کوچه باغهای شعرِ(کندوله)
134 subscribers
1.15K photos
115 videos
13 files
190 links
#کوچه_باغهای_شعر (کندوله)
این کانال معجونی ست از فلسفه گرم، شعر با همه خواص ارگانیکش و کمی هم خودم با همه حشو و زوایدم. ایستگاه بیخیالی محضی ست در رنج های مان. راه تازه گفتگوست بی آنکه ببینیم و بگوییم و بشنویم...عشق از راه دور
Download Telegram
"رنج نامه ئ هجران"


"درسوگ یکصدمین سال درگذشت جوانمرگ
#پیرولئ_سلطان پاییزسال ۱۲۹۸خورشیدئ

#پیریافته سخت گریست
چشمه سارانِ #کندوله خشكيد،
كوه #زران درهم پیچید،
سنگ ها سنگین شد،
درّه هائ سرسبز #بانیان و #عثماندره
در عمقِ تنگِ خویش، دزدانه فرو رفتند .
ابرها جنبيدند، آسمان ترکید، گوئی،چشمه چشمان #خورشید_خاور، در نگاهی خشکید.
قارچ ها روئید، خزان شد، برگ ریزان شد، و آوای هَزارانِ #دشت_دشتان
،محو شد در زوزه ی وحشت زای جلادان. .
#زمین همه پُشته گشت از کِشته های سبز، و #کندوله، در زندگی، مرگِ جوان رشیدش را به چشمِ خویش دید!

آه ائ #پیرولئ_سلطان
آشنای ديرينه ی ما،
وقتی تو رفتی، بوی نان گم شد در سراشيبِ این دهکده دوردست، و کودکِ روستایی، به بهانه ی نان، چون هنوز و همیشه، گريان ماند، و کشتزارهائ پر حاصلِ #پشت_پریافته و #دشت_بوزاخ ، در آرزوی تخم و شیار، حسرت بدل ماند، و خفيگاه ماران شد.
دهقانِ هزاران ساله ی روستائ من، بسان آهوی افتاده در دامان صیادان، ترسان و هراسان، خیره شد بر آسمان، در انتظار مبهم موعود دوباره تو
در هياهوی مسموم نامردان و در تصادمِ بی وقفه ی آهن و دود، داغ ماگرم ترشدو نانمان غارت.

جاودانه ی من!
وقتی تو رفتی، جاهلان، بر جهلِ خویش بالیدند، ناکسان، مستانه خنديدند، عالمان، در علم خویش، چون خری در گل، ماندند. اما عاشقانت، آه ..
آنان که جامِ عشق را لاجرعه نوشيدند، آنان که در راهت، مردانه کوشیدند، آنان که چون پروانه ای در گِرد شمع ات، بی باك شوريدند، جوشنِ خونین رزم ات را، جانانه پوشیدند. چونان تك چشمه ی جوشانِ تاریخ، بی ذرّه ای تردید، جوشيدند، بسانِ حیدرِ میدان، بسان خسرو مردان، خروشیدند.

ای! آرزوی یگانه ی شب های تار #کندوله!
ای! خورشیدِ بی غبار #پریان
ای دریای بی کنار #شریف_آباد!
باز آی، که زمزمه ی شبانه ی مادران، بر گاهواره ی کودکان، سوزناك تر شده است.
باز آی!
که چمنزاران سبزِ کرانه #بانیان، اسیر دستانِ غارتگر بادهای صرصر است.
باز آی!
و در قلب های شیار خورده مان، بذرِ سبزِ حيات را بنشان
باز ای!
که پروانه های رنگارنگِ بهارِ زندگی، در زمستانِ هجران یخ بستند.
تندیس های يخين، از سردابه های متعفن قد افراشتند.

نام مان را ننگ می خواهند، قلب مان را تنگ می خواهند، زنده ها را مرده می خواهند، مرده ها را شلاق خورده می خواهند.
ای! ... مُروای شبانه ی مادران نثارت باد!
باز آی!
که فریادِ تره به نان نرسیده ها را، چه کس، جز تو، پاسخ گوست؟
باز آی!
که ما درمانده ایم.
در سوگِ كدامين یار بگرييم؟
در هجرِ کدامین عاشق بردار، بناليم؟
در کدامین راغ؟
در کدامین باغ بخوانیم؟

ناکسانِ سرمست از باده ی فتح، ابلهانه می پندارند که جاویدند.
کنون، با دوصد خدعه و نیرنگ، زما انكار می خواهند، ز من بسیار می خواهند.

مرا بیمار می خواهند، ترا بی یار می خواهند،
مرا رنجور، مرا بی عار، مرا با هزاران آرزو،
آه بی هيچ گفتگو،
بر "دار" می خواهند.

ترا مهجور، ترا بی شور، تراهمچنان در گور می خواهند.
ترا با صد هزاران زخم بر پیکر، بسان رستم دستان،
که بگذشته است از هفت خوانِ بدمستان،
به چاهِ حیله ی شغاد می خواهند.
کنون بازآی!
که جان، بی قرار است، غم، افزون از شمار است، دل، اندر انتظار است.
باز آی!
ای آرزوی یگانه ی من!
دیرینه ی من!
جاودانه ی ما!


#کرم_اله_امیری

┏━━━🔥━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🍂━━━┛
#برگی_از_دفتر_خاطرات_ک_الف_یاس
مورخه :۱۳۸۰/۰۹/۲۹

آذر ماه است. تنها یک روز به آخرِ پاییز مانده است.تنهادر خانه گِلی مادرم در #کندوله نشسته‌ام واوغات فراغتم تابهارتداوم داردو من دارم دوجلدکتاب ازشعرهای میرزاراکه دوستئ برایم ازشهرآورده می خوانم واز پنجرهٔ اتاقم بیرون را می‌نگرم. بارانِ دو شب پیش خاک‌ها را رُفته و گردها را زدوده است. درختها و گلهای های سرخ و زردگلدان لب پنجره در میان برگ‌های سبز و خرّم، شعله می‌کشند. هوا آن‌چنان زلال و شفاف است که می‌توانم سنگ‌ریزه‌های کوهِ #پیریافته را بشمارم.
مدهوش هوای حیات‌بخشِ این آبادیم. آبادئ نیست: یکپارچه بهشت است. بدون‌شک ازبهشت هم زیباتراست
#کندوله زنان و دختران زیبا دارد؛ ولی خودش از زنان و دخترانش زیباتر است. نه فقط اردیبهشت #کندوله آبروی بهشت را می‌برد، بلکه همهٔ ماه‌هایش چنین سودایی در سر دارند. این آبادی فصل‌بندی‌های متداول سال‌ها را بر هم زده است. تقویمش با تقویم‌های دیگر فرق دارد. زمستان و تابستان نمی‌شناسد. عمر بهارش پایدار است. پاییزش نیز جز بهاری نجیب و رنگ‌پریده نیست.
آسمان #روستابه رنگ‌های گوناگون درمی‌آید: از نیلیِ سیر تا لاجوردی روشن، کبودِ شفاف و آبی کم‌رنگ. ستاره‌های این آسمان همان ستاره‌های آسمانِ دیگرند؛ ولی در این دیار، فروغ و دلبریِ دیگری دارند.
آب‌وهوای #کندوله گل می‌پرورد، سرو آزاد می‌رویاند، گردو را در کنار گیلاس می‌نشاند، یاس و نسترن را بر اندام نار و ناروَن می‌پیچد، بادامِ بن را در بهمن‌ماه به شکوفه می‌کشد و از همهٔ این‌ها بالاتر آتشِ زبانه‌کشِ ذوق را دامن می‌زند و در خاطرها شعرِ تر می‌انگیزد.
بیهوده نیست که بهترین شاعرئ نغمه‌پردازبه نام #میرزا_الماسخان از خاک دلاویز این خطه برمی‌خیزد و در میان آثارش،تا اوج قله‌های افسانه‌ای عشق با #خورشید_خاور صعود می‌کند؛ شاعری که فقط باخودش رقابت دارد و رقیبِ دیگری را به جهان شعر و ادب #کردی راه نمی‌دهند. پهلوان نامدارئ که زمین را با همهٔ پهناوری درمنظومه ئ #نادر_نامه و آسمان را با همهٔ بلندی اش دردیوان #شاهنامه_کردی فتح می‌کند.
یکی از این دیوانهارابا غزل‌های شورانگیز #هورامی خود بر سَریرِ سلطنتِ مُلک #سخن_کردئ جاگیرمیکند. #عاشقانه_هایش زبانی به‌ نرمیِ حریر و نازکی خیال دارد. با چشمی پُراشک به سراغ برگ‌های پژمرده تاریخ می‌رود. با لبی مشتاق، چهرهٔ درماندگان را می‌بوسد.وجنگهای وفتح هاودلاوری های همرزمان وسرداررشیدایران زمین #نادر_شاه_فرزند_افسانه_ائ_شمشیررابه تصویرمیکشدوگاه با لحنی به‌ مهربانی بوسهٔ مادر، احوال یتیمان ودرماندگان را می‌پرسد، برای آزادیِ دربندان می‌کوشد. به زمین و دردمندانِ روی زمین وفادار می‌ماند و در طریق تسکینِ آلام ستمدیدگان آن‌چنان سرگرم می‌شود که کمتر می‌تواند گریزی بزند و از مردم زمانه خودواین دنیا تاهست جدا شود... .
و، بی‌پرواباواژه های شیرین وبدیع #هورامئ بال‌وپر می‌گیرد، با شَهپَر نیرومنداشعارش قله‌های مه‌گرفته و ستاره‌های دوردست سرزمینها را پشت سر می‌گذارد، به اوج فلک می‌رسد و تازیانهٔ طعن و طنز را بر سرِ هرچه که پست و کوچک و تنگ و حقیر است، فرود می‌آورد. با مدعیان ظاهرپرست می‌ستیزد، پرده‌های ریب‌وریا را می‌درد، پشمینه‌های آلوده را به آتش می‌کشد و آنگاه با آهنگی دلنشین و فاخر نوای فرح‌بخشِ عشق رادردیوان #خسرو_شیرین سر می‌دهد و درهای تاریخ را می‌گشاید......

#کرم_اله_امیری_ک_الف_یاس
تحریرمجددمورخه۱۳۹۸/۰۹/۲۹

#کوچه_باغهای_شعر (کندوله)
این کانال معجونی ست از فلسفه گرم، شعر با همه خواص ارگانیکش و کمی هم خودم با همه حشو و زوایدم. ایستگاه بیخیالی محضی ست در رنج های مان. راه تازه گفتگوست بی آنکه ببینیم و بگوییم و بشنویم...عشق از راه دور.👇👇
┏━━━━━━┓
@k_a_yass
┗━━━━━━┛
#پیریافته_جان

به ابرها بگو
بر داغی ناسور خاک #کندوله
بارانی از
نمناکی چشمهای #خداراببارند
به #میرزاالماسخان بگو
در منظومه ئ بلند #خورشید_خاور
از لا به لای #متونهائ_ناخوانده_اش
#اعجازی_از_مهربانئ بیاورد
معجزه ای جسور!

#پیریافته_جان
#بال_ابرها را بچین
فروببار باران را
باران را
باران را.....
باران،باران،باران...
اینجادر انبوه #باغهای_بانیان
#درختئ کفر میگوید
شدید الحن ببار....
ببار #عقوبت_خشکنای_حسرت را

#پیریافته_جان
به #ابرهای_دلنازک بگو
#الهه_ی_گریه شوند
وببارند
بر #سقف_دلهای_کوچک_ما

#پیریافته_جان
#اندوه_هزار_ساله_ئ_ما
در #شرشر_ناودانهاگیر کرده است
همچون #مردی_برهنه
در #گلوی_خدا...!

#پیریافته_جان
لب به #سخن_گشائ
باران را
باران را
باران...!
باران،باران،باران
#وای_به_حالمان
اگر پر کلام نبارد..
#وای_به_حالمان

#پیریافته_جان
صفوف برهم خورده ئ
ابرهارابگو
ورم کرده دوران ما،،...
و این تبله #روح_زخمی_ماست
که #سرگردان شده بر #حصار_رعد!!
به بارانهابگو
ما #مرتدان_راه_گم_کرده_ئ_پریشانیم
چند سطر ابر
به ما #هدیه بدهند
مادر #تنگنای_ایمانمان
در #تنگنای_گلوگاه_باور_هایمان
#پوسیده_ایم...!
#خیس و #باران_زده و #بی_جان

#پیریافته_جان
دست در #جیب_خدا_کن
ته مانده #باور_شکست_خورده_ئ مارابر زمین #کندوله بریز....
و پای در #نای_ابرها_کن
تا دیگربند بیاید
تا نبارد
تا #نشکند_سکوت
شیشه های #ترک_خورده_ایمان_مارا

#پیریافته_جان
به ابرهابگو
#باران_نفرین_برسقف_های_شکسته_ئ
دل مانبارند....
اینجا هنوز
چشم #کوچه_هائ_کندوله
#کبودونمناک است....

🍃🌺🍃
#باور_کن_مرا👌👍
دلتنگم وباهیچکسم میل سخن نیست🧚‍♀

#رفیق_نادیده‌ام

؛ ما به جز هم، کسی را نداریم و چه کاری از دستمان ساخته است برای هم؛ جز اینکه مهربان باشیم و با گرمای محبتمان، سرمای هزار هزار زمستانِ تلنبار شده را دوام بیاوریم.
برایت آغوش داغی از کلمات می‌فرستم و دستان نوازشگری از جنس آرامش،
من از دورترین فاصله‌ها، کنار توأم،
من از دورترین فاصله‌ها دوستت دارم...

#ک_الف_یاس

#شعرها_و_دلنوشته_های
#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس
در کانال ادبئ؛
#کوچه_باغهای_شعر (کندوله)

#لینک_کانال👇👇👇👇
┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#پیریافته_جان

به ابرها بگو
بر داغی ناسور خاک #کندوله
بارانی از
نمناکی چشمهای #خداراببارند
به #میرزاالماسخان بگو
در منظومه ئ بلند #خورشید_خاور
از لا به لای #متونهائ_ناخوانده_اش
#اعجازی_از_مهربانئ بیاورد
معجزه ای جسور!

#پیریافته_جان
#بال_ابرها را بچین
فروببار باران را
باران را
باران را.....
باران،باران،باران...
اینجادر انبوه #باغهای_بانیان
#درختئ کفر میگوید
شدید الحن ببار....
ببار #عقوبت_خشکنای_حسرت را

#پیریافته_جان
به #ابرهای_دلنازک بگو
#الهه_ی_گریه شوند
وببارند
بر #سقف_دلهای_کوچک_ما

#پیریافته_جان
#اندوه_هزار_ساله_ئ_ما
در #شرشر_ناودانهاگیر کرده است
همچون #مردی_برهنه
در #گلوی_خدا...!

#پیریافته_جان
لب به #سخن_گشائ
باران را
باران را
باران...!
باران،باران،باران
#وای_به_حالمان
اگر پر کلام نبارد..
#وای_به_حالمان

#پیریافته_جان
صفوف برهم خورده ئ
ابرهارابگو
ورم کرده دوران ما،،...
و این تبله #روح_زخمی_ماست
که #سرگردان شده بر #حصار_رعد!!
به بارانهابگو
ما #مرتدان_راه_گم_کرده_ئ_پریشانیم
چند سطر ابر
به ما #هدیه بدهند
مادر #تنگنای_ایمانمان
در #تنگنای_گلوگاه_باور_هایمان
#پوسیده_ایم...!
#خیس و #باران_زده و #بی_جان

#پیریافته_جان
دست در #جیب_خدا_کن
ته مانده #باور_شکست_خورده_ئ مارابر زمین #کندوله بریز....
و پای در #نای_ابرها_کن
تا دیگربند بیاید
تا نبارد
تا #نشکند_سکوت
شیشه های #ترک_خورده_ایمان_مارا

#پیریافته_جان
به ابرهابگو
#باران_نفرین_برسقف_های_شکسته_ئ
دل مانبارند....
اینجا هنوز
چشم #کوچه_هائ_کندوله
#کبودونمناک است....

🍃🌺🍃
#باور_کن_مرا👌👍
دلتنگم وباهیچکسم میل سخن نیست🧚‍♀

#رفیق_نادیده‌ام

؛ ما به جز هم، کسی را نداریم و چه کاری از دستمان ساخته است برای هم؛ جز اینکه مهربان باشیم و با گرمای محبتمان، سرمای هزار هزار زمستانِ تلنبار شده را دوام بیاوریم.
برایت آغوش داغی از کلمات می‌فرستم و دستان نوازشگری از جنس آرامش،
من از دورترین فاصله‌ها، کنار توأم،
من از دورترین فاصله‌ها دوستت دارم...

#ک_الف_یاس

#شعرها_و_دلنوشته_های
#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس
در کانال ادبئ؛
#کوچه_باغهای_شعر (کندوله)

#لینک_کانال👇👇👇👇
┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
"رنج نامه ئ هجران"
.
"درسوگ #پیرولئ_سلطان "

#پیریافته سخت گریست
چشمه سارانِ #کندوله خشكيد،
كوه #زران درهم پیچید،
سنگ ها سنگین شد،
درّه هائ سرسبز #بانیان و #عثماندره
در عمقِ تنگِ خویش، دزدانه فرو رفتند .
ابرها جنبيدند، آسمان ترکید، گوئی،چشمه چشمان #خورشید_خاور، در نگاهی خشکید.
قارچ ها روئید، خزان شد، برگ ریزان شد، و آوای هَزارانِ #دشت_دشتان
،محو شد در زوزه ی وحشت زای جلادان. .
#کندوله همه پُشته گشت از کِشته های سبز، و من، در زندگی، مرگِ جوانی را به چشمِ خویش دیدم.

آه ائ #پیرولئ_سلطان
آشنای ديرينه ی ما،
وقتی تو رفتی، بوی نان گم شد در سراشيبِ این دهکده دوردست، و کودکِ روستایی، به بهانه ی نان، چون هنوز و همیشه، گريان ماند، و کشتزارهائ پر حاصلِ #پشت_پریافته و #دشت_بوزاخ ، در آرزوی تخم و شیار، حسرت بدل ماند، و خفيگاه ماران شد.
دهقانِ هزاران ساله ی روستائ من، بسان آهوی افتاده در دامان صیادان، ترسان و هراسان، خیره شد بر آسمان، در انتظار مبهم موعود دوباره تو
در هياهوی مسموم نامردان و در تصادمِ بی وقفه ی آهن و دود، داغ ماگرم ترشدو نانمان غارت.

جاودانه ی من!
وقتی تو رفتی، جاهلان، بر جهلِ خویش بالیدند، ناکسان، مستانه خنديدند، عالمان، در علم خویش، چون خری در گل، ماندند. اما عاشقانت، آه ..
آنان که جامِ عشق را لاجرعه نوشيدند، آنان که در راهت، مردانه کوشیدند، آنان که چون پروانه ای در گِرد شمع ات، بی باك شوريدند، جوشنِ خونین رزم ات را، جانانه پوشیدند. چونان تك چشمه ی جوشانِ تاریخ، بی ذرّه ای تردید، جوشيدند، بسانِ حیدرِ میدان، بسان خسرو مردان، خروشیدند.

ای! آرزوی یگانه ی شب های تار #کندوله!
ای! خورشیدِ بی غبار #پریان
ای دریای بی کنار #شریف_آباد!
باز آی، که زمزمه ی شبانه ی مادران، بر گاهواره ی کودکان، سوزناك تر شده است.
باز آی!
که چمنزاران سبزِ کرانه #بانیان، اسیر دستانِ غارتگر بادهای صرصر است.
باز آی!
و در قلب های شیار خورده مان، بذرِ سبزِ حيات را بنشان
باز ای!
که پروانه های رنگارنگِ بهارِ زندگی، در زمستانِ هجران یخ بستند.
تندیس های يخين، از سردابه های متعفن قد افراشتند.

نام مان را ننگ می خواهند، قلب مان را تنگ می خواهند، زنده ها را مرده می خواهند، مرده ها را شلاق خورده می خواهند.
ای! ... مُروای شبانه ی مادران نثارت باد!
باز آی!
که فریادِ تره به نان نرسیده ها را، چه کس، جز تو، پاسخ گوست؟
باز آی!
که ما درمانده ایم.
در سوگِ كدامين یار بگرييم؟
در هجرِ کدامین عاشق بردار، بناليم؟
در کدامین راغ؟
در کدامین باغ بخوانیم؟

ناکسانِ سرمست از باده ی فتح، ابلهانه می پندارند که جاویدند.
کنون، با دوصد خدعه و نیرنگ، زما انكار می خواهند، ز من بسیار می خواهند.

مرا بیمار می خواهند، ترا بی یار می خواهند،
مرا رنجور، مرا بی عار، مرا با هزاران آرزو،
آه بی هيچ گفتگو،
بر "دار" می خواهند.

ترا مهجور، ترا بی شور، تراهمچنان در گور می خواهند.
ترا با صد هزاران زخم بر پیکر، بسان رستم دستان،
که بگذشته است از هفت خوانِ بدمستان،
به چاهِ حیله ی شغاد می خواهند.
کنون بازآی!
که جان، بی قرار است، غم، افزون از شمار است، دل، اندر انتظار است.
باز آی!
ای آرزوی یگانه ی من!
دیرینه ی من!
جاودانه ی من!


#کرم_اله_امیری

┏━━━🔥━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🍂━━━┛
#پیریافته_جان

به ابرها بگو
بر داغی ناسور خاک #کندوله
بارانی از
نمناکی چشمهای #خداراببارند
به #میرزاالماسخان بگو
در منظومه ئ بلند #خورشید_خاور
از لا به لای #متونهائ_ناخوانده_اش
#اعجازی_از_مهربانئ بیاورد
معجزه ای جسور!

#پیریافته_جان
#بال_ابرها را بچین
فروببار باران را
باران را
باران را.....
باران،باران،باران...
اینجادر انبوه #باغهای_بانیان
#درختئ کفر میگوید
شدید الحن ببار....
ببار #عقوبت_خشکنای_حسرت را

#پیریافته_جان
به #ابرهای_دلنازک بگو
#الهه_ی_گریه شوند
وببارند
بر #سقف_دلهای_کوچک_ما

#پیریافته_جان
#اندوه_هزار_ساله_ئ_ما
در #شرشر_ناودانهاگیر کرده است
همچون #مردی_برهنه
در #گلوی_خدا...!

#پیریافته_جان
لب به #سخن_گشائ
باران را
باران را
باران...!
باران،باران،باران
#وای_به_حالمان
اگر پر کلام نبارد..
#وای_به_حالمان

#پیریافته_جان
صفوف برهم خورده ئ
ابرهارابگو
ورم کرده دوران ما،،...
و این تبله #روح_زخمی_ماست
که #سرگردان شده بر #حصار_رعد!!
به بارانهابگو
ما #مرتدان_راه_گم_کرده_ئ_پریشانیم
چند سطر ابر
به ما #هدیه بدهند
مادر #تنگنای_ایمانمان
در #تنگنای_گلوگاه_باور_هایمان
#پوسیده_ایم...!
#خیس و #باران_زده و #بی_جان

#پیریافته_جان
دست در #جیب_خدا_کن
ته مانده #باور_شکست_خورده_ئ مارابر زمین #کندوله بریز....
و پای در #نای_ابرها_کن
تا دیگربند بیاید
تا نبارد
تا #نشکند_سکوت
شیشه های #ترک_خورده_ایمان_مارا

#پیریافته_جان
به ابرهابگو
#باران_نفرین_برسقف_های_شکسته_ئ
دل مانبارند....
اینجا هنوز
چشم #کوچه_هائ_کندوله
#کبودونمناک است....

🍃🌺🍃
#باور_کن_مرا👌👍
دلتنگم وباهیچکسم میل سخن نیست🧚‍♀

#رفیق_نادیده‌ام

؛ ما به جز هم، کسی را نداریم و چه کاری از دستمان ساخته است برای هم؛ جز اینکه مهربان باشیم و با گرمای محبتمان، سرمای هزار هزار زمستانِ تلنبار شده را دوام بیاوریم.
برایت آغوش داغی از کلمات می‌فرستم و دستان نوازشگری از جنس آرامش،
من از دورترین فاصله‌ها، کنار توأم،
من از دورترین فاصله‌ها دوستت دارم...

#ک_الف_یاس

#شعرها_و_دلنوشته_های
#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس
در کانال ادبئ؛
#کوچه_باغهای_شعر (کندوله)

#لینک_کانال👇👇👇👇
┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
"رنج نامه ئ هجران"


"درسوگ یکصدویکمین سال درگذشت جوانمرگ
#پیرولئ_سلطان پاییزسال ۱۲۹۸خورشیدئ

#پیریافته سخت گریست
چشمه سارانِ #کندوله خشكيد،
كوه #زران درهم پیچید،
سنگ ها سنگین شد،
درّه هائ سرسبز #بانیان و #عثماندره
در عمقِ تنگِ خویش، دزدانه فرو رفتند .
ابرها جنبيدند، آسمان ترکید، گوئی،چشمه چشمان #خورشید_خاور، در نگاهی خشکید.
قارچ ها روئید، خزان شد، برگ ریزان شد، و آوای هَزارانِ #دشت_دشتان
،محو شد در زوزه ی وحشت زای جلادان. .
#زمین همه پُشته گشت از کِشته های سبز، و #کندوله، در زندگی، مرگِ جوان رشیدش را به چشمِ خویش دید!

آه ائ #پیرولئ_سلطان
آشنای ديرينه ی ما،
وقتی تو رفتی، بوی نان گم شد در سراشيبِ این دهکده دوردست، و کودکِ روستایی، به بهانه ی نان، چون هنوز و همیشه، گريان ماند، و کشتزارهائ پر حاصلِ #پشت_پریافته و #دشت_بوزاخ ، در آرزوی تخم و شیار، حسرت بدل ماند، و خفيگاه ماران شد.
دهقانِ هزاران ساله ی روستائ من، بسان آهوی افتاده در دامان صیادان، ترسان و هراسان، خیره شد بر آسمان، در انتظار مبهم موعود دوباره تو
در هياهوی مسموم نامردان و در تصادمِ بی وقفه ی آهن و دود، داغ ماگرم ترشدو نانمان غارت.

جاودانه ی من!
وقتی تو رفتی، جاهلان، بر جهلِ خویش بالیدند، ناکسان، مستانه خنديدند، عالمان، در علم خویش، چون خری در گل، ماندند. اما عاشقانت، آه ..
آنان که جامِ عشق را لاجرعه نوشيدند، آنان که در راهت، مردانه کوشیدند، آنان که چون پروانه ای در گِرد شمع ات، بی باك شوريدند، جوشنِ خونین رزم ات را، جانانه پوشیدند. چونان تك چشمه ی جوشانِ تاریخ، بی ذرّه ای تردید، جوشيدند، بسانِ حیدرِ میدان، بسان خسرو مردان، خروشیدند.

ای! آرزوی یگانه ی شب های تار #کندوله!
ای! خورشیدِ بی غبار #پریان
ای دریای بی کنار #شریف_آباد!
باز آی، که زمزمه ی شبانه ی مادران، بر گاهواره ی کودکان، سوزناك تر شده است.
باز آی!
که چمنزاران سبزِ کرانه #بانیان، اسیر دستانِ غارتگر بادهای صرصر است.
باز آی!
و در قلب های شیار خورده مان، بذرِ سبزِ حيات را بنشان
باز ای!
که پروانه های رنگارنگِ بهارِ زندگی، در زمستانِ هجران یخ بستند.
تندیس های يخين، از سردابه های متعفن قد افراشتند.

نام مان را ننگ می خواهند، قلب مان را تنگ می خواهند، زنده ها را مرده می خواهند، مرده ها را شلاق خورده می خواهند.
ای! ... مُروای شبانه ی مادران نثارت باد!
باز آی!
که فریادِ تره به نان نرسیده ها را، چه کس، جز تو، پاسخ گوست؟
باز آی!
که ما درمانده ایم.
در سوگِ كدامين یار بگرييم؟
در هجرِ کدامین عاشق بردار، بناليم؟
در کدامین راغ؟
در کدامین باغ بخوانیم؟

ناکسانِ سرمست از باده ی فتح، ابلهانه می پندارند که جاویدند.
کنون، با دوصد خدعه و نیرنگ، زما انكار می خواهند، ز من بسیار می خواهند.

مرا بیمار می خواهند، ترا بی یار می خواهند،
مرا رنجور، مرا بی عار، مرا با هزاران آرزو،
آه بی هيچ گفتگو،
بر "دار" می خواهند.

ترا مهجور، ترا بی شور، تراهمچنان در گور می خواهند.
ترا با صد هزاران زخم بر پیکر، بسان رستم دستان،
که بگذشته است از هفت خوانِ بدمستان،
به چاهِ حیله ی شغاد می خواهند.
کنون بازآی!
که جان، بی قرار است، غم، افزون از شمار است، دل، اندر انتظار است.
باز آی!
ای آرزوی یگانه ی من!
دیرینه ی من!
جاودانه ی ما!

کرم اله امیری ک الف یاس

┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#پیریافته_جان

به ابرها بگو
بر داغی ناسور خاک #کندوله
بارانی از
نمناکی چشمهای #خداراببارند
به #میرزاالماسخان بگو
در منظومه ئ بلند #خورشید_خاور
از لا به لای #متونهائ_ناخوانده_اش
#اعجازی_از_مهربانئ بیاورد
معجزه ای جسور!

#پیریافته_جان
#بال_ابرها را بچین
فروببار باران را
باران را
باران را.....
باران،باران،باران...
اینجادر انبوه #باغهای_بانیان
#درختئ کفر میگوید
شدید الحن ببار....
ببار #عقوبت_خشکنای_حسرت را

#پیریافته_جان
به #ابرهای_دلنازک بگو
#الهه_ی_گریه شوند
وببارند
بر #سقف_دلهای_کوچک_ما

#پیریافته_جان
#اندوه_هزار_ساله_ئ_ما
در #شرشر_ناودانهاگیر کرده است
همچون #مردی_برهنه
در #گلوی_خدا...!

#پیریافته_جان
لب به #سخن_گشائ
باران را
باران را
باران...!
باران،باران،باران
#وای_به_حالمان
اگر پر کلام نبارد..
#وای_به_حالمان

#پیریافته_جان
صفوف برهم خورده ئ
ابرهارابگو
ورم کرده دوران ما،،...
و این تبله #روح_زخمی_ماست
که #سرگردان شده بر #حصار_رعد!!
به بارانهابگو
ما #مرتدان_راه_گم_کرده_ئ_پریشانیم
چند سطر ابر
به ما #هدیه بدهند
مادر #تنگنای_ایمانمان
در #تنگنای_گلوگاه_باور_هایمان
#پوسیده_ایم...!
#خیس و #باران_زده و #بی_جان

#پیریافته_جان
دست در #جیب_خدا_کن
ته مانده #باور_شکست_خورده_ئ مارابر زمین #کندوله بریز....
و پای در #نای_ابرها_کن
تا دیگربند بیاید
تا نبارد
تا #نشکند_سکوت
شیشه های #ترک_خورده_ایمان_مارا

#پیریافته_جان
به ابرهابگو
#باران_نفرین_برسقف_های_شکسته_ئ
دل مانبارند....
اینجا هنوز
چشم #کوچه_هائ_کندوله
#کبودونمناک است....

🍃🌺🍃
#باور_کن_مرا👌👍
دلتنگم وباهیچکسم میل سخن نیست🧚‍♀

#رفیق_نادیده‌ام

؛ ما به جز هم، کسی را نداریم و چه کاری از دستمان ساخته است برای هم؛ جز اینکه مهربان باشیم و با گرمای محبتمان، سرمای هزار هزار زمستانِ تلنبار شده را دوام بیاوریم.
برایت آغوش داغی از کلمات می‌فرستم و دستان نوازشگری از جنس آرامش،
من از دورترین فاصله‌ها، کنار توأم،
من از دورترین فاصله‌ها دوستت دارم...

#ک_الف_یاس

#شعرها_و_دلنوشته_های
#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس
در کانال ادبئ؛
#کوچه_باغهای_شعر (کندوله)

#لینک_کانال👇👇👇👇
┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
#پیریافته_جان

به ابرها بگو
بر داغی ناسور خاک #کندوله
بارانی از
نمناکی چشمهای #خداراببارند
به #میرزاالماسخان بگو
در منظومه ئ بلند #خورشید_خاور
از لا به لای #متونهائ_ناخوانده_اش
#اعجازی_از_مهربانئ بیاورد
معجزه ای جسور!

#پیریافته_جان
#بال_ابرها را بچین
فروببار باران را
باران را
باران را.....
باران،باران،باران...
اینجادر انبوه #باغهای_بانیان
#درختئ کفر میگوید
شدید الحن ببار....
ببار #عقوبت_خشکنای_حسرت را

#پیریافته_جان
به #ابرهای_دلنازک بگو
#الهه_ی_گریه شوند
وببارند
بر #سقف_دلهای_کوچک_ما

#پیریافته_جان
#اندوه_هزار_ساله_ئ_ما
در #شرشر_ناودانهاگیر کرده است
همچون #مردی_برهنه
در #گلوی_خدا...!

#پیریافته_جان
لب به #سخن_گشائ
باران را
باران را
باران...!
باران،باران،باران
#وای_به_حالمان
اگر پر کلام نبارد..
#وای_به_حالمان

#پیریافته_جان
صفوف برهم خورده ئ
ابرهارابگو
ورم کرده دوران ما،،...
و این تبله #روح_زخمی_ماست
که #سرگردان شده بر #حصار_رعد!!
به بارانهابگو
ما #مرتدان_راه_گم_کرده_ئ_پریشانیم
چند سطر ابر
به ما #هدیه بدهند
مادر #تنگنای_ایمانمان
در #تنگنای_گلوگاه_باور_هایمان
#پوسیده_ایم...!
#خیس و #باران_زده و #بی_جان

#پیریافته_جان
دست در #جیب_خدا_کن
ته مانده #باور_شکست_خورده_ئ مارابر زمین #کندوله بریز....
و پای در #نای_ابرها_کن
تا دیگربند بیاید
تا نبارد
تا #نشکند_سکوت
شیشه های #ترک_خورده_ایمان_مارا

#پیریافته_جان
به ابرهابگو
#باران_نفرین_برسقف_های_شکسته_ئ
دل مانبارند....
اینجا هنوز
چشم #کوچه_هائ_کندوله
#کبودونمناک است....

🍃🌺🍃
#باور_کن_مرا👌👍
دلتنگم وباهیچکسم میل سخن نیست🧚‍♀

#رفیق_نادیده‌ام

؛ ما به جز هم، کسی را نداریم و چه کاری از دستمان ساخته است برای هم؛ جز اینکه مهربان باشیم و با گرمای محبتمان، سرمای هزار هزار زمستانِ تلنبار شده را دوام بیاوریم.
برایت آغوش داغی از کلمات می‌فرستم و دستان نوازشگری از جنس آرامش،
من از دورترین فاصله‌ها، کنار توأم،
من از دورترین فاصله‌ها دوستت دارم...

#ک_الف_یاس

#شعرها_و_دلنوشته_های
#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس
در کانال ادبئ؛
#کوچه_باغهای_شعر (کندوله)

#لینک_کانال👇👇👇👇
┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
Forwarded from کوچه باغهای شعرِ(کندوله) (@ک الف یاس امیری)
#برگی_از_دفتر_خاطرات_ک_الف_یاس
مورخه :۱۳۸۰/۰۹/۲۹

آذر ماه است. تنها یک روز به آخرِ پاییز مانده است.تنهادر خانه گِلی مادرم در #کندوله نشسته‌ام واوغات فراغتم تابهارتداوم داردو من دارم دوجلدکتاب ازشعرهای میرزاراکه دوستئ برایم ازشهرآورده می خوانم واز پنجرهٔ اتاقم بیرون را می‌نگرم. بارانِ دو شب پیش خاک‌ها را رُفته و گردها را زدوده است. درختها و گلهای های سرخ و زردگلدان لب پنجره در میان برگ‌های سبز و خرّم، شعله می‌کشند. هوا آن‌چنان زلال و شفاف است که می‌توانم سنگ‌ریزه‌های کوهِ #پیریافته را بشمارم.
مدهوش هوای حیات‌بخشِ این آبادیم. آبادئ نیست: یکپارچه بهشت است. بدون‌شک ازبهشت هم زیباتراست
#کندوله زنان و دختران زیبا دارد؛ ولی خودش از زنان و دخترانش زیباتر است. نه فقط اردیبهشت #کندوله آبروی بهشت را می‌برد، بلکه همهٔ ماه‌هایش چنین سودایی در سر دارند. این آبادی فصل‌بندی‌های متداول سال‌ها را بر هم زده است. تقویمش با تقویم‌های دیگر فرق دارد. زمستان و تابستان نمی‌شناسد. عمر بهارش پایدار است. پاییزش نیز جز بهاری نجیب و رنگ‌پریده نیست.
آسمان #روستابه رنگ‌های گوناگون درمی‌آید: از نیلیِ سیر تا لاجوردی روشن، کبودِ شفاف و آبی کم‌رنگ. ستاره‌های این آسمان همان ستاره‌های آسمانِ دیگرند؛ ولی در این دیار، فروغ و دلبریِ دیگری دارند.
آب‌وهوای #کندوله گل می‌پرورد، سرو آزاد می‌رویاند، گردو را در کنار گیلاس می‌نشاند، یاس و نسترن را بر اندام نار و ناروَن می‌پیچد، بادامِ بن را در بهمن‌ماه به شکوفه می‌کشد و از همهٔ این‌ها بالاتر آتشِ زبانه‌کشِ ذوق را دامن می‌زند و در خاطرها شعرِ تر می‌انگیزد.
بیهوده نیست که بهترین شاعرئ نغمه‌پردازبه نام #میرزا_الماسخان از خاک دلاویز این خطه برمی‌خیزد و در میان آثارش،تا اوج قله‌های افسانه‌ای عشق با #خورشید_خاور صعود می‌کند؛ شاعری که فقط باخودش رقابت دارد و رقیبِ دیگری را به جهان شعر و ادب #کردی راه نمی‌دهند. پهلوان نامدارئ که زمین را با همهٔ پهناوری درمنظومه ئ #نادر_نامه و آسمان را با همهٔ بلندی اش دردیوان #شاهنامه_کردی فتح می‌کند.
یکی از این دیوانهارابا غزل‌های شورانگیز #هورامی خود بر سَریرِ سلطنتِ مُلک #سخن_کردئ جاگیرمیکند. #عاشقانه_هایش زبانی به‌ نرمیِ حریر و نازکی خیال دارد. با چشمی پُراشک به سراغ برگ‌های پژمرده تاریخ می‌رود. با لبی مشتاق، چهرهٔ درماندگان را می‌بوسد.وجنگهای وفتح هاودلاوری های همرزمان وسرداررشیدایران زمین #نادر_شاه_فرزند_افسانه_ائ_شمشیررابه تصویرمیکشدوگاه با لحنی به‌ مهربانی بوسهٔ مادر، احوال یتیمان ودرماندگان را می‌پرسد، برای آزادیِ دربندان می‌کوشد. به زمین و دردمندانِ روی زمین وفادار می‌ماند و در طریق تسکینِ آلام ستمدیدگان آن‌چنان سرگرم می‌شود که کمتر می‌تواند گریزی بزند و از مردم زمانه خودواین دنیا تاهست جدا شود... .
و، بی‌پرواباواژه های شیرین وبدیع #هورامئ بال‌وپر می‌گیرد، با شَهپَر نیرومنداشعارش قله‌های مه‌گرفته و ستاره‌های دوردست سرزمینها را پشت سر می‌گذارد، به اوج فلک می‌رسد و تازیانهٔ طعن و طنز را بر سرِ هرچه که پست و کوچک و تنگ و حقیر است، فرود می‌آورد. با مدعیان ظاهرپرست می‌ستیزد، پرده‌های ریب‌وریا را می‌درد، پشمینه‌های آلوده را به آتش می‌کشد و آنگاه با آهنگی دلنشین و فاخر نوای فرح‌بخشِ عشق رادردیوان #خسرو_شیرین سر می‌دهد و درهای تاریخ را می‌گشاید......

#کرم_اله_امیری_ک_الف_یاس
تحریرمجددمورخه۱۳۹۸/۰۹/۲۹

#کوچه_باغهای_شعر (کندوله)
این کانال معجونی ست از فلسفه گرم، شعر با همه خواص ارگانیکش و کمی هم خودم با همه حشو و زوایدم. ایستگاه بیخیالی محضی ست در رنج های مان. راه تازه گفتگوست بی آنکه ببینیم و بگوییم و بشنویم...عشق از راه دور.👇👇
┏━━━━━━┓
@k_a_yass
┗━━━━━━┛
"رنج نامه ئ هجران"
.
"درسوگ #پیرولئ_سلطان "

#پیریافته سخت گریست
چشمه سارانِ #کندوله خشكيد،
كوه #زران درهم پیچید،
سنگ ها سنگین شد،
درّه هائ سرسبز #بانیان و #عثماندره
در عمقِ تنگِ خویش، دزدانه فرو رفتند .
ابرها جنبيدند، آسمان ترکید، گوئی،چشمه چشمان #خورشید_خاور، در نگاهی خشکید.
قارچ ها روئید، خزان شد، برگ ریزان شد، و آوای هَزارانِ #دشت_دشتان
،محو شد در زوزه ی وحشت زای جلادان. .
#کندوله همه پُشته گشت از کِشته های سبز، و من، در زندگی، مرگِ جوانی را به چشمِ خویش دیدم.

آه ائ #پیرولئ_سلطان
آشنای ديرينه ی ما،
وقتی تو رفتی، بوی نان گم شد در سراشيبِ این دهکده دوردست، و کودکِ روستایی، به بهانه ی نان، چون هنوز و همیشه، گريان ماند، و کشتزارهائ پر حاصلِ #پشت_پریافته و #دشت_بوزاخ ، در آرزوی تخم و شیار، حسرت بدل ماند، و خفيگاه ماران شد.
دهقانِ هزاران ساله ی روستائ من، بسان آهوی افتاده در دامان صیادان، ترسان و هراسان، خیره شد بر آسمان، در انتظار مبهم موعود دوباره تو
در هياهوی مسموم نامردان و در تصادمِ بی وقفه ی آهن و دود، داغ ماگرم ترشدو نانمان غارت.

جاودانه ی من!
وقتی تو رفتی، جاهلان، بر جهلِ خویش بالیدند، ناکسان، مستانه خنديدند، عالمان، در علم خویش، چون خری در گل، ماندند. اما عاشقانت، آه ..
آنان که جامِ عشق را لاجرعه نوشيدند، آنان که در راهت، مردانه کوشیدند، آنان که چون پروانه ای در گِرد شمع ات، بی باك شوريدند، جوشنِ خونین رزم ات را، جانانه پوشیدند. چونان تك چشمه ی جوشانِ تاریخ، بی ذرّه ای تردید، جوشيدند، بسانِ حیدرِ میدان، بسان خسرو مردان، خروشیدند.

ای! آرزوی یگانه ی شب های تار #کندوله!
ای! خورشیدِ بی غبار #پریان
ای دریای بی کنار #شریف_آباد!
باز آی، که زمزمه ی شبانه ی مادران، بر گاهواره ی کودکان، سوزناك تر شده است.
باز آی!
که چمنزاران سبزِ کرانه #بانیان، اسیر دستانِ غارتگر بادهای صرصر است.
باز آی!
و در قلب های شیار خورده مان، بذرِ سبزِ حيات را بنشان
باز ای!
که پروانه های رنگارنگِ بهارِ زندگی، در زمستانِ هجران یخ بستند.
تندیس های يخين، از سردابه های متعفن قد افراشتند.

نام مان را ننگ می خواهند، قلب مان را تنگ می خواهند، زنده ها را مرده می خواهند، مرده ها را شلاق خورده می خواهند.
ای! ... مُروای شبانه ی مادران نثارت باد!
باز آی!
که فریادِ تره به نان نرسیده ها را، چه کس، جز تو، پاسخ گوست؟
باز آی!
که ما درمانده ایم.
در سوگِ كدامين یار بگرييم؟
در هجرِ کدامین عاشق بردار، بناليم؟
در کدامین راغ؟
در کدامین باغ بخوانیم؟

ناکسانِ سرمست از باده ی فتح، ابلهانه می پندارند که جاویدند.
کنون، با دوصد خدعه و نیرنگ، زما انكار می خواهند، ز من بسیار می خواهند.

مرا بیمار می خواهند، ترا بی یار می خواهند،
مرا رنجور، مرا بی عار، مرا با هزاران آرزو،
آه بی هيچ گفتگو،
بر "دار" می خواهند.

ترا مهجور، ترا بی شور، تراهمچنان در گور می خواهند.
ترا با صد هزاران زخم بر پیکر، بسان رستم دستان،
که بگذشته است از هفت خوانِ بدمستان،
به چاهِ حیله ی شغاد می خواهند.
کنون بازآی!
که جان، بی قرار است، غم، افزون از شمار است، دل، اندر انتظار است.
باز آی!
ای آرزوی یگانه ی من!
دیرینه ی من!
جاودانه ی من!


#کرم_اله_امیری

┏━━━🔥━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🍂━━━┛
"رنج نامه ئ هجران"


"درسوگ یکصدودومین سال درگذشت جوانمرگ
#پیرولئ_سلطان پاییزسال ۱۲۹۸خورشیدئ

#پیریافته سخت گریست
چشمه سارانِ #کندوله خشكيد،
كوه #زران درهم پیچید،
سنگ ها سنگین شد،
درّه هائ سرسبز #بانیان و #عثماندره
در عمقِ تنگِ خویش، دزدانه فرو رفتند .
ابرها جنبيدند، آسمان ترکید، گوئی،چشمه چشمان #خورشید_خاور، در نگاهی خشکید.
قارچ ها روئید، خزان شد، برگ ریزان شد، و آوای هَزارانِ #دشت_دشتان
،محو شد در زوزه ی وحشت زای جلادان. .
#زمین همه پُشته گشت از کِشته های سبز، و #کندوله، در زندگی، مرگِ جوان رشیدش را به چشمِ خویش دید!

آه ائ #پیرولئ_سلطان
آشنای ديرينه ی ما،
وقتی تو رفتی، بوی نان گم شد در سراشيبِ این دهکده دوردست، و کودکِ روستایی، به بهانه ی نان، چون هنوز و همیشه، گريان ماند، و کشتزارهائ پر حاصلِ #پشت_پریافته و #دشت_بوزاخ ، در آرزوی تخم و شیار، حسرت بدل ماند، و خفيگاه ماران شد.
دهقانِ هزاران ساله ی روستائ من، بسان آهوی افتاده در دامان صیادان، ترسان و هراسان، خیره شد بر آسمان، در انتظار مبهم موعود دوباره تو
در هياهوی مسموم نامردان و در تصادمِ بی وقفه ی آهن و دود، داغ ماگرم ترشدو نانمان غارت.

جاودانه ی من!
وقتی تو رفتی، جاهلان، بر جهلِ خویش بالیدند، ناکسان، مستانه خنديدند، عالمان، در علم خویش، چون خری در گل، ماندند. اما عاشقانت، آه ..
آنان که جامِ عشق را لاجرعه نوشيدند، آنان که در راهت، مردانه کوشیدند، آنان که چون پروانه ای در گِرد شمع ات، بی باك شوريدند، جوشنِ خونین رزم ات را، جانانه پوشیدند. چونان تك چشمه ی جوشانِ تاریخ، بی ذرّه ای تردید، جوشيدند، بسانِ حیدرِ میدان، بسان خسرو مردان، خروشیدند.

ای! آرزوی یگانه ی شب های تار #کندوله!
ای! خورشیدِ بی غبار #پریان
ای دریای بی کنار #شریف_آباد!
باز آی، که زمزمه ی شبانه ی مادران، بر گاهواره ی کودکان، سوزناك تر شده است.
باز آی!
که چمنزاران سبزِ کرانه #بانیان، اسیر دستانِ غارتگر بادهای صرصر است.
باز آی!
و در قلب های شیار خورده مان، بذرِ سبزِ حيات را بنشان
باز ای!
که پروانه های رنگارنگِ بهارِ زندگی، در زمستانِ هجران یخ بستند.
تندیس های يخين، از سردابه های متعفن قد افراشتند.

نام مان را ننگ می خواهند، قلب مان را تنگ می خواهند، زنده ها را مرده می خواهند، مرده ها را شلاق خورده می خواهند.
ای! ... مُروای شبانه ی مادران نثارت باد!
باز آی!
که فریادِ تره به نان نرسیده ها را، چه کس، جز تو، پاسخ گوست؟
باز آی!
که ما درمانده ایم.
در سوگِ كدامين یار بگرييم؟
در هجرِ کدامین عاشق بردار، بناليم؟
در کدامین راغ؟
در کدامین باغ بخوانیم؟

ناکسانِ سرمست از باده ی فتح، ابلهانه می پندارند که جاویدند.
کنون، با دوصد خدعه و نیرنگ، زما انكار می خواهند، ز من بسیار می خواهند.

مرا بیمار می خواهند، ترا بی یار می خواهند،
مرا رنجور، مرا بی عار، مرا با هزاران آرزو،
آه بی هيچ گفتگو،
بر "دار" می خواهند.

ترا مهجور، ترا بی شور، تراهمچنان در گور می خواهند.
ترا با صد هزاران زخم بر پیکر، بسان رستم دستان،
که بگذشته است از هفت خوانِ بدمستان،
به چاهِ حیله ی شغاد می خواهند.
کنون بازآی!
که جان، بی قرار است، غم، افزون از شمار است، دل، اندر انتظار است.
باز آی!
ای آرزوی یگانه ی من!
دیرینه ی من!
جاودانه ی ما!


#کرم_اله_امیری

┏━━━🔥━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🍂━━━┛
#برگی_از_دفتر_خاطرات_ک_الف_یاس
مورخه :۱۳۸۰/۰۹/۲۹

آذر ماه است. تنها یک روز به آخرِ پاییز مانده است.تنهادر خانه گِلی مادرم در #کندوله نشسته‌ام واوغات فراغتم تابهارتداوم داردو من دارم دوجلدکتاب ازشعرهای میرزاراکه دوستئ برایم ازشهرآورده می خوانم واز پنجرهٔ اتاقم بیرون را می‌نگرم. بارانِ دو شب پیش خاک‌ها را رُفته و گردها را زدوده است. درختها و گلهای های سرخ و زردگلدان لب پنجره در میان برگ‌های سبز و خرّم، شعله می‌کشند. هوا آن‌چنان زلال و شفاف است که می‌توانم سنگ‌ریزه‌های کوهِ #پیریافته را بشمارم.
مدهوش هوای حیات‌بخشِ این آبادیم. آبادئ نیست: یکپارچه بهشت است. بدون‌شک ازبهشت هم زیباتراست
#کندوله زنان و دختران زیبا دارد؛ ولی خودش از زنان و دخترانش زیباتر است. نه فقط اردیبهشت #کندوله آبروی بهشت را می‌برد، بلکه همهٔ ماه‌هایش چنین سودایی در سر دارند. این آبادی فصل‌بندی‌های متداول سال‌ها را بر هم زده است. تقویمش با تقویم‌های دیگر فرق دارد. زمستان و تابستان نمی‌شناسد. عمر بهارش پایدار است. پاییزش نیز جز بهاری نجیب و رنگ‌پریده نیست.
آسمان #روستابه رنگ‌های گوناگون درمی‌آید: از نیلیِ سیر تا لاجوردی روشن، کبودِ شفاف و آبی کم‌رنگ. ستاره‌های این آسمان همان ستاره‌های آسمانِ دیگرند؛ ولی در این دیار، فروغ و دلبریِ دیگری دارند.
آب‌وهوای #کندوله گل می‌پرورد، سرو آزاد می‌رویاند، گردو را در کنار گیلاس می‌نشاند، یاس و نسترن را بر اندام نار و ناروَن می‌پیچد، بادامِ بن را در بهمن‌ماه به شکوفه می‌کشد و از همهٔ این‌ها بالاتر آتشِ زبانه‌کشِ ذوق را دامن می‌زند و در خاطرها شعرِ تر می‌انگیزد.
بیهوده نیست که بهترین شاعرئ نغمه‌پردازبه نام #میرزا_الماسخان از خاک دلاویز این خطه برمی‌خیزد و در میان آثارش،تا اوج قله‌های افسانه‌ای عشق با #خورشید_خاور صعود می‌کند؛ شاعری که فقط باخودش رقابت دارد و رقیبِ دیگری را به جهان شعر و ادب #کردی راه نمی‌دهند. پهلوان نامدارئ که زمین را با همهٔ پهناوری درمنظومه ئ #نادر_نامه و آسمان را با همهٔ بلندی اش دردیوان #شاهنامه_کردی فتح می‌کند.
یکی از این دیوانهارابا غزل‌های شورانگیز #هورامی خود بر سَریرِ سلطنتِ مُلک #سخن_کردئ جاگیرمیکند. #عاشقانه_هایش زبانی به‌ نرمیِ حریر و نازکی خیال دارد. با چشمی پُراشک به سراغ برگ‌های پژمرده تاریخ می‌رود. با لبی مشتاق، چهرهٔ درماندگان را می‌بوسد.وجنگهای وفتح هاودلاوری های همرزمان وسرداررشیدایران زمین #نادر_شاه_فرزند_افسانه_ائ_شمشیررابه تصویرمیکشدوگاه با لحنی به‌ مهربانی بوسهٔ مادر، احوال یتیمان ودرماندگان را می‌پرسد، برای آزادیِ دربندان می‌کوشد. به زمین و دردمندانِ روی زمین وفادار می‌ماند و در طریق تسکینِ آلام ستمدیدگان آن‌چنان سرگرم می‌شود که کمتر می‌تواند گریزی بزند و از مردم زمانه خودواین دنیا تاهست جدا شود... .
و، بی‌پرواباواژه های شیرین وبدیع #هورامئ بال‌وپر می‌گیرد، با شَهپَر نیرومنداشعارش قله‌های مه‌گرفته و ستاره‌های دوردست سرزمینها را پشت سر می‌گذارد، به اوج فلک می‌رسد و تازیانهٔ طعن و طنز را بر سرِ هرچه که پست و کوچک و تنگ و حقیر است، فرود می‌آورد. با مدعیان ظاهرپرست می‌ستیزد، پرده‌های ریب‌وریا را می‌درد، پشمینه‌های آلوده را به آتش می‌کشد و آنگاه با آهنگی دلنشین و فاخر نوای فرح‌بخشِ عشق رادردیوان #خسرو_شیرین سر می‌دهد و درهای تاریخ را می‌گشاید......

#کرم_اله_امیری_ک_الف_یاس
تحریرمجددمورخه۱۳۹۸/۰۹/۲۹

#کوچه_باغهای_شعر (کندوله)
این کانال معجونی ست از فلسفه گرم، شعر با همه خواص ارگانیکش و کمی هم خودم با همه حشو و زوایدم. ایستگاه بیخیالی محضی ست در رنج های مان. راه تازه گفتگوست بی آنکه ببینیم و بگوییم و بشنویم...عشق از راه دور.👇👇
┏━━━━━━┓
@k_a_yass
┗━━━━━━┛
#برگی_از_دفتر_خاطرات_ک_الف_یاس
مورخه :۱۳۸۰/۰۹/۲۹

آذر ماه است. تنها یک روز به آخرِ پاییز مانده است.تنهادر خانه گِلی مادرم در #کندوله نشسته‌ام واوغات فراغتم تابهارتداوم داردو من دارم دوجلدکتاب ازشعرهای میرزاراکه دوستئ برایم ازشهرآورده می خوانم واز پنجرهٔ اتاقم بیرون را می‌نگرم. بارانِ دو شب پیش خاک‌ها را رُفته و گردها را زدوده است. درختها و گلهای های سرخ و زردگلدان لب پنجره در میان برگ‌های سبز و خرّم، شعله می‌کشند. هوا آن‌چنان زلال و شفاف است که می‌توانم سنگ‌ریزه‌های کوهِ #پیریافته را بشمارم.
مدهوش هوای حیات‌بخشِ این آبادیم. آبادئ نیست: یکپارچه بهشت است. بدون‌شک ازبهشت هم زیباتراست
#کندوله زنان و دختران زیبا دارد؛ ولی خودش از زنان و دخترانش زیباتر است. نه فقط اردیبهشت #کندوله آبروی بهشت را می‌برد، بلکه همهٔ ماه‌هایش چنین سودایی در سر دارند. این آبادی فصل‌بندی‌های متداول سال‌ها را بر هم زده است. تقویمش با تقویم‌های دیگر فرق دارد. زمستان و تابستان نمی‌شناسد. عمر بهارش پایدار است. پاییزش نیز جز بهاری نجیب و رنگ‌پریده نیست.
آسمان #روستابه رنگ‌های گوناگون درمی‌آید: از نیلیِ سیر تا لاجوردی روشن، کبودِ شفاف و آبی کم‌رنگ. ستاره‌های این آسمان همان ستاره‌های آسمانِ دیگرند؛ ولی در این دیار، فروغ و دلبریِ دیگری دارند.
آب‌وهوای #کندوله گل می‌پرورد، سرو آزاد می‌رویاند، گردو را در کنار گیلاس می‌نشاند، یاس و نسترن را بر اندام نار و ناروَن می‌پیچد، بادامِ بن را در بهمن‌ماه به شکوفه می‌کشد و از همهٔ این‌ها بالاتر آتشِ زبانه‌کشِ ذوق را دامن می‌زند و در خاطرها شعرِ تر می‌انگیزد.
بیهوده نیست که بهترین شاعرئ نغمه‌پردازبه نام #میرزا_الماسخان از خاک دلاویز این خطه برمی‌خیزد و در میان آثارش،تا اوج قله‌های افسانه‌ای عشق با #خورشید_خاور صعود می‌کند؛ شاعری که فقط باخودش رقابت دارد و رقیبِ دیگری را به جهان شعر و ادب #کردی راه نمی‌دهند. پهلوان نامدارئ که زمین را با همهٔ پهناوری درمنظومه ئ #نادر_نامه و آسمان را با همهٔ بلندی اش دردیوان #شاهنامه_کردی فتح می‌کند.
یکی از این دیوانهارابا غزل‌های شورانگیز #هورامی خود بر سَریرِ سلطنتِ مُلک #سخن_کردئ جاگیرمیکند. #عاشقانه_هایش زبانی به‌ نرمیِ حریر و نازکی خیال دارد. با چشمی پُراشک به سراغ برگ‌های پژمرده تاریخ می‌رود. با لبی مشتاق، چهرهٔ درماندگان را می‌بوسد.وجنگهای وفتح هاودلاوری های همرزمان وسرداررشیدایران زمین #نادر_شاه_فرزند_افسانه_ائ_شمشیررابه تصویرمیکشدوگاه با لحنی به‌ مهربانی بوسهٔ مادر، احوال یتیمان ودرماندگان را می‌پرسد، برای آزادیِ دربندان می‌کوشد. به زمین و دردمندانِ روی زمین وفادار می‌ماند و در طریق تسکینِ آلام ستمدیدگان آن‌چنان سرگرم می‌شود که کمتر می‌تواند گریزی بزند و از مردم زمانه خودواین دنیا تاهست جدا شود... .
و، بی‌پرواباواژه های شیرین وبدیع #هورامئ بال‌وپر می‌گیرد، با شَهپَر نیرومنداشعارش قله‌های مه‌گرفته و ستاره‌های دوردست سرزمینها را پشت سر می‌گذارد، به اوج فلک می‌رسد و تازیانهٔ طعن و طنز را بر سرِ هرچه که پست و کوچک و تنگ و حقیر است، فرود می‌آورد. با مدعیان ظاهرپرست می‌ستیزد، پرده‌های ریب‌وریا را می‌درد، پشمینه‌های آلوده را به آتش می‌کشد و آنگاه با آهنگی دلنشین و فاخر نوای فرح‌بخشِ عشق رادردیوان #خسرو_شیرین سر می‌دهد و درهای تاریخ را می‌گشاید......

#کرم_اله_امیری_ک_الف_یاس
تحریرمجددمورخه۱۳۹۸/۰۹/۲۹

#کوچه_باغهای_شعر (کندوله)
این کانال معجونی ست از فلسفه گرم، شعر با همه خواص ارگانیکش و کمی هم خودم با همه حشو و زوایدم. ایستگاه بیخیالی محضی ست در رنج های مان. راه تازه گفتگوست بی آنکه ببینیم و بگوییم و بشنویم...عشق از راه دور.👇👇
┏━━━━━━┓
@k_a_yass
┗━━━━━━┛
#برگی_از_دفتر_خاطرات_ک_الف_یاس
مورخه :۱۳۸۰/۰۹/۲۹

آذر ماه است. تنها یک روز به آخرِ پاییز مانده است.تنهادر خانه گِلی مادرم در #کندوله نشسته‌ام واوغات فراغتم تابهارتداوم داردو من دارم دوجلدکتاب ازشعرهای میرزاراکه دوستئ برایم ازشهرآورده می خوانم واز پنجرهٔ اتاقم بیرون را می‌نگرم. بارانِ دو شب پیش خاک‌ها را رُفته و گردها را زدوده است. درختها و گلهای های سرخ و زردگلدان لب پنجره در میان برگ‌های سبز و خرّم، شعله می‌کشند. هوا آن‌چنان زلال و شفاف است که می‌توانم سنگ‌ریزه‌های کوهِ #پیریافته را بشمارم.
مدهوش هوای حیات‌بخشِ این آبادیم. آبادئ نیست: یکپارچه بهشت است. بدون‌شک ازبهشت هم زیباتراست
#کندوله زنان و دختران زیبا دارد؛ ولی خودش از زنان و دخترانش زیباتر است. نه فقط اردیبهشت #کندوله آبروی بهشت را می‌برد، بلکه همهٔ ماه‌هایش چنین سودایی در سر دارند. این آبادی فصل‌بندی‌های متداول سال‌ها را بر هم زده است. تقویمش با تقویم‌های دیگر فرق دارد. زمستان و تابستان نمی‌شناسد. عمر بهارش پایدار است. پاییزش نیز جز بهاری نجیب و رنگ‌پریده نیست.
آسمان #روستابه رنگ‌های گوناگون درمی‌آید: از نیلیِ سیر تا لاجوردی روشن، کبودِ شفاف و آبی کم‌رنگ. ستاره‌های این آسمان همان ستاره‌های آسمانِ دیگرند؛ ولی در این دیار، فروغ و دلبریِ دیگری دارند.
آب‌وهوای #کندوله گل می‌پرورد، سرو آزاد می‌رویاند، گردو را در کنار گیلاس می‌نشاند، یاس و نسترن را بر اندام نار و ناروَن می‌پیچد، بادامِ بن را در بهمن‌ماه به شکوفه می‌کشد و از همهٔ این‌ها بالاتر آتشِ زبانه‌کشِ ذوق را دامن می‌زند و در خاطرها شعرِ تر می‌انگیزد.
بیهوده نیست که بهترین شاعرئ نغمه‌پردازبه نام #میرزا_الماسخان از خاک دلاویز این خطه برمی‌خیزد و در میان آثارش،تا اوج قله‌های افسانه‌ای عشق با #خورشید_خاور صعود می‌کند؛ شاعری که فقط باخودش رقابت دارد و رقیبِ دیگری را به جهان شعر و ادب #کردی راه نمی‌دهند. پهلوان نامدارئ که زمین را با همهٔ پهناوری درمنظومه ئ #نادر_نامه و آسمان را با همهٔ بلندی اش دردیوان #شاهنامه_کردی فتح می‌کند.
یکی از این دیوانهارابا غزل‌های شورانگیز #هورامی خود بر سَریرِ سلطنتِ مُلک #سخن_کردئ جاگیرمیکند. #عاشقانه_هایش زبانی به‌ نرمیِ حریر و نازکی خیال دارد. با چشمی پُراشک به سراغ برگ‌های پژمرده تاریخ می‌رود. با لبی مشتاق، چهرهٔ درماندگان را می‌بوسد.وجنگهای وفتح هاودلاوری های همرزمان وسرداررشیدایران زمین #نادر_شاه_فرزند_افسانه_ائ_شمشیررابه تصویرمیکشدوگاه با لحنی به‌ مهربانی بوسهٔ مادر، احوال یتیمان ودرماندگان را می‌پرسد، برای آزادیِ دربندان می‌کوشد. به زمین و دردمندانِ روی زمین وفادار می‌ماند و در طریق تسکینِ آلام ستمدیدگان آن‌چنان سرگرم می‌شود که کمتر می‌تواند گریزی بزند و از مردم زمانه خودواین دنیا تاهست جدا شود... .
و، بی‌پرواباواژه های شیرین وبدیع #هورامئ بال‌وپر می‌گیرد، با شَهپَر نیرومنداشعارش قله‌های مه‌گرفته و ستاره‌های دوردست سرزمینها را پشت سر می‌گذارد، به اوج فلک می‌رسد و تازیانهٔ طعن و طنز را بر سرِ هرچه که پست و کوچک و تنگ و حقیر است، فرود می‌آورد. با مدعیان ظاهرپرست می‌ستیزد، پرده‌های ریب‌وریا را می‌درد، پشمینه‌های آلوده را به آتش می‌کشد و آنگاه با آهنگی دلنشین و فاخر نوای فرح‌بخشِ عشق رادردیوان #خسرو_شیرین سر می‌دهد و درهای تاریخ را می‌گشاید......

#کرم_اله_امیری_ک_الف_یاس
تحریرمجددمورخه۱۳۹۸/۰۹/۲۹

#کوچه_باغهای_شعر (کندوله)
این کانال معجونی ست از فلسفه گرم، شعر با همه خواص ارگانیکش و کمی هم خودم با همه حشو و زوایدم. ایستگاه بیخیالی محضی ست در رنج های مان. راه تازه گفتگوست بی آنکه ببینیم و بگوییم و بشنویم...عشق از راه دور.👇👇
┏━━━━━━┓
@k_a_yass
┗━━━━━━┛
"رنج نامه ئ هجران"
.
"درسوگ #پیرولئ_سلطان "

#پیریافته سخت گریست
چشمه سارانِ #کندوله خشكيد،
كوه #زران درهم پیچید،
سنگ ها سنگین شد،
درّه هائ سرسبز #بانیان و #عثماندره
در عمقِ تنگِ خویش، دزدانه فرو رفتند .
ابرها جنبيدند، آسمان ترکید، گوئی،چشمه چشمان #خورشید_خاور، در نگاهی خشکید.
قارچ ها روئید، خزان شد، برگ ریزان شد، و آوای هَزارانِ #دشت_دشتان
،محو شد در زوزه ی وحشت زای جلادان. .
#کندوله همه پُشته گشت از کِشته های سبز، و من، در زندگی، مرگِ جوانی را به چشمِ خویش دیدم.

آه ائ #پیرولئ_سلطان
آشنای ديرينه ی ما،
وقتی تو رفتی، بوی نان گم شد در سراشيبِ این دهکده دوردست، و کودکِ روستایی، به بهانه ی نان، چون هنوز و همیشه، گريان ماند، و کشتزارهائ پر حاصلِ #پشت_پریافته و #دشت_بوزاخ ، در آرزوی تخم و شیار، حسرت بدل ماند، و خفيگاه ماران شد.
دهقانِ هزاران ساله ی روستائ من، بسان آهوی افتاده در دامان صیادان، ترسان و هراسان، خیره شد بر آسمان، در انتظار مبهم موعود دوباره تو
در هياهوی مسموم نامردان و در تصادمِ بی وقفه ی آهن و دود، داغ ماگرم ترشدو نانمان غارت.

جاودانه ی من!
وقتی تو رفتی، جاهلان، بر جهلِ خویش بالیدند، ناکسان، مستانه خنديدند، عالمان، در علم خویش، چون خری در گل، ماندند. اما عاشقانت، آه ..
آنان که جامِ عشق را لاجرعه نوشيدند، آنان که در راهت، مردانه کوشیدند، آنان که چون پروانه ای در گِرد شمع ات، بی باك شوريدند، جوشنِ خونین رزم ات را، جانانه پوشیدند. چونان تك چشمه ی جوشانِ تاریخ، بی ذرّه ای تردید، جوشيدند، بسانِ حیدرِ میدان، بسان خسرو مردان، خروشیدند.

ای! آرزوی یگانه ی شب های تار #کندوله!
ای! خورشیدِ بی غبار #پریان
ای دریای بی کنار #شریف_آباد!
باز آی، که زمزمه ی شبانه ی مادران، بر گاهواره ی کودکان، سوزناك تر شده است.
باز آی!
که چمنزاران سبزِ کرانه #بانیان، اسیر دستانِ غارتگر بادهای صرصر است.
باز آی!
و در قلب های شیار خورده مان، بذرِ سبزِ حيات را بنشان
باز ای!
که پروانه های رنگارنگِ بهارِ زندگی، در زمستانِ هجران یخ بستند.
تندیس های يخين، از سردابه های متعفن قد افراشتند.

نام مان را ننگ می خواهند، قلب مان را تنگ می خواهند، زنده ها را مرده می خواهند، مرده ها را شلاق خورده می خواهند.
ای! ... مُروای شبانه ی مادران نثارت باد!
باز آی!
که فریادِ تره به نان نرسیده ها را، چه کس، جز تو، پاسخ گوست؟
باز آی!
که ما درمانده ایم.
در سوگِ كدامين یار بگرييم؟
در هجرِ کدامین عاشق بردار، بناليم؟
در کدامین راغ؟
در کدامین باغ بخوانیم؟

ناکسانِ سرمست از باده ی فتح، ابلهانه می پندارند که جاویدند.
کنون، با دوصد خدعه و نیرنگ، زما انكار می خواهند، ز من بسیار می خواهند.

مرا بیمار می خواهند، ترا بی یار می خواهند،
مرا رنجور، مرا بی عار، مرا با هزاران آرزو،
آه بی هيچ گفتگو،
بر "دار" می خواهند.

ترا مهجور، ترا بی شور، تراهمچنان در گور می خواهند.
ترا با صد هزاران زخم بر پیکر، بسان رستم دستان،
که بگذشته است از هفت خوانِ بدمستان،
به چاهِ حیله ی شغاد می خواهند.
کنون بازآی!
که جان، بی قرار است، غم، افزون از شمار است، دل، اندر انتظار است.
باز آی!
ای آرزوی یگانه ی من!
دیرینه ی من!
جاودانه ی من!


#کرم_اله_امیری

┏━━━🔥━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🍂━━━┛
#پیریافته_جان

به ابرها بگو
بر داغی ناسور خاک #کندوله
بارانی از
نمناکی چشمهای #خداراببارند
به #میرزاالماسخان بگو
در منظومه ئ بلند #خورشید_خاور
از لا به لای #متونهائ_ناخوانده_اش
#اعجازی_از_مهربانئ بیاورد
معجزه ای جسور!

#پیریافته_جان
#بال_ابرها را بچین
فروببار باران را
باران را
باران را.....
باران،باران،باران...
اینجادر انبوه #باغهای_بانیان
#درختئ کفر میگوید
شدید الحن ببار....
ببار #عقوبت_خشکنای_حسرت را

#پیریافته_جان
به #ابرهای_دلنازک بگو
#الهه_ی_گریه شوند
وببارند
بر #سقف_دلهای_کوچک_ما

#پیریافته_جان
#اندوه_هزا_ساله_ئ_ما
در #شرشر_ناودانهاگیر کرده است
همچون #مردی_برهنه
در #گلوی_خدا...!

#پیریافته_جان
لب به #سخن_گشائ
باران را
باران را
باران...!
باران،باران،باران
#وای_به_حالمان
اگر پر کلام نبارد..
#وای_به_حالمان

#پیریافته_جان
صفوف برهم خورده ئ
ابرهارابگو
ورم کرده دوران ما،،...
و این تبله #روح_زخمی_ماست
که #سرگردان شده بر #حصار_رعد!!
به بارانهابگو
ما #مرتدان_راه_گم_کرده_ئ_پریشانیم
چند سطر ابر
به ما #هدیه بدهند
مادر #تنگنای_ایمانمان
در #تنگنای_گلوگاه_باور_هایمان
#پوسیده_ایم...!
#خیس و #باران_زده و #بی جان

#پیریافته_جان
دست در #جیب_خدا_کن
ته مانده #باور_شکست_خورده_ئ مارابر زمین #کندوله بریز....
و پای در #نای_ابرها_کن
تا دیگربند بیاید
تا نبارد
تا #نشکند_سکوت
شیشه های #ترک_خورده _ایمان_مارا

#پیریافته_جان
به ابرهابگو
#باران_نفرین_برسقف_های_شکسته_ئ
دل مانبارند....
اینجا هنوز
چشم #کوچه_هائ_کندوله
#کبودونمناک است....

🍃🌺🍃
#باور_کن_مرا👌👍
دلتنگم وباهیچکسم میل سخن نیست🧚‍♀

#رفیق_نادیده‌ام

؛ ما به جز هم، کسی را نداریم و چه کاری از دستمان ساخته است برای هم؛ جز اینکه مهربان باشیم و با گرمای محبتمان، سرمای هزار هزار زمستانِ تلنبار شده را دوام بیاوریم.
برایت آغوش داغی از کلمات می‌فرستم و دستان نوازشگری از جنس آرامش،
من از دورترین فاصله‌ها، کنار توأم،
من از دورترین فاصله‌ها دوستت دارم...

#ک_الف_یاس

#شعرها_و_دلنوشته_های
#کرم_اله_امیرئ_ک_الف_یاس
در کانال ادبئ؛
#کوچه_باغهای_شعر (کندوله)

                 #لینک_کانال👇👇👇👇   
┏━━━🔹🦋🔹━━━┓
    @k_a_yass
┗━━━🔹🦋🔹━━━┛
💫🍃─═┅✰✰┅═─🍃💫
"رنج نامه ئ هجران"


"درسوگ یکصدمین سال درگذشت جوانمرگ
#پیرولئ_سلطان پاییزسال ۱۲۹۸خورشیدئ

#پیریافته سخت گریست
چشمه سارانِ #کندوله خشكيد،
كوه #زران درهم پیچید،
سنگ ها سنگین شد،
درّه هائ سرسبز #بانیان و #عثماندره
در عمقِ تنگِ خویش، دزدانه فرو رفتند .
ابرها جنبيدند، آسمان ترکید، گوئی،چشمه چشمان #خورشید_خاور، در نگاهی خشکید.
قارچ ها روئید، خزان شد، برگ ریزان شد، و آوای هَزارانِ #دشت_دشتان
،محو شد در زوزه ی وحشت زای جلادان. .
#زمین همه پُشته گشت از کِشته های سبز، و #کندوله، در زندگی، مرگِ جوان رشیدش را به چشمِ خویش دید!

آه ائ #پیرولئ_سلطان
آشنای ديرينه ی ما،
وقتی تو رفتی، بوی نان گم شد در سراشيبِ این دهکده دوردست، و کودکِ روستایی، به بهانه ی نان، چون هنوز و همیشه، گريان ماند، و کشتزارهائ پر حاصلِ #پشت_پریافته و #دشت_بوزاخ ، در آرزوی تخم و شیار، حسرت بدل ماند، و خفيگاه ماران شد.
دهقانِ هزاران ساله ی روستائ من، بسان آهوی افتاده در دامان صیادان، ترسان و هراسان، خیره شد بر آسمان، در انتظار مبهم موعود دوباره تو
در هياهوی مسموم نامردان و در تصادمِ بی وقفه ی آهن و دود، داغ ماگرم ترشدو نانمان غارت.

جاودانه ی من!
وقتی تو رفتی، جاهلان، بر جهلِ خویش بالیدند، ناکسان، مستانه خنديدند، عالمان، در علم خویش، چون خری در گل، ماندند. اما عاشقانت، آه ..
آنان که جامِ عشق را لاجرعه نوشيدند، آنان که در راهت، مردانه کوشیدند، آنان که چون پروانه ای در گِرد شمع ات، بی باك شوريدند، جوشنِ خونین رزم ات را، جانانه پوشیدند. چونان تك چشمه ی جوشانِ تاریخ، بی ذرّه ای تردید، جوشيدند، بسانِ حیدرِ میدان، بسان خسرو مردان، خروشیدند.

ای! آرزوی یگانه ی شب های تار #کندوله!
ای! خورشیدِ بی غبار #پریان
ای دریای بی کنار #شریف_آباد!
باز آی، که زمزمه ی شبانه ی مادران، بر گاهواره ی کودکان، سوزناك تر شده است.
باز آی!
که چمنزاران سبزِ کرانه #بانیان، اسیر دستانِ غارتگر بادهای صرصر است.
باز آی!
و در قلب های شیار خورده مان، بذرِ سبزِ حيات را بنشان
باز ای!
که پروانه های رنگارنگِ بهارِ زندگی، در زمستانِ هجران یخ بستند.
تندیس های يخين، از سردابه های متعفن قد افراشتند.

نام مان را ننگ می خواهند، قلب مان را تنگ می خواهند، زنده ها را مرده می خواهند، مرده ها را شلاق خورده می خواهند.
ای! ... مُروای شبانه ی مادران نثارت باد!
باز آی!
که فریادِ تره به نان نرسیده ها را، چه کس، جز تو، پاسخ گوست؟
باز آی!
که ما درمانده ایم.
در سوگِ كدامين یار بگرييم؟
در هجرِ کدامین عاشق بردار، بناليم؟
در کدامین راغ؟
در کدامین باغ بخوانیم؟

ناکسانِ سرمست از باده ی فتح، ابلهانه می پندارند که جاویدند.
کنون، با دوصد خدعه و نیرنگ، زما انكار می خواهند، ز من بسیار می خواهند.

مرا بیمار می خواهند، ترا بی یار می خواهند،
مرا رنجور، مرا بی عار، مرا با هزاران آرزو،
آه بی هيچ گفتگو،
بر "دار" می خواهند.

ترا مهجور، ترا بی شور، تراهمچنان در گور می خواهند.
ترا با صد هزاران زخم بر پیکر، بسان رستم دستان،
که بگذشته است از هفت خوانِ بدمستان،
به چاهِ حیله ی شغاد می خواهند.
کنون بازآی!
که جان، بی قرار است، غم، افزون از شمار است، دل، اندر انتظار است.
باز آی!
ای آرزوی یگانه ی من!
دیرینه ی من!
جاودانه ی ما!


#کرم_اله_امیری

┏━━━🔥━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🍂━━━┛