نقد دین اسلام
617 subscribers
16K photos
10.2K videos
1.5K files
9.47K links
هیچ امر مقدسی وجود ندارد. همه چیز و همه کس قابل نقد هستند.
Download Telegram
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️جهاد در اسلام، دفاع از خود يا قتل عام و تجاوز براى اعتلاى اسلام؟!

#قسمت_هفتم

با توجه به روايات قسمتهاى قبل فهمیدیم که بنیاد اسلام همان جهاد شمشیر است و نه کنترل نفسانیات و خواهش های غیر انسانی.
البته در احادیث صحیح اسلامی آمده که مجاهد کسی است که با نفسش نيز مبارزه می کند و ترمذی آن را با سند صحیح نقل کرده که گفته:
وَسَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ
يَقُولُ: «المُجَاهِدُ مَنْ جَاهَدَ نَفْسَهُ»: وَفِي البَاب عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ، وَجَابِرٍ وَحَدِيثُ
فَضَالَةَ حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ
#منبع: سنن الترمذي - ت شاكر نویسنده: الترمذي، محمد بن عيسى جلد: ٤ صفحه: ١٦٥
#ترجمه:
فَضَالَةَ بْنَ عُبَيْدٍ گوید که از رسول الله صلّی الله علیه و سلّم شنیدم که می گفت: «مجاهد کسی است که با نفسش بجنگد»
این حدیث عملا بیانگر این نکته نیست که مجاهد با نفس مقامی بالاتر از مجاهد با شمشیر دارد.
پیشتر گفتیم که هر کار خیری در اسلام از آن بزرگان اسلام به جهاد تعبیر کرده اند. در نگاه سردمداران دینی دانشجو، کشاورز، معلم، پزشک و .... همه مجاهد فی سبیل الله هستند و سربازان الله البته برای رسیدن به هدف والاتر یعنی جنگ با غیر مسلمانان و اجرای احکام الله حجاز در دنیا بر سرکار خود هستند.
حال جناب بن باز هم توضیح دادند که فرد باید ابتدا نفس خود را از گناه پاک کند تا در او زمینه جهاد بالاتر یعنی گذشتن از جان برای تاراج غیر مسلمانان فراهم شود.
اما در نزد شیعيان هم هیچ سندی محکم از پیامبر اسلام نقل نشده است گفته باشد جهاد اکبر جهاد با نفس است. طبق عادت همیشگی شیعه که در حدیث و خصوصا احادیث محمد دستی بر کار ندارند علماء و فقها شیعه با ظنّ بر اینکه این حدیث معروف است آن را بدون ذکر منبع به زبان محمد چسبانده اند و با آن مانور داده اند. البته خیلی موارد از سرقت های علمی شیعه از اهل سنت چه در علوم حدیث و چه تفسیر وجود دارد که اینجا جای بحثش نیست.
در هر حال در سیره محمد هم که سرک بکشی او علاقه زیادی به جهاد بدنی و غلبه بر مخالفان داشته است و نمی تواند با افکار جنگ طلبانه محمد کنترل نفس جهاد اکبر باشد. اما به هر حال ما هم صادقانه می گوییم که محمد کسی را که نفسش را کنترل کند او را مجاهد خطاب کرده است ولی ربطی به بزرگ بودن این عمل در برابر جهاد با آلات جنگی و تاراج اموال و نوامیس غیر مسلمانان ندارد.

ادامه دارد ...
https://t.me/naghde_eslamm/36221
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️سيّد كيست و به چه كسانى سادات ميگويند؟

#قسمت_هفتم

آب دهان سید‌ها هم «دوای هر درد» محسوب می‌شد. مادران تکه قندی آورده از سید خواهش می‌کردند که سید آن را با آب دهان خود خیس کند، سپس آن را بُرده به کودک بیمار خود می‌دادند. حتی زنانی که حاضر نبودند به هیچ عنوان صورت خود را حتی به حکیم‌ها نشان دهند، رضایت می‌دادند که یک سید روی قسمت‌های محرم بدن آنان دعایی بنویسد تا مثلا باردار شوند و یا محبت و وفاداری شوهرانشان را جلب کند.
بس آلن دونالدسون، یک زن آمریکایی و میسیونر که در سال ۱۹۱۰ به‌ایران آمده، چندین سال در تهران و مشهد آموزگاری کرده بود، در کتاب معروف خود بنام «جادو و فولکلور اسلامی در ایران» داستان کسی بنام «سید شاه» در مشهد را تعریف می‌کند (۱۷) که مرد متمولی بود و از مردم پول جمع می‌کرد تا میان فقرا تقسیم کند. در روزهای مخصوص دینی، انبوه مردم رو به سوی خانه سید شاه می‌گذاشتند تا سکه پولی از او بگیرند. این سکه‌ها «تبرّک» محسوب می‌شد چرا که دست سید به آن خورده بود و مردم باور داشتند که‌این سکه‌ها خوش‌یُمن هستند. وقتی سید از خانه بیرون می‌رفت، مردم کوشش می‌کردند دست «مبارک» سید را فقط یک بار لمس کنند. سید در ضمن خودش را «معلم اخلاق» جماعت حس می‌کرد و به همین دلیل همیشه چوبدست‌های خُرد و کلانی با خود به همراه داشت. هنگامی که مردی را می‌دید که سرش را از ته نتراشیده و برعکس ریشش را تراشیده، با یک چوبدست کوچک به سر آن مرد می‌زد تا او را تنبیه کند و هرگاه زنی را می‌دید که به نظر سید پوشش‌اش به قدر کافی رعایت اصول اسلامی را نمی‌کند، باز با یک چوبدست محکم بر سر آن زن می‌زد. یکی از همین زنان به نویسنده کتاب، بس دونالدسون، گفته بود که یک بار پس از خوردن ضربه‌های چوبدست سید شاه، سرش ساعت‌ها درد می‌کرد.

▪️ترس از سید‌ها
احترام بیش از حد، اغلب ترس هم ایجاد می‌کند. هیوم-گریفیث در سال ۱۹۰۹ می‌نوشت «ایرانیان که سیدها را همچون شخصیت‌های مذهبی در نظر می‌گیرند، از هرگونه مخالفت با سید‌ها و رنجاندن آنها هراس دارند» (۱۸). بریکتو (همانجا) می‌نویسد که روستاییان خوششان نمی‌آید که در روستای آنها سید‌ها هم زندگی کنند. این هم شگفت انگیز نیست. چه کسی می‌خواهد برای محصول کار و زحمتش «شریک مفت» داشته باشد؟ در عین حال آنها فکر می‌کنند که به هرحال هم احوال خوب و هم احوال بد یک سید در روستای آنها می‌تواند برای «دنیا و یا آخرت» عواقب ناخوشایندی داشته باشد.
سیدها در میان ترکمن‌های ایل یوموت مقام ویژه‌ای داشتند. هنگامی که یک بار راهزن‌های یوموت با تصور یغمای ایل «گوکلان» گوسفندهایی را دزدیده بودند، کاشف به عمل آمد که آن گوسفند‌ها متعلق به سید محل بوده است که ترکمن‌ها «خواجه» می‌نامند. بعد از این جریان هم «خواجه سید» محل به سراغ ترکمن‌های یوموت آمده خواستار برگرداندن گوسفندهایش گشت و ترکمن‌های وحشتزده با هزار «توبه، توبه» و طلب بخشایش، گوسفند‌های سید را پس دادند.

ادامه دارد ...
https://t.me/naghde_eslamm/36280
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️محمد، پيامبر اعراب، پسر چه كسى بود عبدالله يا شخصى ديگر؟

#قسمت_هفتم

▪️نتيجه گيرى:
همان طور که گفتیم اکثر علماء اسلام گفته اند که محمد فوت کرد و عمرش ٦٣ سال بود و ٨ سال بعد مرگ حمزه محمد فوت نموده است و حمزه در سال سوم هجری کشته شد در حالی كه ٥٩ ساله بود یعنی حمزه بدون شک باید چهار سال بزرگتر از محمد باشد و نه دو سالی که برخی روی آن اصرار دارند.
حال بپردازیم به روایاتی که نحوه و زمان همبستر شدن عبدالله با آمنه را نشان می دهد که چه مدت بعد از زمان ازدواج حاملگی آمنه صورت گرفته است.
ابن سعد و سایر مورخین و محدثین اسلامی ماجرای زنی از قبیله خثعم را  که سبب شد عبدالله برود و با آمنه همبستر شود را چنین ذکر می کنند:
خلاصه متن عربى:
ذِكْرُ الْمَرْأَةِ الَّتِي عَرَضَتْ نَفْسَهَا عَلَى عَبْدِ اللَّهِ
بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَقَدِ اخْتُلِفَ عَلَيْنَا فِيهَا،
فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: كَانَتْ قُتَيْلَةَ بِنْتَ نَوْفَلِ بْنِ
أَسَدِ بْنِ عَبْدِ الْعُزَّى بْنِ قُصَيٍّ أُخْتَ وَرَقَةَ بْنِ
نَوْفَلٍ، وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: كَانَتْ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُرٍّ الْخَثْعَمِيَّةَ
قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ وَاقِدٍ الْأَسْلَمِيُّ قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ ابْنُ أَخِي الزُّهْرِيِّ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ عُرْوَةَ قَالَ: وَحَدَّثَنَا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ صَفْوَانَ، عَنْ أَبِيهِ، وَحَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جُبَيْرِ بْنِ مُطْعِمٍ، قَالُوا جَمِيعًا: هِيَ قُتَيْلَةُ بِنْتُ نَوْفَلٍ أُخْتُ وَرَقَةَ بْنِ نَوْفَلٍ وَكَانَتْ
تَنْظُرُ وَتَعْتَافُ فَمَرَّ بِهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَدَعَتْهُ يَسْتَبْضِعُ مِنْهَا، وَلَزِمَتْ طَرَفَ ثَوْبِهِ، فَأَبَى وَقَالَ: حَتَّى آتِيَكِ وَخَرَجَ سَرِيعًا
حَتَّى دَخَلَ عَلَى آمِنَةَ بِنْتِ وَهْبٍ فَوَقَعَ عَلَيْهَا، فَحَمَلَتْ بِرَسُولِ اللَّهِ، ثُمَّ
رَجَعَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ إِلَى الْمَرْأَةِ
فَوَجَدَهَا تَنْظُرُهُ، فَقَالَ: هَلْ لَكِ فِي الَّذِي
عَرَضْتِ عَلَيَّ؟ فَقَالَتْ: لَا، مَرَرْتَ وَفِي وَجْهِكَ نُورٌ سَاطِعٌ، ثُمَّ رَجَعْتَ وَلَيْسَ فِيهِ ذَلِكَ النُّورُ،
وَقَالَ بَعْضُهُمْ: قَالَتْ: مَرَرْتَ وَبَيْنَ عَيْنَيْكَ غُرَّةٌ
مِثْلُ غُرَّةِ الْفَرَسِ، وَرَجَعْتَ وَلَيْسَ هِيَ فِي وَجْهِكَ
#منبع: الطبقات الكبرى ج: ١ ص:٩٦-٩٥
#ترجمه: داستانى زنى كه خود را به عبد الله بن عبد المطّلب عرضه داشت:
در مورد اين زن روايات مختلف براى ما نقل كرده اند، برخى گفته اند او نفيلة دختر نوفل بن اسد بن عبد العزّى بن قصىّ، خواهر ورقة بن نوفل است و برخى گفته اند او فاطمه دختر مرّخثعمى است.
محمد بن عمر بن واقد اسلمى از محمد بن عبدالله برادرزاده زهرى، از زهرى از عروة، و عبيدالله بن محمد بن صفوان، از قول پدرش، و اسحاق بن عبيدالله از سعيد بن محمد بن جبير بن مطعم همگى نقل مى كردند اين زن فتيلة دختر نوفل و خواهر ورقة بن نوفل است و او پيش بينى مى كرد و زنى پاكدامن بود. چون عبدالله بن عبد المطّلب از كنار او گذشت او را صدا زد و دعوت كرد تا از او كام بگيرد و گوشه لباس عبدالله را گرفت. عبدالله از پذيرفتن خواسته او خود دارى كرد و گفت: باش تا برگردم، و شتابان رفت و با آمنه دختر وهب هم بستر گرديد و او به رسول الله باردار شد. عبدالله پيش آن زن برگشت و ديد همچنان منتظر اوست. گفت: آيا براى پيشنهاد خود حاضرى؟ گفت: نه، آن وقت كه عبور كردى بر چهره تو نورى مى درخشيد و اكنون كه برگشته اى آن نور نيست. برخى هم گفته اند:
نفيلة به عبدالله گفت آن وقت كه بر من گذشتى ميان دو چشمت نورى سپيد چون سپيدى پيشانى اسب بود و اكنون كه برگشته اى نيست.
  
ادامه دارد
https://t.me/naghde_eslamm/36706ن
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️امامزاده تراشی و ترويج خرافات توسط ملاها

#قسمت_هفتم

اگر در دوران کودکی دچار محاکمه اي درونی از این قبیل شده باشید، می دانید که غالبا دلایل وکیل مدافع، دلنشین تر و مقبول تر از اتهامات جناب دادستان است، و احیانا اگر بندرت وکیل مدافع در جواب دادن فرو ماند، ناگهان عامل خارجی به یارى متهم می آید_ مثلا رسیدن به صحن امامزاده_. که اگر ختم دادرسی را اعلام نکند، دست کم تنفسی می دهد و جان آدمیزاده را از این بگو مگوها خلاصی می بخشد . من هم به صحن امامزاده رسیده بودم. چشمم به مادر افتاد که در آن طرف صحن، جلوِ درگاه اطاق نشسته و نی قلیان را زیر لب دارد. خوب، تکلیف چیست؟
به طرف اطاق بروم و گریۀ آماده را سر دهم که گلگلویم شکسته است و منتظر مجازات باشم؟. البته این کار عاقلانه اي نیست.
مگر نه این است که امام رضا به دیدن امامزاده آمده است. مگر نه این است که زوار امامزاده، آنهم در این روزها، هر حاجتی بخواهد روا می شود، خوب، غفلت چرا؟
چرا به حرم نروم و اصلاح گلگلویم را از آقا نخواهم؟
در حرم محشري بر پا بود. با گلگلوى شکستۀ زیر بغل گرفته میان انبوه جمعیت خزیدم، و از لاي پاي جماعت زوار راهی به گوشه اي گشودم. در زاویه اى نشستم. فضا انباشته از بوي شمع و نالۀ محتاجان و گریۀ دردمندان بود. صداي زیارتنامه خوانها آهنگ شاخص این سمفونی با شکوه به شمار می رفت.
مردم دهاتی و شهري زن و مرد گردِ محجر طواف می کردند. دست در میله هاي فولادي و قفلهاي آهنی انداخته، با نالۀ شیون آلود حاجات خود را از امام رضا می طلبیدند. حاجتهاي عرضه شده گوناگون بود.
از شفاى بیمار گرفته تا اداى قرضها، از مراجعت عزیزان به سفر رفته گرفته تا جلب محبت شوهران سر به هوا، از مرغ پر شدن هوو گرفته تا به زمین آمدن نخل قد فرزند ناخلف، اینهمه را با صداي بلند از میهمان امامزاده علی می خواستند، و در خواستن هم اصراري داشتند .
تماشاى این منظره خار خار شکی در دلم انگیخت، که با وجود اینهمه آدمهاى بزرگ، اینهمه پیرزن و پیرمردى که به حاجت خواهی آمده اند، جایی براي طرح حاجت بچه اي به قد و بالاي من؛ اصلا باقی مانده باشد؟. اما ذهنی که انباشته از شرح معجزات ایمۀ اطهار است به این سادگیها تسلیم تردید و نومیدي نخواهد شد. من هم نشستم و در زاویه اى از حرم سرم را به دیوارِ دلشکستگی تکیه دادم، گلگلو را در بغلم فشردم و زدم زیر گریه.
نمی دانم چه مدتی این حالت پر خلسۀ روحانی طول کشید، ظاهرا باید یک ساعتی ادامه یافته باشد تا صداى گریۀ بی امان من توجه زوار را جلب کند و در آن انبوه جمعیتِ غریبه، آشنایی پیدا شود و مرا بشناسد و به سراغ مادرم رود که " بیا، بچه ات از گریه خودش را هلاك کرد." لحظه اي بعد زوار امام رضا دور اطاق ما حلقه زده بودند. اشکهاى بی دریغی که از چشمان کودك شش ساله جریان داشت، زنگار هر شایبۀ و تردیدي را از صفحۀ دل شکاکان زدوده بود.

ادامه دارد ...
https://t.me/naghde_eslamm/37009
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️دگردیسی عیسی بن مریم به مُحَمَد بن عبدالله در گذر تاريخ

#قسمت_هفتم

با اینهمه با توجه به کاربُرد نام «مُحَمَد» در گذشته های دورتر، این تئوری که پُشتگرمی به تفسیرهای قرن نُهم میلادی دارد، بی پایه است.
آن دو معنی نُخست (برگُزیده و ستایش شونده) از نام «مُحَمَد» از نگاهِ مذهبی باور پذیر هستند. اگر آدم زبان عربی را مورد توجه قرار دهد که سپس تر بر چیرگی آن افزوده شد و همچنین به نوشته هایی که بر دیوار اندرونی قبه الصخره نگارش شده اند، رویکرد نشان دهد که در آنجا به دنبالِ ستایش خدا (حمد)، ستایشِ (مُحَمَد) خدمتکار خدا میآید، در اینجا آدم میتواند معنی سوریه ای/ عربی «ستایش شونده» را برای نام «مُحَمَد» بپذیرد. هر دو معنی گوناگونِ نام «مُحَمَد» یک عنوان مسیحی را نمایندگی میکنند، در حقیقت، این فرنام هم با فرهنگ یهودیانِ مسیحی (یهودیانی که به عیسی در جایگاه یک انسان باور داشتند) هماهنگ است و هم با آدابِ مردمان سامی، و عرب های سوریه ای.
با این فرنام از نقش مقدس «عیسی» تاریخی که «پسر مریم» نامیده ُشده است(٢٠)، ستایش میشود.
این نقشِ "مقدس تاریخیِ" «عیسی» در برداشتی که «افراهات (Aphrahat) سالمرگ ٣٤٥ میلادی» از «عیسی» دارد، آشکار تر میشود. با اینکه «افراهات» با کنفرانس جهانی مسیحیت در سال ٣٢٥ شهر نیسه (ترکیه) آشنایی نداشت، از «ماریایِ پیامبر،....که بزرگترین پیامبر را زاییده است»، سخن میگوید، که در اینجا منظور «عیسی» است(٢١). این برداشت «افراهات» از «عیسی» بسیار متفاوت از آن فرنام مسیحی است که مسیحیت متاثر از فرهنگ یونانی، به «عیسی» میداد: عیسی پسر جسمانی خداست؛ او خدایی است که در بدن انسان حلول کرده است(٢٢).
باور به خُدا بودن «عیسی» از سال ٣٢٥ با کنفرانس جهانی مسیحیت در شهر نیسه، دُکتُرین یا بُنپایۀِ دینی کلیسای یونانی (لاتینی) ُشد. کلیسای سوریه تصمیماتِ شورای نیسه را که نُخست به دو ذات انسانی و خدایی
عیسی رای داد، و سپس دکترین دوگانگی خدا و سپس سه گانگی خدا را پیشکشید، نخست در سال ٤١٠ در کنفرانس مسیحیان جهان در تیسفون پذیرفت. و بدینسان این باور های دگرگون شده آرام آرام وارد باورهای جهانِ مسیحیت شدند(٢٣). نُکتۀِ مُهم اینجاست که دامنۀِ این دگرگونی هایِ دینی در جهان مسیحیت، به مسیحیان عرب/سوریه ای نرسید که در بخش خاوری سرزمین های ایران کوچ داده شده بودند؛ آنها به باورهای دینی شان که پیش از کنفرانس جهانی نیسه، پذیرفته بودند، وفادار ماندند و پس از پایان فرمانروایی ساسانیان-و حاکم شدن مسیحیان عرب/ سوریه ای بر ایران، آنها این باورها را در درون ایران و سپس تر در بخش باختری سوریه نگهداشتند.

ادامه دارد ....
https://t.me/naghde_eslamm/37400
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️نگاهى به سرچشمه هاى اصلى قرآن

#قسمت_هفتم

برای نمونه «ابن اسحاق» با پُشتیبانی به روایت هایِ قابل اعتماد از عایشه، همسر محمد، گُزارش میکند که «در آن شب بَدنِ رسول الله ناپدید نَشُد، و خُدا تنها روح او را به این سفر شبانه فرستاد.» روایت های دیگر از خود ُمحمد گُزارش میکُنند که گفته است: «چشمان من [١٢] خوابیده بودند، ولی قلب من بیدار بود.»
یکی از مفسرین پُرآوازۀِ قرآن به نام « Muhiyyu'd Din » پذیرفته است که همۀِ داستانِ معراج یک داستان تشبیهی و تنها معنی کنایه ای (استعاری) دارد [١٣]. به هر روی، از آنجا که هم اکنون در اینجا پُرسمان جدیِ ما پاسخ به این پُرسش نیست که آیا این «سفر شبانه» هرگز انجام گرفته است یا نه، ما نیازی به ادامۀِ بررسی این دیدگاه ها را نمی بینیم. روشن است که بخش بُزرگی از مفسرین و راویان مسلمان باور دارند که براستی محمد در آن شب از مکه به اورشلیم رفت و همچنین از آسمان ها دیدن کرد، و آنها روایت هایِ روده درازی دربارۀِ آنچه که محمد در آن شب انجام داد و دید گزارش میکُنند.
هدفِ ما در این پژوهش بررسی این روایت ها هستند؛ و با بررسی این روایت ها ما بسادگی سرچشمۀِ ویژگی هایِ بُنیادین این رویداد را در افسانه هایِ گذشته ردگیری کرده ایم، به ویژه در بُنمایه های (منابع) زرتُشتی. این یک راستی است، آیا ما همانند بخش بُزرگی از مسلمان ها باور داریم که محمد خودش چنین گزارشی دربارۀِ معراج داده است، یا اینکه چنین نتیجه بگیریم که همۀِ این افسانه در زمان هایِ پس از محمد بافته شده است [١٤].
از آنجا که از نگاه زمانی گزارش «ابن اسحاق» به ما نزدیکتر است، ما نُخست گزارش «ابن اسحاق» را بررسی میکنیم. این گُزارش که از سوی «ابن هشام» بازنگری شده است، بدینسان به ما رسیده است: محمد ادعا کرد که [جبرئیل آمد و او را برای «سفر شبانه» دوبار بیدار کرد، ولی او هربار دوباره بخواب میرفت]. سپس ابن هشام چنین ادامه میدهد:« هماهنگ با آن، جبرئیل برای بار سوم پیش من آمد:
سپس او با پایش مرا لمس کرد، و من سرجایم نشستم. پس از اینکه او دست مرا گرفت، من با او برخاستم. سپس او گذاشت یک جانور سپیدی که چیزی میانِ استَر و الاغ بود در نزدیکیِ دَرِ مسجد پدیدار شود؛ این جانور در پهلوهایش دارای دو بال بود و در هنگام شتاب گرفتن میتوانست به اندازه ای که میدید پرش کُند. جبرئیل مرا سوار این چهارپا کرد؛
سپس جبرئیل با من گام برداشت، (بگونه اى كه) او از من جلو نمیزد، و من هم از او پیشی نمیگرفتم.

ادامه دارد ......
https://t.me/naghde_eslamm/37960
Forwarded from نقدى بر اسلام
مهدى موهوم شيعيان، نماد توحش و بربريتى است كه تفكر تكفيرى شيعى از آن نشأت گرفته است
#قسمت_هفتم

▪️روايت بيست و پنجم:
هروی می گوید: از امام رضا پرسیدم: حضرت قائم پیش از هر کاری به چه چیز خواهد پرداخت؟ حضرت فرمود: « در آغاز به سراغ بنی شیبه می رود و دست های آنان را قطع می کند؛ چون آنان دزدان خانه ی خدایند
#متن_عربى: عن الهروی، قلت لأبی الحسن الرضا : بأی شیء بیدأ القائم منک إذا قام؟
قالک « یبدأ ببنی شیبه فیقطع أیدیهم؛ لأنهم سراق بیت الله عزوجل »
#منابع:
١) عیون اخبار الرضا، ج۱، ص ۲۷۳؛
٢) علل الشرایع، ج۱، ص ۲۱۹؛
٣) بحار الانوار، ج۵۲، ص ۳۱۳٫
▪️روايت بيست و ششم:
امام صادق می فرماید: « هنگامی که قائم ما قیام کند، بنی شیبه را دستگیر کرده و دست هایشان را قطع می کند و آنان را در میان مردم می گرداند و اعلام می کند که اینان دزدان خانه ی خدا هستند ».
#متن_عربى: عن أبی عبدالله: أما إن قائمنا لو قد قام لقد أخذ بنی شیبه و قطع أیدیهم، و طاف بهم، و قال: هولاء سراق الکعبه »
#منابع:
١) علل الشرایع، ج۲، ص ۹۶؛
٢) بحار الانوار، ج۵۲، ص ۳۱۷٫
▪️روايت بيست و هفتم:
امام صادق همچنين می فرماید:
«نخستین رویارویی، برخورد حضرت با بنی شیبه است. دست های آنان را قطع می کند و بر کعبه می آویزد و از سوی حضرت اعلام می شود که اینان دزدان خانه ی خدایند ».
#متن_عربى: عن الصادق: « ووو فأول ما یبدأ ببنی شیبه، فیقطع دیدیهم و یعلقها فی الکعبه و ینادی منادیه: هولاء سراق الکعبه »
#منابع:
١) نعمانی، در كتاب الغيبة، ص ۱۶۵؛
٢) بحار الانوار، ج۵۲، ص ۳۵۱، ۳۶۱٫
در واقع شیبه، در فتح مکه مسلمان گشت و پیامبر اسلام او را کلید دار خانه کعبه کرد و طایفه ی بنی شیبه تا مدت ها کلید دار و پرده دار خانه ی خدا بودند.
#منبع: اسد الغابه، ج۳، ص ۷، ۳۷۲
#مامقانی از علماى بزرگ و نامدار شيعه نيز در اينمورد می گوید: بنی شیبه از دزدان خانه خدایند و إن شاء الله دست های شان به این حزم، قطع می شود و بر دیوار کعبه آویزان می گردد.
#منبع: تنقیح المقال، ج۲، ص ۲۴۶

ادامه دارد …
جلسه هفتم - کربلا قبل از عاشورا
@ImansaIran
فايل شنيدارى

▪️موضوع: کربلا قبل از عاشورا
#قسمت_هفتم
▪️سخنران: استاد بزرگوار ايمان سليمانى اميرى
براى شنيدن قسمتهاى قبلى بر روى لينكهاى زير كليك كنيد
قسمت پنجم
قسمت ششم
در مبارزه با جهل و خرافات با انتشار اين فايل صوتى قدمى در راه روشنگرى در جامعه مان برداريد
Forwarded from نقدى بر اسلام
چه کسانی قرآن را نوشته اند؟

#قسمت_هفتم

آنها اشاره به در دست داشتن یک ورژن ویژه از قرآن
کرده اند که در سورۀِ ٥٣ آیه های ١٩ تا ٢٥ این ورژن نیایش خدایان مکی (لات، منات و عزی) سفارش شده است، یک آیینی که در شرق گسترده بود این آیه ها به نام «آیات شیطانی» پُرآوازه هستند. زدودن این «آیه های شیطانی» از قرآن یا پس از طبرى(تبرى) انجام گرفته است و یا اینکه آن نسخه قرآن که قدمت بیشتری داشته و به گونه رسمی بیشتر گسترده تر بوده، این نسخه های استثنایی و جانبی را به گوشه رانده است به هر روی این نمونه ها نشان میدهند که فرایندِ ویرایشِ قرآن پیوسته و در یک زمان گسترده درحال انجام گرفتن بوده است.
نمونۀِ دیگر در یک سوره به نام «ماده شُتُر (kamelos he) graphe» آمده است. در این سورۀِ قرآن که کتاب «نوآوری (بدعت) در دین (Liber de haeresibus)» نوشته «یوحناس دمشقی (Johannes von Damaskus)» به آن اشاره دارد، داستانهایی درباره یک ماده شتر وجود دارد.
از آنجا که «یوحناس دمشقی» پیرامون سال ٧٥٠ میلادی درگذشته است، یک چهارچوبِ زمانی دیگر برای ویرایشِ یک نسخۀِ دیگر قرآن نمایان که برای ما ناشناخته بوده است. به هر روی این نوشته که سپس تر به یک اثر نوشتاری دیگر به نام «چشمۀِ دانستنی ها (Quelle der Erkenntnis)» نسبت داده شده است، با شایمندی فراوان نمیتواند، کار او باشد(١٢).
زمان نگارش کتابِ «نوآوری (بدعت) در دین» باید به ما نزدیکتر باشد؛ به این دلیل که
بخشی از این کتاب به «نوشته های دینی اسماعلیوین(مسلمانان)» میپردازد، که به نظر میآید در آنجا دلیل های دین مسیح در مخالفت با اسلام گردآوری شده است. از سوی دیگر، شیوۀِ نگارش این کتاب، «یوحناس دمشقی» را به نام نویسنده آن تایید نمیکند. همچنین به نظر میآید که گفتگوهای دینی دربارۀِ سفارشهای قرآن در رفتار با زنان سرچشمه در زمانهای پسین تر دارند.
جدا از اینکه چه کسی کتابِ «نوآوری (بدعت) در دین» را نوشته باشد، این کتاب یک سوره از قرآن به نام «ماده شتر» در بر دارد، که در قرآنهای «امروزی» وجود ندارد. روشن است که این سوره میبایست در قرآن بوده باشد، برای اینکه در جاهای گوناگونی از قرآن سخن درباره ماده شتر به میان میآید، بدون اینکه روشن باشد، که منظور چیست -زیرا این داده ها در دسترس نیستند (سوره ٢٦ آیه ١٥٥ تا ١٥٩، سوره ١١ آیه ١٥٩ و سوره ١٧ آیه ٥٩). از آنجا که در کتاب «یوحناس دمشقی» در آن بخشی که به اسماعیلیان میپردازد، بیان میشود که محمد آرزوی دستیافتن به زن زیباروی پسرخوانده اش «زید» را داشته است و با فرمان الله با او زناشویی میکند (سوره ٣٣، آیه ٣٧ تا ٤٠)(١٣)، ولی در سیره (زندگینامه محمد) ابن هشام به این رویداد اشاره ای نمیشود، میتواند به این دلیل باشد که کتاب «نوآوری در دین» پس از مرگ ابن هشام که گویا در سال ٨٣٣ میلادی روی داده است، نگاشته شده باشد.
از آنجا که روشن نیست که چرا سیره ابن هشام – که در پیوند با بیانِ فعالیتهای سکسی محمد، هیچ مرزی را نمیشناسد - به این بخش از قرآن نپرداخته است، اگر چنین گزارشی (رابطه محمد با همسر زید) در دسترس بوده باشد، تنها میتوان این نتیجه گیری را کرد که آیه های ٣٧ تا ٤٠ از سوره ٣٣ باید بعدها به قرآن افزوده شده باشند. «ریموند دکویین (Rymond dequin) میانگارد که این دستبرد در قرآن باید در زمان مامون عباسی انجام شده باشد. افزون بر این، «ریموند دکویین» در یک نامه برای پشتیبانی از این تئوری دلیل استوانی را را هم پیش میکشد:
همانگونه که «داوید پاور (david powe) در کتاب «محمد پدر هیچکدام از مردان شما نیست» نشان داده است، این بخشها از قرآن دستکاری شده اند، ادعایی که او بر روی نسخۀِ پاریسی قرآن بگونه فیزیکی ثابت کرده است(١٤).

ادامه دارد ….
جلسه هفتم - کربلا قبل از عاشورا
@ImansaIran
فايل شنيدارى

▪️موضوع: کربلا قبل از عاشورا
#قسمت_هفتم
▪️سخنران: استاد بزرگوار ايمان سليمانى اميرى
براى شنيدن قسمتهاى قبلى بر روى لينكهاى زير كليك كنيد
قسمت پنجم
قسمت ششم
در مبارزه با جهل و خرافات با انتشار اين فايل صوتى قدمى در راه روشنگرى در جامعه مان برداريد