کوچه باغهای شعرِ(کندوله)
122 subscribers
1.08K photos
106 videos
12 files
183 links
#کوچه_باغهای_شعر (کندوله)
این کانال معجونی ست از فلسفه گرم، شعر با همه خواص ارگانیکش و کمی هم خودم با همه حشو و زوایدم. ایستگاه بیخیالی محضی ست در رنج های مان. راه تازه گفتگوست بی آنکه ببینیم و بگوییم و بشنویم...عشق از راه دور
Download Telegram
Forwarded from «کرم اله امیری»(ک،الف،یاس)
" #هذیان_تب_آلوده "

#باجنون_من_شریک_شو
#ازحلق_کندوله بالا آمده #اضطرابم
#سرم_درد مئ کند
#رنگ رخسارم پریده
#عقلم_پاره_سنگ برداشته
#سر_به_سر كلمات مئ گذارم
#کندوله را نیمئ
شکل #خودم مئ بینم
نیمئ شکل #شمشیر
#جنازه_ام دنبال #من مئ گردد
#دهانم را #برهنه مئ کنم
خوشه خوشه #انگور_شرابئ
ازترکیب #لبهایم خشک مئ شود
#پیدانمیکنم خودم را....
#کندوله رابه #پیریافته مئ آویزم
و #پیریافته رابه #صلیب
#زران از آن سوئ #چلیپا فرومئ ریزد...

اینجاکجاست!
من کئ ام؟
#ازشقیقه_ئ_لم_یزرع_مزرعِ
#پریان هم دیگرهیچ #گلئ نمئ روید
مغلوب هزارویک #امیر_کلِ
خلیده در #جنون_خشمم
#حلقوم_شعرم را مئ فشارم
#دستم #آتش مئ گیردو
#قلمم_دیوانه_تر مئ نویسد
#عطر_پیراهن #پیرولئ_سلطان
سرنوشت #دشتان را
به #خون می کشد
#شبح_سیاهئ #بانیان را می بلعد
ودربازدم فراغت #گوسفندان
#گوش تا #گوش
چمنزاران #پشت_پیریافته
#علف_هرز مئ روید

#میرزالماسخان
روبرویم مئ ایستد
#دروازه_هائ_متروکِ
#قلعه_ئ_مروان رانشانم مئ دهد
رودئ سرشاراز #شعرهائ_ناسروده_اش
ازشیار #لبهایم مئ گذرد
#دلم را #آب می کند
و #سرم را #گیج....

#سایه_ئ #سوخته_ئ
#میرزاسبزعلئ ازپشت
#پلکهای خسته ئ #من
از تاب #تبعیدبازمی گردد
و #تنهایش رادر #دلتنگئ باغهای
دوردست #چال مئ کند.......

از #کندوله کنده مئ شوم
ودر #آسمان #آبئ_آبیش
#خودم را #پرواز می دهم..............
"رنج نامه ئ هجران"
.
"درسوگ #پیرولئ_سلطان "

#پیریافته سخت گریست
چشمه سارانِ #کندوله خشكيد،
كوه #زران درهم پیچید،
سنگ ها سنگین شد،
درّه هائ سرسبز #بانیان و #عثماندره
در عمقِ تنگِ خویش، دزدانه فرو رفتند .
ابرها جنبيدند، آسمان ترکید، گوئی،چشمه چشمان #خورشید_خاور، در نگاهی خشکید.
قارچ ها روئید، خزان شد، برگ ریزان شد، و آوای هَزارانِ #دشت_دشتان
،محو شد در زوزه ی وحشت زای جلادان. .
#کندوله همه پُشته گشت از کِشته های سبز، و من، در زندگی، مرگِ جوانی را به چشمِ خویش دیدم.

آه ائ #پیرولئ_سلطان
آشنای ديرينه ی ما،
وقتی تو رفتی، بوی نان گم شد در سراشيبِ این دهکده دوردست، و کودکِ روستایی، به بهانه ی نان، چون هنوز و همیشه، گريان ماند، و کشتزارهائ پر حاصلِ #پشت_پریافته و #دشت_بوزاخ ، در آرزوی تخم و شیار، حسرت بدل ماند، و خفيگاه ماران شد.
دهقانِ هزاران ساله ی روستائ من، بسان آهوی افتاده در دامان صیادان، ترسان و هراسان، خیره شد بر آسمان، در انتظار مبهم موعود دوباره تو
در هياهوی مسموم نامردان و در تصادمِ بی وقفه ی آهن و دود، داغ ماگرم ترشدو نانمان غارت.

جاودانه ی من!
وقتی تو رفتی، جاهلان، بر جهلِ خویش بالیدند، ناکسان، مستانه خنديدند، عالمان، در علم خویش، چون خری در گل، ماندند. اما عاشقانت، آه ..
آنان که جامِ عشق را لاجرعه نوشيدند، آنان که در راهت، مردانه کوشیدند، آنان که چون پروانه ای در گِرد شمع ات، بی باك شوريدند، جوشنِ خونین رزم ات را، جانانه پوشیدند. چونان تك چشمه ی جوشانِ تاریخ، بی ذرّه ای تردید، جوشيدند، بسانِ حیدرِ میدان، بسان خسرو مردان، خروشیدند.

ای! آرزوی یگانه ی شب های تار #کندوله!
ای! خورشیدِ بی غبار #پریان
ای دریای بی کنار #شریف_آباد!
باز آی، که زمزمه ی شبانه ی مادران، بر گاهواره ی کودکان، سوزناك تر شده است.
باز آی!
که چمنزاران سبزِ کرانه #بانیان، اسیر دستانِ غارتگر بادهای صرصر است.
باز آی!
و در قلب های شیار خورده مان، بذرِ سبزِ حيات را بنشان
باز ای!
که پروانه های رنگارنگِ بهارِ زندگی، در زمستانِ هجران یخ بستند.
تندیس های يخين، از سردابه های متعفن قد افراشتند.

نام مان را ننگ می خواهند، قلب مان را تنگ می خواهند، زنده ها را مرده می خواهند، مرده ها را شلاق خورده می خواهند.
ای! ... مُروای شبانه ی مادران نثارت باد!
باز آی!
که فریادِ تره به نان نرسیده ها را، چه کس، جز تو، پاسخ گوست؟
باز آی!
که ما درمانده ایم.
در سوگِ كدامين یار بگرييم؟
در هجرِ کدامین عاشق بردار، بناليم؟
در کدامین راغ؟
در کدامین باغ بخوانیم؟

ناکسانِ سرمست از باده ی فتح، ابلهانه می پندارند که جاویدند.
کنون، با دوصد خدعه و نیرنگ، زما انكار می خواهند، ز من بسیار می خواهند.

مرا بیمار می خواهند، ترا بی یار می خواهند،
مرا رنجور، مرا بی عار، مرا با هزاران آرزو،
آه بی هيچ گفتگو،
بر "دار" می خواهند.

ترا مهجور، ترا بی شور، تراهمچنان در گور می خواهند.
ترا با صد هزاران زخم بر پیکر، بسان رستم دستان،
که بگذشته است از هفت خوانِ بدمستان،
به چاهِ حیله ی شغاد می خواهند.
کنون بازآی!
که جان، بی قرار است، غم، افزون از شمار است، دل، اندر انتظار است.
باز آی!
ای آرزوی یگانه ی من!
دیرینه ی من!
جاودانه ی من!


#کرم_اله_امیری

┏━━━🔥━━━┓
@k_a_yass
┗━━━🍂━━━┛