کوچه باغهای شعرِ(کندوله)
134 subscribers
1.15K photos
115 videos
13 files
190 links
#کوچه_باغهای_شعر (کندوله)
این کانال معجونی ست از فلسفه گرم، شعر با همه خواص ارگانیکش و کمی هم خودم با همه حشو و زوایدم. ایستگاه بیخیالی محضی ست در رنج های مان. راه تازه گفتگوست بی آنکه ببینیم و بگوییم و بشنویم...عشق از راه دور
Download Telegram
#شعر_صدای_دلتنگئ_شاعر_است

#نازپرئ

#بانوئ_من
مرا #ببخش
ک بی اجازه ی تو #شاعر شدم
ک بی اجازه ی تو #عاشقت شدم
و بی اجازه ی تو
#دلم_برای_تو_تنگ می شود.

#بانوئ_من
تومثل #هیچ_کس نبودئ
#نگاهت، #لبخندت،و #چشمان_دلفریبت!
تو #قشنگترین_بودئ در #نگاه_من.....
سالهای #دور_دور
در #کندوله
درسه شنبه یک عصر #پاییزی
درحوالئ #چشمه_درویشعلی
به تو #سلام کردم
از اهالی #قشنگ_بوسه بودئ
#گل_مینوشتئ
روی #دلهای_خسته
روی #نقش_هر_مشک_آب
من #هنوز_عاشق_ان #مشک_آبم
#عاشق_همان
#سه_شنبه_ی بیقرارم
که مرا #شاعر کرد
دلباخته و #مجنونت شدم

#بانوئ_من
توهنوزاتفاق نیفتاده بودی #عاشقت شدم
تواتفاق افتادی ومن باز #عاشقت شدم
در #لابلائ_بی_نبضی_های_قلبم
در #کمائ_شعر_هایم ودر #بیکسئ_متروکم
ودر #سطر_سطر_لحظه_هائ_تبدارم
سرودمت!
که #حنجره_ام_همرنگ_صدائ_توشد.
آنچنان #بئ_پروا_نوشتم_ات
که گویئ #هیچ_شعرئ_اندازه_تنت نبود
هیچ #وقت....هیچ #جا....درهیچ #زمانئ!!!

#بانوئ_من
در #لابلائ_خاطراتم آنقدرپیش بردمت
آنقدرنوشتمت که #دستهایم
#بوئ_چشمهایت راگرفت.......
و #قلمم_خیس_ازنگاه توشد.......
آنقدر #محکومت کردم به ماندن #در_خیالم
که گویی #هزار_سال است تودر #منئ.چونان
که بئ تو #مرده باشم....ومن هنوز #بی_خبرم
شبئ آنقدرتوشدم..آنقدر #ترا_پوشیدم که
#هموزن_آغوشت شدم.......!!!!
گیر کرده ام #درتو..جرات من شدن ندارم!
شبئ درقاب #شعرهایم آنقدرتوشدم که
گویی تورا #آبستن_ام.......
چونان که #خون_در_رگانم نیست وتو #تکرارمن...و..من #تکرارتوشدم.

#بانوئ_من
من سرودم وسرودم وازتوسرودم
آنقدرازتوسرودم که #پیربافته خسته شد
و #امامزاده_محمد_ابراهیم طردم کرد
درختان #بانیان به من گفتند؛یاترافراموش کنم.ویااز #کندوله بروم
اما من نفرین #پیریافته وتحقیر #کندوله_ایها رابه جان خریدم وماندم
تورافراموش نکردم وسرزمینم راترک نکردم
وعشق توراجزبه #افسون_شعرآرام نکردم

#بانوی_من
عشقت به من آموخت درمرقد #پیریافته
#بئ_اشک_گریه کنم وساعتها
در #کوچه_باغهاو #گندمزاران #پشت_پریان
پرسه بزنم...کنارصخره های کوه #زران
فریادبکشم‌...بالحجه #گلهای_واژگون آواز
بخوانم...وطنین گامهای #مهربانت رادر
آوازشورانگیز #پرندگان ...ازصدای محزون
نئ لبکهای #چوپانان..وازارتعاش
#پرچین_باغهاحس کنم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پیراهن شعرهایم راعوض کنم
#کندوله راچونان #زنئ بشناسم
#زیبا و #قدبلند و #بئ_وفا
که هرصبح خودرا #آرایش میکند
#طلاهایش رابه خودمئ اویزد
زیباترین #جامه_هایش را به تن مئ کند
وبرسینه اش #عطرمی پاشد
تابه دیدار #معشوقه_اش بشتابد

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پرواز رایادبگیرم
ومثل #کبوترئ گریخته از
#خواب_درختان_دشتان
تمام وسعت #کندوله_پریان_وشریف_آباد
را #پرواز کنم و آنچنان #پنهانئ_ترین
#رویاهایم را ازحنجره ئ #پیربافته
فریادبکشم تا #سینه_ام فروبریزد

#بانوئ_من
#عشقت پناه بردن به #خانه_های
#بئ_نام ، به خرابه هائ #گمنام و
#برهوت_دره_های دورافتاده رابه من آموخت.......
#عشقت مرابه خلسه ئ شروع #آفرینش_جهان_هستی
وابتدائ #خلقت_آدم
و به آغاز #زمین بردو فهمیدم چقدر
#انسان_تنهاست.....

#بانوئ_من
به #عشق_تو #خانه راترک کردم‌وبر #جاده_های_متروک گام نهادم #آواره_ئ
#بندرگاههائ_ناشناخته ودورشدم #تصویرترادرنگاه #دختران_بندری
در #امواج_خروشان وانعکاس #نور_درخشان #فانوسهائ_دریایئ جستجوکردم
#رد_چهره_ئ تورادرتابلوهای نقاشی #ونگوگ وپیکره های #داوینچئ مشاهده کردم #پژواک صدای تورا در #سوناتهای شورانگیز #موتزارت شنیدم در #معابد_باستانئ #روم و #یونان #زانوزدم و #عریانئ_اندام_خوشتراش تورا پائ #الهه_های-اساطیری به #عبادت نشستم....‌‌

#بانوی_من
#عشقت به من آموخت
تا #اوج_قله_ها و عمق #دره_ها و زلالی #چشمه_سارهائ جوشیده از #کوه_زران راجستجوکنم
ونرمئ #سینه_های تورادر
#صخره_های سخت و
#پرتگاه_های #خطرناک لمس کنم

#بانوئ_من
#عشقت #جنون رابه من آموخت
شبئ در #رویا دیدم که
بادسته #گلی از #باران
و #حنجره_ائ_زخمی ازدروازه های
افسانه ای #قلعه_ئ_مروان عبورکردم
با #اعجاز دل انگیز #صدایت
#طلسم #پیرزنان_جادوگر راباطل کردم
وتو #دختر_شاه_پریان_را
#ازچنگ #دیوان_بداندیش نجات دادم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#نشانی_های تورا
درغمسروده های #تبعید_نامه_ئ
#میرزاسبزعلی
ودرمنظومه بلند #خورشیدوخاور
باکلام شورانگیز #میرزالماسخان بجویم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
فراسوئ تمام #رنجهاو #سیل_اشکهایم
هرگز #دستهایت رالمس نخواهم کرد
هرگز شانه ام به #شانه ات نمی رسد
#عشقت به من آموخت
#عشق شاد وجود ندارد
#عشقی نیست که در گرو دردی نیست
#عشقی نیست که مایه ی رنجی نیست
#عشقی نیست که نپژمراند
ای #عشق_من ، تو نیز چنینی
#عشقی نیست که سیراب از #سرشک نباشد
#عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن #من است

#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس

┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#محبوبم

گستره ی
#اندام_زیبایت
#جغرافیای عاشقانه ی #کندوله است
بلندئ #قامت_رعنایت
#شانه_هائ_کوه_زران را تسخیر کرده است
درفاصله یک #پلک برهم زدنت
هزار #دشتان_سبز می شود
#لبخند که می زنئ
هزار #بانیان به #گل می نشیند
به من #لبخندبزن و
مرااز دیدن #نگاهت محروم نکن
#چشمان_تو
#شکوفه_های_سرخ #باغهای_پریان است
مرا #میهمان عطر و بوی
#اندام_زیبایت نما....

#باور_کن_مرا
#دلنوشته_های_دل_خسته_ام❤️
#کانال_فرهیختگان_و_ادبدوستان👌
#شعرها_و_دلنوشته_های🌷
#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس 👍
در کانال ادبئ؛
#کوچه_باغهای_شعر (کندوله)💚

#لینک_کانال👇👇👇👇
┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#شعر_صدای_دلتنگئ_شاعر_است

#نازپرئ

#بانوئ_من
مرا #ببخش
ک بی اجازه ی تو #شاعر شدم
ک بی اجازه ی تو #عاشقت شدم
و بی اجازه ی تو
#دلم_برای_تو_تنگ می شود.

#بانوئ_من
تومثل #هیچ_کس نبودئ
#نگاهت، #لبخندت،و #چشمان_دلفریبت!
تو #قشنگترین_بودئ در #نگاه_من.....
سالهای #دور_دور
در #کندوله
درسه شنبه یک عصر #پاییزی
درحوالئ #چشمه_درویشعلی
به تو #سلام کردم
از اهالی #قشنگ_بوسه بودئ
#گل_مینوشتئ
روی #دلهای_خسته
روی #نقش_هر_مشک_آب
من #هنوز_عاشق_ان #مشک_آبم
#عاشق_همان
#سه_شنبه_ی بیقرارم
که مرا #شاعر کرد
دلباخته و #مجنونت شدم

#بانوئ_من
توهنوزاتفاق نیفتاده بودی #عاشقت شدم
تواتفاق افتادی ومن باز #عاشقت شدم
در #لابلائ_بی_نبضی_های_قلبم
در #کمائ_شعر_هایم ودر #بیکسئ_متروکم
ودر #سطر_سطر_لحظه_هائ_تبدارم
سرودمت!
که #حنجره_ام_همرنگ_صدائ_توشد.
آنچنان #بئ_پروا_نوشتم_ات
که گویئ #هیچ_شعرئ_اندازه_تنت نبود
هیچ #وقت....هیچ #جا....درهیچ #زمانئ!!!

#بانوئ_من
در #لابلائ_خاطراتم آنقدرپیش بردمت
آنقدرنوشتمت که #دستهایم
#بوئ_چشمهایت راگرفت.......
و #قلمم_خیس_ازنگاه توشد.......
آنقدر #محکومت کردم به ماندن #در_خیالم
که گویی #هزار_سال است تودر #منئ.چونان
که بئ تو #مرده باشم....ومن هنوز #بی_خبرم
شبئ آنقدرتوشدم..آنقدر #ترا_پوشیدم که
#هموزن_آغوشت شدم.......!!!!
گیر کرده ام #درتو..جرات من شدن ندارم!
شبئ درقاب #شعرهایم آنقدرتوشدم که
گویی تورا #آبستن_ام.......
چونان که #خون_در_رگانم نیست وتو #تکرارمن...و..من #تکرارتوشدم.

#بانوئ_من
من سرودم وسرودم وازتوسرودم
آنقدرازتوسرودم که #پیربافته خسته شد
و #امامزاده_محمد_ابراهیم طردم کرد
درختان #بانیان به من گفتند؛یاترافراموش کنم.ویااز #کندوله بروم
اما من نفرین #پیریافته وتحقیر #کندوله_ایها رابه جان خریدم وماندم
تورافراموش نکردم وسرزمینم راترک نکردم
وعشق توراجزبه #افسون_شعرآرام نکردم

#بانوی_من
عشقت به من آموخت درمرقد #پیریافته
#بئ_اشک_گریه کنم وساعتها
در #کوچه_باغهاو #گندمزاران #پشت_پریان
پرسه بزنم...کنارصخره های کوه #زران
فریادبکشم‌...بالحجه #گلهای_واژگون آواز
بخوانم...وطنین گامهای #مهربانت رادر
آوازشورانگیز #پرندگان ...ازصدای محزون
نئ لبکهای #چوپانان..وازارتعاش
#پرچین_باغهاحس کنم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پیراهن شعرهایم راعوض کنم
#کندوله راچونان #زنئ بشناسم
#زیبا و #قدبلند و #بئ_وفا
که هرصبح خودرا #آرایش میکند
#طلاهایش رابه خودمئ اویزد
زیباترین #جامه_هایش را به تن مئ کند
وبرسینه اش #عطرمی پاشد
تابه دیدار #معشوقه_اش بشتابد

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پرواز رایادبگیرم
ومثل #کبوترئ گریخته از
#خواب_درختان_دشتان
تمام وسعت #کندوله_پریان_وشریف_آباد
را #پرواز کنم و آنچنان #پنهانئ_ترین
#رویاهایم را ازحنجره ئ #پیربافته
فریادبکشم تا #سینه_ام فروبریزد

#بانوئ_من
#عشقت پناه بردن به #خانه_های
#بئ_نام ، به خرابه هائ #گمنام و
#برهوت_دره_های دورافتاده رابه من آموخت.......
#عشقت مرابه خلسه ئ شروع #آفرینش_جهان_هستی
وابتدائ #خلقت_آدم
و به آغاز #زمین بردو فهمیدم چقدر
#انسان_تنهاست.....

#بانوئ_من
به #عشق_تو #خانه ام راترک کردم
وبر #جاده_های_متروک و #ناشناخته
گام نهادم و #آواره_ئ #کوه و #بیابانها شدم
#تصویرترا درنگاه #دختران_غریبه
در #ابرهای_درهم آسمان ودرقطرات
#باران_جستجو کردم
و #رد_چهره_ئ تورادر تابلوهای نقاشی #ونگوگ
و #پژواک صدای تورا در #سوناتهای
شورانگیز #موتزارت شنیدم
و #عریانی_اندام_خوشتراش تورا درمجسمه های اساطیرئ #داوینچی
و در #الهه_هائ باستانئ #روم و #یونان
مشاهده کردم....

#بانوی_من
#عشقت به من آموخت
تا #اوج_قله_ها و عمق #دره_ها و زلالی #چشمه_سارهائ جوشیده از #کوه_زران راجستجوکنم
ونرمئ #سینه_های تورادر
#صخره_های سخت و
#پرتگاه_های #خطرناک لمس کنم

#بانوئ_من
#عشقت #جنون رابه من آموخت
شبئ در #رویا دیدم که
بادسته #گلی از #باران
و #حنجره_ائ_زخمی ازدروازه های
افسانه ای #قلعه_ئ_مروان عبورکردم
با #اعجاز دل انگیز #صدایت
#طلسم #پیرزنان_جادوگر راباطل کردم
وتو #دختر_شاه_پریان_را
#ازچنگ #دیوان_بداندیش نجات دادم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#نشانی_های تورا
درغمسروده های #تبعید_نامه_ئ
#میرزاسبزعلی
ودرمنظومه بلند #خورشیدوخاور
باکلام شورانگیز #میرزالماسخان بجویم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
فراسوئ تمام #رنجهاو #سیل_اشکهایم
هرگز #دستهایت رالمس نخواهم کرد
هرگز شانه ام به #شانه ات نمی رسد
#عشقت به من آموخت
#عشق شاد وجود ندارد
#عشقی نیست که در گرو دردی نیست
#عشقی نیست که مایه ی رنجی نیست
#عشقی نیست که نپژمراند
ای #عشق_من ، تو نیز چنینی
#عشقی نیست که سیراب از #سرشک نباشد
#عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن #من است

#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس

┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#شعر_صدای_دلتنگئ_شاعر_است

#نازپرئ

#بانوئ_من
مرا #ببخش
ک بی اجازه ی تو #شاعر شدم
ک بی اجازه ی تو #عاشقت شدم
و بی اجازه ی تو
#دلم_برای_تو_تنگ می شود.

#بانوئ_من
تومثل #هیچ_کس نبودئ
#نگاهت، #لبخندت،و #چشمان_دلفریبت!
تو #قشنگترین_بودئ در #نگاه_من.....
سالهای #دور_دور
در #کندوله
درسه شنبه یک عصر #پاییزی
درحوالئ #چشمه_درویشعلی
به تو #سلام کردم
از اهالی #قشنگ_بوسه بودئ
#گل_مینوشتئ
روی #دلهای_خسته
روی #نقش_هر_مشک_آب
من #هنوز_عاشق_ان #مشک_آبم
#عاشق_همان
#سه_شنبه_ی بیقرارم
که مرا #شاعر کرد
دلباخته و #مجنونت شدم

#بانوئ_من
توهنوزاتفاق نیفتاده بودی #عاشقت شدم
تواتفاق افتادی ومن باز #عاشقت شدم
در #لابلائ_بی_نبضی_های_قلبم
در #کمائ_شعر_هایم ودر #بیکسئ_متروکم
ودر #سطر_سطر_لحظه_هائ_تبدارم
سرودمت!
که #حنجره_ام_همرنگ_صدائ_توشد.
آنچنان #بئ_پروا_نوشتم_ات
که گویئ #هیچ_شعرئ_اندازه_تنت نبود
هیچ #وقت....هیچ #جا....درهیچ #زمانئ!!!

#بانوئ_من
در #لابلائ_خاطراتم آنقدرپیش بردمت
آنقدرنوشتمت که #دستهایم
#بوئ_چشمهایت راگرفت.......
و #قلمم_خیس_ازنگاه توشد.......
آنقدر #محکومت کردم به ماندن #در_خیالم
که گویی #هزار_سال است تودر #منئ.چونان
که بئ تو #مرده باشم....ومن هنوز #بی_خبرم
شبئ آنقدرتوشدم..آنقدر #ترا_پوشیدم که
#هموزن_آغوشت شدم.......!!!!
گیر کرده ام #درتو..جرات من شدن ندارم!
شبئ درقاب #شعرهایم آنقدرتوشدم که
گویی تورا #آبستن_ام.......
چونان که #خون_در_رگانم نیست وتو #تکرارمن...و..من #تکرارتوشدم.

#بانوئ_من
من سرودم وسرودم وازتوسرودم
آنقدرازتوسرودم که #پیربافته خسته شد
و #امامزاده_محمد_ابراهیم طردم کرد
درختان #بانیان به من گفتند؛یاترافراموش کنم.ویااز #کندوله بروم
اما من نفرین #پیریافته وتحقیر #کندوله_ایها رابه جان خریدم وماندم
تورافراموش نکردم وسرزمینم راترک نکردم
وعشق توراجزبه #افسون_شعرآرام نکردم

#بانوی_من
عشقت به من آموخت درمرقد #پیریافته
#بئ_اشک_گریه کنم وساعتها
در #کوچه_باغهاو #گندمزاران #پشت_پریان
پرسه بزنم...کنارصخره های کوه #زران
فریادبکشم‌...بالحجه #گلهای_واژگون آواز
بخوانم...وطنین گامهای #مهربانت رادر
آوازشورانگیز #پرندگان ...ازصدای محزون
نئ لبکهای #چوپانان..وازارتعاش
#پرچین_باغهاحس کنم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پیراهن شعرهایم راعوض کنم
#کندوله راچونان #زنئ بشناسم
#زیبا و #قدبلند و #بئ_وفا
که هرصبح خودرا #آرایش میکند
#طلاهایش رابه خودمئ اویزد
زیباترین #جامه_هایش را به تن مئ کند
وبرسینه اش #عطرمی پاشد
تابه دیدار #معشوقه_اش بشتابد

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پرواز رایادبگیرم
ومثل #کبوترئ گریخته از
#خواب_درختان_دشتان
تمام وسعت #کندوله_پریان_وشریف_آباد
را #پرواز کنم و آنچنان #پنهانئ_ترین
#رویاهایم را ازحنجره ئ #پیربافته
فریادبکشم تا #سینه_ام فروبریزد

#بانوئ_من
#عشقت پناه بردن به #خانه_های
#بئ_نام ، به خرابه هائ #گمنام و
#برهوت_دره_های دورافتاده رابه من آموخت.......
#عشقت مرابه خلسه ئ شروع #آفرینش_جهان_هستی
وابتدائ #خلقت_آدم
و به آغاز #زمین بردو فهمیدم چقدر
#انسان_تنهاست.....

#بانوئ_من
به #عشق_تو #خانه راترک کردم‌وبر #جاده_های_متروک گام نهادم #آواره_ئ
#بندرگاههائ_ناشناخته ودورشدم #تصویرترادرنگاه #دختران_بندری
در #امواج_خروشان وانعکاس #نور_درخشان #فانوسهائ_دریایئ جستجوکردم
#رد_چهره_ئ تورادرتابلوهای نقاشی #ونگوگ وپیکره های #داوینچئ مشاهده کردم #پژواک صدای تورا در #سوناتهای شورانگیز #موتزارت شنیدم در #معابد_باستانئ #روم و #یونان #زانوزدم و #عریانئ_اندام_خوشتراش تورا پائ #الهه_های-اساطیری به #عبادت نشستم....‌‌

#بانوی_من
#عشقت به من آموخت
تا #اوج_قله_ها و عمق #دره_ها و زلالی #چشمه_سارهائ جوشیده از #کوه_زران راجستجوکنم
ونرمئ #سینه_های تورادر
#صخره_های سخت و
#پرتگاه_های #خطرناک لمس کنم

#بانوئ_من
#عشقت #جنون رابه من آموخت
شبئ در #رویا دیدم که
بادسته #گلی از #باران
و #حنجره_ائ_زخمی ازدروازه های
افسانه ای #قلعه_ئ_مروان عبورکردم
با #اعجاز دل انگیز #صدایت
#طلسم #پیرزنان_جادوگر راباطل کردم
وتو #دختر_شاه_پریان_را
#ازچنگ #دیوان_بداندیش نجات دادم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#نشانی_های تورا
درغمسروده های #تبعید_نامه_ئ
#میرزاسبزعلی
ودرمنظومه بلند #خورشیدوخاور
باکلام شورانگیز #میرزالماسخان بجویم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
فراسوئ تمام #رنجهاو #سیل_اشکهایم
هرگز #دستهایت رالمس نخواهم کرد
هرگز شانه ام به #شانه ات نمی رسد
#عشقت به من آموخت
#عشق شاد وجود ندارد
#عشقی نیست که در گرو دردی نیست
#عشقی نیست که مایه ی رنجی نیست
#عشقی نیست که نپژمراند
ای #عشق_من ، تو نیز چنینی
#عشقی نیست که سیراب از #سرشک نباشد
#عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن #من است

#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس

┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#شعر_صدای_دلتنگئ_شاعر_است

#نازپرئ

#بانوئ_من
مرا #ببخش
ک بی اجازه ی تو #شاعر شدم
ک بی اجازه ی تو #عاشقت شدم
و بی اجازه ی تو
#دلم_برای_تو_تنگ می شود.

#بانوئ_من
تومثل #هیچ_کس نبودئ
#نگاهت، #لبخندت،و #چشمان_دلفریبت!
تو #قشنگترین_بودئ در #نگاه_من.....
سالهای #دور_دور
در #کندوله
درسه شنبه یک عصر #پاییزی
درحوالئ #چشمه_درویشعلی
به تو #سلام کردم
از اهالی #قشنگ_بوسه بودئ
#گل_مینوشتئ
روی #دلهای_خسته
روی #نقش_هر_مشک_آب
من #هنوز_عاشق_ان #مشک_آبم
#عاشق_همان
#سه_شنبه_ی بیقرارم
که مرا #شاعر کرد
دلباخته و #مجنونت شدم

#بانوئ_من
توهنوزاتفاق نیفتاده بودی #عاشقت شدم
تواتفاق افتادی ومن باز #عاشقت شدم
در #لابلائ_بی_نبضی_های_قلبم
در #کمائ_شعر_هایم ودر #بیکسئ_متروکم
ودر #سطر_سطر_لحظه_هائ_تبدارم
سرودمت!
که #حنجره_ام_همرنگ_صدائ_توشد.
آنچنان #بئ_پروا_نوشتم_ات
که گویئ #هیچ_شعرئ_اندازه_تنت نبود
هیچ #وقت....هیچ #جا....درهیچ #زمانئ!!!

#بانوئ_من
در #لابلائ_خاطراتم آنقدرپیش بردمت
آنقدرنوشتمت که #دستهایم
#بوئ_چشمهایت راگرفت.......
و #قلمم_خیس_ازنگاه توشد.......
آنقدر #محکومت کردم به ماندن #در_خیالم
که گویی #هزار_سال است تودر #منئ.چونان
که بئ تو #مرده باشم....ومن هنوز #بی_خبرم
شبئ آنقدرتوشدم..آنقدر #ترا_پوشیدم که
#هموزن_آغوشت شدم.......!!!!
گیر کرده ام #درتو..جرات من شدن ندارم!
شبئ درقاب #شعرهایم آنقدرتوشدم که
گویی تورا #آبستن_ام.......
چونان که #خون_در_رگانم نیست وتو #تکرارمن...و..من #تکرارتوشدم.

#بانوئ_من
من سرودم وسرودم وازتوسرودم
آنقدرازتوسرودم که #پیربافته خسته شد
و #امامزاده_محمد_ابراهیم طردم کرد
درختان #بانیان به من گفتند؛یاترافراموش کنم.ویااز #کندوله بروم
اما من نفرین #پیریافته وتحقیر #کندوله_ایها رابه جان خریدم وماندم
تورافراموش نکردم وسرزمینم راترک نکردم
وعشق توراجزبه #افسون_شعرآرام نکردم

#بانوی_من
عشقت به من آموخت درمرقد #پیریافته
#بئ_اشک_گریه کنم وساعتها
در #کوچه_باغهاو #گندمزاران #پشت_پریان
پرسه بزنم...کنارصخره های کوه #زران
فریادبکشم‌...بالحجه #گلهای_واژگون آواز
بخوانم...وطنین گامهای #مهربانت رادر
آوازشورانگیز #پرندگان ...ازصدای محزون
نئ لبکهای #چوپانان..وازارتعاش
#پرچین_باغهاحس کنم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پیراهن شعرهایم راعوض کنم
#کندوله راچونان #زنئ بشناسم
#زیبا و #قدبلند و #بئ_وفا
که هرصبح خودرا #آرایش میکند
#طلاهایش رابه خودمئ اویزد
زیباترین #جامه_هایش را به تن مئ کند
وبرسینه اش #عطرمی پاشد
تابه دیدار #معشوقه_اش بشتابد

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پرواز رایادبگیرم
ومثل #کبوترئ گریخته از
#خواب_درختان_دشتان
تمام وسعت #کندوله_پریان_وشریف_آباد
را #پرواز کنم و آنچنان #پنهانئ_ترین
#رویاهایم را ازحنجره ئ #پیربافته
فریادبکشم تا #سینه_ام فروبریزد

#بانوئ_من
#عشقت پناه بردن به #خانه_های
#بئ_نام ، به خرابه هائ #گمنام و
#برهوت_دره_های دورافتاده رابه من آموخت.......
#عشقت مرابه خلسه ئ شروع #آفرینش_جهان_هستی
وابتدائ #خلقت_آدم
و به آغاز #زمین بردو فهمیدم چقدر
#انسان_تنهاست.....

#بانوئ_من
به #عشق_تو #خانه راترک کردم‌وبر #جاده_های_متروک گام نهادم #آواره_ئ
#بندرگاههائ_ناشناخته ودورشدم #تصویرترادرنگاه #دختران_بندری
در #امواج_خروشان وانعکاس #نور_درخشان #فانوسهائ_دریایئ جستجوکردم
#رد_چهره_ئ تورادرتابلوهای نقاشی #ونگوگ وپیکره های #داوینچئ مشاهده کردم #پژواک صدای تورا در #سوناتهای شورانگیز #موتزارت شنیدم در #معابد_باستانئ #روم و #یونان #زانوزدم و #عریانئ_اندام_خوشتراش تورا پائ #الهه_های-اساطیری به #عبادت نشستم....‌‌

#بانوی_من
#عشقت به من آموخت
تا #اوج_قله_ها و عمق #دره_ها و زلالی #چشمه_سارهائ جوشیده از #کوه_زران راجستجوکنم
ونرمئ #سینه_های تورادر
#صخره_های سخت و
#پرتگاه_های #خطرناک لمس کنم

#بانوئ_من
#عشقت #جنون رابه من آموخت
شبئ در #رویا دیدم که
بادسته #گلی از #باران
و #حنجره_ائ_زخمی ازدروازه های
افسانه ای #قلعه_ئ_مروان عبورکردم
با #اعجاز دل انگیز #صدایت
#طلسم #پیرزنان_جادوگر راباطل کردم
وتو #دختر_شاه_پریان_را
#ازچنگ #دیوان_بداندیش نجات دادم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#نشانی_های تورا
درغمسروده های #تبعید_نامه_ئ
#میرزاسبزعلی
ودرمنظومه بلند #خورشیدوخاور
باکلام شورانگیز #میرزالماسخان بجویم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
فراسوئ تمام #رنجهاو #سیل_اشکهایم
هرگز #دستهایت رالمس نخواهم کرد
هرگز شانه ام به #شانه ات نمی رسد
#عشقت به من آموخت
#عشق شاد وجود ندارد
#عشقی نیست که در گرو دردی نیست
#عشقی نیست که مایه ی رنجی نیست
#عشقی نیست که نپژمراند
ای #عشق_من ، تو نیز چنینی
#عشقی نیست که سیراب از #سرشک نباشد
#عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن #من است

#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس

┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#محبوبم

گستره ی
#اندام_زیبایت
#جغرافیای عاشقانه ی #کندوله است
بلندئ #قامت_رعنایت
#شانه_هائ_کوه_زران را تسخیر کرده است
درفاصله یک #پلک برهم زدنت
هزار #دشتان_سبز می شود
#لبخند که می زنئ
هزار #بانیان به #گل می نشیند
به من #لبخندبزن و
مرااز دیدن #نگاهت محروم نکن
#چشمان_تو
#شکوفه_های_سرخ #باغهای_پریان است
مرا #میهمان عطر و بوی
#اندام_زیبایت نما....

┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
#شعر_صدای_دلتنگئ_شاعر_است

#نازپرئ

#بانوئ_من
مرا #ببخش
ک بی اجازه ی تو #شاعر شدم
ک بی اجازه ی تو #عاشقت شدم
و بی اجازه ی تو
#دلم_برای_تو_تنگ می شود.

#بانوئ_من
تومثل #هیچ_کس نبودئ
#نگاهت، #لبخندت،و #چشمان_دلفریبت!
تو #قشنگترین_بودئ در #نگاه_من.....
سالهای #دور_دور
در #کندوله
درسه شنبه یک عصر #پاییزی
درحوالئ #چشمه_درویشعلی
به تو #سلام کردم
از اهالی #قشنگ_بوسه بودئ
#گل_مینوشتئ
روی #دلهای_خسته
روی #نقش_هر_مشک_آب
من #هنوز_عاشق_ان #مشک_آبم
#عاشق_همان
#سه_شنبه_ی بیقرارم
که مرا #شاعر کرد
دلباخته و #مجنونت شدم

#بانوئ_من
توهنوزاتفاق نیفتاده بودی #عاشقت شدم
تواتفاق افتادی ومن باز #عاشقت شدم
در #لابلائ_بی_نبضی_های_قلبم
در #کمائ_شعر_هایم ودر #بیکسئ_متروکم
ودر #سطر_سطر_لحظه_هائ_تبدارم
سرودمت!
که #حنجره_ام_همرنگ_صدائ_توشد.
آنچنان #بئ_پروا_نوشتم_ات
که گویئ #هیچ_شعرئ_اندازه_تنت نبود
هیچ #وقت....هیچ #جا....درهیچ #زمانئ!!!

#بانوئ_من
در #لابلائ_خاطراتم آنقدرپیش بردمت
آنقدرنوشتمت که #دستهایم
#بوئ_چشمهایت راگرفت.......
و #قلمم_خیس_ازنگاه توشد.......
آنقدر #محکومت کردم به ماندن #در_خیالم
که گویی #هزار_سال است تودر #منئ.چونان
که بئ تو #مرده باشم....ومن هنوز #بی_خبرم
شبئ آنقدرتوشدم..آنقدر #ترا_پوشیدم که
#هموزن_آغوشت شدم.......!!!!
گیر کرده ام #درتو..جرات من شدن ندارم!
شبئ درقاب #شعرهایم آنقدرتوشدم که
گویی تورا #آبستن_ام.......
چونان که #خون_در_رگانم نیست وتو #تکرارمن...و..من #تکرارتوشدم.

#بانوئ_من
من سرودم وسرودم وازتوسرودم
آنقدرازتوسرودم که #پیربافته خسته شد
و #امامزاده_محمد_ابراهیم طردم کرد
درختان #بانیان به من گفتند؛یاترافراموش کنم.ویااز #کندوله بروم
اما من نفرین #پیریافته وتحقیر #کندوله_ایها رابه جان خریدم وماندم
تورافراموش نکردم وسرزمینم راترک نکردم
وعشق توراجزبه #افسون_شعرآرام نکردم

#بانوی_من
عشقت به من آموخت درمرقد #پیریافته
#بئ_اشک_گریه کنم وساعتها
در #کوچه_باغهاو #گندمزاران #پشت_پریان
پرسه بزنم...کنارصخره های کوه #زران
فریادبکشم‌...بالحجه #گلهای_واژگون آواز
بخوانم...وطنین گامهای #مهربانت رادر
آوازشورانگیز #پرندگان ...ازصدای محزون
نئ لبکهای #چوپانان..وازارتعاش
#پرچین_باغهاحس کنم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پیراهن شعرهایم راعوض کنم
#کندوله راچونان #زنئ بشناسم
#زیبا و #قدبلند و #بئ_وفا
که هرصبح خودرا #آرایش میکند
#طلاهایش رابه خودمئ اویزد
زیباترین #جامه_هایش را به تن مئ کند
وبرسینه اش #عطرمی پاشد
تابه دیدار #معشوقه_اش بشتابد

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پرواز رایادبگیرم
ومثل #کبوترئ گریخته از
#خواب_درختان_دشتان
تمام وسعت #کندوله_پریان_وشریف_آباد
را #پرواز کنم و آنچنان #پنهانئ_ترین
#رویاهایم را ازحنجره ئ #پیربافته
فریادبکشم تا #سینه_ام فروبریزد

#بانوئ_من
#عشقت پناه بردن به #خانه_های
#بئ_نام ، به خرابه هائ #گمنام و
#برهوت_دره_های دورافتاده رابه من آموخت.......
#عشقت مرابه خلسه ئ شروع #آفرینش_جهان_هستی
وابتدائ #خلقت_آدم
و به آغاز #زمین بردو فهمیدم چقدر
#انسان_تنهاست.....

#بانوئ_من
به #عشق_تو #خانه ام راترک کردم
وبر #جاده_های_متروک و #ناشناخته
گام نهادم و #آواره_ئ #کوه و #بیابانها شدم
#تصویرترا درنگاه #دختران_غریبه
در #ابرهای_درهم آسمان ودرقطرات
#باران_جستجو کردم
و #رد_چهره_ئ تورادر تابلوهای نقاشی #ونگوگ
و #پژواک صدای تورا در #سوناتهای
شورانگیز #موتزارت شنیدم
و #عریانی_اندام_خوشتراش تورا درمجسمه های اساطیرئ #داوینچی
و در #الهه_هائ باستانئ #روم و #یونان
مشاهده کردم....

#بانوی_من
#عشقت به من آموخت
تا #اوج_قله_ها و عمق #دره_ها و زلالی #چشمه_سارهائ جوشیده از #کوه_زران راجستجوکنم
ونرمئ #سینه_های تورادر
#صخره_های سخت و
#پرتگاه_های #خطرناک لمس کنم

#بانوئ_من
#عشقت #جنون رابه من آموخت
شبئ در #رویا دیدم که
بادسته #گلی از #باران
و #حنجره_ائ_زخمی ازدروازه های
افسانه ای #قلعه_ئ_مروان عبورکردم
با #اعجاز دل انگیز #صدایت
#طلسم #پیرزنان_جادوگر راباطل کردم
وتو #دختر_شاه_پریان_را
#ازچنگ #دیوان_بداندیش نجات دادم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#نشانی_های تورا
درغمسروده های #تبعید_نامه_ئ
#میرزاسبزعلی
ودرمنظومه بلند #خورشیدوخاور
باکلام شورانگیز #میرزالماسخان بجویم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
فراسوئ تمام #رنجهاو #سیل_اشکهایم
هرگز #دستهایت رالمس نخواهم کرد
هرگز شانه ام به #شانه ات نمی رسد
#عشقت به من آموخت
#عشق شاد وجود ندارد
#عشقی نیست که در گرو دردی نیست
#عشقی نیست که مایه ی رنجی نیست
#عشقی نیست که نپژمراند
ای #عشق_من ، تو نیز چنینی
#عشقی نیست که سیراب از #سرشک نباشد
#عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن #من است

#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس

┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#شعر_صدای_دلتنگئ_شاعر_است

#نازپرئ

#بانوئ_من
مرا #ببخش
ک بی اجازه ی تو #شاعر شدم
ک بی اجازه ی تو #عاشقت شدم
و بی اجازه ی تو
#دلم_برای_تو_تنگ می شود.

#بانوئ_من
تومثل #هیچ_کس نبودئ
#نگاهت، #لبخندت،و #چشمان_دلفریبت!
تو #قشنگترین_بودئ در #نگاه_من.....
سالهای #دور_دور
در #کندوله
درسه شنبه یک عصر #پاییزی
درحوالئ #چشمه_درویشعلی
به تو #سلام کردم
از اهالی #قشنگ_بوسه بودئ
#گل_مینوشتئ
روی #دلهای_خسته
روی #نقش_هر_مشک_آب
من #هنوز_عاشق_ان #مشک_آبم
#عاشق_همان
#سه_شنبه_ی بیقرارم
که مرا #شاعر کرد
دلباخته و #مجنونت شدم

#بانوئ_من
توهنوزاتفاق نیفتاده بودی #عاشقت شدم
تواتفاق افتادی ومن باز #عاشقت شدم
در #لابلائ_بی_نبضی_های_قلبم
در #کمائ_شعر_هایم ودر #بیکسئ_متروکم
ودر #سطر_سطر_لحظه_هائ_تبدارم
سرودمت!
که #حنجره_ام_همرنگ_صدائ_توشد.
آنچنان #بئ_پروا_نوشتم_ات
که گویئ #هیچ_شعرئ_اندازه_تنت نبود
هیچ #وقت....هیچ #جا....درهیچ #زمانئ!!!

#بانوئ_من
در #لابلائ_خاطراتم آنقدرپیش بردمت
آنقدرنوشتمت که #دستهایم
#بوئ_چشمهایت راگرفت.......
و #قلمم_خیس_ازنگاه توشد.......
آنقدر #محکومت کردم به ماندن #در_خیالم
که گویی #هزار_سال است تودر #منئ.چونان
که بئ تو #مرده باشم....ومن هنوز #بی_خبرم
شبئ آنقدرتوشدم..آنقدر #ترا_پوشیدم که
#هموزن_آغوشت شدم.......!!!!
گیر کرده ام #درتو..جرات من شدن ندارم!
شبئ درقاب #شعرهایم آنقدرتوشدم که
گویی تورا #آبستن_ام.......
چونان که #خون_در_رگانم نیست وتو #تکرارمن...و..من #تکرارتوشدم.

#بانوئ_من
من سرودم وسرودم وازتوسرودم
آنقدرازتوسرودم که #پیربافته خسته شد
و #امامزاده_محمد_ابراهیم طردم کرد
درختان #بانیان به من گفتند؛یاترافراموش کنم.ویااز #کندوله بروم
اما من نفرین #پیریافته وتحقیر #کندوله_ایها رابه جان خریدم وماندم
تورافراموش نکردم وسرزمینم راترک نکردم
وعشق توراجزبه #افسون_شعرآرام نکردم

#بانوی_من
عشقت به من آموخت درمرقد #پیریافته
#بئ_اشک_گریه کنم وساعتها
در #کوچه_باغهاو #گندمزاران #پشت_پریان
پرسه بزنم...کنارصخره های کوه #زران
فریادبکشم‌...بالحجه #گلهای_واژگون آواز
بخوانم...وطنین گامهای #مهربانت رادر
آوازشورانگیز #پرندگان ...ازصدای محزون
نئ لبکهای #چوپانان..وازارتعاش
#پرچین_باغهاحس کنم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پیراهن شعرهایم راعوض کنم
#کندوله راچونان #زنئ بشناسم
#زیبا و #قدبلند و #بئ_وفا
که هرصبح خودرا #آرایش میکند
#طلاهایش رابه خودمئ اویزد
زیباترین #جامه_هایش را به تن مئ کند
وبرسینه اش #عطرمی پاشد
تابه دیدار #معشوقه_اش بشتابد

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پرواز رایادبگیرم
ومثل #کبوترئ گریخته از
#خواب_درختان_دشتان
تمام وسعت #کندوله_پریان_وشریف_آباد
را #پرواز کنم و آنچنان #پنهانئ_ترین
#رویاهایم را ازحنجره ئ #پیربافته
فریادبکشم تا #سینه_ام فروبریزد

#بانوئ_من
#عشقت پناه بردن به #خانه_های
#بئ_نام ، به خرابه هائ #گمنام و
#برهوت_دره_های دورافتاده رابه من آموخت.......
#عشقت مرابه خلسه ئ شروع #آفرینش_جهان_هستی
وابتدائ #خلقت_آدم
و به آغاز #زمین بردو فهمیدم چقدر
#انسان_تنهاست.....

#بانوئ_من
به #عشق_تو #خانه ام راترک کردم
وبر #جاده_های_متروک و #ناشناخته
گام نهادم و #آواره_ئ #کوه و #بیابانها شدم
#تصویرترا درنگاه #دختران_غریبه
در #ابرهای_درهم آسمان ودرقطرات
#باران_جستجو کردم
و #رد_چهره_ئ تورادر تابلوهای نقاشی #ونگوگ
و #پژواک صدای تورا در #سوناتهای
شورانگیز #موتزارت شنیدم
و #عریانی_اندام_خوشتراش تورا درمجسمه های اساطیرئ #داوینچی
و در #الهه_هائ باستانئ #روم و #یونان
مشاهده کردم....

#بانوی_من
#عشقت به من آموخت
تا #اوج_قله_ها و عمق #دره_ها و زلالی #چشمه_سارهائ جوشیده از #کوه_زران راجستجوکنم
ونرمئ #سینه_های تورادر
#صخره_های سخت و
#پرتگاه_های #خطرناک لمس کنم

#بانوئ_من
#عشقت #جنون رابه من آموخت
شبئ در #رویا دیدم که
بادسته #گلی از #باران
و #حنجره_ائ_زخمی ازدروازه های
افسانه ای #قلعه_ئ_مروان عبورکردم
با #اعجاز دل انگیز #صدایت
#طلسم #پیرزنان_جادوگر راباطل کردم
وتو #دختر_شاه_پریان_را
#ازچنگ #دیوان_بداندیش نجات دادم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#نشانی_های تورا
درغمسروده های #تبعید_نامه_ئ
#میرزاسبزعلی
ودرمنظومه بلند #خورشیدوخاور
باکلام شورانگیز #میرزالماسخان بجویم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
فراسوئ تمام #رنجهاو #سیل_اشکهایم
هرگز #دستهایت رالمس نخواهم کرد
هرگز شانه ام به #شانه ات نمی رسد
#عشقت به من آموخت
#عشق شاد وجود ندارد
#عشقی نیست که در گرو دردی نیست
#عشقی نیست که مایه ی رنجی نیست
#عشقی نیست که نپژمراند
ای #عشق_من ، تو نیز چنینی
#عشقی نیست که سیراب از #سرشک نباشد
#عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن #من است

#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس

┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#شعر_صدای_دلتنگئ_شاعر_است

#نازپرئ

#بانوئ_من
مرا #ببخش
ک بی اجازه ی تو #شاعر شدم
ک بی اجازه ی تو #عاشقت شدم
و بی اجازه ی تو
#دلم_برای_تو_تنگ می شود.

#بانوئ_من
تومثل #هیچ_کس نبودئ
#نگاهت، #لبخندت،و #چشمان_دلفریبت!
تو #قشنگترین_بودئ در #نگاه_من.....
سالهای #دور_دور
در #کندوله
درسه شنبه یک عصر #پاییزی
درحوالئ #چشمه_درویشعلی
به تو #سلام کردم
از اهالی #قشنگ_بوسه بودئ
#گل_مینوشتئ
روی #دلهای_خسته
روی #نقش_هر_مشک_آب
من #هنوز_عاشق_ان #مشک_آبم
#عاشق_همان
#سه_شنبه_ی بیقرارم
که مرا #شاعر کرد
دلباخته و #مجنونت شدم

#بانوئ_من
توهنوزاتفاق نیفتاده بودی #عاشقت شدم
تواتفاق افتادی ومن باز #عاشقت شدم
در #لابلائ_بی_نبضی_های_قلبم
در #کمائ_شعر_هایم ودر #بیکسئ_متروکم
ودر #سطر_سطر_لحظه_هائ_تبدارم
سرودمت!
که #حنجره_ام_همرنگ_صدائ_توشد.
آنچنان #بئ_پروا_نوشتم_ات
که گویئ #هیچ_شعرئ_اندازه_تنت نبود
هیچ #وقت....هیچ #جا....درهیچ #زمانئ!!!

#بانوئ_من
در #لابلائ_خاطراتم آنقدرپیش بردمت
آنقدرنوشتمت که #دستهایم
#بوئ_چشمهایت راگرفت.......
و #قلمم_خیس_ازنگاه توشد.......
آنقدر #محکومت کردم به ماندن #در_خیالم
که گویی #هزار_سال است تودر #منئ.چونان
که بئ تو #مرده باشم....ومن هنوز #بی_خبرم
شبئ آنقدرتوشدم..آنقدر #ترا_پوشیدم که
#هموزن_آغوشت شدم.......!!!!
گیر کرده ام #درتو..جرات من شدن ندارم!
شبئ درقاب #شعرهایم آنقدرتوشدم که
گویی تورا #آبستن_ام.......
چونان که #خون_در_رگانم نیست وتو #تکرارمن...و..من #تکرارتوشدم.

#بانوئ_من
من سرودم وسرودم وازتوسرودم
آنقدرازتوسرودم که #پیربافته خسته شد
و #امامزاده_محمد_ابراهیم طردم کرد
درختان #بانیان به من گفتند؛یاترافراموش کنم.ویااز #کندوله بروم
اما من نفرین #پیریافته وتحقیر #کندوله_ایها رابه جان خریدم وماندم
تورافراموش نکردم وسرزمینم راترک نکردم
وعشق توراجزبه #افسون_شعرآرام نکردم

#بانوی_من
عشقت به من آموخت درمرقد #پیریافته
#بئ_اشک_گریه کنم وساعتها
در #کوچه_باغهاو #گندمزاران #پشت_پریان
پرسه بزنم...کنارصخره های کوه #زران
فریادبکشم‌...بالحجه #گلهای_واژگون آواز
بخوانم...وطنین گامهای #مهربانت رادر
آوازشورانگیز #پرندگان ...ازصدای محزون
نئ لبکهای #چوپانان..وازارتعاش
#پرچین_باغهاحس کنم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پیراهن شعرهایم راعوض کنم
#کندوله راچونان #زنئ بشناسم
#زیبا و #قدبلند و #بئ_وفا
که هرصبح خودرا #آرایش میکند
#طلاهایش رابه خودمئ اویزد
زیباترین #جامه_هایش را به تن مئ کند
وبرسینه اش #عطرمی پاشد
تابه دیدار #معشوقه_اش بشتابد

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پرواز رایادبگیرم
ومثل #کبوترئ گریخته از
#خواب_درختان_دشتان
تمام وسعت #کندوله_پریان_وشریف_آباد
را #پرواز کنم و آنچنان #پنهانئ_ترین
#رویاهایم را ازحنجره ئ #پیربافته
فریادبکشم تا #سینه_ام فروبریزد

#بانوئ_من
#عشقت پناه بردن به #خانه_های
#بئ_نام ، به خرابه هائ #گمنام و
#برهوت_دره_های دورافتاده رابه من آموخت.......
#عشقت مرابه خلسه ئ شروع #آفرینش_جهان_هستی
وابتدائ #خلقت_آدم
و به آغاز #زمین بردو فهمیدم چقدر
#انسان_تنهاست.....

#بانوئ_من
به #عشق_تو #خانه ام راترک کردم
وبر #جاده_های_متروک و #ناشناخته
گام نهادم و #آواره_ئ #کوه و #بیابانها شدم
#تصویرترا درنگاه #دختران_غریبه
در #ابرهای_درهم آسمان ودرقطرات
#باران_جستجو کردم
و #رد_چهره_ئ تورادر تابلوهای نقاشی #ونگوگ
و #پژواک صدای تورا در #سوناتهای
شورانگیز #موتزارت شنیدم
و #عریانی_اندام_خوشتراش تورا درمجسمه های اساطیرئ #داوینچی
و در #الهه_هائ باستانئ #روم و #یونان
مشاهده کردم....

#بانوی_من
#عشقت به من آموخت
تا #اوج_قله_ها و عمق #دره_ها و زلالی #چشمه_سارهائ جوشیده از #کوه_زران راجستجوکنم
ونرمئ #سینه_های تورادر
#صخره_های سخت و
#پرتگاه_های #خطرناک لمس کنم

#بانوئ_من
#عشقت #جنون رابه من آموخت
شبئ در #رویا دیدم که
بادسته #گلی از #باران
و #حنجره_ائ_زخمی ازدروازه های
افسانه ای #قلعه_ئ_مروان عبورکردم
با #اعجاز دل انگیز #صدایت
#طلسم #پیرزنان_جادوگر راباطل کردم
وتو #دختر_شاه_پریان_را
#ازچنگ #دیوان_بداندیش نجات دادم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#نشانی_های تورا
درغمسروده های #تبعید_نامه_ئ
#میرزاسبزعلی
ودرمنظومه بلند #خورشیدوخاور
باکلام شورانگیز #میرزالماسخان بجویم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
فراسوئ تمام #رنجهاو #سیل_اشکهایم
هرگز #دستهایت رالمس نخواهم کرد
هرگز شانه ام به #شانه ات نمی رسد
#عشقت به من آموخت
#عشق شاد وجود ندارد
#عشقی نیست که در گرو دردی نیست
#عشقی نیست که مایه ی رنجی نیست
#عشقی نیست که نپژمراند
ای #عشق_من ، تو نیز چنینی
#عشقی نیست که سیراب از #سرشک نباشد
#عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن #من است

#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس

┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#شعر_صدای_دلتنگئ_شاعر_است

#نازپرئ

#بانوئ_من
مرا #ببخش
ک بی اجازه ی تو #شاعر شدم
ک بی اجازه ی تو #عاشقت شدم
و بی اجازه ی تو
#دلم_برای_تو_تنگ می شود.

#بانوئ_من
تومثل #هیچ_کس نبودئ
#نگاهت، #لبخندت،و #چشمان_دلفریبت!
تو #قشنگترین_بودئ در #نگاه_من.....
سالهای #دور_دور
در #کندوله
درسه شنبه یک عصر #پاییزی
درحوالئ #چشمه_درویشعلی
به تو #سلام کردم
از اهالی #قشنگ_بوسه بودئ
#گل_مینوشتئ
روی #دلهای_خسته
روی #نقش_هر_مشک_آب
من #هنوز_عاشق_ان #مشک_آبم
#عاشق_همان
#سه_شنبه_ی بیقرارم
که مرا #شاعر کرد
دلباخته و #مجنونت شدم

#بانوئ_من
توهنوزاتفاق نیفتاده بودی #عاشقت شدم
تواتفاق افتادی ومن باز #عاشقت شدم
در #لابلائ_بی_نبضی_های_قلبم
در #کمائ_شعر_هایم ودر #بیکسئ_متروکم
ودر #سطر_سطر_لحظه_هائ_تبدارم
سرودمت!
که #حنجره_ام_همرنگ_صدائ_توشد.
آنچنان #بئ_پروا_نوشتم_ات
که گویئ #هیچ_شعرئ_اندازه_تنت نبود
هیچ #وقت....هیچ #جا....درهیچ #زمانئ!!!

#بانوئ_من
در #لابلائ_خاطراتم آنقدرپیش بردمت
آنقدرنوشتمت که #دستهایم
#بوئ_چشمهایت راگرفت.......
و #قلمم_خیس_ازنگاه توشد.......
آنقدر #محکومت کردم به ماندن #در_خیالم
که گویی #هزار_سال است تودر #منئ.چونان
که بئ تو #مرده باشم....ومن هنوز #بی_خبرم
شبئ آنقدرتوشدم..آنقدر #ترا_پوشیدم که
#هموزن_آغوشت شدم.......!!!!
گیر کرده ام #درتو..جرات من شدن ندارم!
شبئ درقاب #شعرهایم آنقدرتوشدم که
گویی تورا #آبستن_ام.......
چونان که #خون_در_رگانم نیست وتو #تکرارمن...و..من #تکرارتوشدم.

#بانوئ_من
من سرودم وسرودم وازتوسرودم
آنقدرازتوسرودم که #پیربافته خسته شد
و #امامزاده_محمد_ابراهیم طردم کرد
درختان #بانیان به من گفتند؛یاترافراموش کنم.ویااز #کندوله بروم
اما من نفرین #پیریافته وتحقیر #کندوله_ایها رابه جان خریدم وماندم
تورافراموش نکردم وسرزمینم راترک نکردم
وعشق توراجزبه #افسون_شعرآرام نکردم

#بانوی_من
عشقت به من آموخت درمرقد #پیریافته
#بئ_اشک_گریه کنم وساعتها
در #کوچه_باغهاو #گندمزاران #پشت_پریان
پرسه بزنم...کنارصخره های کوه #زران
فریادبکشم‌...بالحجه #گلهای_واژگون آواز
بخوانم...وطنین گامهای #مهربانت رادر
آوازشورانگیز #پرندگان ...ازصدای محزون
نئ لبکهای #چوپانان..وازارتعاش
#پرچین_باغهاحس کنم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پیراهن شعرهایم راعوض کنم
#کندوله راچونان #زنئ بشناسم
#زیبا و #قدبلند و #بئ_وفا
که هرصبح خودرا #آرایش میکند
#طلاهایش رابه خودمئ اویزد
زیباترین #جامه_هایش را به تن مئ کند
وبرسینه اش #عطرمی پاشد
تابه دیدار #معشوقه_اش بشتابد

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پرواز رایادبگیرم
ومثل #کبوترئ گریخته از
#خواب_درختان_دشتان
تمام وسعت #کندوله_پریان_وشریف_آباد
را #پرواز کنم و آنچنان #پنهانئ_ترین
#رویاهایم را ازحنجره ئ #پیربافته
فریادبکشم تا #سینه_ام فروبریزد

#بانوئ_من
#عشقت پناه بردن به #خانه_های
#بئ_نام ، به خرابه هائ #گمنام و
#برهوت_دره_های دورافتاده رابه من آموخت.......
#عشقت مرابه خلسه ئ شروع #آفرینش_جهان_هستی
وابتدائ #خلقت_آدم
و به آغاز #زمین بردو فهمیدم چقدر
#انسان_تنهاست.....

#بانوئ_من
به #عشق_تو #خانه راترک کردم‌وبر #جاده_های_متروک گام نهادم #آواره_ئ
#بندرگاههائ_ناشناخته ودورشدم #تصویرترادرنگاه #دختران_بندری
در #امواج_خروشان وانعکاس #نور_درخشان #فانوسهائ_دریایئ جستجوکردم
#رد_چهره_ئ تورادرتابلوهای نقاشی #ونگوگ وپیکره های #داوینچئ مشاهده کردم #پژواک صدای تورا در #سوناتهای شورانگیز #موتزارت شنیدم در #معابد_باستانئ #روم و #یونان #زانوزدم و #عریانئ_اندام_خوشتراش تورا پائ #الهه_های-اساطیری به #عبادت نشستم....‌‌

#بانوی_من
#عشقت به من آموخت
تا #اوج_قله_ها و عمق #دره_ها و زلالی #چشمه_سارهائ جوشیده از #کوه_زران راجستجوکنم
ونرمئ #سینه_های تورادر
#صخره_های سخت و
#پرتگاه_های #خطرناک لمس کنم

#بانوئ_من
#عشقت #جنون رابه من آموخت
شبئ در #رویا دیدم که
بادسته #گلی از #باران
و #حنجره_ائ_زخمی ازدروازه های
افسانه ای #قلعه_ئ_مروان عبورکردم
با #اعجاز دل انگیز #صدایت
#طلسم #پیرزنان_جادوگر راباطل کردم
وتو #دختر_شاه_پریان_را
#ازچنگ #دیوان_بداندیش نجات دادم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#نشانی_های تورا
درغمسروده های #تبعید_نامه_ئ
#میرزاسبزعلی
ودرمنظومه بلند #خورشیدوخاور
باکلام شورانگیز #میرزالماسخان بجویم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
فراسوئ تمام #رنجهاو #سیل_اشکهایم
هرگز #دستهایت رالمس نخواهم کرد
هرگز شانه ام به #شانه ات نمی رسد
#عشقت به من آموخت
#عشق شاد وجود ندارد
#عشقی نیست که در گرو دردی نیست
#عشقی نیست که مایه ی رنجی نیست
#عشقی نیست که نپژمراند
ای #عشق_من ، تو نیز چنینی
#عشقی نیست که سیراب از #سرشک نباشد
#عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن #من است

#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس

┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#شعر_صدای_دلتنگئ_شاعر_است

#محبوبم
#بانوئ_من
مرا #ببخش
ک بی اجازه ی تو #شاعر شدم
ک بی اجازه ی تو #عاشقت شدم
و بی اجازه ی تو
#دلم_برای_تو_تنگ می شود.

#بانوئ_من
تومثل #هیچ_کس نبودئ
#نگاهت، #لبخندت،و #چشمان_دلفریبت!
تو #قشنگترین_بودئ در #نگاه_من.....
سالهای #دور_دور
در #کندوله
درسه شنبه یک عصر #پاییزی
درحوالئ #چشمه_درویشعلی
به تو #سلام کردم
از اهالی #قشنگ_بوسه بودئ
#گل_مینوشتئ
روی #دلهای_خسته
روی #نقش_هر_مشک_آب
من #هنوز_عاشق_ان #مشک_آبم
#عاشق_همان
#سه_شنبه_ی بیقرارم
که مرا #شاعر کرد
دلباخته و #مجنونت شدم

#بانوئ_من
توهنوزاتفاق نیفتاده بودی #عاشقت شدم
تواتفاق افتادی ومن باز #عاشقت شدم
در #لابلائ_بی_نبضی_های_قلبم
در #کمائ_شعر_هایم ودر #بیکسئ_متروکم
ودر #سطر_سطر_لحظه_هائ_تبدارم
سرودمت!
که #حنجره_ام_همرنگ_صدائ_توشد.
آنچنان #بئ_پروا_نوشتم_ات
که گویئ #هیچ_شعرئ_اندازه_تنت نبود
هیچ #وقت....هیچ #جا....درهیچ #زمانئ!!!

#بانوئ_من
در #لابلائ_خاطراتم آنقدرپیش بردمت
آنقدرنوشتمت که #دستهایم
#بوئ_چشمهایت راگرفت.......
و #قلمم_خیس_ازنگاه توشد.......
آنقدر #محکومت کردم به ماندن #در_خیالم
که گویی #هزار_سال است تودر #منئ.چونان
که بئ تو #مرده باشم....ومن هنوز #بی_خبرم
شبئ آنقدرتوشدم..آنقدر #ترا_پوشیدم که
#هموزن_آغوشت شدم.......!!!!
گیر کرده ام #درتو..جرات من شدن ندارم!
شبئ درقاب #شعرهایم آنقدرتوشدم که
گویی تورا #آبستن_ام.......
چونان که #خون_در_رگانم نیست وتو #تکرارمن...و..من #تکرارتوشدم.

#بانوئ_من
من سرودم وسرودم وازتوسرودم
آنقدرازتوسرودم که #پیربافته خسته شد
و #امامزاده_محمد_ابراهیم طردم کرد
درختان #بانیان به من گفتند؛یاترافراموش کنم.ویااز #کندوله بروم
اما من نفرین #پیریافته وتحقیر #کندوله_ایها رابه جان خریدم وماندم
تورافراموش نکردم وسرزمینم راترک نکردم
وعشق توراجزبه #افسون_شعرآرام نکردم

#بانوی_من
عشقت به من آموخت درمرقد #پیریافته
#بئ_اشک_گریه کنم وساعتها
در #کوچه_باغهاو #گندمزاران #پشت_پریان
پرسه بزنم...کنارصخره های کوه #زران
فریادبکشم‌...بالحجه #گلهای_واژگون آواز
بخوانم...وطنین گامهای #مهربانت رادر
آوازشورانگیز #پرندگان ...ازصدای محزون
نئ لبکهای #چوپانان..وازارتعاش
#پرچین_باغهاحس کنم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پیراهن شعرهایم راعوض کنم
#کندوله راچونان #زنئ بشناسم
#زیبا و #قدبلند و #بئ_وفا
که هرصبح خودرا #آرایش میکند
#طلاهایش رابه خودمئ اویزد
زیباترین #جامه_هایش را به تن مئ کند
وبرسینه اش #عطرمی پاشد
تابه دیدار #معشوقه_اش بشتابد

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پرواز رایادبگیرم
ومثل #کبوترئ گریخته از
#خواب_درختان_دشتان
تمام وسعت #کندوله_پریان_وشریف_آباد
را #پرواز کنم و آنچنان #پنهانئ_ترین
#رویاهایم را ازحنجره ئ #پیربافته
فریادبکشم تا #سینه_ام فروبریزد

#بانوئ_من
#عشقت پناه بردن به #خانه_های
#بئ_نام ، به خرابه هائ #گمنام و
#برهوت_دره_های دورافتاده رابه من آموخت.......
#عشقت مرابه خلسه ئ شروع #آفرینش_جهان_هستی
وابتدائ #خلقت_آدم
و به آغاز #زمین بردو فهمیدم چقدر
#انسان_تنهاست.....

#بانوئ_من
به #عشق_تو #خانه ام راترک کردم
وبر #جاده_های_متروک و #ناشناخته
گام نهادم و #آواره_ئ #کوه و #بیابانها شدم
#تصویرترا درنگاه #دختران_غریبه
در #ابرهای_درهم آسمان ودرقطرات
#باران_جستجو کردم
و #رد_چهره_ئ تورادر تابلوهای نقاشی #ونگوگ
و #پژواک صدای تورا در #سوناتهای
شورانگیز #موتزارت شنیدم
و #عریانی_اندام_خوشتراش تورا درمجسمه های اساطیرئ #داوینچی
و در #الهه_هائ باستانئ #روم و #یونان
مشاهده کردم....

#بانوی_من
#عشقت به من آموخت
تا #اوج_قله_ها و عمق #دره_ها و زلالی #چشمه_سارهائ جوشیده از #کوه_زران راجستجوکنم
ونرمئ #سینه_های تورادر
#صخره_های سخت و
#پرتگاه_های #خطرناک لمس کنم

#بانوئ_من
#عشقت #جنون رابه من آموخت
شبئ در #رویا دیدم که
بادسته #گلی از #باران
و #حنجره_ائ_زخمی ازدروازه های
افسانه ای #قلعه_ئ_مروان عبورکردم
با #اعجاز دل انگیز #صدایت
#طلسم #پیرزنان_جادوگر راباطل کردم
وتو #دختر_شاه_پریان_را
#ازچنگ #دیوان_بداندیش نجات دادم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#نشانی_های تورا
درغمسروده های #تبعید_نامه_ئ
#میرزاسبزعلی
ودرمنظومه بلند #خورشیدوخاور
باکلام شورانگیز #میرزالماسخان بجویم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
فراسوئ تمام #رنجهاو #سیل_اشکهایم
هرگز #دستهایت رالمس نخواهم کرد
هرگز شانه ام به #شانه ات نمی رسد
#عشقت به من آموخت
#عشق شاد وجود ندارد
#عشقی نیست که در گرو دردی نیست
#عشقی نیست که مایه ی رنجی نیست
#عشقی نیست که نپژمراند
ای #عشق_من ، تو نیز چنینی
#عشقی نیست که سیراب از #سرشک نباشد
#عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن #من است

#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس

┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#شعر_صدای_دلتنگئ_شاعر_است

#نازپرئ

#بانوئ_من
مرا #ببخش
ک بی اجازه ی تو #شاعر شدم
ک بی اجازه ی تو #عاشقت شدم
و بی اجازه ی تو
#دلم_برای_تو_تنگ می شود.

#بانوئ_من
تومثل #هیچ_کس نبودئ
#نگاهت، #لبخندت،و #چشمان_دلفریبت!
تو #قشنگترین_بودئ در #نگاه_من.....
سالهای #دور_دور
در #کندوله
درسه شنبه یک عصر #پاییزی
درحوالئ #چشمه_درویشعلی
به تو #سلام کردم
از اهالی #قشنگ_بوسه بودئ
#گل_مینوشتئ
روی #دلهای_خسته
روی #نقش_هر_مشک_آب
من #هنوز_عاشق_ان #مشک_آبم
#عاشق_همان
#سه_شنبه_ی بیقرارم
که مرا #شاعر کرد
دلباخته و #مجنونت شدم

#بانوئ_من
توهنوزاتفاق نیفتاده بودی #عاشقت شدم
تواتفاق افتادی ومن باز #عاشقت شدم
در #لابلائ_بی_نبضی_های_قلبم
در #کمائ_شعر_هایم ودر #بیکسئ_متروکم
ودر #سطر_سطر_لحظه_هائ_تبدارم
سرودمت!
که #حنجره_ام_همرنگ_صدائ_توشد.
آنچنان #بئ_پروا_نوشتم_ات
که گویئ #هیچ_شعرئ_اندازه_تنت نبود
هیچ #وقت....هیچ #جا....درهیچ #زمانئ!!!

#بانوئ_من
در #لابلائ_خاطراتم آنقدرپیش بردمت
آنقدرنوشتمت که #دستهایم
#بوئ_چشمهایت راگرفت.......
و #قلمم_خیس_ازنگاه توشد.......
آنقدر #محکومت کردم به ماندن #در_خیالم
که گویی #هزار_سال است تودر #منئ.چونان
که بئ تو #مرده باشم....ومن هنوز #بی_خبرم
شبئ آنقدرتوشدم..آنقدر #ترا_پوشیدم که
#هموزن_آغوشت شدم.......!!!!
گیر کرده ام #درتو..جرات من شدن ندارم!
شبئ درقاب #شعرهایم آنقدرتوشدم که
گویی تورا #آبستن_ام.......
چونان که #خون_در_رگانم نیست وتو #تکرارمن...و..من #تکرارتوشدم.

#بانوئ_من
من سرودم وسرودم وازتوسرودم
آنقدرازتوسرودم که #پیربافته خسته شد
و #امامزاده_محمد_ابراهیم طردم کرد
درختان #بانیان به من گفتند؛یاترافراموش کنم.ویااز #کندوله بروم
اما من نفرین #پیریافته وتحقیر #کندوله_ایها رابه جان خریدم وماندم
تورافراموش نکردم وسرزمینم راترک نکردم
وعشق توراجزبه #افسون_شعرآرام نکردم

#بانوی_من
عشقت به من آموخت درمرقد #پیریافته
#بئ_اشک_گریه کنم وساعتها
در #کوچه_باغهاو #گندمزاران #پشت_پریان
پرسه بزنم...کنارصخره های کوه #زران
فریادبکشم‌...بالحجه #گلهای_واژگون آواز
بخوانم...وطنین گامهای #مهربانت رادر
آوازشورانگیز #پرندگان ...ازصدای محزون
نئ لبکهای #چوپانان..وازارتعاش
#پرچین_باغهاحس کنم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پیراهن شعرهایم راعوض کنم
#کندوله راچونان #زنئ بشناسم
#زیبا و #قدبلند و #بئ_وفا
که هرصبح خودرا #آرایش میکند
#طلاهایش رابه خودمئ اویزد
زیباترین #جامه_هایش را به تن مئ کند
وبرسینه اش #عطرمی پاشد
تابه دیدار #معشوقه_اش بشتابد

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پرواز رایادبگیرم
ومثل #کبوترئ گریخته از
#خواب_درختان_دشتان
تمام وسعت #کندوله_پریان_وشریف_آباد
را #پرواز کنم و آنچنان #پنهانئ_ترین
#رویاهایم را ازحنجره ئ #پیربافته
فریادبکشم تا #سینه_ام فروبریزد

#بانوئ_من
#عشقت پناه بردن به #خانه_های
#بئ_نام ، به خرابه هائ #گمنام و
#برهوت_دره_های دورافتاده رابه من آموخت.......
#عشقت مرابه خلسه ئ شروع #آفرینش_جهان_هستی
وابتدائ #خلقت_آدم
و به آغاز #زمین بردو فهمیدم چقدر
#انسان_تنهاست.....

#بانوئ_من
به #عشق_تو #خانه راترک کردم‌وبر #جاده_های_متروک گام نهادم #آواره_ئ
#بندرگاههائ_ناشناخته ودورشدم #تصویرترادرنگاه #دختران_بندری
در #امواج_خروشان وانعکاس #نور_درخشان #فانوسهائ_دریایئ جستجوکردم
#رد_چهره_ئ تورادرتابلوهای نقاشی #ونگوگ وپیکره های #داوینچئ مشاهده کردم #پژواک صدای تورا در #سوناتهای شورانگیز #موتزارت شنیدم در #معابد_باستانئ #روم و #یونان #زانوزدم و #عریانئ_اندام_خوشتراش تورا پائ #الهه_های-اساطیری به #عبادت نشستم....‌‌

#بانوی_من
#عشقت به من آموخت
تا #اوج_قله_ها و عمق #دره_ها و زلالی #چشمه_سارهائ جوشیده از #کوه_زران راجستجوکنم
ونرمئ #سینه_های تورادر
#صخره_های سخت و
#پرتگاه_های #خطرناک لمس کنم

#بانوئ_من
#عشقت #جنون رابه من آموخت
شبئ در #رویا دیدم که
بادسته #گلی از #باران
و #حنجره_ائ_زخمی ازدروازه های
افسانه ای #قلعه_ئ_مروان عبورکردم
با #اعجاز دل انگیز #صدایت
#طلسم #پیرزنان_جادوگر راباطل کردم
وتو #دختر_شاه_پریان_را
#ازچنگ #دیوان_بداندیش نجات دادم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#نشانی_های تورا
درغمسروده های #تبعید_نامه_ئ
#میرزاسبزعلی
ودرمنظومه بلند #خورشیدوخاور
باکلام شورانگیز #میرزالماسخان بجویم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
فراسوئ تمام #رنجهاو #سیل_اشکهایم
هرگز #دستهایت رالمس نخواهم کرد
هرگز شانه ام به #شانه ات نمی رسد
#عشقت به من آموخت
#عشق شاد وجود ندارد
#عشقی نیست که در گرو دردی نیست
#عشقی نیست که مایه ی رنجی نیست
#عشقی نیست که نپژمراند
ای #عشق_من ، تو نیز چنینی
#عشقی نیست که سیراب از #سرشک نباشد
#عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن #من است

#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس

┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#بانوئ_من

در #کندوله
#تنها #مانده بودم
با #کفشهایی که دیگرتوان #سفرنداشت!
#صدایم به گوش #آسمان نمئ رسید....
پیش ازاین بارهابه #خوابم آمده بودئ!
#تصویر_مبهم تورابارهادر #انتهائ_آیینه
دیده بودم
بارهاتورادرانعکاس
#آب_چشمه_سارها
گریسته بودم
در #آواز_پرندگان
ودرنیایشهای #عارفان_صومعه_نشین
توراشنیده بودم
تو #نشانی_من بودئ ومن
سراغت رانمئ دانستم......

در #عصر_خاکستری یک روزسرد
به قدر #نفسئ به تو #دچارشدم
در شکوه #نگاهت
به تشویش هزار #وسوسه سوختم
از شکفتن #لبخند_جادویی تو
دلم رنگ #سحرگرفت

من دوباره #سبزشدم
در #ترنم نرم نرم #باران
در #عطر نفسهائ #پیریافته
درتاکستانهائ بی انتهائ #دشتان
درحاشیه ئ مه آلودرودخانه ئ #بانیان

#محبوب_من
با چشمان تو #جغرافیا_ئ_کندوله راکاویدم
نقطه نقطه‌ی #پریان را تماشاکردم
با دستان تو
قبیله به قبیله ئ #تاریخمان را سفر کردم.
چه #تماشاها!
چه #سفرها!

با #موهای تو
موج به موج در
#تلاطم رود #شاجو_غوطه خوردم
از #نگاه_افسونگر تو
#سطر_به_سطر دیوان اشعار
#میرزالماسخان رازندگئ کردم
همراه #میرزاسبزعلئ ازتاب تبعیدبرگشتم
درنبرد #هرات با #پیرولئ_سلطان
زخم خوردم

#محبوب_من
کجابودئ این همه #وقت!!
این همه #سال؟؟
در چنین #سیر_و_سفری
به‌ #خواب روشن #خیالاتم
دوباره #قدم_بگذار.......
#چگونه؟؟؟!!
باورکن من هم #نمئ_دانم!!!!
🌷💚🌷

#باور_کن_مرا
#دلنوشته_های_دل_خسته_ام❤️
#کانال_فرهیختگان_و_ادبدوستان👌
#شعرها_و_دلنوشته_های🌷
#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس 👍
در کانال ادبئ؛
#کوچه_باغهای_شعر (کندوله)💚

#لینک_کانال👇👇👇👇
┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#شعر_صدای_دلتنگئ_شاعر_است

#نازپرئ

#بانوئ_من
مرا #ببخش
ک بی اجازه ی تو #شاعر شدم
ک بی اجازه ی تو #عاشقت شدم
و بی اجازه ی تو
#دلم_برای_تو_تنگ می شود.

#بانوئ_من
تومثل #هیچ_کس نبودئ
#نگاهت، #لبخندت،و #چشمان_دلفریبت!
تو #قشنگترین_بودئ در #نگاه_من.....
سالهای #دور_دور
در #کندوله
درسه شنبه یک عصر #پاییزی
درحوالئ #چشمه_درویشعلی
به تو #سلام کردم
از اهالی #قشنگ_بوسه بودئ
#گل_مینوشتئ
روی #دلهای_خسته
روی #نقش_هر_مشک_آب
من #هنوز_عاشق_ان #مشک_آبم
#عاشق_همان
#سه_شنبه_ی بیقرارم
که مرا #شاعر کرد
دلباخته و #مجنونت شدم

#بانوئ_من
توهنوزاتفاق نیفتاده بودی #عاشقت شدم
تواتفاق افتادی ومن باز #عاشقت شدم
در #لابلائ_بی_نبضی_های_قلبم
در #کمائ_شعر_هایم ودر #بیکسئ_متروکم
ودر #سطر_سطر_لحظه_هائ_تبدارم
سرودمت!
که #حنجره_ام_همرنگ_صدائ_توشد.
آنچنان #بئ_پروا_نوشتم_ات
که گویئ #هیچ_شعرئ_اندازه_تنت نبود
هیچ #وقت....هیچ #جا....درهیچ #زمانئ!!!

#بانوئ_من
در #لابلائ_خاطراتم آنقدرپیش بردمت
آنقدرنوشتمت که #دستهایم
#بوئ_چشمهایت راگرفت.......
و #قلمم_خیس_ازنگاه توشد.......
آنقدر #محکومت کردم به ماندن #در_خیالم
که گویی #هزار_سال است تودر #منئ.چونان
که بئ تو #مرده باشم....ومن هنوز #بی_خبرم
شبئ آنقدرتوشدم..آنقدر #ترا_پوشیدم که
#هموزن_آغوشت شدم.......!!!!
گیر کرده ام #درتو..جرات من شدن ندارم!
شبئ درقاب #شعرهایم آنقدرتوشدم که
گویی تورا #آبستن_ام.......
چونان که #خون_در_رگانم نیست وتو #تکرارمن...و..من #تکرارتوشدم.

#بانوئ_من
من سرودم وسرودم وازتوسرودم
آنقدرازتوسرودم که #پیربافته خسته شد
و #امامزاده_محمد_ابراهیم طردم کرد
درختان #بانیان به من گفتند؛یاترافراموش کنم.ویااز #کندوله بروم
اما من نفرین #پیریافته وتحقیر #کندوله_ایها رابه جان خریدم وماندم
تورافراموش نکردم وسرزمینم راترک نکردم
وعشق توراجزبه #افسون_شعرآرام نکردم

#بانوی_من
عشقت به من آموخت درمرقد #پیریافته
#بئ_اشک_گریه کنم وساعتها
در #کوچه_باغهاو #گندمزاران #پشت_پریان
پرسه بزنم...کنارصخره های کوه #زران
فریادبکشم‌...بالحجه #گلهای_واژگون آواز
بخوانم...وطنین گامهای #مهربانت رادر
آوازشورانگیز #پرندگان ...ازصدای محزون
نئ لبکهای #چوپانان..وازارتعاش
#پرچین_باغهاحس کنم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پیراهن شعرهایم راعوض کنم
#کندوله راچونان #زنئ بشناسم
#زیبا و #قدبلند و #بئ_وفا
که هرصبح خودرا #آرایش میکند
#طلاهایش رابه خودمئ اویزد
زیباترین #جامه_هایش را به تن مئ کند
وبرسینه اش #عطرمی پاشد
تابه دیدار #معشوقه_اش بشتابد

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پرواز رایادبگیرم
ومثل #کبوترئ گریخته از
#خواب_درختان_دشتان
تمام وسعت #کندوله_پریان_وشریف_آباد
را #پرواز کنم و آنچنان #پنهانئ_ترین
#رویاهایم را ازحنجره ئ #پیربافته
فریادبکشم تا #سینه_ام فروبریزد

#بانوئ_من
#عشقت پناه بردن به #خانه_های
#بئ_نام ، به خرابه هائ #گمنام و
#برهوت_دره_های دورافتاده رابه من آموخت.......
#عشقت مرابه خلسه ئ شروع #آفرینش_جهان_هستی
وابتدائ #خلقت_آدم
و به آغاز #زمین بردو فهمیدم چقدر
#انسان_تنهاست.....

#بانوئ_من
به #عشق_تو #خانه ام راترک کردم
وبر #جاده_های_متروک و #ناشناخته
گام نهادم و #آواره_ئ #کوه و #بیابانها شدم
#تصویرترا درنگاه #دختران_غریبه
در #ابرهای_درهم آسمان ودرقطرات
#باران_جستجو کردم
و #رد_چهره_ئ تورادر تابلوهای نقاشی #ونگوگ
و #پژواک صدای تورا در #سوناتهای
شورانگیز #موتزارت شنیدم
و #عریانی_اندام_خوشتراش تورا درمجسمه های اساطیرئ #داوینچی
و در #الهه_هائ باستانئ #روم و #یونان
مشاهده کردم....

#بانوی_من
#عشقت به من آموخت
تا #اوج_قله_ها و عمق #دره_ها و زلالی #چشمه_سارهائ جوشیده از #کوه_زران راجستجوکنم
ونرمئ #سینه_های تورادر
#صخره_های سخت و
#پرتگاه_های #خطرناک لمس کنم

#بانوئ_من
#عشقت #جنون رابه من آموخت
شبئ در #رویا دیدم که
بادسته #گلی از #باران
و #حنجره_ائ_زخمی ازدروازه های
افسانه ای #قلعه_ئ_مروان عبورکردم
با #اعجاز دل انگیز #صدایت
#طلسم #پیرزنان_جادوگر راباطل کردم
وتو #دختر_شاه_پریان_را
#ازچنگ #دیوان_بداندیش نجات دادم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#نشانی_های تورا
درغمسروده های #تبعید_نامه_ئ
#میرزاسبزعلی
ودرمنظومه بلند #خورشیدوخاور
باکلام شورانگیز #میرزالماسخان بجویم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
فراسوئ تمام #رنجهاو #سیل_اشکهایم
هرگز #دستهایت رالمس نخواهم کرد
هرگز شانه ام به #شانه ات نمی رسد
#عشقت به من آموخت
#عشق شاد وجود ندارد
#عشقی نیست که در گرو دردی نیست
#عشقی نیست که مایه ی رنجی نیست
#عشقی نیست که نپژمراند
ای #عشق_من ، تو نیز چنینی
#عشقی نیست که سیراب از #سرشک نباشد
#عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن #من است

#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس

┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#شعر_صدای_دلتنگئ_شاعر_است

#نازپرئ

#بانوئ_من
مرا #ببخش
ک بی اجازه ی تو #شاعر شدم
ک بی اجازه ی تو #عاشقت شدم
و بی اجازه ی تو
#دلم_برای_تو_تنگ می شود.

#بانوئ_من
تومثل #هیچ_کس نبودئ
#نگاهت، #لبخندت،و #چشمان_دلفریبت!
تو #قشنگترین_بودئ در #نگاه_من.....
سالهای #دور_دور
در #کندوله
درسه شنبه یک عصر #پاییزی
درحوالئ #چشمه_درویشعلی
به تو #سلام کردم
از اهالی #قشنگ_بوسه بودئ
#گل_مینوشتئ
روی #دلهای_خسته
روی #نقش_هر_مشک_آب
من #هنوز_عاشق_ان #مشک_آبم
#عاشق_همان
#سه_شنبه_ی بیقرارم
که مرا #شاعر کرد
دلباخته و #مجنونت شدم

#بانوئ_من
توهنوزاتفاق نیفتاده بودی #عاشقت شدم
تواتفاق افتادی ومن باز #عاشقت شدم
در #لابلائ_بی_نبضی_های_قلبم
در #کمائ_شعر_هایم ودر #بیکسئ_متروکم
ودر #سطر_سطر_لحظه_هائ_تبدارم
سرودمت!
که #حنجره_ام_همرنگ_صدائ_توشد.
آنچنان #بئ_پروا_نوشتم_ات
که گویئ #هیچ_شعرئ_اندازه_تنت نبود
هیچ #وقت....هیچ #جا....درهیچ #زمانئ!!!

#بانوئ_من
در #لابلائ_خاطراتم آنقدرپیش بردمت
آنقدرنوشتمت که #دستهایم
#بوئ_چشمهایت راگرفت.......
و #قلمم_خیس_ازنگاه توشد.......
آنقدر #محکومت کردم به ماندن #در_خیالم
که گویی #هزار_سال است تودر #منئ.چونان
که بئ تو #مرده باشم....ومن هنوز #بی_خبرم
شبئ آنقدرتوشدم..آنقدر #ترا_پوشیدم که
#هموزن_آغوشت شدم.......!!!!
گیر کرده ام #درتو..جرات من شدن ندارم!
شبئ درقاب #شعرهایم آنقدرتوشدم که
گویی تورا #آبستن_ام.......
چونان که #خون_در_رگانم نیست وتو #تکرارمن...و..من #تکرارتوشدم.

#بانوئ_من
من سرودم وسرودم وازتوسرودم
آنقدرازتوسرودم که #پیربافته خسته شد
و #امامزاده_محمد_ابراهیم طردم کرد
درختان #بانیان به من گفتند؛یاترافراموش کنم.ویااز #کندوله بروم
اما من نفرین #پیریافته وتحقیر #کندوله_ایها رابه جان خریدم وماندم
تورافراموش نکردم وسرزمینم راترک نکردم
وعشق توراجزبه #افسون_شعرآرام نکردم

#بانوی_من
عشقت به من آموخت درمرقد #پیریافته
#بئ_اشک_گریه کنم وساعتها
در #کوچه_باغهاو #گندمزاران #پشت_پریان
پرسه بزنم...کنارصخره های کوه #زران
فریادبکشم‌...بالحجه #گلهای_واژگون آواز
بخوانم...وطنین گامهای #مهربانت رادر
آوازشورانگیز #پرندگان ...ازصدای محزون
نئ لبکهای #چوپانان..وازارتعاش
#پرچین_باغهاحس کنم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پیراهن شعرهایم راعوض کنم
#کندوله راچونان #زنئ بشناسم
#زیبا و #قدبلند و #بئ_وفا
که هرصبح خودرا #آرایش میکند
#طلاهایش رابه خودمئ اویزد
زیباترین #جامه_هایش را به تن مئ کند
وبرسینه اش #عطرمی پاشد
تابه دیدار #معشوقه_اش بشتابد

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پرواز رایادبگیرم
ومثل #کبوترئ گریخته از
#خواب_درختان_دشتان
تمام وسعت #کندوله_پریان_وشریف_آباد
را #پرواز کنم و آنچنان #پنهانئ_ترین
#رویاهایم را ازحنجره ئ #پیربافته
فریادبکشم تا #سینه_ام فروبریزد

#بانوئ_من
#عشقت پناه بردن به #خانه_های
#بئ_نام ، به خرابه هائ #گمنام و
#برهوت_دره_های دورافتاده رابه من آموخت.......
#عشقت مرابه خلسه ئ شروع #آفرینش_جهان_هستی
وابتدائ #خلقت_آدم
و به آغاز #زمین بردو فهمیدم چقدر
#انسان_تنهاست.....

#بانوئ_من
به #عشق_تو #خانه ام راترک کردم
وبر #جاده_های_متروک و #ناشناخته
گام نهادم و #آواره_ئ #کوه و #بیابانها شدم
#تصویرترا درنگاه #دختران_غریبه
در #ابرهای_درهم آسمان ودرقطرات
#باران_جستجو کردم
و #رد_چهره_ئ تورادر تابلوهای نقاشی #ونگوگ
و #پژواک صدای تورا در #سوناتهای
شورانگیز #موتزارت شنیدم
و #عریانی_اندام_خوشتراش تورا درمجسمه های اساطیرئ #داوینچی
و در #الهه_هائ باستانئ #روم و #یونان
مشاهده کردم....

#بانوی_من
#عشقت به من آموخت
تا #اوج_قله_ها و عمق #دره_ها و زلالی #چشمه_سارهائ جوشیده از #کوه_زران راجستجوکنم
ونرمئ #سینه_های تورادر
#صخره_های سخت و
#پرتگاه_های #خطرناک لمس کنم

#بانوئ_من
#عشقت #جنون رابه من آموخت
شبئ در #رویا دیدم که
بادسته #گلی از #باران
و #حنجره_ائ_زخمی ازدروازه های
افسانه ای #قلعه_ئ_مروان عبورکردم
با #اعجاز دل انگیز #صدایت
#طلسم #پیرزنان_جادوگر راباطل کردم
وتو #دختر_شاه_پریان_را
#ازچنگ #دیوان_بداندیش نجات دادم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#نشانی_های تورا
درغمسروده های #تبعید_نامه_ئ
#میرزاسبزعلی
ودرمنظومه بلند #خورشیدوخاور
باکلام شورانگیز #میرزالماسخان بجویم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
فراسوئ تمام #رنجهاو #سیل_اشکهایم
هرگز #دستهایت رالمس نخواهم کرد
هرگز شانه ام به #شانه ات نمی رسد
#عشقت به من آموخت
#عشق شاد وجود ندارد
#عشقی نیست که در گرو دردی نیست
#عشقی نیست که مایه ی رنجی نیست
#عشقی نیست که نپژمراند
ای #عشق_من ، تو نیز چنینی
#عشقی نیست که سیراب از #سرشک نباشد
#عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن #من است

#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس

┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#بانوئ_من

در #کندوله
#تنها #مانده بودم
با #کفشهایی که دیگرتوان #سفرنداشت!
#صدایم به گوش #آسمان نمئ رسید....
پیش ازاین بارهابه #خوابم آمده بودئ!
#تصویر_مبهم تورابارهادر #انتهائ_آیینه
دیده بودم
بارهاتورادرانعکاس
#آب_چشمه_سارها
گریسته بودم
در #آواز_پرندگان
ودرنیایشهای #عارفان_صومعه_نشین
توراشنیده بودم
تو #نشانی_من بودئ ومن
سراغت رانمئ دانستم......

در #عصر_خاکستری یک روزسرد
به قدر #نفسئ به تو #دچارشدم
در شکوه #نگاهت
به تشویش هزار #وسوسه سوختم
از شکفتن #لبخند_جادویی تو
دلم رنگ #سحرگرفت

من دوباره #سبزشدم
در #ترنم نرم نرم #باران
در #عطر نفسهائ #پیریافته
درتاکستانهائ بی انتهائ #دشتان
درحاشیه ئ مه آلودرودخانه ئ #بانیان

#محبوب_من
با چشمان تو #جغرافیا_ئ_کندوله راکاویدم
نقطه نقطه‌ی #پریان را تماشاکردم
با دستان تو
قبیله به قبیله ئ #تاریخمان را سفر کردم.
چه #تماشاها!
چه #سفرها!

با #موهای تو
موج به موج در
#تلاطم رود #شاجو_غوطه خوردم
از #نگاه_افسونگر تو
#سطر_به_سطر دیوان اشعار
#میرزالماسخان رازندگئ کردم
همراه #میرزاسبزعلئ ازتاب تبعیدبرگشتم
درنبرد #هرات با #پیرولئ_سلطان
زخم خوردم

#محبوب_من
کجابودئ این همه #وقت!!
این همه #سال؟؟
در چنین #سیر_و_سفری
به‌ #خواب روشن #خیالاتم
دوباره #قدم_بگذار.......
#چگونه؟؟؟!!
باورکن من هم #نمئ_دانم!!!!
🌷💚🌷

#باور_کن_مرا
#دلنوشته_های_دل_خسته_ام❤️
#کانال_فرهیختگان_و_ادبدوستان👌
#شعرها_و_دلنوشته_های🌷
#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس 👍
در کانال ادبئ؛
#کوچه_باغهای_شعر (کندوله)💚

#لینک_کانال👇👇👇👇
┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#شعر_صدای_دلتنگئ_شاعر_است

#نازپرئ

#بانوئ_من
مرا #ببخش
ک بی اجازه ی تو #شاعر شدم
ک بی اجازه ی تو #عاشقت شدم
و بی اجازه ی تو
#دلم_برای_تو_تنگ می شود.

#بانوئ_من
تومثل #هیچ_کس نبودئ
#نگاهت، #لبخندت،و #چشمان_دلفریبت!
تو #قشنگترین_بودئ در #نگاه_من.....
سالهای #دور_دور
در #کندوله
درسه شنبه یک عصر #پاییزی
درحوالئ #چشمه_درویشعلی
به تو #سلام کردم
از اهالی #قشنگ_بوسه بودئ
#گل_مینوشتئ
روی #دلهای_خسته
روی #نقش_هر_مشک_آب
من #هنوز_عاشق_ان #مشک_آبم
#عاشق_همان
#سه_شنبه_ی بیقرارم
که مرا #شاعر کرد
دلباخته و #مجنونت شدم

#بانوئ_من
توهنوزاتفاق نیفتاده بودی #عاشقت شدم
تواتفاق افتادی ومن باز #عاشقت شدم
در #لابلائ_بی_نبضی_های_قلبم
در #کمائ_شعر_هایم ودر #بیکسئ_متروکم
ودر #سطر_سطر_لحظه_هائ_تبدارم
سرودمت!
که #حنجره_ام_همرنگ_صدائ_توشد.
آنچنان #بئ_پروا_نوشتم_ات
که گویئ #هیچ_شعرئ_اندازه_تنت نبود
هیچ #وقت....هیچ #جا....درهیچ #زمانئ!!!

#بانوئ_من
در #لابلائ_خاطراتم آنقدرپیش بردمت
آنقدرنوشتمت که #دستهایم
#بوئ_چشمهایت راگرفت.......
و #قلمم_خیس_ازنگاه توشد.......
آنقدر #محکومت کردم به ماندن #در_خیالم
که گویی #هزار_سال است تودر #منئ.چونان
که بئ تو #مرده باشم....ومن هنوز #بی_خبرم
شبئ آنقدرتوشدم..آنقدر #ترا_پوشیدم که
#هموزن_آغوشت شدم.......!!!!
گیر کرده ام #درتو..جرات من شدن ندارم!
شبئ درقاب #شعرهایم آنقدرتوشدم که
گویی تورا #آبستن_ام.......
چونان که #خون_در_رگانم نیست وتو #تکرارمن...و..من #تکرارتوشدم.

#بانوئ_من
من سرودم وسرودم وازتوسرودم
آنقدرازتوسرودم که #پیربافته خسته شد
و #امامزاده_محمد_ابراهیم طردم کرد
درختان #بانیان به من گفتند؛یاترافراموش کنم.ویااز #کندوله بروم
اما من نفرین #پیریافته وتحقیر #کندوله_ایها رابه جان خریدم وماندم
تورافراموش نکردم وسرزمینم راترک نکردم
وعشق توراجزبه #افسون_شعرآرام نکردم

#بانوی_من
عشقت به من آموخت درمرقد #پیریافته
#بئ_اشک_گریه کنم وساعتها
در #کوچه_باغهاو #گندمزاران #پشت_پریان
پرسه بزنم...کنارصخره های کوه #زران
فریادبکشم‌...بالحجه #گلهای_واژگون آواز
بخوانم...وطنین گامهای #مهربانت رادر
آوازشورانگیز #پرندگان ...ازصدای محزون
نئ لبکهای #چوپانان..وازارتعاش
#پرچین_باغهاحس کنم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پیراهن شعرهایم راعوض کنم
#کندوله راچونان #زنئ بشناسم
#زیبا و #قدبلند و #بئ_وفا
که هرصبح خودرا #آرایش میکند
#طلاهایش رابه خودمئ اویزد
زیباترین #جامه_هایش را به تن مئ کند
وبرسینه اش #عطرمی پاشد
تابه دیدار #معشوقه_اش بشتابد

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پرواز رایادبگیرم
ومثل #کبوترئ گریخته از
#خواب_درختان_دشتان
تمام وسعت #کندوله_پریان_وشریف_آباد
را #پرواز کنم و آنچنان #پنهانئ_ترین
#رویاهایم را ازحنجره ئ #پیربافته
فریادبکشم تا #سینه_ام فروبریزد

#بانوئ_من
#عشقت پناه بردن به #خانه_های
#بئ_نام ، به خرابه هائ #گمنام و
#برهوت_دره_های دورافتاده رابه من آموخت.......
#عشقت مرابه خلسه ئ شروع #آفرینش_جهان_هستی
وابتدائ #خلقت_آدم
و به آغاز #زمین بردو فهمیدم چقدر
#انسان_تنهاست.....

#بانوئ_من
به #عشق_تو #خانه ام راترک کردم
وبر #جاده_های_متروک و #ناشناخته
گام نهادم و #آواره_ئ #کوه و #بیابانها شدم
#تصویرترا درنگاه #دختران_غریبه
در #ابرهای_درهم آسمان ودرقطرات
#باران_جستجو کردم
و #رد_چهره_ئ تورادر تابلوهای نقاشی #ونگوگ
و #پژواک صدای تورا در #سوناتهای
شورانگیز #موتزارت شنیدم
و #عریانی_اندام_خوشتراش تورا درمجسمه های اساطیرئ #داوینچی
و در #الهه_هائ باستانئ #روم و #یونان
مشاهده کردم....

#بانوی_من
#عشقت به من آموخت
تا #اوج_قله_ها و عمق #دره_ها و زلالی #چشمه_سارهائ جوشیده از #کوه_زران راجستجوکنم
ونرمئ #سینه_های تورادر
#صخره_های سخت و
#پرتگاه_های #خطرناک لمس کنم

#بانوئ_من
#عشقت #جنون رابه من آموخت
شبئ در #رویا دیدم که
بادسته #گلی از #باران
و #حنجره_ائ_زخمی ازدروازه های
افسانه ای #قلعه_ئ_مروان عبورکردم
با #اعجاز دل انگیز #صدایت
#طلسم #پیرزنان_جادوگر راباطل کردم
وتو #دختر_شاه_پریان_را
#ازچنگ #دیوان_بداندیش نجات دادم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#نشانی_های تورا
درغمسروده های #تبعید_نامه_ئ
#میرزاسبزعلی
ودرمنظومه بلند #خورشیدوخاور
باکلام شورانگیز #میرزالماسخان بجویم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
فراسوئ تمام #رنجهاو #سیل_اشکهایم
هرگز #دستهایت رالمس نخواهم کرد
هرگز شانه ام به #شانه ات نمی رسد
#عشقت به من آموخت
#عشق شاد وجود ندارد
#عشقی نیست که در گرو دردی نیست
#عشقی نیست که مایه ی رنجی نیست
#عشقی نیست که نپژمراند
ای #عشق_من ، تو نیز چنینی
#عشقی نیست که سیراب از #سرشک نباشد
#عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن #من است

#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس

┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#شعر_صدای_دلتنگئ_شاعر_است

#نازپرئ

#بانوئ_من
مرا #ببخش
ک بی اجازه ی تو #شاعر شدم
ک بی اجازه ی تو #عاشقت شدم
و بی اجازه ی تو
#دلم_برای_تو_تنگ می شود.

#بانوئ_من
تومثل #هیچ_کس نبودئ
#نگاهت، #لبخندت،و #چشمان_دلفریبت!
تو #قشنگترین_بودئ در #نگاه_من.....
سالهای #دور_دور
در #کندوله
درسه شنبه یک عصر #پاییزی
درحوالئ #چشمه_درویشعلی
به تو #سلام کردم
از اهالی #قشنگ_بوسه بودئ
#گل_مینوشتئ
روی #دلهای_خسته
روی #نقش_هر_مشک_آب
من #هنوز_عاشق_ان #مشک_آبم
#عاشق_همان
#سه_شنبه_ی بیقرارم
که مرا #شاعر کرد
دلباخته و #مجنونت شدم

#بانوئ_من
توهنوزاتفاق نیفتاده بودی #عاشقت شدم
تواتفاق افتادی ومن باز #عاشقت شدم
در #لابلائ_بی_نبضی_های_قلبم
در #کمائ_شعر_هایم ودر #بیکسئ_متروکم
ودر #سطر_سطر_لحظه_هائ_تبدارم
سرودمت!
که #حنجره_ام_همرنگ_صدائ_توشد.
آنچنان #بئ_پروا_نوشتم_ات
که گویئ #هیچ_شعرئ_اندازه_تنت نبود
هیچ #وقت....هیچ #جا....درهیچ #زمانئ!!!

#بانوئ_من
در #لابلائ_خاطراتم آنقدرپیش بردمت
آنقدرنوشتمت که #دستهایم
#بوئ_چشمهایت راگرفت.......
و #قلمم_خیس_ازنگاه توشد.......
آنقدر #محکومت کردم به ماندن #در_خیالم
که گویی #هزار_سال است تودر #منئ.چونان
که بئ تو #مرده باشم....ومن هنوز #بی_خبرم
شبئ آنقدرتوشدم..آنقدر #ترا_پوشیدم که
#هموزن_آغوشت شدم.......!!!!
گیر کرده ام #درتو..جرات من شدن ندارم!
شبئ درقاب #شعرهایم آنقدرتوشدم که
گویی تورا #آبستن_ام.......
چونان که #خون_در_رگانم نیست وتو #تکرارمن...و..من #تکرارتوشدم.

#بانوئ_من
من سرودم وسرودم وازتوسرودم
آنقدرازتوسرودم که #پیربافته خسته شد
و #امامزاده_محمد_ابراهیم طردم کرد
درختان #بانیان به من گفتند؛یاترافراموش کنم.ویااز #کندوله بروم
اما من نفرین #پیریافته وتحقیر #کندوله_ایها رابه جان خریدم وماندم
تورافراموش نکردم وسرزمینم راترک نکردم
وعشق توراجزبه #افسون_شعرآرام نکردم

#بانوی_من
عشقت به من آموخت درمرقد #پیریافته
#بئ_اشک_گریه کنم وساعتها
در #کوچه_باغهاو #گندمزاران #پشت_پریان
پرسه بزنم...کنارصخره های کوه #زران
فریادبکشم‌...بالحجه #گلهای_واژگون آواز
بخوانم...وطنین گامهای #مهربانت رادر
آوازشورانگیز #پرندگان ...ازصدای محزون
نئ لبکهای #چوپانان..وازارتعاش
#پرچین_باغهاحس کنم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پیراهن شعرهایم راعوض کنم
#کندوله راچونان #زنئ بشناسم
#زیبا و #قدبلند و #بئ_وفا
که هرصبح خودرا #آرایش میکند
#طلاهایش رابه خودمئ اویزد
زیباترین #جامه_هایش را به تن مئ کند
وبرسینه اش #عطرمی پاشد
تابه دیدار #معشوقه_اش بشتابد

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پرواز رایادبگیرم
ومثل #کبوترئ گریخته از
#خواب_درختان_دشتان
تمام وسعت #کندوله_پریان_وشریف_آباد
را #پرواز کنم و آنچنان #پنهانئ_ترین
#رویاهایم را ازحنجره ئ #پیربافته
فریادبکشم تا #سینه_ام فروبریزد

#بانوئ_من
#عشقت پناه بردن به #خانه_های
#بئ_نام ، به خرابه هائ #گمنام و
#برهوت_دره_های دورافتاده رابه من آموخت.......
#عشقت مرابه خلسه ئ شروع #آفرینش_جهان_هستی
وابتدائ #خلقت_آدم
و به آغاز #زمین بردو فهمیدم چقدر
#انسان_تنهاست.....

#بانوئ_من
به #عشق_تو #خانه راترک کردم‌وبر #جاده_های_متروک گام نهادم #آواره_ئ
#بندرگاههائ_ناشناخته ودورشدم #تصویرترادرنگاه #دختران_بندری
در #امواج_خروشان وانعکاس #نور_درخشان #فانوسهائ_دریایئ جستجوکردم
#رد_چهره_ئ تورادرتابلوهای نقاشی #ونگوگ وپیکره های #داوینچئ مشاهده کردم #پژواک صدای تورا در #سوناتهای شورانگیز #موتزارت شنیدم در #معابد_باستانئ #روم و #یونان #زانوزدم و #عریانئ_اندام_خوشتراش تورا پائ #الهه_های-اساطیری به #عبادت نشستم....‌‌

#بانوی_من
#عشقت به من آموخت
تا #اوج_قله_ها و عمق #دره_ها و زلالی #چشمه_سارهائ جوشیده از #کوه_زران راجستجوکنم
ونرمئ #سینه_های تورادر
#صخره_های سخت و
#پرتگاه_های #خطرناک لمس کنم

#بانوئ_من
#عشقت #جنون رابه من آموخت
شبئ در #رویا دیدم که
بادسته #گلی از #باران
و #حنجره_ائ_زخمی ازدروازه های
افسانه ای #قلعه_ئ_مروان عبورکردم
با #اعجاز دل انگیز #صدایت
#طلسم #پیرزنان_جادوگر راباطل کردم
وتو #دختر_شاه_پریان_را
#ازچنگ #دیوان_بداندیش نجات دادم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#نشانی_های تورا
درغمسروده های #تبعید_نامه_ئ
#میرزاسبزعلی
ودرمنظومه بلند #خورشیدوخاور
باکلام شورانگیز #میرزالماسخان بجویم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
فراسوئ تمام #رنجهاو #سیل_اشکهایم
هرگز #دستهایت رالمس نخواهم کرد
هرگز شانه ام به #شانه ات نمی رسد
#عشقت به من آموخت
#عشق شاد وجود ندارد
#عشقی نیست که در گرو دردی نیست
#عشقی نیست که مایه ی رنجی نیست
#عشقی نیست که نپژمراند
ای #عشق_من ، تو نیز چنینی
#عشقی نیست که سیراب از #سرشک نباشد
#عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن #من است

#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس

┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#شعر_صدای_دلتنگئ_شاعر_است

#نازپرئ

#بانوئ_من
مرا #ببخش
ک بی اجازه ی تو #شاعر شدم
ک بی اجازه ی تو #عاشقت شدم
و بی اجازه ی تو
#دلم_برای_تو_تنگ می شود.

#بانوئ_من
تومثل #هیچ_کس نبودئ
#نگاهت، #لبخندت،و #چشمان_دلفریبت!
تو #قشنگترین_بودئ در #نگاه_من.....
سالهای #دور_دور
در #کندوله
درسه شنبه یک عصر #پاییزی
درحوالئ #چشمه_درویشعلی
به تو #سلام کردم
از اهالی #قشنگ_بوسه بودئ
#گل_مینوشتئ
روی #دلهای_خسته
روی #نقش_هر_مشک_آب
من #هنوز_عاشق_ان #مشک_آبم
#عاشق_همان
#سه_شنبه_ی بیقرارم
که مرا #شاعر کرد
دلباخته و #مجنونت شدم

#بانوئ_من
توهنوزاتفاق نیفتاده بودی #عاشقت شدم
تواتفاق افتادی ومن باز #عاشقت شدم
در #لابلائ_بی_نبضی_های_قلبم
در #کمائ_شعر_هایم ودر #بیکسئ_متروکم
ودر #سطر_سطر_لحظه_هائ_تبدارم
سرودمت!
که #حنجره_ام_همرنگ_صدائ_توشد.
آنچنان #بئ_پروا_نوشتم_ات
که گویئ #هیچ_شعرئ_اندازه_تنت نبود
هیچ #وقت....هیچ #جا....درهیچ #زمانئ!!!

#بانوئ_من
در #لابلائ_خاطراتم آنقدرپیش بردمت
آنقدرنوشتمت که #دستهایم
#بوئ_چشمهایت راگرفت.......
و #قلمم_خیس_ازنگاه توشد.......
آنقدر #محکومت کردم به ماندن #در_خیالم
که گویی #هزار_سال است تودر #منئ.چونان
که بئ تو #مرده باشم....ومن هنوز #بی_خبرم
شبئ آنقدرتوشدم..آنقدر #ترا_پوشیدم که
#هموزن_آغوشت شدم.......!!!!
گیر کرده ام #درتو..جرات من شدن ندارم!
شبئ درقاب #شعرهایم آنقدرتوشدم که
گویی تورا #آبستن_ام.......
چونان که #خون_در_رگانم نیست وتو #تکرارمن...و..من #تکرارتوشدم.

#بانوئ_من
من سرودم وسرودم وازتوسرودم
آنقدرازتوسرودم که #پیربافته خسته شد
و #امامزاده_محمد_ابراهیم طردم کرد
درختان #بانیان به من گفتند؛یاترافراموش کنم.ویااز #کندوله بروم
اما من نفرین #پیریافته وتحقیر #کندوله_ایها رابه جان خریدم وماندم
تورافراموش نکردم وسرزمینم راترک نکردم
وعشق توراجزبه #افسون_شعرآرام نکردم

#بانوی_من
عشقت به من آموخت درمرقد #پیریافته
#بئ_اشک_گریه کنم وساعتها
در #کوچه_باغهاو #گندمزاران #پشت_پریان
پرسه بزنم...کنارصخره های کوه #زران
فریادبکشم‌...بالحجه #گلهای_واژگون آواز
بخوانم...وطنین گامهای #مهربانت رادر
آوازشورانگیز #پرندگان ...ازصدای محزون
نئ لبکهای #چوپانان..وازارتعاش
#پرچین_باغهاحس کنم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پیراهن شعرهایم راعوض کنم
#کندوله راچونان #زنئ بشناسم
#زیبا و #قدبلند و #بئ_وفا
که هرصبح خودرا #آرایش میکند
#طلاهایش رابه خودمئ اویزد
زیباترین #جامه_هایش را به تن مئ کند
وبرسینه اش #عطرمی پاشد
تابه دیدار #معشوقه_اش بشتابد

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پرواز رایادبگیرم
ومثل #کبوترئ گریخته از
#خواب_درختان_دشتان
تمام وسعت #کندوله_پریان_وشریف_آباد
را #پرواز کنم و آنچنان #پنهانئ_ترین
#رویاهایم را ازحنجره ئ #پیربافته
فریادبکشم تا #سینه_ام فروبریزد

#بانوئ_من
#عشقت پناه بردن به #خانه_های
#بئ_نام ، به خرابه هائ #گمنام و
#برهوت_دره_های دورافتاده رابه من آموخت.......
#عشقت مرابه خلسه ئ شروع #آفرینش_جهان_هستی
وابتدائ #خلقت_آدم
و به آغاز #زمین بردو فهمیدم چقدر
#انسان_تنهاست.....

#بانوئ_من
به #عشق_تو #خانه راترک کردم‌وبر #جاده_های_متروک گام نهادم #آواره_ئ
#بندرگاههائ_ناشناخته ودورشدم #تصویرترادرنگاه #دختران_بندری
در #امواج_خروشان وانعکاس #نور_درخشان #فانوسهائ_دریایئ جستجوکردم
#رد_چهره_ئ تورادرتابلوهای نقاشی #ونگوگ وپیکره های #داوینچئ مشاهده کردم #پژواک صدای تورا در #سوناتهای شورانگیز #موتزارت شنیدم در #معابد_باستانئ #روم و #یونان #زانوزدم و #عریانئ_اندام_خوشتراش تورا پائ #الهه_های-اساطیری به #عبادت نشستم....‌‌

#بانوی_من
#عشقت به من آموخت
تا #اوج_قله_ها و عمق #دره_ها و زلالی #چشمه_سارهائ جوشیده از #کوه_زران راجستجوکنم
ونرمئ #سینه_های تورادر
#صخره_های سخت و
#پرتگاه_های #خطرناک لمس کنم

#بانوئ_من
#عشقت #جنون رابه من آموخت
شبئ در #رویا دیدم که
بادسته #گلی از #باران
و #حنجره_ائ_زخمی ازدروازه های
افسانه ای #قلعه_ئ_مروان عبورکردم
با #اعجاز دل انگیز #صدایت
#طلسم #پیرزنان_جادوگر راباطل کردم
وتو #دختر_شاه_پریان_را
#ازچنگ #دیوان_بداندیش نجات دادم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#نشانی_های تورا
درغمسروده های #تبعید_نامه_ئ
#میرزاسبزعلی
ودرمنظومه بلند #خورشیدوخاور
باکلام شورانگیز #میرزالماسخان  بجویم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
فراسوئ تمام #رنجهاو #سیل_اشکهایم
هرگز #دستهایت رالمس نخواهم کرد
هرگز شانه ام به #شانه ات نمی رسد
#عشقت به من آموخت
#عشق شاد وجود ندارد
#عشقی نیست که در گرو دردی نیست
#عشقی نیست که مایه ی رنجی نیست
#عشقی نیست که نپژمراند
ای #عشق_من ، تو نیز چنینی
#عشقی نیست که سیراب از #سرشک نباشد
#عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن #من است

#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس

┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
    @k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#شعر_صدای_دلتنگئ_شاعر_است

#نازپرئ

#بانوئ_من
مرا #ببخش
ک بی اجازه ی تو #شاعر شدم
ک بی اجازه ی تو #عاشقت شدم
و بی اجازه ی تو
#دلم_برای_تو_تنگ می شود.

#بانوئ_من
تومثل #هیچ_کس نبودئ
#نگاهت، #لبخندت،و #چشمان_دلفریبت!
تو #قشنگترین_بودئ در #نگاه_من.....
سالهای #دور_دور
در #کندوله
درسه شنبه یک عصر #پاییزی
درحوالئ #چشمه_درویشعلی
به تو #سلام کردم
از اهالی #قشنگ_بوسه بودئ
#گل_مینوشتئ
روی #دلهای_خسته
روی #نقش_هر_مشک_آب
من #هنوز_عاشق_ان #مشک_آبم
#عاشق_همان
#سه_شنبه_ی بیقرارم
که مرا #شاعر کرد
دلباخته و #مجنونت شدم

#بانوئ_من
توهنوزاتفاق نیفتاده بودی #عاشقت شدم
تواتفاق افتادی ومن باز #عاشقت شدم
در #لابلائ_بی_نبضی_های_قلبم
در #کمائ_شعر_هایم ودر #بیکسئ_متروکم
ودر #سطر_سطر_لحظه_هائ_تبدارم
سرودمت!
که #حنجره_ام_همرنگ_صدائ_توشد.
آنچنان #بئ_پروا_نوشتم_ات
که گویئ #هیچ_شعرئ_اندازه_تنت نبود
هیچ #وقت....هیچ #جا....درهیچ #زمانئ!!!

#بانوئ_من
در #لابلائ_خاطراتم آنقدرپیش بردمت
آنقدرنوشتمت که #دستهایم
#بوئ_چشمهایت راگرفت.......
و #قلمم_خیس_ازنگاه توشد.......
آنقدر #محکومت کردم به ماندن #در_خیالم
که گویی #هزار_سال است تودر #منئ.چونان
که بئ تو #مرده باشم....ومن هنوز #بی_خبرم
شبئ آنقدرتوشدم..آنقدر #ترا_پوشیدم که
#هموزن_آغوشت شدم.......!!!!
گیر کرده ام #درتو..جرات من شدن ندارم!
شبئ درقاب #شعرهایم آنقدرتوشدم که
گویی تورا #آبستن_ام.......
چونان که #خون_در_رگانم نیست وتو #تکرارمن...و..من #تکرارتوشدم.

#بانوئ_من
من سرودم وسرودم وازتوسرودم
آنقدرازتوسرودم که #پیربافته خسته شد
و #امامزاده_محمد_ابراهیم طردم کرد
درختان #بانیان به من گفتند؛یاترافراموش کنم.ویااز #کندوله بروم
اما من نفرین #پیریافته وتحقیر #کندوله_ایها رابه جان خریدم وماندم
تورافراموش نکردم وسرزمینم راترک نکردم
وعشق توراجزبه #افسون_شعرآرام نکردم

#بانوی_من
عشقت به من آموخت درمرقد #پیریافته
#بئ_اشک_گریه کنم وساعتها
در #کوچه_باغهاو #گندمزاران #پشت_پریان
پرسه بزنم...کنارصخره های کوه #زران
فریادبکشم‌...بالحجه #گلهای_واژگون آواز
بخوانم...وطنین گامهای #مهربانت رادر
آوازشورانگیز #پرندگان ...ازصدای محزون
نئ لبکهای #چوپانان..وازارتعاش
#پرچین_باغهاحس کنم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پیراهن شعرهایم راعوض کنم
#کندوله راچونان #زنئ بشناسم
#زیبا و #قدبلند و #بئ_وفا
که هرصبح خودرا #آرایش میکند
#طلاهایش رابه خودمئ اویزد
زیباترین #جامه_هایش را به تن مئ کند
وبرسینه اش #عطرمی پاشد
تابه دیدار #معشوقه_اش بشتابد

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#پرواز رایادبگیرم
ومثل #کبوترئ گریخته از
#خواب_درختان_دشتان
تمام وسعت #کندوله_پریان_وشریف_آباد
را #پرواز کنم و آنچنان #پنهانئ_ترین
#رویاهایم را ازحنجره ئ #پیربافته
فریادبکشم تا #سینه_ام فروبریزد

#بانوئ_من
#عشقت پناه بردن به #خانه_های
#بئ_نام ، به خرابه هائ #گمنام و
#برهوت_دره_های دورافتاده رابه من آموخت.......
#عشقت مرابه خلسه ئ شروع #آفرینش_جهان_هستی
وابتدائ #خلقت_آدم
و به آغاز #زمین بردو فهمیدم چقدر
#انسان_تنهاست.....

#بانوئ_من
به #عشق_تو #خانه ام راترک کردم
وبر #جاده_های_متروک و #ناشناخته
گام نهادم و #آواره_ئ #کوه و #بیابانها شدم
#تصویرترا درنگاه #دختران_غریبه
در #ابرهای_درهم آسمان ودرقطرات
#باران_جستجو کردم
و #رد_چهره_ئ تورادر تابلوهای نقاشی #ونگوگ
و #پژواک صدای تورا در #سوناتهای
شورانگیز #موتزارت شنیدم
و #عریانی_اندام_خوشتراش تورا درمجسمه های اساطیرئ #داوینچی
و در #الهه_هائ باستانئ #روم و #یونان
مشاهده کردم....

#بانوی_من
#عشقت به من آموخت
تا #اوج_قله_ها و عمق #دره_ها و زلالی #چشمه_سارهائ جوشیده از #کوه_زران راجستجوکنم
ونرمئ #سینه_های تورادر
#صخره_های سخت و
#پرتگاه_های #خطرناک لمس کنم

#بانوئ_من
#عشقت #جنون رابه من آموخت
شبئ در #رویا دیدم که
بادسته #گلی از #باران
و #حنجره_ائ_زخمی ازدروازه های
افسانه ای #قلعه_ئ_مروان عبورکردم
با #اعجاز دل انگیز #صدایت
#طلسم #پیرزنان_جادوگر راباطل کردم
وتو #دختر_شاه_پریان_را
#ازچنگ #دیوان_بداندیش نجات دادم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
#نشانی_های تورا
درغمسروده های #تبعید_نامه_ئ
#میرزاسبزعلی
ودرمنظومه بلند #خورشیدوخاور
باکلام شورانگیز #میرزالماسخان  بجویم

#بانوئ_من
#عشقت به من آموخت
فراسوئ تمام #رنجهاو #سیل_اشکهایم
هرگز #دستهایت رالمس نخواهم کرد
هرگز شانه ام به #شانه ات نمی رسد
#عشقت به من آموخت
#عشق شاد وجود ندارد
#عشقی نیست که در گرو دردی نیست
#عشقی نیست که مایه ی رنجی نیست
#عشقی نیست که نپژمراند
ای #عشق_من ، تو نیز چنینی
#عشقی نیست که سیراب از #سرشک نباشد
#عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن #من است

#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس

┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
    @k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫