Forwarded from راهیانه
در بازار مادران (دستفروشها)ی چابهار، ابن کیف جیبی را در بساط یک دستفروش دیدم: کلمه بلوچ و تصویری از مسجد مکی. برای دانشجوی جامعه شناسی، این یک نشانه ی مهم است: مسجد مکی در حال ساخت زاهدان، فراتر از یکمسجد و مکان، در حال تبدیل شدن به یک "نماد هویتی" است: نمادی از بسیاری نداشتن ها و دیده نشدن ها و طردها حداقل برای اهل سنت سیستان و بلوچستان.
از آنسو، در سطحی دیگر، خود آقای عبدالحمید هم به چنین نمادی تبدیل شده. بر روی شیشه ی بسیاری از فروشگاه های بازار سنتی چابهار و دیوارنوشته های غیررسمی در محلات بسیار فقیرنشین زاهدان (مثل شیرآباد و همت آباد)، چنین تصاویری و شعارهایی را در حمایت از او میشد دید.
پ.ن: هنوز عکس گرفتنم از کیف جیبی تمام نشده بود که برادری بلوچ جلو امد، کیف را برداشت، در برابر چشمهای شگفت زده ام پولش را داد و شانه ام را بوسید و گفت: دوستش داشتی. هدیه است. و رفت..
کجای جهان جز این ایران عزیز، این خاورمیانه ی غریب، این محبت ماه و نایاب را میتوان تجربه کرد؟
@raahiane
#دیدن/#سفر/#جامعه_شناسی_سفری/#سیستان_بلوچستان_عزیز/#ایرانم
از آنسو، در سطحی دیگر، خود آقای عبدالحمید هم به چنین نمادی تبدیل شده. بر روی شیشه ی بسیاری از فروشگاه های بازار سنتی چابهار و دیوارنوشته های غیررسمی در محلات بسیار فقیرنشین زاهدان (مثل شیرآباد و همت آباد)، چنین تصاویری و شعارهایی را در حمایت از او میشد دید.
پ.ن: هنوز عکس گرفتنم از کیف جیبی تمام نشده بود که برادری بلوچ جلو امد، کیف را برداشت، در برابر چشمهای شگفت زده ام پولش را داد و شانه ام را بوسید و گفت: دوستش داشتی. هدیه است. و رفت..
کجای جهان جز این ایران عزیز، این خاورمیانه ی غریب، این محبت ماه و نایاب را میتوان تجربه کرد؟
@raahiane
#دیدن/#سفر/#جامعه_شناسی_سفری/#سیستان_بلوچستان_عزیز/#ایرانم