✍ نجیب بارور شاعر #ایرانشهری_افغانستان
#فردوسی_زمان
"از اعماق سیاه روزهامان ماه میفهمد
هجوم تیرگی را در شب، آذرماه میفهمد
چنان بیگانگی افتاده در روی زبانهامان
که نطق درد من را سینهی آگاه میفهمد
چنان برگیم و در دامان توفانها، خیابانها
مسیر روح سرگردان ما را راه میفهمد
دگر آیینه هم از دیدنِ ما شرم میدارد
کجا شد چهرهی ما در لبانم آه میفهمد
الا مادروطن، جز نابرادرها نمیبینم
دلیل حفرهی پنهان ما را، چاه میفهمد
صدایم در گلو ماندهست منصوری نمیبینم
در این ماتمسرای تیرگی شوری نمیبینم
اگر ضحاک را خواندی تو در شهنامه، من دیدم
اگر اهریمنی را میشناسی، من پرستیدم
به جز جهل مقدس، شاهد نوری نبودم من
خدای تیرگی را با دلِ شیطان ستودم من
اگرچه از تبار بوعلی و مولوی بودم
اگرچه رستم شهنامهی بازوقوی بودم
چنان در تیرگیام که اهورا را نمیدانم
چنان خوکرده خاموشم که هورا را نمیدانم
نه از بنیاد چیزی مانده در یادم نه از اکنون
سراسر زندگی را زیستم در بستری از خون
فضای خانهی کوروش را بیماد کردم من
غزل را با لبان زخمیام فریاد کردم من
من از شاهنشهی پارس در بابل نمیدانم
بهجز شغادها از مردم کابل نمیدانم
من آن سنگم که بالاهای کوهم را نمیبینم
من آن پستم که پهنای شکوهم را نمیبینم
ندارد خاطرم از دورهی ساسانیان چیزی
نمانده در دلم از شوکت سامانیان چیزی
کنون لعلم ولی تقسیم در کوه بدخشانها
کنون آوارهام در کابل و کولاب و تهرانها
مرا بشناس، گرچه مدرکی با خود نیاوردم
مرا بشناس من شهنامهام، شهنامهی دردم
کنون هویتم را پاره کرده جهل میدانم
کنون بیگانه میخوانی مرا هرچند، میمانم
منم، جغرافیای غزنه و درواز شهنامه
منم، جانوخرد در صفحهی آغاز شهنامه
هرات و کابل و بلخ و سمنگان داشتم روزی
مبین تاریکیام را، من خراسان داشتم روزی
اساس فطرت پیدایشم نور است، میدانی؟
شعورم رشتههای تاک انگور است، میدانی؟
من از بنیاد جدِّ مشترک، از پشت میآیم
منم آن جان آرش، کز سرِ انگشت میآیم
مرا بشناس، گرچه در غبارِ جهل پنهانم
مرا دریاب، گرچه در خبر با کُشت میآیم
هنوز از کورهی آهنگران امید میآرم
که بر دهان این ضحاکها با مشت میآیم
منم آن آذر روشن میان اوج تاریکی
من از ایران شرقی، -خانهی زردشت میآیم".
#نجیب_بارور_فردوسی_زمان
لقب #فردوسی_زمان برای نجیب بارور پیشنهاد یکی از هموندان کانال می باشد.🌹
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
#فردوسی_زمان
"از اعماق سیاه روزهامان ماه میفهمد
هجوم تیرگی را در شب، آذرماه میفهمد
چنان بیگانگی افتاده در روی زبانهامان
که نطق درد من را سینهی آگاه میفهمد
چنان برگیم و در دامان توفانها، خیابانها
مسیر روح سرگردان ما را راه میفهمد
دگر آیینه هم از دیدنِ ما شرم میدارد
کجا شد چهرهی ما در لبانم آه میفهمد
الا مادروطن، جز نابرادرها نمیبینم
دلیل حفرهی پنهان ما را، چاه میفهمد
صدایم در گلو ماندهست منصوری نمیبینم
در این ماتمسرای تیرگی شوری نمیبینم
اگر ضحاک را خواندی تو در شهنامه، من دیدم
اگر اهریمنی را میشناسی، من پرستیدم
به جز جهل مقدس، شاهد نوری نبودم من
خدای تیرگی را با دلِ شیطان ستودم من
اگرچه از تبار بوعلی و مولوی بودم
اگرچه رستم شهنامهی بازوقوی بودم
چنان در تیرگیام که اهورا را نمیدانم
چنان خوکرده خاموشم که هورا را نمیدانم
نه از بنیاد چیزی مانده در یادم نه از اکنون
سراسر زندگی را زیستم در بستری از خون
فضای خانهی کوروش را بیماد کردم من
غزل را با لبان زخمیام فریاد کردم من
من از شاهنشهی پارس در بابل نمیدانم
بهجز شغادها از مردم کابل نمیدانم
من آن سنگم که بالاهای کوهم را نمیبینم
من آن پستم که پهنای شکوهم را نمیبینم
ندارد خاطرم از دورهی ساسانیان چیزی
نمانده در دلم از شوکت سامانیان چیزی
کنون لعلم ولی تقسیم در کوه بدخشانها
کنون آوارهام در کابل و کولاب و تهرانها
مرا بشناس، گرچه مدرکی با خود نیاوردم
مرا بشناس من شهنامهام، شهنامهی دردم
کنون هویتم را پاره کرده جهل میدانم
کنون بیگانه میخوانی مرا هرچند، میمانم
منم، جغرافیای غزنه و درواز شهنامه
منم، جانوخرد در صفحهی آغاز شهنامه
هرات و کابل و بلخ و سمنگان داشتم روزی
مبین تاریکیام را، من خراسان داشتم روزی
اساس فطرت پیدایشم نور است، میدانی؟
شعورم رشتههای تاک انگور است، میدانی؟
من از بنیاد جدِّ مشترک، از پشت میآیم
منم آن جان آرش، کز سرِ انگشت میآیم
مرا بشناس، گرچه در غبارِ جهل پنهانم
مرا دریاب، گرچه در خبر با کُشت میآیم
هنوز از کورهی آهنگران امید میآرم
که بر دهان این ضحاکها با مشت میآیم
منم آن آذر روشن میان اوج تاریکی
من از ایران شرقی، -خانهی زردشت میآیم".
#نجیب_بارور_فردوسی_زمان
لقب #فردوسی_زمان برای نجیب بارور پیشنهاد یکی از هموندان کانال می باشد.🌹
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali