Forwarded from همیاران سرزمین مهرگان
دکتر صفوی یکی از پزشکان تیم پزشکی البرز:
خبرمرگ البرز زارعی هیچ حس خاصِ متفاوت ازمرگهای هر روزه ی دیگری که درسوانح میبینم در من ایجاد نکرد؛
میدانستم البرز در آتش سوزیهای جنگلهای زاگرس دچار سوختگی شده است، ۵۰% سوختگی درجه ۲ و ۳، و بیشتر درجه۳ داشت؛
صورتش هم سوخته بود و این یعنی آسیب استنشاقی هم داشته که "جَستن از خطر مرگ" را سخت تر میکرد.
یک تخمینِ مرگ عوامانه وسرانگشتی بین پرسنل شایع است که درصد سوختگی را به طور تقریبی با درصد مرگ برابر می دانند؛ مثلا میگویند سوختگی ۵۰%، ۵۰% مورتالیتی دارد و ماها که بیهوشی هستیم اگر سوختگی با آسیب استنشاقی هم همراه باشد همینطور من درآوردی۲۰% به سطح سوختگی اضافه میکنیم، یعنی۷۰% احتمال مرگ برای البرز پیش بینی میکردیم، ولی وقتی اولین بار در اتاق عمل شدت سوختگی البرز را دیدم دیگر در بند این احتمالات نبودم.
صبح شنبه که وارد بیمارستان شدم با ازدحامی داخل بیمارستان، جلوی درِ نگهبانی روبرو شدم، مدیر بیمارستان هم با یک جور سراسیمگی در تکاپو بود؛ عده ای که لباس نظامی پلنگی به تن داشتند در جلوی پارکینگ پزشکان که نزدیک نگهبانی ست تجمع کرده بودند، نگهبان به من اشاره کرد که به سمت پارکینگ پرسنل که محوطه ی بازی در پشت بیمارستان است بروم و ....
اینجا فقط میخاهم به البرز زارعی بپردازم، که قهرمان ساکت وخاموش و بی ادعای ماست؛ وقتی از کوه می نویسی صحبت از سنگ ریزه های دامنه ی کوه خیلی بی مورد است.
ماشین را که پارک کردم از دور، از خانم دایی تقی که روبروی اورژانس داشت ازدحام جلوی نگهبانی را تماشا میکرد با فریاد پرسیدم: چیه؟جنگ شده؟!
و او پاسخ داد: اومدن پیکر البرز زارعی رو ببرن؛
گویا البرز شب قبلش فوت شده بود و جمعیت برای تشییع پیکر او به شهر زادگاهش آمده بودند وفهمیدم آنهایی که لباس پلنگی پوشیده بودند پرسنل اداره ی منابع طبیعی هستند.
روز بعد در فضای مجازی مطلب درباره ی البرز زیاد بود آسمان فضای مجازی از ابرهای اندوه و ناراحتی و تاسف از مرگ البرز گرفته بود؛ مطلبی خواندم از آخرین مصاحبه ای که در بیمارستان سوانح از البرز گرفته بودند، البرز گفته بود: من قبلا از مار خیلی میترسیدم ولی این آتش سوزی به من نشان داد مارها و تمام حیوانات چقدر مظلوم هستند و....
با خواندن مصاحبه یاد آتش سوزی جنگلهای استرالیا افتادم که از تلویزیون پخش میشد، تماشای صحنه ی دویدن وجست و خیز دیوانه وار کانگوروها وحیوانات دیگر در پس زمینه ی دود وآتش حالم را خراب میکرد، من هر وقت سگها وگربه های گرسنه ای را که این روزها عمومیت دارد میبینم که اینقدر عاجز و تنها و بی پناه هستند و اینهمه به ما انسانها وابسته اند دلم میگیرد و از شما چه پنهان گاهی بغض میکنم و گاهی هم ، بماند...
تصور حیوانات زبان بسته ی زاگرس، خزنده ها وبزهای کوهی وتلاش آنها برای گریز و درهم لولیدن و محاصره شدن آنها با آتش وسوختن شان بسیار ناراحت کننده است؛ نمیدانم شاید ناراحتی به این شکل برای حیوانات در زمانه ای که از رحم وشفقت انسانها به هم نیز دریغ می شود، پیش درآمد نوعی جنون باشد... شروع جنون نیچه از وقتی رقم خورد که سر اسب درشکه ای را که ازصاحبش شلاق میخورد بغل کرده بود و میگریست...
مصاحبه ی البرز تمام رفتارهای قبلی البرز را در مدت بستری وپیش از فوتش برایم معنا کرد؛ هیچگاه ندیده بودم البرز شکایتی از درد داشته باشد یا ناله ای بکند، هر بار موقع ویزیت به اتاق او که تخت ۸ آی سی یو ویژه بود میرفتم خواب بود و حالا میفهمم خواب نبوده، چون تا صدایش میکردم و میگفتم :چطوری البرز! چشمانش را به آرامی باز میکرد و با غمگین ترین نگاهی که میشد داشت نگاهم میکرد، بی حرف و کلام و لبخندی؛ این آخریها چشمهایش را که باز کرد دیدم چشم راستش متورم و قرمز و بسیار کدر شده مشاوره ی اورژانسی چشم برایش گذاشتم، حالا که فکر میکنم میبینم البرز از سنگینی غم زاگرس از خاطره ی رنج و عذاب حیوانات زبان بسته ی بی پناه زاگرس، و به فنا رفتن طبیعت زاگرس اینچنین در پیله ی تنهایی و اندوه جانکاه خود فرو رفته بود، این آخریها فیلسوفی شده بود که ستم بر اسبی را بر نمی تابد اما مرگ امانی به غلتیدن در جنون به او نداد.
البرز، دماوندِ البرز است؛ نماد پایداری و استواری وقهرمانی ست و من الان آن حس خاص و متفاوت از دیگر مرگهای هر روزه ای که در سوانح مشاهده می کنم را با مرگ دردناک وغمبار البرز تجربه میکنم، روحش شاد.
#البرز_زارعی
#روحش_شاد
#راهش_پر_رهرو
@hsm_ea
خبرمرگ البرز زارعی هیچ حس خاصِ متفاوت ازمرگهای هر روزه ی دیگری که درسوانح میبینم در من ایجاد نکرد؛
میدانستم البرز در آتش سوزیهای جنگلهای زاگرس دچار سوختگی شده است، ۵۰% سوختگی درجه ۲ و ۳، و بیشتر درجه۳ داشت؛
صورتش هم سوخته بود و این یعنی آسیب استنشاقی هم داشته که "جَستن از خطر مرگ" را سخت تر میکرد.
یک تخمینِ مرگ عوامانه وسرانگشتی بین پرسنل شایع است که درصد سوختگی را به طور تقریبی با درصد مرگ برابر می دانند؛ مثلا میگویند سوختگی ۵۰%، ۵۰% مورتالیتی دارد و ماها که بیهوشی هستیم اگر سوختگی با آسیب استنشاقی هم همراه باشد همینطور من درآوردی۲۰% به سطح سوختگی اضافه میکنیم، یعنی۷۰% احتمال مرگ برای البرز پیش بینی میکردیم، ولی وقتی اولین بار در اتاق عمل شدت سوختگی البرز را دیدم دیگر در بند این احتمالات نبودم.
صبح شنبه که وارد بیمارستان شدم با ازدحامی داخل بیمارستان، جلوی درِ نگهبانی روبرو شدم، مدیر بیمارستان هم با یک جور سراسیمگی در تکاپو بود؛ عده ای که لباس نظامی پلنگی به تن داشتند در جلوی پارکینگ پزشکان که نزدیک نگهبانی ست تجمع کرده بودند، نگهبان به من اشاره کرد که به سمت پارکینگ پرسنل که محوطه ی بازی در پشت بیمارستان است بروم و ....
اینجا فقط میخاهم به البرز زارعی بپردازم، که قهرمان ساکت وخاموش و بی ادعای ماست؛ وقتی از کوه می نویسی صحبت از سنگ ریزه های دامنه ی کوه خیلی بی مورد است.
ماشین را که پارک کردم از دور، از خانم دایی تقی که روبروی اورژانس داشت ازدحام جلوی نگهبانی را تماشا میکرد با فریاد پرسیدم: چیه؟جنگ شده؟!
و او پاسخ داد: اومدن پیکر البرز زارعی رو ببرن؛
گویا البرز شب قبلش فوت شده بود و جمعیت برای تشییع پیکر او به شهر زادگاهش آمده بودند وفهمیدم آنهایی که لباس پلنگی پوشیده بودند پرسنل اداره ی منابع طبیعی هستند.
روز بعد در فضای مجازی مطلب درباره ی البرز زیاد بود آسمان فضای مجازی از ابرهای اندوه و ناراحتی و تاسف از مرگ البرز گرفته بود؛ مطلبی خواندم از آخرین مصاحبه ای که در بیمارستان سوانح از البرز گرفته بودند، البرز گفته بود: من قبلا از مار خیلی میترسیدم ولی این آتش سوزی به من نشان داد مارها و تمام حیوانات چقدر مظلوم هستند و....
با خواندن مصاحبه یاد آتش سوزی جنگلهای استرالیا افتادم که از تلویزیون پخش میشد، تماشای صحنه ی دویدن وجست و خیز دیوانه وار کانگوروها وحیوانات دیگر در پس زمینه ی دود وآتش حالم را خراب میکرد، من هر وقت سگها وگربه های گرسنه ای را که این روزها عمومیت دارد میبینم که اینقدر عاجز و تنها و بی پناه هستند و اینهمه به ما انسانها وابسته اند دلم میگیرد و از شما چه پنهان گاهی بغض میکنم و گاهی هم ، بماند...
تصور حیوانات زبان بسته ی زاگرس، خزنده ها وبزهای کوهی وتلاش آنها برای گریز و درهم لولیدن و محاصره شدن آنها با آتش وسوختن شان بسیار ناراحت کننده است؛ نمیدانم شاید ناراحتی به این شکل برای حیوانات در زمانه ای که از رحم وشفقت انسانها به هم نیز دریغ می شود، پیش درآمد نوعی جنون باشد... شروع جنون نیچه از وقتی رقم خورد که سر اسب درشکه ای را که ازصاحبش شلاق میخورد بغل کرده بود و میگریست...
مصاحبه ی البرز تمام رفتارهای قبلی البرز را در مدت بستری وپیش از فوتش برایم معنا کرد؛ هیچگاه ندیده بودم البرز شکایتی از درد داشته باشد یا ناله ای بکند، هر بار موقع ویزیت به اتاق او که تخت ۸ آی سی یو ویژه بود میرفتم خواب بود و حالا میفهمم خواب نبوده، چون تا صدایش میکردم و میگفتم :چطوری البرز! چشمانش را به آرامی باز میکرد و با غمگین ترین نگاهی که میشد داشت نگاهم میکرد، بی حرف و کلام و لبخندی؛ این آخریها چشمهایش را که باز کرد دیدم چشم راستش متورم و قرمز و بسیار کدر شده مشاوره ی اورژانسی چشم برایش گذاشتم، حالا که فکر میکنم میبینم البرز از سنگینی غم زاگرس از خاطره ی رنج و عذاب حیوانات زبان بسته ی بی پناه زاگرس، و به فنا رفتن طبیعت زاگرس اینچنین در پیله ی تنهایی و اندوه جانکاه خود فرو رفته بود، این آخریها فیلسوفی شده بود که ستم بر اسبی را بر نمی تابد اما مرگ امانی به غلتیدن در جنون به او نداد.
البرز، دماوندِ البرز است؛ نماد پایداری و استواری وقهرمانی ست و من الان آن حس خاص و متفاوت از دیگر مرگهای هر روزه ای که در سوانح مشاهده می کنم را با مرگ دردناک وغمبار البرز تجربه میکنم، روحش شاد.
#البرز_زارعی
#روحش_شاد
#راهش_پر_رهرو
@hsm_ea
🔴بیست وهشتم مهرماه-زاد-روز-ستار-خان:
✍ حسینعلی مهجوری
✅"اگریک روزاززندگی ام باقی مانده باشد'آن یک روزراهم برای استقلال وحفظ کرامت ایران خواهم جنگید؛حتی اگرلقب شورشی وضدمملکت به من داده شود....."
✅ستارخان'کسی گه ازاوبه عنوان نمادغیرت وشجاعت وشرافت یادمی کنند'کسی که ماندن وجنگیدن درزیرپرچم #ایران رابه "پرچم بیگانه" که وعده ی درامان ماندن وبهره مندشدن ازامتیازات فراوانی راداشت'ترجیح داد وبه سمبل و پیشرو جریانی که خواستارساختن کشوری آزاد و آبادبود'تبدیل شد.!!!
#راهش_پر_رهرو_باد.
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
✍ حسینعلی مهجوری
✅"اگریک روزاززندگی ام باقی مانده باشد'آن یک روزراهم برای استقلال وحفظ کرامت ایران خواهم جنگید؛حتی اگرلقب شورشی وضدمملکت به من داده شود....."
✅ستارخان'کسی گه ازاوبه عنوان نمادغیرت وشجاعت وشرافت یادمی کنند'کسی که ماندن وجنگیدن درزیرپرچم #ایران رابه "پرچم بیگانه" که وعده ی درامان ماندن وبهره مندشدن ازامتیازات فراوانی راداشت'ترجیح داد وبه سمبل و پیشرو جریانی که خواستارساختن کشوری آزاد و آبادبود'تبدیل شد.!!!
#راهش_پر_رهرو_باد.
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali