نقد دین اسلام
644 subscribers
16K photos
10.2K videos
1.51K files
9.5K links
هیچ امر مقدسی وجود ندارد. همه چیز و همه کس قابل نقد هستند.
Download Telegram
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️قرمطيان، تخريب كعبه و بى تفاوتى الله در دفاع از خانه امنش!

#قسمت_يازدهم

نخستین کار ابوطاهر سليمان بن حسن بن بهرام جنابی به سال ۳۱۱ اعزام سپاه به بصره و تسخیر آن شهر بود. مسعودی می نویسد: {از حوادث مهم دوران وی که در اسلام نظیر نداشت، این بود که ابوطاهر سليمان بن حسن بن بهرام جنابی فرمانروای بحرین با چهارصد سوار بر چها صد مادیان که اسب نر در آن نبود و پانصد پیاده از احسای بحرین بیامدند و شبانه وارد بصره شدند و سبک مفلحی را با هر که از باران وی و مردم شهر که بدستشان آمد بکشتند ، و این به شب پنجشنبه سه روز و به قولی پنج روز مانده از ماه ربيع الآخر و به قولی شب دوشنبه شش روز مانده از ربيع الآخر سال سیصد و یازدهم بود. اینان مسافت از احساء تا بصره را به شش روز طی کرده بودند و مردم از بیم آنها به ابله و مفتح و رودها و نهرها و جزیره ها و جاهای دیگر گریختند. آنها هفده روز در بصره مقیم بودند ، پس از آن با چیزهایی که از آنجا همراه برداشته بودند به دیار خود بازگشتند . »
در محرم سال ۳۱۲ ه ابوطاهر هنگام بازگشت حجاج از مکه، در نواحی هبير و مجاور ثعلبیه با پانصد سوار و سیصد پیاده، راه آنها را به بست و مردان حکومت و سران سپاه را کشت، وابوالهيجاء عبدالله بن حمادان بن حمدون امیر حاج و احمد بن بدر و دیگر سران و مردم عادی از زن و مرد را اسیر گرفت و اموال بسیاری که اندازه آن معلوم نیست به غارت برد.
▪️مولف حبیب السیر در اینباره(٣۱٢) گوید: قافله مبار که گرفته ، ابوالهيجاء بن حمدان را که امیر حاجیان بود، با دو هزار و دویست مرد و پانصد زن اسیر ساخت و هزار و دویست نفر از رجال و سیصد کس از نسوان بکشت و تمامی اموال و وجهات حجاج را عرضه نهب و تاراج گردانید. و چون این خبر خشونت اثر به بغداد رسید، اضطرابی عظیم به حال خواص و عوام دار السلام راه یافت و مقتدر به تهیه اسباب عساکر انتقال نموده، ابوطاهر بترسید و ابن حمدان را با سایر اسیران مطلق العنان ساخت، وایلچیان به دارالخلافه فرستاده التماس ایالت بصره و اهواز کرد، اما این التماس مقبول نیفتاد و ابوطاهر عنان عزیمت به جانب بحرین انعطاف داد»
همچنین به سال ٣۱٣ ه، ابوطاهر با پانصد سوار و سیصد پیاده راه را بر کاروان حجاج به بست. کاروانیان بعضی به بغداد و بعضی به کوفه باز گشتند. ابوطاهر، کوفه را در محاصره گرفت و جعفربن ورقاء شیبانی و عده ای دیگر از فرماندهان سپاه را کشته و با اسیر کرده بر کوفه مسلط شده و پس از آن همه اموال وزن و کودک را از کوفه به احساء برد و شهر را به اسماعيل بن يوسف معروف به صاحب الیمامه که نسب به حسن بن علی میرسانید سپرد.

ادامه دارد.......

https://t.me/naghde_eslamm/34189
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️ چه کسی قرآن را نوشته است؟!

#قسمت_يازدهم

پس با بیان این اوصاف می‌توان نتیجه گرفت که چیزی در قرآن بوده است که محمد فکر می‌کرده است شیطان در تلاوتش القا نموده. او در ابتدا و همانگونه که طبری هم می‌گوید برای کاستن از فشارهای مکیان آیه‌ای را از قول خدایش بیان می‌نماید که سبب خوشحالی مسلمانان و غیر مسلمانان می‌شود، به گونه‌ای که یکی از همین (به اصطلاح) مشرکان پس از شنیدن این آیه که سجده دارد خاک را بر پیشانی خویش می‌گذارد؛
پس از مدتی محمد متوجه پارادکس و تناقض بزرگ ایجاد شده بین تعالیم او و این آیه می‌گردد و اعلام می‌نماید که آیه‌ی بیان شده چیزی جز القاء شیطان نبود و در توجیه سخنش آیه‎ی ٥٢ سوره‌ی حج را بیان می‎نماید.
الله در ادامه برای اینکه مسلمانان از دلیل حذف این آیه نپرسند می‌گوید:
أَمْ تُرِيدُونَ أَن تَسْأَلُواْ رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِن قَبْلُ وَمَن يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ (بقره/١٠٨)
آيا مى‏خواهيد از پيامبر خود همان پرسشی داشته باشید كه پیشتر از موسى پرسیده شد و هر كس كفر را جایگزین ایمان كند بدون شک از راه درست گمراه گردیده است.
اما این پرسش همواره در ذهن باقی مانده است: اگر قرآن، کتاب مقدس مسلمانان، سخنان خداست؛
پس چگونه است که شیطان موفق شد در آن جملاتی را با نام آیه القا نماید به گونه‌ای که الله مجبور شد القاءات شیطان را نسخ کند و آیاتش را محکم سازد!؟
آیا ایه‌ی ٥٢ سوره‌ی حج با آیات سوره‌ی نجم در تناقض آشکار نیست؟
چرا الله باید سخنانش را تحت عنوان نسخ ویرایش نماید؟
مگر سخنان الله تابع زمان و مکان است؟
اگر چنین است پس اسلام دینی است ویژه‌ی ام القری و ما حولها.
▪️آغاز تردید محمد در بت پرستی و ایده جدید یک خدای واحد
وقتی که محمد بالغ شد و به نشست سالانه شاعران در عکاظ رفت، به شدت تحت تاثیر افکار، فصاحت، عواطف، آزاد اندیشی و انسانگرایی که از اشعار بسیاری از آن شاعران تراوش میکرد قرار گرفت و به شدت تکان خورد. او از همان دوران آغاز به تردید در بت پرستی کرد و ایده جدید یک خدای واحد را آغاز کرد، یک خدای خالق، خدای شبیه به همان ایده ای که یهودیان و مسیحیان دورانش داشتند. اما او بر سر اینکه خدای او باید کدام خدا باشد دچار گیجی شده بود. الله (خدای ماه، نماد اسلام به دلیل همین مسئله یک هلال ماه است) یکی از خدایان آن دوران بود که بزرگترین خدای مشرکین بود. تنها خطای مشرکین این بود که در کنار این الله، خدایان و الهه های کوچکتری همچون، حبل، اللات، العزی، منات و غیره را نیز میپرستیدند و آنها را شفاعت دهندگان میپنداشتند. بنابر این در ابتدای کار، ایده الله از ذهن محمد به دور بود. افزون بر این در آن زمان جادوگران، پیشگویان و کاهنان و حتی شیطان پرستان به الله قسم میخوردند. بنابر این محمد این را بسیار پست دانست که خدایش را الله بداند.

ادامه دارد .....
https://t.me/naghde_eslamm/34733
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️چه كسى مذهب شيعه، خرافى ترين و ضدبشرى ترين آئين جهان را بوجود آورد؟

#قسمت_يازدهم

قنبر نزد علی آمد و گفت: به خدا قسم دوباره همان كار را كردند. علی گفت: دوباره نزد آنها می روم اما همان گفتار را تكرار كردند. در روز سوم همان را تكرار كردند، علی گفت: اگر ادامه دهيد شما را به شيوهای بسيار زشت خواهم كشت. آنان توجهی نكردند. علی گفت: ای قنبر كارگرانی بياور كه با آنان وسايل حفاری باشد آنگاه بين در مسجد و قصر چاهی كند. علی گفت: آن را عميق كنيد. پس هيزم آورد و آن را داخل چاه آتش زد و گفت: من شما را يا در اين آتش می اندازم يا اينكه توبه كنيد تا در گذرم. اما آنان نپذيرفتند. پس علی آنان را سوزاند. علی گفت:
إنـــــی رأيـــــت أمـــــرا منكـــــرا
أوقــدت نــاری ودعــوت قنــبرا
من مسأله ی بسيار زشت ديدم قنبر را صدا زدم و آتش را فروختم.
ابن حجر مینويسد: كه سند اين حديث حسن است. علاوه بر اين روايات، كلينی در كافی كه نزد شيعه در مقام صحيح بخاری است در كتاب حدود، باب مرتد با سند خويش و از دو طريق از ابو عبدالله روايت كرده كه فرمود: گروهی نزد امير المؤمنين آمده و گفتند: سلام بر تو ای خدای ما. علی آنان را به توبه امر كرد. اما توبه نكردند، پس علی چاهی برای آنان كند و در آن آتش روشن نمود و در كنار آن هم چاهی ديگر كند و بين آن دو را به هم وصل كرد وقتی كه آنان توبه نكردند، آنها را در چاه اول انداخت و در چاله ی دوم آتش روشن كرد تا اينكه مردند(#منبع: كافي كليني، ج ٧، ص ٢٥٧ ص ٢٥٩)
مامقانی كه از معتبرترين افراد نزد شيعه است برخی متون را نقل كرده كه در مورد مذمت شيعيان غالی و سبأيان است و روايت محمدبن حسن و عثمانبن حامد را نقل كرده كه گفته اند: محمدبن يزداد از محمدبن حسين از موسی بن بشار از عبدالله بن شريك از پدرش نقل كرده كه گفت: علی نزد يكی از زنان اهل بيت خود به نام ام عمر بود كه قنبر نزد او آمد و گفت: ده نفر دم در هستند و گمان ميبرند كه تو خدای آنان هستی. علی گفت: آنان را داخل بياور. پس از اينكه داخل شدند گفتند كه تو خدای ما، خالق ما و روزی ده ما هستی. علی گفت: اين را نگوييد، من هم مخلوقی مثل شما هستم. اما آنان تكرار كردند. علی گفت: وای بر شما خدای من و شما، الله است، توبه كنيد. گفتند: ما از گفته ی خود باز نمی گرديم، تو خدای ما، روزی ده ما و خالق ما هستی. علی گفت: ای قنبر برای من كارگرانی بياور. قنبر رفت و ده كارگر را با وسايل حفاری آورد. علی به آنان دستور داد كه در زمين چال های بكنند. پس از آن دستور داد با هيزم آتشی بيافروزند. پس از افروختن آتش گفت: توبه كنيد. اما آنان گفتند: ما باز نميگرديم. پس علی گروهی از آنان را در آتش انداخت، سپس گروه ديگر را هم سوزاند سپس علی سرود:
وقتی كه ديدم اين گفتار بسيار زشت است آتش افروختم و قنبر را صدا زدم(#منبع: مقياس الهداية، ج ٣، ص ٨٩ ص ٩٠)
آشكار است كه علی اين مجازات را برای افراد ديگر هم تكرار كرده است يعنی
براي افرادی از قبيله ی (زط). نسائی در (المجتبي) از انس روايت كرده كه گفت افرادی از قبيله ی (زط) را نزد علی آوردند كه بت می پرستيدند. علی آنان را آتش زد. ابن عباس گفت: پيامبر هم فرموده كه هر كس كه دينش را تغيير داد، بكشيد(#منبع: سنن نسائي، ج ٧، ص ١٠٤)

ادامه دارد.....
https://t.me/naghde_eslamm/34793
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️تناقضات ائمه شيعه، دلیلى بر بی در و پیکر بودن مذهب تشیع

#قسمت_يازدهم

در ادامه بررسی مفقود کردن کتب قديمى و مهم در مذهب تشیع به سراغ سخن آیت الله خوئی كه جزو ستونهاى اين مذهب است میرویم كه در اينمورد اعتراف كرده است که:
{والراوی عن الصدوق هو الشهید فی الذکری علی ما فی الوسائل والشهید ثقه عدل یتبع روایته عن کتاب[مدینه العلم]و ان هذا الکتاب غیر موجود فی عصرنا لانه مسروق}
#ترجمه:
آيت الله خوئی در اعتراف خود میگوید: کتاب مدینه العلم امروزه وجود ندارد و این کتاب به سرقت رفته!!!
متوليان اين مذهب جعلی و بى در و پيكر به راحتی کتب بزرگانشان كه مخالف عقايد جديد و احمقانه شان ميباشد را مفقود میکنند و سپس میگویند این کتاب گم شده است و یا این که ان را دزدیده اند تا کسی از واقعیات اگاه نشود و بتوانند عوام را هر روزه با چرنديات جديد و بى اعتبارترى در جهل نگه دارند.
شايد با نگاه به يكى از اعتقادات شيخ صدوق كه در كتاب من لايحضر الفقيه بيان شده است دليل از بين بردن اصلى ترين كتابش را متوجه شد، شيخ صدوق ميگويد:
وكان شیخنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید رحمه‌ یقول: أول درجة في الغلو نفي السهو عن النبی ، ولو جاز أن ترد الأخبار الواردة في هذا المعنى لجاز أن ترد جميع الأخبار وفی ردها إبطال الدين والشريعة. وأنا أحتسب الاجر في تصنيف كتاب منفرد في إثبات سهو النبی والرد على منكریه إن شاء الله تعالى.
#ترجمه:
شیخ ما ابن ولید میگفت؟ اولین درجه غلو و افراط این است که سهو رسول رو رد بکنیم و اگر جائز باشد که ما اخبار وارده در مورد سهو پیامبر را رد کنیم پس بنابراین جائز خواهد بود كه تمام اخبار را رد بكنیم و اگر اينكار رو انجام دهیم دین و شریعت ما باطل خواهد شد 👈🏿و من برای اجر و ثواب الهی كتابی تالیف ميکنم در اثبات سهو نبی و رد عقيده منكرين سهو پیامبر!
چه بسا بسیاری از احادیث در اثبات سهو پیامبر و انجام دادن خطا توسط ایشان و امامان بعد از آن در این کتاب توسط شیخ صدوق ثبت گردیده بود و عمامه به سرهای شيعه به دليل اعتقاد غلو آميز خود در مورد عصمت محمد و ائمه، پس از مرگ صدوق و با وجود رواياتى كه ايشان در مورد سهو النبي آورده و در حقيقت باعث رسوا شدن عقايد افراطى و غلو آميزشان ميش، بهترين راه را در از بين بردن اين كتاب ١٠ جلدى كردند.
البته در اعتقادات اين جماعت، دروغ گفتن ثواب دارد و در اينمورد هم بدون ارائه مدرك و سند ميگويند بدست خلفاى مخالف شيعه و يا دشمنان شيعه مفقود گرديد و اين درصورتى است كه چرا از ميان اين همه كتاب دقيقا همان را نابود كردند كه ميتوانست براى كوبيدن شيعه بهترين وسيله باشد!؟

ادامه دارد ....
https://t.me/naghde_eslamm/35352
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️جهاد در اسلام، دفاع از خود يا قتل عام و تجاوز براى اعتلاى اسلام؟!

#قسمت_يازدهم

دوست بزرگوارى از يكى از همكارانش كه در ايران است داستان بسيار شگفت انگيزى را تعريف ميكرد؛ او گفت كه همكارى دارد كه ذوب در ولايت مطلقه خامنه اى است و تعريف ميكند كه: اگر مشکلات اقتصادی و فلاکت و فقر و فحشا داریم مهم نیست، در عوض بهشت جاودان الهی از ماست و افتخار می کنیم با شکم خالی پیرو ولایت فقیه هستم و ان شاء الله ایران به همه ی جهان تسلط پیدا خواهد کرد و امام مهدی خواهد آمد
با خودم گفتم این فرد به داعش می خندد که قبل از عملیات انتحاری قاشق در جیب دارد که بعد از ترکیدن، ناهار را در آغوش حوریان صرف کند. تفکر این متحجر شیعی کم از آن سنّی متعصب جهادی هم ندارد. هر دو طرف دو روی یک سکّه هستند و همان طوری که در مقدمه بیان نمودم شیعه و اهل سنت هر دو از یک ریشه از شجره ی اسلام هستند.
نکته جالب در عملیات انتحاری برایم این بود که مصاحبه ای با یکی از اعضاء طالبان در زندان کابل شد که این فرد از بمب سازان و بمب گذاران قهار این گروه بود. از او سوال شد هدف شما از بمب گذاری چیست؟ گفت مبارزه با آمریکا و صلیبی ها.مصاحبه گر پرسید در این میان کودک و زن مسلمان هم کشته می شود تکلیف چیست؟ خیلی راحت آن جناب مولوی پاسخ داد که مهم نیست جایگاه آن ها در بهشت است. واقعا اسلام امری از اساس مضحک است اما مضحک ترش مسئله جهاد و تهاجم به سایر بلاد برای اقامه ی حکومت الله حجاز است.
تمام این مجاهدان سنّی و شیعه با اقتداء به سیّد خود محمّد از بلاد خود هجرت می کنند در سایر بلاد،سپس از تمام تجهیزات نظامی بهره می برند،سپس با نام الله و محمد و رهبرانشان خون هم دیگر را مانند سگ و گرگ می ریزند و اگر پیروز شوند شعار الله اکبر سر می دهند و اگر کشته شوند در فاحشه خانه تعبیه شده در آسمان به خوردن شراب طهور و سکس با حوریان سرگرم هستند،چیزی که در دنیا آن منع بودند را آنجا خواهند یافت.
امّا بیاییم و ببینیم چطور داعشی ها، شيعيان قبر پرست و مولوی های طالبان که دست به عملیات انتحاری می زنند و خود و اطرافیان خود را به کام مرگ فرو می برند. اصلا برای این خود زنی و خودکشی دلیلی از اسلام دارند یا بر اساس ذهنیّت خود دست به این عمل نابخردانه می زنند؟
غالب این ها استناد به داستان اصحاب اخدود و جادوگر و راهب و غلام می کنند که در صحیح مُسلم کتاب زهد جلد ٤ صفحه ٢٢٩٩ به شماره حدیث ٧٣ - (٣٠٠٥) آمده است كه مختصر داستان این است:
پادشاهی جادوگری پیر داشت و آن جادوگر از پادشاه درخواست کرد که پسری در اختیار او قرار دهد تا ساحری به او یاد دهد. این پسر در این اثناء با راهبی آشنا می شود و آن راهب راه شناخت الله را به او یاد می دهد و در نهایت اینکه این پسر به مقامات الهی می رسد و یکی از نزدیکان شاه را که کور بوده شفا می دهد و پادشاه از آن فرد می پرسد چه کسی تو را شفا داده است او می گوید الله و بعد شاه آن فرد و آن راهب را شناسایی و می کشد ولی هر چه تلاش می کند پسرک را نمی تواند بکشد تا اینکه خود آن پسر می گوید نام الله را بیاور و مرا بکش و در نهایت پسر کشته می شود.این مختصر آن داستان.

ادامه دارد ...
https://t.me/naghde_eslamm/36221
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️سيّد كيست و به چه كسانى سادات ميگويند؟

#قسمت_يازدهم(آخر)

اين قسمت تمامى منابعى است كه در قسمتهاى قبلى و با شماره مشخص شده بودند. به زودى فايل پى دى اف اين مقاله را در اختيارتان قرار خواهيم داد.
#منابع:
Adams, Isaac, Persia by a Persian, 1900, p. 387
(2) Malcolm, Napier: Five Years in a Persian Town, London, 1905, pp. 101-102
(3) Archive: Government of Great Britain, 1914, p. 152, No. 317
(4) Moser, Henri: A Travers L’Asie Centrale, Paris, 1885, p. 420
Layard, A. H.: Early Adventures in Persia, Oxford University Press, 1969, p. 349
(6) Vambery, Arminius: Meine Wanderungen und Erlebnisse in Persien, Pesth, 1867, p. 426
(7) Dieulafoy, Jane: La Perse, la Chaladee et la Susiane, Paris, 1887, p. 77
(8) Sadr, Mohsen: Khaterat-e Sadr-ol Ashraf, Tehran 1346sh/1985, pp. 25-26
(9) Sykes, Percy M.: Ten Thousand Miles in Persiaor Eight Years in Iran, New York, 1902, p. 156
(10) Greenfield, J: Die Verfassung des persischen Staates, Berlin, 1904, p. 121
(11) Dieulafoy, ibid, p. 116
(12) Yate, Charles E.: Khurasan and Sistan, London-Edinburgh, 1900
(13) Polak, Jakob Eduard: Persien, das Land und seine Bewohner: 2 vol., Leipzig 1865, Hildesheim-New York, 1976, p. 1865
(14) Floyer, Ernest A.: Unexplored Baluchistan, Quetta, 1979, p. 34 and 352
(15) Loftus, William K.: Travels and Researches in Chaldaea and Susiana, London, 1857, p. 312
(16) Conolly, Arthur: Journey to the North of India overland from England through Russia, Persia and Afghanistan; 2 vol., London, 1834, p. 28; Sykes, Percey M.: «Through the Wilds of Persia, II,» in: The Wild World Magazine, no. 157, 1911, pp. 114-121
(17) Donaldson, Bess Allen: The Wild Rue. A Study of Mohammadan Magic and Folklore in Iran, London, 1938, pp. 57-58
(18) Hume-Griffith, M.E., Behind the Veil in Persia and Turkish Arabia, Philadelphia, 1909, p. 113
(19) Fraser, James Baillie, Travels in Koordistan, Mesopotamia & c., London, 1840, pp. 149-151
(20) Wilson, S.G., Persian Life and Customs. New York, 1895, p. 221
(21) Floyer, Ernest Ayscoghe, Unexplored Baluchistan, Quetta, 1979, pp. 33-34
(22) Moser, Henri, A Travers l’Asie Centrale, Paris, 1885, p. 420
(23) Ferrier, J.P., Caravan Journeys and Wandering in Persia, Afghanistan, Turkistan and Beloochistan, London, 1857, p. 41
(24) Sykes, Ella, Persia and its People, London, 1910, p. 134
(25) Malcom, Napier, Five Years in a Persian Town, London: John Murray, 1905, p. 101-102
(26) Adams, Isaac, Persia by a Persian. n. p., 1900, p. 388
(27) Drouville, Gaspard, Voyage en Perse pendant les années 1812 et 1813.2 vols., Paris, 1819 [Tehran: Imp. Org. f. Social Services, 1976], I, p. 121
(28) Dieulafoy, Jane, La Perse, la Chaldee et la Susiane, Paris: Hachette, 1887, pp. 319-311
(29) Dieulafoy, ibid
(30) Mo‘jaz Shabestari, Mirzā ‘Ali, Kolliyāt, one vol. in 2 parts, Tabriz, n.d., pp. 12-14

پايان
https://t.me/naghde_eslamm/36280
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️امامزاده تراشی و ترويج خرافات توسط ملاها

#قسمت_يازدهم

من از فاصلۀ دور، از صدر صفۀ کنار حرم، تنها حرکات سر و دست سید را می دیدم، بی آنکه کلمه اي از حرفهاي او را بشنوم؛ که، فاصله زیاد بود و انبوهی جمعیت غیر قابل تصور. ظاهرا سید تمام روزش را در صحراي قبطیه مشغول خاك کشی بوده و اکنون به عادت همه روزه مقارن غروب آفتاب به طرف زیارتگاه آمده بود تا نمازش را در حرم مطهر بخواند، که مواجه با اجتماع بی سابقۀ مردم شده و از سر و صداي اطرافیان به وقوع معجزه پی برده بود.
مردم به حرمت سیادتش راه دادند و سید با کمر نیمه خمیده و سیماي آفتاب زده و عباي پاره پوره،
بی اعتنا به سلام و صلوات مردم، در حالی که به کمک دستان پینه بسته اش صف جمعیت را می شکافت، به طرف صفه اي که محل جلوس بنده بود پیش آمد. آمد و آمد تا به لبۀ صفه رسید. همانجا ایستاد و بی آنکه چون دیگران گریه و شیونی راه اندازد و قدمی جلوتر گذارد، صدایش را بلند کرد که :"پدر و مادر این بچه کجایند؟ ."ظاهرا این سوال سید باعث شد که متولیان بعد از ساعتها به یاد صاحبِ بچه بیفتند و با
اکراهی که از خطوط صورتشان می بارید تسلیم این واقعیت شوند که به هر حال این "طفل معصومِ نظر کرده" پدر و مادري هم داشته است . شعاع رحمت الهی بر گور سرد و خاموش کربلایی عبدالرزاق بتابد که پیش آمد و با دستش اشاره اي به اطاقک عقب صفه کرد و با صداي خسته اش نالید که " توي آن سوراخی زندانی شده اند، متولیها کار را از دست پدر و مادر بچه گرفته اند و دایۀ مهربانتر از مادراند". سید با شنیدن این جمله پایش را بلند کرد و بر سکوي جلو صفه نهاد و من بی اختیار چشمم به ملکی دهان گشادة صد وصله اش افتاد که با همه وصله کاریها از پوشاندن پاي او عاجز آمده بود.
لحظه اي بعد که پاي دیگر سید بلند شد و بر سکو قرار گرفت ذهن کودکانۀ من متوجۀ تقارن ناهماهنگ ملکی ها شد. سید بالا آمد و در حالیکه نهیبی به جماعت نورسیدة در صفه نشسته می زد و از آنان می خواست که به شیونهاي خود خاتمه دهند، به طرف من آمد و دستش را دراز کرد و دست مرا که محو تماشاي وصله هاي آستینش شده بودم، گرفت و با یک تکان از دامن خاله هاجر بیرون کشید و بی آنکه به اعتراض مشتاقان وقعی نهد، به طرف اطاقک ته صفه برد و چند نفري را که توي اطاق دور پدر و مادرم را گرفته بودند بیرون راند و در را بست و کفشهایش را درآورد و روي گلیم پاره اي که زینت منحصر به فردِ اطاقک بود نشست و رو به پدرم کرد که " آمیرزا، مردم چه می گویند، قضیه چیست؟"

ادامه دارد ...
https://t.me/naghde_eslamm/37009
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️دگردیسی عیسی بن مریم به مُحَمَد بن عبدالله در گذر تاريخ

#قسمت_يازدهم

یک پُرسشی که بگونۀِ غیرعادی تاکنون موضوعِ گفتگو نبوده این است که چرا آن بخش از صخره سنگی که زیر این پرستشگاه است هموار نشد و یک کلیسا به شکل عادی روی آن ساخته نشد، بلکه این ساختمان روی یک صخرۀ ناهموار سنگی بنا شده است؟
پاسخ این است که هدفِ بُنیادین این ساختمان برجسته نشان دادن این صخره سنگی بوده است که یک نمادِ دینی را در بر دارد. اهمیتِ این صخره سنگی معنی خودش را در نقش و نمای آن ستون سنگی پیدا میکند که سنگ هایش لایه لایه بشکل پلکان روی همدیگر گذاشته شده اند و نقش آن روی سکه های «عبدالمک» تا شمال آفریقا کنده کاری شده اند. همچنین «یوحناس دمشقی (Johannes Damascenus)» که در کتابش در مخالفت با ارتداد در جایگاه یکسدومین (یکصدومین) موردِ ارتداد در مسیحیت، از اسماعیلیان (عرب ها) و پیامبرشان «مُحَمَد» سخن میگوید، گزارش میدهد که آنها «سنگ» را پرستش میکنند(٣١) (که در اینجا منظور سنگ سیاه کعبه نیست.)
ناپدید شدنِ نقش صليب و دیگر نشانه هایِ همانند از روی سکه ها در زمان «عبدالمک» به معنی روی گرداندنِ او از مسیحیت نبود، بلکه آغاز یک مسیحیتِ نو بود- که هم متفاوت بود از مسیحیت «یعقوبی (Jacob) که بر این باور بودند که پیکر انسانی مسیح و خدا درهم آمیخته اند (مونوفیست)» و هم متفاوت از مسیحیت بیزانس (روم خاوری) است که باور داشتند پیکر انسانی و وجود خدا جدا از همدیگر میباشند-
این «مسیحیت نو» برپایۀِ بینش دینی کلیسایِ عربی از ذات انسانیِ عیسی استوار شده بود (دقیقا همان برداشتی که قرآن از «عیسی مسیح» دارد).
برای آگاهی بیشتر از جزئيات این موضوع، باید به انجیل و پیش از همه گزارش های تورات رویکرد نشان دهیم که داستان های آنها زمینه سازِ پدیدار شدن همۀِ انگاشت ها و برنامه های مذهبی بودند.
اکنون پرسش این است که انجیل دربارۀِ نقشِ «سنگ» در میان پیروان ادیان ابراهیمی چه میگوید؟
اهمیتِ سنگ و روی هم چیدن سنگ ها،-در کنار اهمیت این سنت در آیین های باستانی (که در تورات هم معتبر هستند)- برمیگردد به ُسنت ها و آیین های توراتی، که در آنجا پیماننامه های مهم به کمکِ نمادهای سنگی که آنها را سنگ های مقدس میشناختند، تضمین میشُد:
خدا با «یعقوب» در هنگام خواب پیمان بست که فرزندان بیشماری را به او ببخشد، پیمانی که به نام یک اجازۀِ آسمانی در بُنیانگذاریِ ملت اسرائیل فهمیده میشود ( Gen ٢٨، ١٠-٢٢).

ادامه دارد ....
https://t.me/naghde_eslamm/37400
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️نگاهى به سرچشمه هاى اصلى قرآن

#قسمت_يازدهم

پس از اینکه «ارداویراف» بدینسان همۀِ دیدنی هایِ آسمان ها را تماشا کرد و گواه خوشبختی باشندگان (ساکنین) آسمان ها شُد، «اورمزد» به او فرمان داد که به نام پیام آور او به کُره خاکی بازگردد و آنچه را که دیده است برای زرتُشتیان بازگویی کُند.
همۀِ دیده ها و مشاهدات «ارداویراف» در کتابی که نام او را حمل میکُند، بازگویی شده است. از اینرو نیازی نیست که ما در اینجا وارد جزییات این داستان شویم، ولی چند اشاره به این داستان به دور از لطف نیست که نشان میدهند که چگونه سفر آسمانی «ارداویراف» الگویی برای مسلمانان در راستای ساختن
افسانۀِ معراج ُمحمد شُد. در کتاب «ارداویرافنامه» (بخش هفتم، ٤-١ §§) ما میخوانیم:
«و من گام نُخست به سوی «طبقه ستارگان» را برداشتم، در «Humat » ....و من روان های (ارواح) آدم های مقدس را دیدم، که از آنها پرتوانِ روشنی بخش همانند یک ستاره درخشنده به پیرامونشان گُسترده میشد. و در آنجا یک تختِ شاهانه و یک نیمکت بود، بسیار روشن، بُلندپایه و بُلند مرتبه. سپس من از «سُروش» و فرشته «آذر» پُرسیدم، اینجا چه جایگاهی است، و این اشخاص چه کسانی هستند؟» در توضیح این بخش از نوشته که در بالا آورده شد، باید بگویم که منظور از «طبقه ستارگان» نُخستین و یا پایین ترین جایگاه در بهشت زرتُشتیان است. و «آذر» فرشته ای است که بر آتش فرمان میراند. «سروش» فرشتۀِ «فرمانبُرداری (اطاعت)» است؛ او یکی از نمادهای «جاودانگی» یا «امشاسپندان» است، و یکی از با اهمیت ترین فرشتگان در باورهای دین زرتُشت.
سروش «ارداویراف» را در میان آسمان های گوناگون هدایت کرد، همانگونه که جبرئیل محمد را همراهی کرد.
داستان سفر آسمانی «ارداویراف» اینگونه ادامه پیدا میکند که او چگونه به جایگاه کُرۀِ ماه رسید که جایگاه دوم است، و سپس به جایگاه خورشید، که سومین جایگاه آسمانی است؟ به همینگونه «ارداویراف» در میان هر کُدام از آسمان ها هدایت شد، تا اینکه او به پیشگاه «اورمزد» راهنمایی شُد، و جزییات گفتگوی «ارداویراف» با «اورمزد» در بخش
ششم این کتاب بدینسان آمده است: «و سرانجام یکی از فرشتگان بُلندپایه به نام بهمن از روی تختش برخاست که دارایِ پوششی از تلا (طلا) بود: و او دست مرا گرفت؛ و مرا به سوی اندیشۀِ نیک، گُفتار نیک و کردار نیک راهنمایی کرد، در میان اورمزد و فرشتگانِ بُلندپایه و دیگر مقدسان و گوهرِ پاک اندیشی زرتشت...و دیگر دینباوران تاکنون جایگاهی درخشنده تر و بهتر ندیده بودم. و بهمن گُفت:’ این اورمزد است‘. و من به او دُرود گفتم. و اورمزد به من گفت :’ درود بر تو، ای ارداویراف! تو از جهان فانی به این جایگاه پاک و روشن آمده ای‘.

ادامه دارد ......
https://t.me/naghde_eslamm/37960
Forwarded from نقدى بر اسلام
چه کسانی قرآن را نوشته اند؟

#قسمت_يازدهم

این روشهای نقطه و نشانه گذاری وسیله های کمکی هستند که تنها زمانی نوآوری میشوند که آدم ناگزیر باشد برای فراگیری یک زبان بیگانه یک خط ناقص را بیاموزد، به ویژه اگر این زبان یک زبان سامی باشد(٢٠).»
در امتدادِ قرن ٩ میلادی روش آوانویسی در نوشته های قرآنی گسترش یافت، که بازدۀِ آن خوانش پذیر شدنِ نوشته های عربی بودند. و پس از آن خوانشهای گوناگونی از یک رسم الخط قرآنی پدید آمدند؛ ولی این خوانشهای گوناگون به دلیل گویشهای گوناگون نبودند، بلکه به دلیل تفسیرهای گوناگون از یک رسم الخط بودند.
«مارکوس گُرُس (Markus Groß)» بر این باور است که «"خوانشهای گوناگون" قرآن به دلیل اشتباههای زبانی (شفاهی) در هنگام انتقال این نوشته های قرآنی نبود، بلکه به دلیل تفسیرهای گوناگون از نوشتارهایِ نارسایِ قرآنی بوده است(٢١).» اسلام شناس «ابن مجاهد» با هفت خوانش گوناگون از قرآن آشنایی داشت که از شهرهای گوناگون سرچشمه میگرفتند. از میانِ این خوانشهای گوناگون قرآن، یکی از آنها که در کوفه گسترده شده بود، توانست در قرن ١٠ میلادی چیره شود، این همان خوانشی است که در سال ١٩٢٥ در قاهره به نام قرآن رسمی شناخته و چاپ شد و امروز در سراسر کشورهای اسلامی انتشار یافته است.
واپسین ویرایش ها روی نوشته های قرآن بدست دینکارانِ (theologian) مسلمان انجام گرفت که نه به زبان نویسندگان قرآن گفتگو میکردند و نه آنرا میفهمیدند، یعنی یک زبان عربی متأثر از زبان سریانی/آرامی.
«پس از نخستین نگارش های قرآن با این خط نارسا، باید آگاهی از این زبانِ درهم آمیخته (عربی/سریانی/آرامی) آهسته آهسته از دست رفته باشد، دلیل دیگری را نمیتوان برای این شمارِ گوناگون از خوانشهای اشتباه قرآن را انگاشت(٢٢).» بدینسان روشِ آوانویسی برای خط قرآن باید تنها برپایۀِ آن زبان عربی نوآوری شده باشد که سپس تر شکل گرفت - شاید هم بدست ایرانیان انجام گرفته باشد. پیامد این بیگانگی دینکاران (theologian) با زبانِ نخستین نویسندگان قرآن این است که بسیاری از واژگان، ساختارهای دستورزبانی قرآن...اشتباه فهمیده شدند.
افزون بر آن، واپسین ویرایشگران قرآن اکنون مسلمانان بودند، کسانیکه این رسم الخط نارسای قرآنی را به شیوه اسلامی تعبیر و تفسیر میکردند.
بازدۀِ این بیگانگی با زبانِ نخستینِ نویسندگانِ قرآن یک کتاب «مقدسی» شده است که باوجودِ وفاداری به انتقال همان رسم الخط و نوشته های نخستینِ این کتاب از گذشته های دور به امروز، ولی گوهر پیام و هدفی را که آیه های این کتاب میخواهند بیان کنند، کژ برداشت شده اند (همچنین برگردآنهای نوین از این کتاب نیز گویا نیستند)و این یک پدیدۀِ نایاب در تاریخ ادیان و ادبیات است.
در این میان پروژۀِ یکی کردن قرآنها و دادن یک شکل رسمی به آن دنبال میشُد. آن نسخه های قدیمی قرآن را که از رده بندی سوره ها در قرآنهای «امروزی» پیروی نمیکردند، نابود کردند، روش جدا کردن سوره ها از همدیگر، از راه فاصله ای که میان آنها میگذاشتند. نوشتن نام سوره ها در پایان هر سوره، سپس در آغاز سوره،...همه را یکی کردند.
«هانس-کاسپر گراف (Hans-Casper Graf)» بر این باور است فرآیند بهینه سازی قرآن، نشان میدهد که چگونه گام به گام آیه های تازه بر نسخه های کهنتر افزوده شدند(٢٣).»


ادامه دارد ….