خروجی پارک رفت
دلم نمیخواست اونجا وایستم هم از دست بی جنبه بودن خودم ناراحت بودم و هم...
باقدمای اروم به سمت مخالفش رفتم لزومی نداشت برسونتم
با عصبانیتی ک خودمم دلیلشو نمیدونستم راهی خونه شدم.



...




یکی یکی لباسامو درمیاوردم و پرت میکردم تو کمد که چشمم خورد به شال گردنش.
یادش رفته ببرتش...هه.
بی حوصله انداختمش رو تخت.
صدای زنگ گوشیم روی مخم بود.
با دیدن اسم رادمان اخمامو کشیدم توی هم.
گوشیو روی سایلنت گذاشتم و با خستگی جلوی تلویزیون دراز کشیدم و فیلمی که تازه
ریخته بودم و پلی کردم.
درواقع چشمم فقط به تلویزیون بود و هیچی از فیلم و نمیفهمیدم.
هرازگاهی با تردید گوشیمو چک میکردم.
حس میکردم هرچی خوشی کردم از دماغم کشیده شده بیرون.
بیخیال این حسای مزخرف درونیم شدم و خواستم برم یه غذای ساده درست کنم تا امشب از
گشنگی نمیرم که ایفون خونه پشت سر هم زنگ خورد.
از جا پریدم با چشمای گشاد شده به ایفون نگاه کردم.
رادمان بود! اومده بود اینجا چیکار مثلا؟!
انگشتشو گذاشته بود روی زنگ و همینطور زرت و زرت زنگ میزد.
با شک قدمی به جلو برداشتم چیکارش کنم؟برم؟
ایفون و برداشتم و با صدای خونسردی بفرماییدی گفتم
خشن غرید
_بیا پایین
اخمامو کشیدم توهم و درحالی که سعی میکردم خودمو خونسرد جلوه بدم لباسامو پوشیدم و
شال گردنشو برداشتم تا پسش بدم و تکلیفش و معلوم کنم.
وقتی رسیدم پایین تازه دیدم چقدر عصبی و بدخلقه!
خنثی نگاهش کردم که با عصبانیت اومد جلو و گفت: مگه بهت نگفتم وایستا ماشین و بیارم
میرسونمت؟
کل پارک و زیر و رو کردم اثری ازت نبود! نباید کوچیکترین اهمیتی واسه حرفم قائل
میشدی؟!
حداقل گوشی لامصبتو برمیداشیتی،معلوم هست چیکار میکنی؟ خوشت میاد بقیه رو ازار
بدی؟
تقریبا راست میگفت ولی بازم دلیل نمیشد
اینجوری یهو بزاره و بره!
حس میکردم ول شدم!
هرچند خودمم میدونستم نمیتونم براش تصمیم بگیرم و به من ربطی نداره ولی دست خودم
نبود.
دست به سینه گفتم:عه ، ببخشید برای رفتن به خونم از جنابعالی اجازه نگرفتم!
ابروهای کشیدش بهم گره خورده بودن و درواقع چهرهای جدید از رادمان و نشونم میدادن!
+من شوخی ندارم باهات شهرزاد! کلی نگران شدم که نکنه بلایی سرت اوردن! اونم روز
برفی و تو هوای سرد...
مبهوت نگاهش کردم و گفتم: مگه من یه دختربچه 12 سالم که گم بشم یا بدزدنم؟ چی میگی؟
اصلا به تو ربطی نداره!
دیگه داشت واقعا عصبی میشد!
نسبتا بلند داد زد: خیلیم به من ربط داره!
صداش توی پارکینگ اکو شد و از شدتش شونه هام بالا پرید.
چرا اینطوری میکنه؟



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
✾࿐༅༅࿐✾

رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی


پارتِ : 91

اروم و کمی دلخور لب زدم: چرا اینجوری میکنی...
نمیدونم از چی دلخور بودم.
شایدم زیادی شوکه بودم!
نفس عمیقی کشید و با پشیمونی نگاهم کرد ولی هنوز گره اخماش باز نشده بود.
با کلافگی دستی به ته ریشش کشید که اروم شال گردنشو گرفتم سمتش.
خونسرد و خنثی گفتم: اینم شال گردنت! ممنون که چند ساعتی بهم قرضش دادی.
پوزخند تمسخر امیزی زد و با نگاه مسخره ای به شال گردنش خیره شد.
_الان بحث شال گردنه اره؟
+چی میخوای بهت بگم؟
_برای چی خودت تنهایی اومدی؟مگه نگفتم میرسونمت؟؟
از این حالتش خوشم نمیومد چقدر بده وقتایی که عصبی میشه و منی که حتی نمیدونستم چی
بگم و زبونم قفل شده بود
بگم چی خب؟بخاطر اینکه یهویی گذاشتی و رفتی ناراحت شدم؟چون مخاطبت یه دختر بود؟
نمیگه بتوچه؟
_مگه باتو نیستم؟
+مثل اینکه یادت رفته موقعیتامونو؟اصلا دلم نمیخواست منو برسونی اینم بهت ربطی نداره
فکر نکنم دلیلی باشه تا برات توضیحش بدم
اونقدر رگ کنار گردنش باد کرده بود که گفتم هر ان میترکه
سرشو تکون داد و نگاهی به شال گردن تو دستم انداخت
_باشه.به من ربطی نداره باشه
اروم اروم زمزمه میکرد باخودش
بعدم بدون حرف دیگه ای عقب گرد کرد و رفت بیرون
خواستم حرفی بزنم که نره ولی چیزی نبود برای گفتن
کلافه نفسمو بیرون دادم
مثلا چی میگفتم؟
با کسالت روی تختم نشسته بودم و به این فکر میکردم قراره امروز چه روز خسته کننده ای
بشه!
خیر سرم مرخصی گرفتم استراحت کنم ولی بیشتر خسته شدم...
دست و رومو شستم و اول یکم خونه رو مرتب کردم و یه صبحانه مختصر خوردم.
نمیدونم چرا ولی کلافه بودم.
حس خوبی نداشتم.
یکم با پنی بازی کردم و بعد مامان تماس تصویری گرفت.
دلم خیلی براشون تنگ شده بود و این تماس یکم حالمو بهتر کرد.


....


برگه هامو زدم زیر بغلم و یه دور محوطه دانشگاه و با دقت نگاه کردم تا ببینم اثری از
رادمان و محمد هست یا نه!
محمد و که چند وقته نمیبینم یکم نگرانشم!
هرچی پیام میدم و زنگ میزنم هم جواب نمیده.
اخه جرم که نکردم نخواستم ازدواج کنم!
سرمو تکون دادم تا دوباره سر اون بحث تکراری خواستگاری محمد فکرمو درگیر نکنم.
برحسب اتفاق امروزم اول کلاسم با کلاس رادمان بود!
یکم هول و دستپاچه بودم ولی نمیدونستم چرا.
قلبم یکی در میون میزد برای دیدن رادمان بعد اون دعوامون.
با حول و وال وارد دفتر اساتید شدم و بعد یه سلام و علیک مختصر برنامه روزانمو برداشتم
و رفتم.
معمولا اساتید اونجا سن بالا بودن و منم زیاد نمیتونستم باهاشون اُخت بگیرم ، البته غیر از
محمد که نسبتا همسن بودیم.
قدمای کوتاه و منظم برمیداشتم تا برسم به کلاس .
با وارد شدنم سرا همه چرخید سمت من.
یه نگاه کلی به کلاس انداختم که رادمان مثل همیشه نیشش باز بود و داشت به یکی کخ
میریخت.
داشت خیالم راحت میشد که از اون رادمان بد هنق خبری نیست که با دیدن من و گره
خوردن ابروهاش به هم دوباره همه چی بهم ریخت!
وسایالمو محکم کوبیدم روی میز و اخم ظریفی روی صورتم نشوندم.



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
✾࿐༅༅࿐✾

رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی


پارتِ : 92

با جدیت گفتم:اماده شین واسه کوئیز ، مثل همیشه هر جلسه ازتون کوئیز میگیرم از درس
قبل.
دیگه مثل قبل کسی گله و شکایت نمیکرد چون میدونستن روی من تاثیری نداره.
و جالب اینجا بود که برعکس دفعات قبلی رادمان هیچ کرمی نمیریخت و هیچ مسخره
بازیای سر کلاس درنمیاورد!


....



+خسته نباشید.
انقدر پای تخته وایستاده بودم و توضیح داده بودم پاهام خشک شده بود.
با کلافگی رفتم سمت میزم تا وسایلمو جمع کنم.
زیر چشمی نگاهی به رادمان کردم که داشت با یکی از دخترای کلاس لاس میزد.
ناخوداگاه اخم غلیظی روی پیشونیم نشوندم.
مرتیکه هرچی عقده داشته سر من خالی کرده حالا با همه میخنده و شوخی میکنه!
با حرص از کلاس بیرون رفتم.
یه قهوه گرفتم واسه ارامش اعصابم و یه کناری از محوطه دانشگاه که نسبتا خلوت بود
ایستادم و شروع کردم به مزه مزه کردن کافیم.
سعی میکردم ذهنمو از رادمان و کاراش منحرف کنم.
ولی اون ته تهای دلم میدونستم که ناراحتم از بحث ایجاد شده ی بینمون
تو فکر بودم که چشمم به محمد خورد مثل اینکه داشت از دانشگاه میرفت بیرون یکم نزدیک تر بهم شد که دیدم نه انگار داره میاد سمت من! هول شده قدمی به عقب برداشتم
بامن چیکار داره؟
سعی داشتم خونسردیمو حفظ کنم تا رسید جلوم منم قهوم تموم شده بود دیگه
_سلام خانوم فرهمند
یه ابروم رفت بالا کاملا عادی بود مثل همون موقع هایی که باهم فقط همکار بودیم !!
_سلام چیزی شده؟
+نه فقط خواستم بگم هفته ی دیگه امتحانات شروع میشه و طراحی سوال برای دانشجوهای
خودتون به عهده خودتونه
سرمو تکون دادم تا ادامه حرفشو بگه اینو که خودم میدونستم
_تااخر هفته سوالات و تحویل اقای سبحانی بدید تا اول توسط ایشون ثبت بشه
+مرسی که خبر دادید
_خواهش میکنم، بااجازه
خداحافظی گفتم و به رفتنش نگاه کردم چقدر شرمنده میشدم از این همه اقا بودنش حتی
بروی خودش نیاورد و این برام خیلی ارزش داشت
نگاهی به ساعتم انداختم کلاس بعدیم شروع شده بود
دستی به موهای فر بیرون زده از مقنعم کشیدم و با قدم بلند به سمت کلاسم رفتم
قبل تموم کردن کلاسم بهشون خبر دادم هفته ی دیگه امتحاناتشون شروع میشه و کم کم
خودشونو اماده کنند برای تموم شدن این ترمشون .
واینستادم غر غراشونو گوش بدم و از کلاس بیرون رفتم
چند تا از دانشجوها دور تابلو اعلانات جمع شده بودند و همهمه ای به پا بود
دانشجوها با دیدن من به سمتم اومدن و تبریک گفتن
بیشتریاشون از دانشجوهای خودم بودن کنجکاو به سمت تابلو اعلانات رفتم تا ببینم قضیه
چیه!
(رادمان ملکی موفق به کسب مقام دوم)
(تشکر ویژه از استاد شهرزاد فرهمند)
نفهمیدم کی این لبخند گنده اومده بود روی لبم موفق شده بود... و چقدر این باعث افتخارم بود
دلم میخواست بهش تبریک بگم خیلی خوشحالم کرده بود با ذوق چرخیدم تا برم پیداش کنم
ولی با دیدنش کنار سالن که دست به جیب خیره خیره نگاهم میکرد سرجام خشک شدم .
یادم رفته بود که دعوامون شده بود...
وقتی دیدم نگاهم میکنه نگاهمو دزدیدم.
قلبم به شدت تالاپ تولوپ میکرد.
انگار داشتن با قلبم فوتبال بازی میکردن!
دوباره نگاهی به تابلوی اعلانات انداختم و لبخند کوچیکی زدم و درحالی که سعی میکردم
به رادمان توجه نکنم از سالن اومدم بیرون.
توقع داشتم بیاد دنبالم حداقل سر صحبت و باز کنه یا حتی یه تشکر خشک و خالی ولی
هیچی به هیچی!
نمیدونم چرا پکر شده بودم.
با بی حالی وسایلمو گذاشتم تو ماشین.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
Yeki Bashe
Meysam Ebrahimi
#یکی باشه

#میثم ابراهیمی👌👌

یک جرعه دلخوشی تقدیم نگاهتون❤️

@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⭐️آرامـش آسمـان
💫شب سهم قلبتان باشد

⭐️ و نـور ستـاره ها
💫روشنی بـخش
⭐️تـمام لحظہ هایتان

💫خُــدایـا
⭐️ستاره‌های آسمـانت را
💫سقف خانه دوستانم کن
⭐️تا زندگیشان
💫مـانند ستـاره بدرخشد

⭐️شبتون بخیر

    🧿 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍🌧🌺‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎﷽🌺🌧🧿

@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
     🧿 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍🌧🌺‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎﷽🌺🌧🧿

🌷🌼🌷🌼🌷

🌺🧚‍♀️‍ نیایش صبحگاهی 🌺

ای دوای درد بی درمان ما
وی شفای علت نُقصان ما
آتشی از عشق خود در ما زدی
تا بسوزی هم دل و هم جان ما
آتشی خوشتر ز آب زندگی
کان بُوَد هم جان و هم ایمان ما
صدهزار احسنت ای آتش فروز
خوش بسوزان مِنتَت برجان ما...


ﺧﺪﺍﯾﺎ🙏
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻣﯿﺪ ﺑﺴﺘﻦ؟
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ؟🙏
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﯾﺪﻥ؟
ﻭ ﭼﻪ ﭘﺎﺳﺨﯽ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﺗﺮ ﻭ
ﺷﯿﺮﯾﻦﺗﺮ ﺍﺯ ﭘﺎﺳﺦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﻩﺍﺕ...؟🌺

ﺧﺪﺍﯾﺎ🙏
❤️ﻋﺸﻖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﻦ
ﻋﺸﻖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﺮﻟﻮﺣﻪ
ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻩ
ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺻﺮﺍﻁ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻣﺴﺘﺪﺍﻡ ﺑﺪﺍﺭ🌷🙏

🍃🌷ودر اولین چهارشنبه خرداد ماه
محبت ها رافزونے ❤️
دلهاے مارا پاک از آلودگے هابگردان
ای پروردگار مهربانم🙏

"آمیـــن "🙏
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌
    🦋🧿 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍🌺 @kadbanoiranii 🌺🧿 🦋
Eshgham In Rooza
Mohammad Alizadeh
#محمد علیزاده⁦🎙️

#عشقم این روزا❤️

یک فنجان موسقی تقدیم نگاهتون

‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌❤️🍃 @kadbanoiranii