#رضاشاه_و_جمهوری_خواهی:
✍ تیرداد بنکدار
چهارم امرداد امسال هفتاد و ششمین سالگرد درگذشت رضاشاه پهلوی و روز پس از آن هم چهلمین سالمرگ شاه پسین و آخرین پهلوی و ایران است. به این مناسبت میخواهم به نکتهای که مدتهاست به آن میاندیشم اشاره کنم.
رضاخان سردارسپه اگر نه نخستین که مهمترین جنبش جمهوریخواهی را در ایران روزگار خود رهبری کرد.این جنبش با مخالفت نیرومند لایههای محافظهکار جامعه آن روز ایران مواجه گردید. در مقابل از میان ترقیخواهان حامی سردار سپه تنها علیاکبر داور بود که ایران را فاقد آمادگی برای جمهوری میدانست و درست هم میگفت. رضاخان هم سرانجام در مقابل این مقاومتها عقبنشینی کرد و به شرط انتقال پادشاهی از خاندان قاجار به خود و خانوادهاش، از سودای جمهوریخواهی دست کشید. اما این تنها وجه شکلی ماجرا بود که با یک انتقال سلطنت، موقتا به سود تداوم پادشاهی در ایران به پایان رسید. اما در وجه محتوایی شاید نتوان موضوع را چنین تفسیر کرد.
به باور من پادشاهی رضاشاه پرده نخستین جمهوری ایرانی بود. اگرچه در دوران حکومت پهلوی تلاشی در جهت احیای پادشاهی ناب ایرانی که با سقوط ساسانیان منهدم شده بود باز هم به لحاظ شکلی صورت گرفت، اما فقدان چنین سنت نابی در آن زمان عملا چنین تلاشی را بیهوده میکرد. سنت سلطنتی واقعا موجود در ایران ترکیبی از پادشاهی ایرانی (میراث ساسانیان) با سلطانیسم(میراث سلجوقیان) بود که از دوره صفویان به بعد در شکل سلطنتهای خاندانی تداوم یافته بود. اما رضاشاه با براندازی سلطنت خاندانی، عملا گام نخستین را در انهدام سلطنت در ایران برداشت. سپس حکومت رضاشاهی که محروم از مشروعیت سنتی منطبق با مختصات سنتی جامعه بود، مبنای عمده مشروعیت خود را بر تحقق خیر عمومی که مهمترین مشخصه نظامهای جمهوری است قرار داد. در اینجا لازم به تذکر است که داعیه تحقق خیر عمومی ارتباطی با شیوه استبدادی یا دموکراتیک حکمرانی ندارد. بلکه هدف و کارکردی است که یک جمهوری تاسیسی برای خود تعین میکند.
باری در بیشتر طول دوره پادشاهی خانواده پهلوی، تامین خیر عمومی عمدهترین مدعا و کارکرد مشروعیت بخش حکومت بود. جز در کمی بیش از دهه پایانی حکومت این خانواده که جشنهای فکاهی تاجگذاری و شاهنشاهی گویا اراده مستبدانه شاه وقت برای دگرگون کردن مبنای مشروعیت از تامین خیر عمومی به سنتی جعل شده و ناموجود بود که پیامد نهایی آن نیز وقوع انقلاب شد.
به هرروی اکنون طرفداران سلطنت خود را میراثدار رضاشاه و طرفداران جمهوری اغلب خود را در تقابل با او مییابند. به لحاظ شکلی البته حق با هردوی آنهاست، ولی به لحاظ محتوایی قطعا تامل و تفکر بیشتری بر اینکه کدامیک بیشتر وامدار رضاشاه پهلوی هستند، ضروریست.
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
✍ تیرداد بنکدار
چهارم امرداد امسال هفتاد و ششمین سالگرد درگذشت رضاشاه پهلوی و روز پس از آن هم چهلمین سالمرگ شاه پسین و آخرین پهلوی و ایران است. به این مناسبت میخواهم به نکتهای که مدتهاست به آن میاندیشم اشاره کنم.
رضاخان سردارسپه اگر نه نخستین که مهمترین جنبش جمهوریخواهی را در ایران روزگار خود رهبری کرد.این جنبش با مخالفت نیرومند لایههای محافظهکار جامعه آن روز ایران مواجه گردید. در مقابل از میان ترقیخواهان حامی سردار سپه تنها علیاکبر داور بود که ایران را فاقد آمادگی برای جمهوری میدانست و درست هم میگفت. رضاخان هم سرانجام در مقابل این مقاومتها عقبنشینی کرد و به شرط انتقال پادشاهی از خاندان قاجار به خود و خانوادهاش، از سودای جمهوریخواهی دست کشید. اما این تنها وجه شکلی ماجرا بود که با یک انتقال سلطنت، موقتا به سود تداوم پادشاهی در ایران به پایان رسید. اما در وجه محتوایی شاید نتوان موضوع را چنین تفسیر کرد.
به باور من پادشاهی رضاشاه پرده نخستین جمهوری ایرانی بود. اگرچه در دوران حکومت پهلوی تلاشی در جهت احیای پادشاهی ناب ایرانی که با سقوط ساسانیان منهدم شده بود باز هم به لحاظ شکلی صورت گرفت، اما فقدان چنین سنت نابی در آن زمان عملا چنین تلاشی را بیهوده میکرد. سنت سلطنتی واقعا موجود در ایران ترکیبی از پادشاهی ایرانی (میراث ساسانیان) با سلطانیسم(میراث سلجوقیان) بود که از دوره صفویان به بعد در شکل سلطنتهای خاندانی تداوم یافته بود. اما رضاشاه با براندازی سلطنت خاندانی، عملا گام نخستین را در انهدام سلطنت در ایران برداشت. سپس حکومت رضاشاهی که محروم از مشروعیت سنتی منطبق با مختصات سنتی جامعه بود، مبنای عمده مشروعیت خود را بر تحقق خیر عمومی که مهمترین مشخصه نظامهای جمهوری است قرار داد. در اینجا لازم به تذکر است که داعیه تحقق خیر عمومی ارتباطی با شیوه استبدادی یا دموکراتیک حکمرانی ندارد. بلکه هدف و کارکردی است که یک جمهوری تاسیسی برای خود تعین میکند.
باری در بیشتر طول دوره پادشاهی خانواده پهلوی، تامین خیر عمومی عمدهترین مدعا و کارکرد مشروعیت بخش حکومت بود. جز در کمی بیش از دهه پایانی حکومت این خانواده که جشنهای فکاهی تاجگذاری و شاهنشاهی گویا اراده مستبدانه شاه وقت برای دگرگون کردن مبنای مشروعیت از تامین خیر عمومی به سنتی جعل شده و ناموجود بود که پیامد نهایی آن نیز وقوع انقلاب شد.
به هرروی اکنون طرفداران سلطنت خود را میراثدار رضاشاه و طرفداران جمهوری اغلب خود را در تقابل با او مییابند. به لحاظ شکلی البته حق با هردوی آنهاست، ولی به لحاظ محتوایی قطعا تامل و تفکر بیشتری بر اینکه کدامیک بیشتر وامدار رضاشاه پهلوی هستند، ضروریست.
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali