🚩گام به گام به پیش می رویم؛
به سوی هویت بخشی به کودکانی که در مرز مرگ نشسته بودند
ولی امروز در دروازه خورشید ایستاده اند...
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
🔹کلاس رنگ روغن
🔹#خانه_ایرانی_جعفرآباد
🔹نقاشی اثر آمنه. د
yon.ir/tZANh
@jamiatkermanshah
به سوی هویت بخشی به کودکانی که در مرز مرگ نشسته بودند
ولی امروز در دروازه خورشید ایستاده اند...
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
🔹کلاس رنگ روغن
🔹#خانه_ایرانی_جعفرآباد
🔹نقاشی اثر آمنه. د
yon.ir/tZANh
@jamiatkermanshah
🔹پدرم دوباره قوز کرده بود روی مواد،مادرم رختخوابم را توی حیاط دو در دویمان انداخت و پشت گوشم زمزمه کرد این کارش تموم شه باز عین سگ و گربه میشید،
برو تو حیاط پتو رو بکش رو سرت بخواب .
🔹خزیدم زیر پتو .عین چه می لرزیدم از ترس.با یک چشمم از سوراخ پتو اطراف را دید میزدم.حیاطمان لامپ نداشت ،مادرم هم پرده ضخیم قهوه ای کهنه را کشیده بود که پدرم مرا نبیند .همه جا تاریک تاریک بود.کمی جرئت گرفتم پتو را تا زیر چشم هایم پایین کشیدم .اووووووه فکر کنم هزارهزار ستاره توی آسمان بود .دهانم باز مانده بود .زبان خشکم را روی لبهای خشکترم کشیدم .خوابم نمیبرد .خسته بودم .کل روز را التماس کرده بودم که ازم آدامس بخرند...
🔹سوسو زدن ستاره ها به وجدم میاورد .اولی را به اسم خودم بهزاد گذاشتم دومی آدامس سومی چهارراه چهارمی شیشه پنجمی مدرسه ششمی کتاب هفتمی پدر هشتمی مادر نهمی زخم دهمی اعتیاد یازدهمی امید....
🔹چشم هایم کم کم سنگین شد ،دستان خواب پلک هایم را فشرد.با چشم های نیمه باز هنوز به ستاره هایم نگاه میکردم .که دیدم بهزاد درخشید امید به پدر و مادر چشمک زد و مدرسه را به بهزاد هدیه داد .کتاب خندید بهزاد درخشید....
دومی و سومی و چهارمی و نهمی و دهمی رفتند به درک
🔹فردا صبح که بشود،پدرم بیدارم میکند به مدرسه بروم،مادرم میخندد.....
..
...
...
🔹با ضربه سرپنجه های پای پدرم از خواب پریدم
پاشو لعنتی...
🔹باید بروم،
بازهم چهار راه منتظر من است. ..
#کودک_کار
دلنوشته یکی از اعضای #خانه_ایرانی_جعفرآباد
☑️به ما بپیوندید:
@jamiatkermanshah
برو تو حیاط پتو رو بکش رو سرت بخواب .
🔹خزیدم زیر پتو .عین چه می لرزیدم از ترس.با یک چشمم از سوراخ پتو اطراف را دید میزدم.حیاطمان لامپ نداشت ،مادرم هم پرده ضخیم قهوه ای کهنه را کشیده بود که پدرم مرا نبیند .همه جا تاریک تاریک بود.کمی جرئت گرفتم پتو را تا زیر چشم هایم پایین کشیدم .اووووووه فکر کنم هزارهزار ستاره توی آسمان بود .دهانم باز مانده بود .زبان خشکم را روی لبهای خشکترم کشیدم .خوابم نمیبرد .خسته بودم .کل روز را التماس کرده بودم که ازم آدامس بخرند...
🔹سوسو زدن ستاره ها به وجدم میاورد .اولی را به اسم خودم بهزاد گذاشتم دومی آدامس سومی چهارراه چهارمی شیشه پنجمی مدرسه ششمی کتاب هفتمی پدر هشتمی مادر نهمی زخم دهمی اعتیاد یازدهمی امید....
🔹چشم هایم کم کم سنگین شد ،دستان خواب پلک هایم را فشرد.با چشم های نیمه باز هنوز به ستاره هایم نگاه میکردم .که دیدم بهزاد درخشید امید به پدر و مادر چشمک زد و مدرسه را به بهزاد هدیه داد .کتاب خندید بهزاد درخشید....
دومی و سومی و چهارمی و نهمی و دهمی رفتند به درک
🔹فردا صبح که بشود،پدرم بیدارم میکند به مدرسه بروم،مادرم میخندد.....
..
...
...
🔹با ضربه سرپنجه های پای پدرم از خواب پریدم
پاشو لعنتی...
🔹باید بروم،
بازهم چهار راه منتظر من است. ..
#کودک_کار
دلنوشته یکی از اعضای #خانه_ایرانی_جعفرآباد
☑️به ما بپیوندید:
@jamiatkermanshah
🔹کودک زیبای شهر من ،
زمانی که اولین بار قدم در کوچه های سرد حاشیه نهادم، معصومیت نگاهت ناگاه مرا با خود برد...
دستان تو در دست خواهر کم سن و سالت بود.
نامت را پرسیدم و تو را به آغوش گرفتم، ضعف و بیقراری خاصی را حس کردم ، گرسنگی تو را بیقرار کرده بود...
🔹به خانه ایرانی رفتیم زمان ناهار بود برایت غذا کشیدم و در کنارم نشستی، آنقدر گرسنه بودی که یک نفس تمام غذایت را خوردی.از خودم خجالت کشیدم که هر شب با خیال راحت سر به بالین میگذارم اما کودکی در گوشه ایی ازین شهر در تمام روز فقط یک وعده غذا از دست مربیان خانه ایرانی میخورد.
امیر کوچک من ،تو قربانی فقر و بیمسولیتی همه ما شدی.
امیر کوچک من،
ما را ببخش....
🔘دلنوشته یکی از مربیان #خانه_ایرانی_جعفرآباد
#من_هم_یک_کوچه_گرد_عاشقم
#کوچه_گردان_عاشق
@jamiatkermanshah
زمانی که اولین بار قدم در کوچه های سرد حاشیه نهادم، معصومیت نگاهت ناگاه مرا با خود برد...
دستان تو در دست خواهر کم سن و سالت بود.
نامت را پرسیدم و تو را به آغوش گرفتم، ضعف و بیقراری خاصی را حس کردم ، گرسنگی تو را بیقرار کرده بود...
🔹به خانه ایرانی رفتیم زمان ناهار بود برایت غذا کشیدم و در کنارم نشستی، آنقدر گرسنه بودی که یک نفس تمام غذایت را خوردی.از خودم خجالت کشیدم که هر شب با خیال راحت سر به بالین میگذارم اما کودکی در گوشه ایی ازین شهر در تمام روز فقط یک وعده غذا از دست مربیان خانه ایرانی میخورد.
امیر کوچک من ،تو قربانی فقر و بیمسولیتی همه ما شدی.
امیر کوچک من،
ما را ببخش....
🔘دلنوشته یکی از مربیان #خانه_ایرانی_جعفرآباد
#من_هم_یک_کوچه_گرد_عاشقم
#کوچه_گردان_عاشق
@jamiatkermanshah
⭐️⭐️توی یه سرزمین سفید و خلوت و بزرگ پر از آرامش در حالی که ستاره ها توی آسمان چشمک می زدند،بدور از هرگونه تلخ کامی و غصه و رنج ،فرشته ها کنار معصومیت دو کودک زانو زده بودند و به حرفهایشان گوش می دادند.⭐️⭐️
⭐️کودک اول گفت:
یکی از روزهای سرد زمستان، توی خودم مچاله شده بودم. لباسهایم آنقدرسوراخ داشت که باهر باد سردی بدنم می لرزید. هرچه توی دستهام "ها" می کردم، گرم نمی شدند. توی کوچه نشسته بودم. اون روز عصر بابام مهمان داشت. همیشه میهمانها که می آمدند، یا می رفتم توی کوچه یا یه جایی قایم می شدم .آخه قیافه های ترسناکی داشتن. پدر و مادرم هر از گاهی از هرجا که دلشون پر بود، منو به باد کتک می گرفتن.
بابامم که همش تو عالم خودش بود.
اونروز هوا کم کم داشت تاریک می شد. دم در خانه از سرما این پا اون پا می کردم. پشتم کرخ شده بود. مجبور شدم برم داخل خانه. بابام تا سینه توی بساط خم شده بود. دوست بابام ی نگاه بهم انداخت. از لبخندش ترسیدم .همه بدنم از سرما می لرزید. مادرم رفته بود پول برای مواد روز بعدش جور کنه. انگار سرمای بیرون خیلی بهتر بود. تا خواستم برگردم و بدوم از پشت روسری کهنه و پاره ام رو کشید. افتادم و سرم خورد به چارچوب در. یادمه یه جایی داد زدم. یه جایی گریه کردم. یه جایی درد کشیدم. یه جایی مو هامو کشید. یه جایی صورتم سوخت. یه جایی...یه جایی از بالا خودم رو روی یه تخت سفید .دیدم بهم میگن مریض ضربه مغزی. بعد اون راحت خوابیدم....
دستی به موهای شکننده اش کشید و به کودک دوم گفت:تو بگو.
🌙تابستان خیلی گرمی بود و کوچه از خانه خنک تر. کاش پنکه داشتیم. توی کوچه نشسته بودم. پسر همسایه مان توی کوچه سر کشید و نگاهم کرد گفت چرا نشستی در کوچه؟ازش خوشم نمیاد. معصومه دوستم را خیلی اذیت میکرد.همه میگفتن شیشه میکشه.و من که فقط بلد بودم نقاشی بکشم همیشه دوست داشتم بدانم شیشه رو با مداد چه رنگی و چطوری میکشه.گفتم گرمه. گفت میخوای پول بهت بدم بدی بابات کولر بخره؟گفتم دروغ میگی؟گفت بیا ؛ خودت ببین. خوشحال شدم. رفتم نزدیکش. دستمو گرفت. دستشو گذاشت در دهنم.پام کوبیده شد به در آهنی. بی رحمی اش شبیه بابام بود وقتایی که منو میزد. دهنم تلخ شد .خون رو که دیدم از وحشت ساکت شدم. چند روز بعد بهم گفتن بیمار ایست قلبی.
⭐️کودک اول آه کودکانه ای کشید و گفت: دیگه تموم شد...
هر دو در سکوت، مشغول نگاه کردن به بالا آمدن ماه شدند.
⭐️کودک اول ادامه داد:بریم کنار ماه بشینیم ؟ شنیدم یک کودک دیگه داره میاد.
🌙 یکی دیگه؟
همسن ما؟
دختر بچه؟
⭐️آره اونم هفت سالشه.
🌙اونم مریض شده؟
⭐️آره ،اونم نفسش گرفته مثل ما.
🌙اسمش چیه ؟
⭐️شنیدم یکی از فرشته ها گفت:
"آتنا..."
دلنوشته یکی از اعضای #خانه_ایرانی_جعفرآباد_کرمانشاه
#جمعیت_امام_علی
#کودک_آزادی
@jamiatkermanshah
⭐️کودک اول گفت:
یکی از روزهای سرد زمستان، توی خودم مچاله شده بودم. لباسهایم آنقدرسوراخ داشت که باهر باد سردی بدنم می لرزید. هرچه توی دستهام "ها" می کردم، گرم نمی شدند. توی کوچه نشسته بودم. اون روز عصر بابام مهمان داشت. همیشه میهمانها که می آمدند، یا می رفتم توی کوچه یا یه جایی قایم می شدم .آخه قیافه های ترسناکی داشتن. پدر و مادرم هر از گاهی از هرجا که دلشون پر بود، منو به باد کتک می گرفتن.
بابامم که همش تو عالم خودش بود.
اونروز هوا کم کم داشت تاریک می شد. دم در خانه از سرما این پا اون پا می کردم. پشتم کرخ شده بود. مجبور شدم برم داخل خانه. بابام تا سینه توی بساط خم شده بود. دوست بابام ی نگاه بهم انداخت. از لبخندش ترسیدم .همه بدنم از سرما می لرزید. مادرم رفته بود پول برای مواد روز بعدش جور کنه. انگار سرمای بیرون خیلی بهتر بود. تا خواستم برگردم و بدوم از پشت روسری کهنه و پاره ام رو کشید. افتادم و سرم خورد به چارچوب در. یادمه یه جایی داد زدم. یه جایی گریه کردم. یه جایی درد کشیدم. یه جایی مو هامو کشید. یه جایی صورتم سوخت. یه جایی...یه جایی از بالا خودم رو روی یه تخت سفید .دیدم بهم میگن مریض ضربه مغزی. بعد اون راحت خوابیدم....
دستی به موهای شکننده اش کشید و به کودک دوم گفت:تو بگو.
🌙تابستان خیلی گرمی بود و کوچه از خانه خنک تر. کاش پنکه داشتیم. توی کوچه نشسته بودم. پسر همسایه مان توی کوچه سر کشید و نگاهم کرد گفت چرا نشستی در کوچه؟ازش خوشم نمیاد. معصومه دوستم را خیلی اذیت میکرد.همه میگفتن شیشه میکشه.و من که فقط بلد بودم نقاشی بکشم همیشه دوست داشتم بدانم شیشه رو با مداد چه رنگی و چطوری میکشه.گفتم گرمه. گفت میخوای پول بهت بدم بدی بابات کولر بخره؟گفتم دروغ میگی؟گفت بیا ؛ خودت ببین. خوشحال شدم. رفتم نزدیکش. دستمو گرفت. دستشو گذاشت در دهنم.پام کوبیده شد به در آهنی. بی رحمی اش شبیه بابام بود وقتایی که منو میزد. دهنم تلخ شد .خون رو که دیدم از وحشت ساکت شدم. چند روز بعد بهم گفتن بیمار ایست قلبی.
⭐️کودک اول آه کودکانه ای کشید و گفت: دیگه تموم شد...
هر دو در سکوت، مشغول نگاه کردن به بالا آمدن ماه شدند.
⭐️کودک اول ادامه داد:بریم کنار ماه بشینیم ؟ شنیدم یک کودک دیگه داره میاد.
🌙 یکی دیگه؟
همسن ما؟
دختر بچه؟
⭐️آره اونم هفت سالشه.
🌙اونم مریض شده؟
⭐️آره ،اونم نفسش گرفته مثل ما.
🌙اسمش چیه ؟
⭐️شنیدم یکی از فرشته ها گفت:
"آتنا..."
دلنوشته یکی از اعضای #خانه_ایرانی_جعفرآباد_کرمانشاه
#جمعیت_امام_علی
#کودک_آزادی
@jamiatkermanshah
💢امروز سرکلاس به بچه ها گفتم بچه ها شلوغ نکنید الان ازتون سوال میپرسم ببینیم کی جواب میده.
یکی از بچه ها گفت: خانم؟ نمیزنینمان؟
گفتم: نه زدن کار بدیه
باز گفت: باید بزنید خب
گفتم : نه من نمیزنم شما هم بقیه رو نزنید
یکی دیگه از بچه ها گفت: خانم باید بزنید...
با خودم فکر کردم جامعه چه کار کرده با این بچه ها که زدن رو حق طبیعیشون میدونن...
#دلنوشته یکی از مربیان #خانه_ایرانی_جعفرآباد
#بزم_مهر
#جمعیت_امام_علی
@jamiatkermanshah
یکی از بچه ها گفت: خانم؟ نمیزنینمان؟
گفتم: نه زدن کار بدیه
باز گفت: باید بزنید خب
گفتم : نه من نمیزنم شما هم بقیه رو نزنید
یکی دیگه از بچه ها گفت: خانم باید بزنید...
با خودم فکر کردم جامعه چه کار کرده با این بچه ها که زدن رو حق طبیعیشون میدونن...
#دلنوشته یکی از مربیان #خانه_ایرانی_جعفرآباد
#بزم_مهر
#جمعیت_امام_علی
@jamiatkermanshah
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎊جشن تولد کودکان #خانه_ایرانی_جعفرآباد🎊
متولدین خرداد با همکاری مدیریت محترم کافه کارین
🆔 @jamiatkermanshah
متولدین خرداد با همکاری مدیریت محترم کافه کارین
🆔 @jamiatkermanshah
🔷🔸برخی از فعالیت های جمعیت امام علی(ع) از ابتدای امسال تاکنون را با هشتگ های زیر می توانید در کانال جستجو کنید:
🔸شروع سال نو در کنار کودکان خانواده های محروم با #جشن #سال_تحویل
🔸فعالیت مستمر و روزانه در عمق محله های حاشیه به خصوص #جعفرآباد و #زورآباد در قالب #خانه_ایرانی_جعفرآباد و تیم های مددکاری ،درمان،آموزش،هنری و... که با هدف توانمندسازی کودکان انجام می شود
🔸 #توانمندسازی در راستای #اشتغال مادران در خانه اشتغال جعفرآباد
🔸شناسایی و تشکیل پرونده آنلاین و گسترده و حمایت از خانواده های محروم در دورافتاده و محروم ترین مناطق و #روستاها در #هرسین ، #ثلاث ، #سرپل_ذهاب ، #جوانرود و روستاهای محروم منطقه #جلالوند و #عثمانوند
🔸اجرای طرح #کوچه گردان_عاشق در مناطق محروم #شناسایی شده
#ثبت_نام مدرسه و ممانعت از #ترک_تحصیل صدها دانش آموز
#خرید_مدرسه و تهیه #پوشاک و #لوازم_تحریر در آستانه سال نو تحصیلی
🔸 #اعزام تیم های مختلف درمانی و .... به صورت مستمر در مناطق #زلزله زده
🔸 تشکیل تیم #فوتبال کودکان محله های محروم با هدف #پیشگیری از #بزهکاری در کنار سایرفعالیت های پیشگیرانه جمعیت در خانه های ایرانی
🔸صدها مورد #ویزیت رایگان و ده ها میلیون تومان تحویل رایگان #داروی بیماران تحت حمایت
🔸مددکاری ویژه ده ها کودک در معرض #کودک_آزاری ، #در_معرض_آسیب و #آسیب_دیده در محله های #حاشیه
🔸برگزاری نشست های علمی، پژوهشی و کارگاه های آموزشی با هدف آگاه سازی جامعه و آگاهی بخشی نسبت به وضعیت معضلات اجتماعی
🔸🔹🔸🔹و هزاران طرح و برنامه دیگر....
🔹هیچ روزی از سال نیست که جمعیت امام علی در یک یا چندین نقطه از محله های حاشیه مشغول فعالیت نباشد چرا که خوب می دانیم سرعت بالای رشد معضلات هر جامعه خواب زده ای را به نابودی خواهد کشاند.
@jamiatkermanshah
🔸شروع سال نو در کنار کودکان خانواده های محروم با #جشن #سال_تحویل
🔸فعالیت مستمر و روزانه در عمق محله های حاشیه به خصوص #جعفرآباد و #زورآباد در قالب #خانه_ایرانی_جعفرآباد و تیم های مددکاری ،درمان،آموزش،هنری و... که با هدف توانمندسازی کودکان انجام می شود
🔸 #توانمندسازی در راستای #اشتغال مادران در خانه اشتغال جعفرآباد
🔸شناسایی و تشکیل پرونده آنلاین و گسترده و حمایت از خانواده های محروم در دورافتاده و محروم ترین مناطق و #روستاها در #هرسین ، #ثلاث ، #سرپل_ذهاب ، #جوانرود و روستاهای محروم منطقه #جلالوند و #عثمانوند
🔸اجرای طرح #کوچه گردان_عاشق در مناطق محروم #شناسایی شده
#ثبت_نام مدرسه و ممانعت از #ترک_تحصیل صدها دانش آموز
#خرید_مدرسه و تهیه #پوشاک و #لوازم_تحریر در آستانه سال نو تحصیلی
🔸 #اعزام تیم های مختلف درمانی و .... به صورت مستمر در مناطق #زلزله زده
🔸 تشکیل تیم #فوتبال کودکان محله های محروم با هدف #پیشگیری از #بزهکاری در کنار سایرفعالیت های پیشگیرانه جمعیت در خانه های ایرانی
🔸صدها مورد #ویزیت رایگان و ده ها میلیون تومان تحویل رایگان #داروی بیماران تحت حمایت
🔸مددکاری ویژه ده ها کودک در معرض #کودک_آزاری ، #در_معرض_آسیب و #آسیب_دیده در محله های #حاشیه
🔸برگزاری نشست های علمی، پژوهشی و کارگاه های آموزشی با هدف آگاه سازی جامعه و آگاهی بخشی نسبت به وضعیت معضلات اجتماعی
🔸🔹🔸🔹و هزاران طرح و برنامه دیگر....
🔹هیچ روزی از سال نیست که جمعیت امام علی در یک یا چندین نقطه از محله های حاشیه مشغول فعالیت نباشد چرا که خوب می دانیم سرعت بالای رشد معضلات هر جامعه خواب زده ای را به نابودی خواهد کشاند.
@jamiatkermanshah
جمعیت امام علی(ع) کرمانشاه
💮گفت خانم میشه مامان من بشی؟ این جمله آتشین پریا بود... رویا هم چند دقیقه قبل مثلا اشتباهی برگشت رو به من و گفت:مامان... بعد خودش و پریای ۸ ساله و فاطمه ۶ ساله و رهای سه ساله از اشتباه رویا خندیدند 💮داخل آزمایشگاه رفته بودیم.رپید تست اعتیادی که نامحسوس از…
💮امروز فاطمه ازم پرسيد خانوم بچه ها ميگن برا شب يلدا برنامه دارين
راست ميگن؟
منم گفتم اره احتمالا
يه دفعه همه بچه های داخل کلاس #خانه_ایرانی_جعفرآباد با شوقي كه اصلا توان وصفش رو ندارم جيغ خوشحالي كشيدن...
💮همه كه ساكت شدن
خود فاطمه گفت:
واي خانوم من هيچ لباس گرمي ندارم بيام جشن
با همين لباسا ميتونم بيام؟
بهمون گفته بودن به بچه ها قول الكي ندين
نميدونستم چه جوابي بهش بدم
داشتم ذهنمو جمع و جور ميكردم
كه يه دفعه ساحل گفت
فاطمه من مدرسه بهم لباس گرم دادن
ولي چون تو خيلي كوچولويي و زودتر سردت ميشه
برات ميارمش تو بپوشش
يه دفعه فاطمه روديدم كه داره تند تند ساحل رو ميبوسه
💮دوست داشتم بلند بلند گريه كنم
هم دلم گرفته بود
هم از بخشش كودكانه بچه ها به وجد اومده بودم
#یلدا_در_کوچه_های_فقر
@jamiatkermanshah
راست ميگن؟
منم گفتم اره احتمالا
يه دفعه همه بچه های داخل کلاس #خانه_ایرانی_جعفرآباد با شوقي كه اصلا توان وصفش رو ندارم جيغ خوشحالي كشيدن...
💮همه كه ساكت شدن
خود فاطمه گفت:
واي خانوم من هيچ لباس گرمي ندارم بيام جشن
با همين لباسا ميتونم بيام؟
بهمون گفته بودن به بچه ها قول الكي ندين
نميدونستم چه جوابي بهش بدم
داشتم ذهنمو جمع و جور ميكردم
كه يه دفعه ساحل گفت
فاطمه من مدرسه بهم لباس گرم دادن
ولي چون تو خيلي كوچولويي و زودتر سردت ميشه
برات ميارمش تو بپوشش
يه دفعه فاطمه روديدم كه داره تند تند ساحل رو ميبوسه
💮دوست داشتم بلند بلند گريه كنم
هم دلم گرفته بود
هم از بخشش كودكانه بچه ها به وجد اومده بودم
#یلدا_در_کوچه_های_فقر
@jamiatkermanshah
🔹فعالیت شدید و فشرده کودکان و مربیان در دی ماه برای عبور موفق از فصل امتحانات👩🎓👨🎓
#خانه_ایرانی_جعفرآباد
@jamiatkermanshah
#خانه_ایرانی_جعفرآباد
@jamiatkermanshah
❗️انسان خوشبخت نمی شود ، اگر برای خوشبختی دیگران نکوشد!
زمستان به خوبی خودنمایی کرده بود؛ بچه های #خانه_ایرانی جمع شده بودند... مربی می خواست کلاسش را شروع کند.
پسرک در خانه را زد و با لباس نازکی که به تن داشت داخل شد.
بدنش به شدت از سرما می لرزید. قبل از اینکه سر کلاسش برود او را کنار خود نشاندم.
معلوم بود بدن ضعیفش حریف این سردی هوا نبود،
چند دقیقه ای که گذشت و یخ بدنش آب شد، با عصبانیت پرسیدم:
کاپشنت کو پسر؟ چرا یادت رفته بپوشی؟
نمیگی سرما میخورم؟
با صدای مظلومانه اش به آرامی گفت:
آقا اجازه،
امروز صبح که میخواستم مدرسه برم حواسم نبود، افتاد روی گاز تک شعله و سوخت.
با تعجب و خجالت از اینکه چرا عصبانی شدم پرسیدم:
مگه بخاری ندارین؟
جواب داد: نه آقا، خیلی وقته پدر بزرگم میخواد بخره ولی پولش نمیرسه. تازه خیلی شبها که میاد خانه شام هم نداریم که بخوریم.
گفتم باشه، برو سر کلاست؛ دیر شد.
دیگه حرفی برای گفتن نداشتم.
به این فکر کردم که پسرک امشب که به خانه می رود، کنار اجاق گاز خوابش می برد، شاید هم گرسنه سرش را رو بالش بگذارد و فردا صبح در این هوا، که زمین از سرما به خواب رفته، چگونه باید سر کلاس درسش حاضر شود و به آینده نه چندان روشنی که پیش رویش ایستاده امیدش را بیدار نگه دارد ؟!
حتی تاریکترین شب نیز
پایان خواهد یافت
و خورشید خواهد درخشید
روزهای خوب خواهند آمد.
✨به امید فردایی روشن برای تمامی فرزندان ایران زمین...
📝دلنوشته یکی از مربیان #خانه_ایرانی_جعفرآباد
🆔 @jamiatkermanshah
〰〰〰〰〰〰〰
yon.ir/xC8No
زمستان به خوبی خودنمایی کرده بود؛ بچه های #خانه_ایرانی جمع شده بودند... مربی می خواست کلاسش را شروع کند.
پسرک در خانه را زد و با لباس نازکی که به تن داشت داخل شد.
بدنش به شدت از سرما می لرزید. قبل از اینکه سر کلاسش برود او را کنار خود نشاندم.
معلوم بود بدن ضعیفش حریف این سردی هوا نبود،
چند دقیقه ای که گذشت و یخ بدنش آب شد، با عصبانیت پرسیدم:
کاپشنت کو پسر؟ چرا یادت رفته بپوشی؟
نمیگی سرما میخورم؟
با صدای مظلومانه اش به آرامی گفت:
آقا اجازه،
امروز صبح که میخواستم مدرسه برم حواسم نبود، افتاد روی گاز تک شعله و سوخت.
با تعجب و خجالت از اینکه چرا عصبانی شدم پرسیدم:
مگه بخاری ندارین؟
جواب داد: نه آقا، خیلی وقته پدر بزرگم میخواد بخره ولی پولش نمیرسه. تازه خیلی شبها که میاد خانه شام هم نداریم که بخوریم.
گفتم باشه، برو سر کلاست؛ دیر شد.
دیگه حرفی برای گفتن نداشتم.
به این فکر کردم که پسرک امشب که به خانه می رود، کنار اجاق گاز خوابش می برد، شاید هم گرسنه سرش را رو بالش بگذارد و فردا صبح در این هوا، که زمین از سرما به خواب رفته، چگونه باید سر کلاس درسش حاضر شود و به آینده نه چندان روشنی که پیش رویش ایستاده امیدش را بیدار نگه دارد ؟!
حتی تاریکترین شب نیز
پایان خواهد یافت
و خورشید خواهد درخشید
روزهای خوب خواهند آمد.
✨به امید فردایی روشن برای تمامی فرزندان ایران زمین...
📝دلنوشته یکی از مربیان #خانه_ایرانی_جعفرآباد
🆔 @jamiatkermanshah
〰〰〰〰〰〰〰
yon.ir/xC8No
❇️توزیع لباس نو اهدایی و خریداری شده به ارزش ٨٠ میلیون تومان برای کودکان مورد حمایت جمعیت امام علی(ع) کرمانشاه
#خانه_ایرانی_جعفرآباد
#زورآباد
#ثلاث_باباجانی
#هرسین
🆔 @jamiatkermanshah
#خانه_ایرانی_جعفرآباد
#زورآباد
#ثلاث_باباجانی
#هرسین
🆔 @jamiatkermanshah
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✴️در خانه های ایرانی جمعیت امام علی(ع) چه می گذرد؟؟
#خانه_ایرانی_جعفرآباد
#جمعیت_امام_علی(ع)
@jamiatkermanshah
#خانه_ایرانی_جعفرآباد
#جمعیت_امام_علی(ع)
@jamiatkermanshah