Forwarded from پایگاه ایران دوستان مازندران
۲۶عید ماه #تبری سالروز پیروزی #فریدون بر #ضحاک_ماردوش
نویسنده: #عسکر_صادقی_زرندینی
#ایرانیان از دیرباز برای رفتگان خود احترام ویژه ای قائل بوده و پیوسته به هرنحو که بر ایشان امکان داشته،کوشیده اند تا روح آنان را از خود راضی نگه دارند و رسم خیرات دادن برای اموات که یکی از رایج ترین مراسم شب جمعه در اغلب نقاط کشور به شمار می آید، نموداری از این احترام است به اضافه این که در بین ساکنان اغلب مناطق شهری و روستایی کشور،پنج شنبه آخر سال،اختصاص به اموات دارد و چنان چه می دانیم،در آن روز،مردم در کنار مزار عزیزان از دست رفته خود حاضر می شوند و برای آمرزش روح آنان فاتحه می خوانند و خیرات می دهند
.مردم مازندران روز ۲۶عید ماه طبری را که برابر 28 تیرماه است،روز عید #مردگان می دانند و هر سال در این روز،در مناطق روستایی استان مراسم ویژه ای بر پا می شود .اغلب ساکنان روستاهای مازندران که اصرار عجیبی به برپایی مراسم و شرکت در آن دارند،درباره ی سابقه ی برپایی این مراسم و فلسفه اش چیزی نمی دانند، اما منابعی که در این باره وجود دارد،به ما می گوید این سنت از جمله آیین های #کهن و #اسطوره ای_مازندران است که ریشه در باورها و اعتقادات مردمان عصر پیشدادی دارد
.به نوشته ی دایره المعارف ویکی پدیا، مراسم عید مردگان در سالروز پیروزی فریدون بر ضحاک ماردوش،یعنی روزی برگزار می شود که فریدون ۱۶ساله برای شکست ضحاک به طرف قلمرو حکومت او که (طبق افسانه های عامیانه) امروزه واقع در کوهی رو به روی امامزاده هاشم در جاده هراز است،حرکت کرد .داستان نبرد فریدون و ضحاک طبق منابع ایرانی،از آنجا شروع شد که فرانک،مادر فریدون پس از کشته شدن شوهرش آبتین به دست جلادان ضحاک، فرزند نوزاد خود فریدون را به مرتعی در دامنه امیدوارکوه (واقع در ناحیه لفور) برد و به دست مردی چوپان سپرد. دژ امیدوارکوه که از هر سو در محاصره کوه های مرتفع قرار داشته و درطول تاریخ پیوسته محل مناسبی برای اختفای شاهان شکست خورده بوده است. مدت سه سال مخفیگاه فریدون بودتا این که سر انجام ضحاک محل اختفای او را کشف کرد.به همین دلیل فرانک که دائم نگران حال فرزند خود و از دور مراقب وی بود،فریدون را با سرعت به البرزکوه برد و فریدون تا هنگام رسیدن به سن ۱۶سالگی نزد مردی پاک سرشت و فرزانه زندگی کرد.فردوسی در شاهنامه خود،پیرامون سال های زندگی فریدون نوشته است:
سه سالش پدروار از آن گاو شیر
همی داد هشیوار زنهارگیر
نشد سیر ضحاک از آن جست و جوی
شد از گاو گیتی پر از گفت و گوی
دوان مادر آمد سوی مرغزار
چنین گفت با مرد زنهاردار
شوم نا پدید از میان گروه
مر این را برم تا به البرزکوه
یکی مرد دینی بدان کوه بود
که از کار گیتی بی اندوه بود
فریدون در سن ۱۶ سالگی به طور پنهانی نزد مادرش رفت و راز زندگی خود را از او جویا شد و هنگامی که در جریان قتل پدرش به دستور ضحاک قرار گرفت،از مردم مازندران لشکری بزرگ آراست و برای جنگ با ضحاک به محل حکومت وی رفت و در جریان جنگی که به وقوع پیوست و عده ی زیادی از رزمندگان و سپاهیان طرفدار وی به خاک و خون غلتیدند،بر ضحاک غلبه کرد و او را به زنجیر کشید. مردم مازندران روز ۲۸ تیرماه را روز پیروزی فریدون بر ضحاک می دانند و ضمن آن که در این روز جشن برپا می کنند،به تجلیل از جوانان سلحشوری می پردازند که در جریان جنگ فریدون و ضحاک جان باخته اند.مردم مازندران این روز را (عید ماه ۲۶) می نامند،در طول سال هایی که از عمر برگزاری این سنت می گذرد،بزرگداشت در گذشتگان خود را نیز به مراسم افزوده اند و هر سال با فرا رسیدن این روز،مشعل هایی درست می کنند و بر ستون ایوان یا درخت های جلوی خانه ی شان می آویزند.همچنین با حضور در گورستان ها بر سر مزار اموات خود می روند و شمع یا سو چو(مشعل چوبی) می افروزند و بر ضحاک لعنت می فرستند.
در بعضی از روستاهای مازندران از دیرباز رسم بر این است که مردم از چند روز مانده به 26عید ماه مقدمات مراسم را تدارک می بینند.غذای مفصلی می پزند،شیرینی و میوه تهیه می کنند و صبح زود راهی زیارتگاه ها و گورستان ها می شوند و تا عصر در کنار مزار اموات می مانند،در آنجا غذا می خورند و خیرات می دهند و در حاشیه ی مراسم،بازار محلی تشکیل می شود و شرکت کنندگان در مراسم به خرید و فروش می پردازند،سپس هنگام عصر زنان و دختران به خانه بر می گردند و چند نفر از مردان روستا به نمایندگی از طرف دیگران،برای سرکشی به شالیزارها می روند و در بازگشت،نوید سر کشیدن ساقه های برنج را به اهالی روستای خود می دهند و اهالی روستا،بعد از شنیدن آن خبر خوش،برای شکرگزاری بابت رشد ساقه های برنج،در یک جا جمع می شوند و به جشن و شادمانی از جمله برگزاری کشتی محلی و بازی های ایینی می پردازند.
برگرفته از کانال صنخ،سارخ باکمی ویرایش
پایگاه ایراندوستان مازندران
@jolgeshomali
نویسنده: #عسکر_صادقی_زرندینی
#ایرانیان از دیرباز برای رفتگان خود احترام ویژه ای قائل بوده و پیوسته به هرنحو که بر ایشان امکان داشته،کوشیده اند تا روح آنان را از خود راضی نگه دارند و رسم خیرات دادن برای اموات که یکی از رایج ترین مراسم شب جمعه در اغلب نقاط کشور به شمار می آید، نموداری از این احترام است به اضافه این که در بین ساکنان اغلب مناطق شهری و روستایی کشور،پنج شنبه آخر سال،اختصاص به اموات دارد و چنان چه می دانیم،در آن روز،مردم در کنار مزار عزیزان از دست رفته خود حاضر می شوند و برای آمرزش روح آنان فاتحه می خوانند و خیرات می دهند
.مردم مازندران روز ۲۶عید ماه طبری را که برابر 28 تیرماه است،روز عید #مردگان می دانند و هر سال در این روز،در مناطق روستایی استان مراسم ویژه ای بر پا می شود .اغلب ساکنان روستاهای مازندران که اصرار عجیبی به برپایی مراسم و شرکت در آن دارند،درباره ی سابقه ی برپایی این مراسم و فلسفه اش چیزی نمی دانند، اما منابعی که در این باره وجود دارد،به ما می گوید این سنت از جمله آیین های #کهن و #اسطوره ای_مازندران است که ریشه در باورها و اعتقادات مردمان عصر پیشدادی دارد
.به نوشته ی دایره المعارف ویکی پدیا، مراسم عید مردگان در سالروز پیروزی فریدون بر ضحاک ماردوش،یعنی روزی برگزار می شود که فریدون ۱۶ساله برای شکست ضحاک به طرف قلمرو حکومت او که (طبق افسانه های عامیانه) امروزه واقع در کوهی رو به روی امامزاده هاشم در جاده هراز است،حرکت کرد .داستان نبرد فریدون و ضحاک طبق منابع ایرانی،از آنجا شروع شد که فرانک،مادر فریدون پس از کشته شدن شوهرش آبتین به دست جلادان ضحاک، فرزند نوزاد خود فریدون را به مرتعی در دامنه امیدوارکوه (واقع در ناحیه لفور) برد و به دست مردی چوپان سپرد. دژ امیدوارکوه که از هر سو در محاصره کوه های مرتفع قرار داشته و درطول تاریخ پیوسته محل مناسبی برای اختفای شاهان شکست خورده بوده است. مدت سه سال مخفیگاه فریدون بودتا این که سر انجام ضحاک محل اختفای او را کشف کرد.به همین دلیل فرانک که دائم نگران حال فرزند خود و از دور مراقب وی بود،فریدون را با سرعت به البرزکوه برد و فریدون تا هنگام رسیدن به سن ۱۶سالگی نزد مردی پاک سرشت و فرزانه زندگی کرد.فردوسی در شاهنامه خود،پیرامون سال های زندگی فریدون نوشته است:
سه سالش پدروار از آن گاو شیر
همی داد هشیوار زنهارگیر
نشد سیر ضحاک از آن جست و جوی
شد از گاو گیتی پر از گفت و گوی
دوان مادر آمد سوی مرغزار
چنین گفت با مرد زنهاردار
شوم نا پدید از میان گروه
مر این را برم تا به البرزکوه
یکی مرد دینی بدان کوه بود
که از کار گیتی بی اندوه بود
فریدون در سن ۱۶ سالگی به طور پنهانی نزد مادرش رفت و راز زندگی خود را از او جویا شد و هنگامی که در جریان قتل پدرش به دستور ضحاک قرار گرفت،از مردم مازندران لشکری بزرگ آراست و برای جنگ با ضحاک به محل حکومت وی رفت و در جریان جنگی که به وقوع پیوست و عده ی زیادی از رزمندگان و سپاهیان طرفدار وی به خاک و خون غلتیدند،بر ضحاک غلبه کرد و او را به زنجیر کشید. مردم مازندران روز ۲۸ تیرماه را روز پیروزی فریدون بر ضحاک می دانند و ضمن آن که در این روز جشن برپا می کنند،به تجلیل از جوانان سلحشوری می پردازند که در جریان جنگ فریدون و ضحاک جان باخته اند.مردم مازندران این روز را (عید ماه ۲۶) می نامند،در طول سال هایی که از عمر برگزاری این سنت می گذرد،بزرگداشت در گذشتگان خود را نیز به مراسم افزوده اند و هر سال با فرا رسیدن این روز،مشعل هایی درست می کنند و بر ستون ایوان یا درخت های جلوی خانه ی شان می آویزند.همچنین با حضور در گورستان ها بر سر مزار اموات خود می روند و شمع یا سو چو(مشعل چوبی) می افروزند و بر ضحاک لعنت می فرستند.
در بعضی از روستاهای مازندران از دیرباز رسم بر این است که مردم از چند روز مانده به 26عید ماه مقدمات مراسم را تدارک می بینند.غذای مفصلی می پزند،شیرینی و میوه تهیه می کنند و صبح زود راهی زیارتگاه ها و گورستان ها می شوند و تا عصر در کنار مزار اموات می مانند،در آنجا غذا می خورند و خیرات می دهند و در حاشیه ی مراسم،بازار محلی تشکیل می شود و شرکت کنندگان در مراسم به خرید و فروش می پردازند،سپس هنگام عصر زنان و دختران به خانه بر می گردند و چند نفر از مردان روستا به نمایندگی از طرف دیگران،برای سرکشی به شالیزارها می روند و در بازگشت،نوید سر کشیدن ساقه های برنج را به اهالی روستای خود می دهند و اهالی روستا،بعد از شنیدن آن خبر خوش،برای شکرگزاری بابت رشد ساقه های برنج،در یک جا جمع می شوند و به جشن و شادمانی از جمله برگزاری کشتی محلی و بازی های ایینی می پردازند.
برگرفته از کانال صنخ،سارخ باکمی ویرایش
پایگاه ایراندوستان مازندران
@jolgeshomali
Forwarded from مجله خبری دانشمند📡
به مناسبت #جشن_مهرگان داستان ضحاک رو باهم مرور کنیم
به روایت #فردوسی،
۱۶ مهر روز کشته شدن ضحاک است
ضحاک عرب است ولی بر ایران زمین سلطهدارد ، چه رویای عجیبی است این کابوس فردوسی .
شیطان در هیأت یک آشپز به استخدام دربار درمیآید و برای نخستینبار به ضحاک گوشت میخوراند .
طعم پرندگان بریان به مذاق ضحاک خوش میآید و تصمیم به تشویق آشپز جدید میگیرد .
ضحاک ، آشپز را بهحضور میطلبد و از او تمجید میکند و بهاو میگوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلبمیکند ، آشپز که همان شیطان است میگوید بوسه بر شانههای شاه بهترین پاداش برای من است .
شاه از این تملق خوشش میآید و اجازه بوسه میدهد !
روز بعد شانههای شاه زخم میشود و پس از مدتی زخمها باز میشوند و دو مار سیاه از زخمها بیرونمیآیند ، مارها تمایلدارند از گوشهای ضحاک بهداخل روند و مغز سر او را بخورند !
شیطان اینبار به هیأت حکیم ظاهر میشود و میگوید تنها راه بقای شاه این است که هر روز دو جوان را قربانیکند و مغز سر آنان را به مارها بدهد تا سیر شوند و اشتهایی برای خوردن مغز شاه نداشتهباشند !
هر روز دو پسر جوان ایرانی به قید قرعه دستگیر میشوند و به آشپزخانه دربار آورده میشوند ، ظاهرا عدالت برقرار است و بهکسی ظلمنمیشود .
ولی روزانه مغز سر دو جوان ، غذای مارها می شود ، باشد که مغز شاه سالم بماند .
قیمت مغز شاه سالانه بیش از هفتصد مغز جوان است!
هیچکس جرأت مقاومت ندارد و ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند که :
بگذار همسایه فریاد بزند ، چرا من ؟؟
و خشنودی هر خانواده ایرانی ایناست که امروز نوبت جوان آنها نشدهاست
به اصطلاح از ستون به ستون فرج است!
«ارمایل» و «گرمایل» که ادارهکننده آشپزخانه دربار هستند تصمیم به اقدام میگیرند ،
البته نه اقدامی رادیکال بلکه اقدامی میاندارانه
آنها فکر میکنند که اگر هر روز یک جوان را قربانیکنند و مغز سر آن جوان را با مغز سر یک گوسفند مخلوط کنند ، مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمیشوند و با اینحساب آنها میتوانند در طول یک سال ، سیصد و شصت و پنج جوان را نجاتدهند!
نکته #جالب #حکایت اینجاست که مارها «مغز» میخواهند ، مغز !
نه قلب ، نه جگر ، نه ران ، نه دست ، فقط مغز!
هرکس که مغز ندارد خوشبگذراند ، مارها فقط مغز طلبمیکنند .
اقدام میان دارانه دو آشپز جواب میدهد ! مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص نمیدهند و هر روز از دو جوان که به آشپزخانه سلطنتی سپرده میشوند یکی آزاد میشود !
ارمایل و گرمایل خشنودند که درسال ۳۶۵ نفر را نجات دادهاند ،
در این کارشان نیمه پر لیوان را میبینند
ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد میکنند و بهاو میگویند سر به بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی نشود که اگر معلوم شود او از آشپزخانه حکومتی گریخته ، هم او خوراک مارها میشود و هم سر ارمایل و گرمایل...
« #کاوه_آهنگر » آهنگر بود
و سه جوانش خوراک مارهای حکومتی شدهبودند ،
کاوه رادیکال بود ، اگر ارمایل و گرمایل هم سهجوان داده بودند شاید رادیکال شده بودند .
#ضحاک_ماردوش تصمیم میگیرد
از رعایا نامهای بگیرد مبنی بر اینکه سلطانی دادگر است !!!
رعایا اطاعت میکنند و به صف میایستند تا طوماری را امضاکنند بهنفع دادگری #ضحاک !!!
در صف میایستند و امضاء میکنند ، در صف میایستند و ....
تا نوبت به کاوه میرسد ،
او امضا نمیکند،
طومار را پارهمیکند ،
و فریاد میزند که تو دادگری ؟؟؟!!!
تو بیدادگری...
کاوه نمیترسد!
فریاد کاوه ، ضحاک و درباریان را وحشتزده میکند
و این فریاد دلیرانه شمارش معکوس سقوط ضحاک است.
کاوه آهنگر پیشبند چرمی که هنگام کار بر تن میپوشید را بر سر نیزه میکند
و این پرچم نماد قیامش میشود،
#درفش_کاویانی.
با پیوستن جوانان آزاد شده از مسلخ ضحاک به کاوه آهنگر ،
قیام علیه ضحاک آغاز میشود...
و سرانجام ضحاک بدست #فریدون اسیر میشود
در شاهنامه آمده است که هنگامی که فریدون می خواهد ضحاک را بکشد،
سروش(پیک آسمانی) پدیدار می شود
و با گفتن رازی در گوش فریدون،
از او می خواست که دست از کشتن ضحاک بکشد:
«همان گه بیامد خجسته سروش به چربی یکی راز گفتش به گوش؛
که این بسته را تا دماوند ببر همچنین تازنان بی گروه».
سروش می گوید که زمان کشته شدن ضحاک فرار نرسیده است و سرنوشت او در این زمان نیست.
فریدون نیز ضحاک را به کوه دماوند می برد و در آنجا به بند می کشد.
تا وقتی که زمان آن فرار رسد و به دست گرشاسب کشته شود
#داستان #شاهنامه
#جشن #مهرگان خجسته باد
📡https://t.me/srstaj
Majaleh khabari danshmand
به روایت #فردوسی،
۱۶ مهر روز کشته شدن ضحاک است
ضحاک عرب است ولی بر ایران زمین سلطهدارد ، چه رویای عجیبی است این کابوس فردوسی .
شیطان در هیأت یک آشپز به استخدام دربار درمیآید و برای نخستینبار به ضحاک گوشت میخوراند .
طعم پرندگان بریان به مذاق ضحاک خوش میآید و تصمیم به تشویق آشپز جدید میگیرد .
ضحاک ، آشپز را بهحضور میطلبد و از او تمجید میکند و بهاو میگوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلبمیکند ، آشپز که همان شیطان است میگوید بوسه بر شانههای شاه بهترین پاداش برای من است .
شاه از این تملق خوشش میآید و اجازه بوسه میدهد !
روز بعد شانههای شاه زخم میشود و پس از مدتی زخمها باز میشوند و دو مار سیاه از زخمها بیرونمیآیند ، مارها تمایلدارند از گوشهای ضحاک بهداخل روند و مغز سر او را بخورند !
شیطان اینبار به هیأت حکیم ظاهر میشود و میگوید تنها راه بقای شاه این است که هر روز دو جوان را قربانیکند و مغز سر آنان را به مارها بدهد تا سیر شوند و اشتهایی برای خوردن مغز شاه نداشتهباشند !
هر روز دو پسر جوان ایرانی به قید قرعه دستگیر میشوند و به آشپزخانه دربار آورده میشوند ، ظاهرا عدالت برقرار است و بهکسی ظلمنمیشود .
ولی روزانه مغز سر دو جوان ، غذای مارها می شود ، باشد که مغز شاه سالم بماند .
قیمت مغز شاه سالانه بیش از هفتصد مغز جوان است!
هیچکس جرأت مقاومت ندارد و ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند که :
بگذار همسایه فریاد بزند ، چرا من ؟؟
و خشنودی هر خانواده ایرانی ایناست که امروز نوبت جوان آنها نشدهاست
به اصطلاح از ستون به ستون فرج است!
«ارمایل» و «گرمایل» که ادارهکننده آشپزخانه دربار هستند تصمیم به اقدام میگیرند ،
البته نه اقدامی رادیکال بلکه اقدامی میاندارانه
آنها فکر میکنند که اگر هر روز یک جوان را قربانیکنند و مغز سر آن جوان را با مغز سر یک گوسفند مخلوط کنند ، مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمیشوند و با اینحساب آنها میتوانند در طول یک سال ، سیصد و شصت و پنج جوان را نجاتدهند!
نکته #جالب #حکایت اینجاست که مارها «مغز» میخواهند ، مغز !
نه قلب ، نه جگر ، نه ران ، نه دست ، فقط مغز!
هرکس که مغز ندارد خوشبگذراند ، مارها فقط مغز طلبمیکنند .
اقدام میان دارانه دو آشپز جواب میدهد ! مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص نمیدهند و هر روز از دو جوان که به آشپزخانه سلطنتی سپرده میشوند یکی آزاد میشود !
ارمایل و گرمایل خشنودند که درسال ۳۶۵ نفر را نجات دادهاند ،
در این کارشان نیمه پر لیوان را میبینند
ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد میکنند و بهاو میگویند سر به بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی نشود که اگر معلوم شود او از آشپزخانه حکومتی گریخته ، هم او خوراک مارها میشود و هم سر ارمایل و گرمایل...
« #کاوه_آهنگر » آهنگر بود
و سه جوانش خوراک مارهای حکومتی شدهبودند ،
کاوه رادیکال بود ، اگر ارمایل و گرمایل هم سهجوان داده بودند شاید رادیکال شده بودند .
#ضحاک_ماردوش تصمیم میگیرد
از رعایا نامهای بگیرد مبنی بر اینکه سلطانی دادگر است !!!
رعایا اطاعت میکنند و به صف میایستند تا طوماری را امضاکنند بهنفع دادگری #ضحاک !!!
در صف میایستند و امضاء میکنند ، در صف میایستند و ....
تا نوبت به کاوه میرسد ،
او امضا نمیکند،
طومار را پارهمیکند ،
و فریاد میزند که تو دادگری ؟؟؟!!!
تو بیدادگری...
کاوه نمیترسد!
فریاد کاوه ، ضحاک و درباریان را وحشتزده میکند
و این فریاد دلیرانه شمارش معکوس سقوط ضحاک است.
کاوه آهنگر پیشبند چرمی که هنگام کار بر تن میپوشید را بر سر نیزه میکند
و این پرچم نماد قیامش میشود،
#درفش_کاویانی.
با پیوستن جوانان آزاد شده از مسلخ ضحاک به کاوه آهنگر ،
قیام علیه ضحاک آغاز میشود...
و سرانجام ضحاک بدست #فریدون اسیر میشود
در شاهنامه آمده است که هنگامی که فریدون می خواهد ضحاک را بکشد،
سروش(پیک آسمانی) پدیدار می شود
و با گفتن رازی در گوش فریدون،
از او می خواست که دست از کشتن ضحاک بکشد:
«همان گه بیامد خجسته سروش به چربی یکی راز گفتش به گوش؛
که این بسته را تا دماوند ببر همچنین تازنان بی گروه».
سروش می گوید که زمان کشته شدن ضحاک فرار نرسیده است و سرنوشت او در این زمان نیست.
فریدون نیز ضحاک را به کوه دماوند می برد و در آنجا به بند می کشد.
تا وقتی که زمان آن فرار رسد و به دست گرشاسب کشته شود
#داستان #شاهنامه
#جشن #مهرگان خجسته باد
📡https://t.me/srstaj
Majaleh khabari danshmand