مَلَجا
1.05K subscribers
198 photos
44 videos
31 links
من ترکیب اسم و فامیلی خودم هستم.
گاهی می‌نویسم و رویایِ زیادی دارم.
راستی ملجا یعنی پناهگاه :)
؛
t.me/HidenChat_Bot?start=5237177875
Download Telegram
مَلَجا
داستان یک روز برفی با ژانر درام رو نوشتم. دوست دارم اول اینجا بذارم.
•داستانِ یک روز برفی•

زمستان عروسی برپا کرده بود. تا چشم کار می‌کرد همه جا سفید بود و مطلق.
رادیو از هوایِ مازندران می‌گفت و گویا روستای ما بیشترین بارش برف را داشته است. ای دخترکِ از شانس سوخته! نمی‌دانم چرا دیگر ذوقی نداشتم. قدیم‌ترها سر از پا نمی‌شناختم. سر و صدا و هیجانم همه را کلافه می‌کرد. اما وقتی کار قلب در میان باشد دیگر همه‌چیز برایت فرق می‌کند. زانوهایم را روی طاقچه‌ی آبشکه جمع کرده‌ام و به بیرون خیره شده‌ام. آهی از ته دل می‌کشم که ننه‌جان می‌گوید؛ مادر آه کشیدنت برای چیست؟ قبلاً که از دیدن این ریز سفیدک‌ها بیشتر ذوق می‌کردی. می‌گویم؛ ننه‌جان می‌بینی؟ لحظه‌ای نمی‌ایستد. دلم برای آن حیوان‌های طفلی می‌سوزد، اگر آذوقه برایشان کم بیاوریم چه؟ نکند سوز سرما آن‌ها را از پای در آورد! بخدا که من می‌میرم. ننه‌جان می‌گوید؛ زبانم را گاز بگیرم و این حرف را تکرار نکنم. خب باشد او که نمی‌داند بهانه‌ی دیگری هم در این روزهای برفی دارم. برف آنقدر زیاد است که عبور و مرور را سخت کرده، نکند بخاطر هوا دیگر برای خریدِ شیر و ماست نیاید! اگر اینطور باشد دلتنگی اَمانم را می‌بُرد که… هنوز نگاه پر مهر و گرم آن روزش را به یاد دارم. دیگر فهمیده بودیم یک چیزی‌مان است. نگاه محزون و ساکتش دلم را زیر و رو می‌کرد. همان روز بود که لب باز کرد و گفت: دختر ننه‌جان‌ ندیدن خیلی سخت است و بعد دستم را نوازش کرد. و آن نوازش تا مغز و استخوانم پیش رفت. ننه‌جان اگر بفهمد پسر مردم را چگونه خیره نگاه می‌کنم و تازه اجازه دادم دستم را نوازش کند قطعا گیسم را می‌بُرد! اما چه کنم، شیرین است و محزون. پسرک موهایش عین همین برف سفید است. یک‌بار به ننه‌جان گفتم؛ چرا انقدر موهایش در جوانی سفید است؟ گفت؛ ارثی است مادر جان چه می‌دانم. اما به چشم‌هایش که خیره می‌شوم چیز دیگری از خودش را می‌بینم. آخ که دو هفته است ندیدمش. کارهای خانه مجال این را نمی‌دهد برایش دلتنگی کنم. اما در تمام لحطاتم یادش در سرم است. بافتن شال گردن را رها می‌کنم و‌ برف آب شده را در سماور می‌ریزم. ننه‌جان زیر کرسی خواب است. و‌ من چایِ بعد خوابش را آماده می‌کنم. بلند می‌شوم به ایوان می‌روم تا ظرفی که در آن برف را آب می‌کردیم را دوباره پُر کنم که کنار گلدان یخ زده نامه‌ای را دیدم. الان است که قلبم از دهانم بپرد بیرون! نامه را باز می‌کنم و می‌خوانم؛ قربان تو ای برف! که بی‌صدا در قلب من می‌باری. ضربان قلبم بالا می‌رود و دستانم می‌لرزد. نمی‌دانم به حرفش فکر کنم یا اینکه چگونه این نامه را اینجا گذاشته است که هیچ ردپایی ازش در برف نمانده.

#معصومه_الاملج

۱۴۰۳/۳/۱
۲۲:۴۵
میشه هروقت خوندین
نظر بدین برای بهتر شدن قلمم؟!❤️
آیا منم جز این پیچ و تاب خورهای امروز محسوب میشم؟ روز فرفری‌هاست.🤍
Forwarded from Hidden Chat
خیلی زیبا نوشتی معصومه جانم
مطمئنم راه قشنگی رو تو این حرفه در پیش داری.🌱
مَلَجا
Video
به قاصدک ها می سپارم
برسانند به چشمانت
بوسه های مرطوب بهاری را.
مَلَجا
تمامِ وجودم دل‌تنگه.
دلتنگی را راه چاره‌ای نیست،
جز دیداری، صحبتی، آغوشی، دوستت دارمی.
Forwarded from Hidden Chat
کی تو رو به این بی تابی مبتلا کرده؟
ناراحت میشم اینجور میبینمت مصی :)
شما هم زیبایی می‌بینید؟🤭🌱
باز فشار روحی داره استخونایِ تنم له می‌کنه…
شب بخیر به تو و اندوهِ قلبت.
حس می‌کنم آدم مناسبی نیستم،نه برای این زندگی،نه برای آدما،نه برای خودم.
آدم امیدواری‌ام اما ناامیدم.
وقتی ناامیدم به تموم نشدن‌های زندگیم فکر می‌کنم و بیشتر تو خودم فرو میرم. سه، چهار روزه که خودمو تو اتاق حبس کردم. می‌دونم برای اینکه حالمو خوب کنم باید تو جمع باشم و با جمع باشم. تو طبیعت باشم یا هرچیز دیگه‌ای که به طبع منه. اما دوست ندارم یعنی رغبتی ندارم که از جا بلند شم. توان فکر کردن هم ندارم. حواسم به هیچی نیست. و بیشتر از همه سخته کسی نباشه براش توضیح بدی و درک بشی. به اینکه اگر میل به حرف زدن دارم سکوت کنی و بذاری بگم … بگی خوبه داره حرف میزنه، بذار حرف بزنه تا لا‌به‌لای کلماتش متوجه بشم دردش چیه. اما همیشه حرف من قطع شد … بریده شد … من از طرف هیچکس درک نمی‌شم. و بدتر از همه نمی‌تونم به خانوادم بگم. تو چشماشون زل میزنم و میگم کاش میشد حداقل به شما بگم … دست نوازش بکشن به سرم بی‌رودربایستی بگم و قضاوت نشم … دلم می‌خواد به کسی بگم چقدر عقبم از زندگی کردن …
بهم میگن اینطوری می‌خوای روان‌شناس بشی؟ اصلا چرا میری پیش روان‌شناس وقتی باز حالت اینه؟ مادر من جلو روت نگفتم. دارم میرم تا نمیرم تا صحبت کنم و بمونم چون هم‌زبون ندارم تو دنیای خودم … و اگر بمیرم درد میذارم تو دلتون تک تک‌تون کاش این متوجه شی مادر من …