Forwarded from تألُّمات و تأمُّلات(الف،سین،امیری)
با توجه به مقدمات بالا، باید پرسید: این اوصاف به فهم درمےآیند یا خیر؟
اگر پاسخ این باشد که خیر، پس تفاوت ما با «سگِ درگیرِ در فلسفهی کانت» که مطالب برایش غیر قابل فهم است در چیست؟
اگر پاسخ آری است، باید آن را با توجه به افعال خدا و «اثراتِ قابلِ فهمش برای بشر شناخت»
باز هم تاکید مےکنم؛ شناختِ اوصافِ خدا که همان دانشِ ما از خداست، فقط با ترازوی عقل، منطق و فهم بشر باید سنجیده شود، زیرا برای بشر است و هدف این است که بشر آن را ببیند و بفهمد. لذا ادعایِ «حکمتِ خدا» زمانی که حکمتِ او به فهم بشر درنیاید، جز کلمه ای مبهم و مهمل نیست.
باز هم مثالی برای فهم این تقریر داشته باشم؛
فرض کنید ما مےبینیم حاکمی دو دزد را که با هم در سرقت مشارکت داشته و مسئولیت یکسانی دارند به مجازاتهای مختلفی مےرساند. یکی را به مرگ و دیگری را به حبس چند روزه محکوم مےنماید.
اگر در پاسخ به سوال ما که چرا چنین بےعدالتی ای صورت گرفته، پاسخ گویند که حکمتی در کار است، ما حق داریم در راستای اثبات عدالتِ حاکم، آن حکمت را بفهمیم و بدانیم؛ اگر چنین حکمتی به دایره فهم ما درنیاید، عدالتِ حاکم از نظر ما عین بےعدالتی است.
بدین وسیله، یک متکلم، فقیه، مفتی یا عالِم الاهیاتی باید به شکل دقیق، زوایای تاریکِ اوصاف خدا را برای فهم مخاطب روشن کند.
یک نکته را نیز باید اضافه کنم، و آن این که، اوصاف خدا به دلیل شداد و غلاظ بودنش باید دارای مدارک و شواهدی به همان اندازه قوی باشد. این مطلب را "دیوید هیوم" به کار برد و بعدها ساگان هم بدان اشاره نمود.
فکر مےکنم در اینجا نیز ذکر مثالی خالی از فایده نباشد.
فرض کنید من مدعی دانش فلسفه هستم؛ برای اثبات این مطلب و فهم آن، افرادی سوالاتی از من خواهند پرسید. من از بیست سوال مطرح شده، به هفده سوال به درستی پاسخ مےدهم. بدین ترتیب قابل قبول خواهد بود که مرا دارای دانش فلسفه بدانند. چون ادعا( داشتن دانش فلسفی) با دلیل( پاسخ به هفده پرسش از بیست پرسش) تطبیق مےکند.
اما بیاید تصور کنید من مدعی هستم دانش مطلقی در فلسفه دارم. اگر همان آزمون قبلی با همان نتیجه رخ دهد، در اینجا ادعای من(دانش مطلق فلسفی)با آن دلیل(سه پاسخ غلط) همخوانی ندارد. لذا ادعای من گزاف است.
بدین ترتیب، ادعاهای بزرگ، شواهد و مدارکی به همان اندازه بزرگ هم مےخواهند.
چرا این مطلب را عرض کردم؛ چون الاهیون برای خدا دقیقاً همین ادعاها را مطرح کرده اند. «خیرمحض»، «علم مطلق»، « عدالت مطلق و محض» و قس علی هذا.
بنابراین تقریر ما برای «شناخت مولفههای الاهیاتی برای شناخت خدا» چنین مےشود
۱) مولفه باید به فهم انسان درآید
۲) دارای اثرات بیرونی باشد
۳) روشن و بدون ابهام باشد
۴) به همان اندازه دارای شواهد و مدارک قوی و بدون خدشه باشد.
من از چند خلط مبحث هم در اینجا سخنی نمےآورم، مثلا:
آیا خدا اوصاف ناشی از جسم را هم مےتواند بروز دهد؟
آیا خدا در جهان و زمان مےتواند عمل کند، حال آنکه انجام عملِ ناشی از تغییر حالت است و تغییر حالت ناشی از انفعال است و این انفعال فیالنفسه نقص است.
اما برگردیم به ابتدای متن؛
چرا حوزه الاهیاتی مملو است از مولفههای نامفهوم یا نامفهومِ بدون مصداق؟
یک نمونه را مےسنجیم که در این زمان به عینیت درآمده.
عالم الاهیاتی مےگوید: خدا ازلی است و او بود و دگر هیچ نبود.
او خیر محض است و شر در او جایی ندارد.
او جهان را با خیرمحض و حکمت و قدرت فائقهش آفریده است.
با این مقدمات پرسشی پیش مےآید:
شر طبیعی( زلزله، سیل و ...)از کجاست و چگونه در نهاد طبیعت نهاده شده؟
اگر عالم بگوید، آن هم از خداست، پس خدا خیر محض نیست.
اگر بگوید از خدا نیست، باید پاسخ دهد این شر از کجا و چه زمانی به خلقت راه یافته است، و چرا خدا که خیر محض و قادر مطلق است این نقص را دفع و رفع نکردهاست.
اگر بگوید اینها حکمتی است که ما حکمتش را نمےدانیم، این مطلب هم نقض کنندهی درک بشر از فهمِ حکمت خداست و به نوعی عذر بدتر از گناه است.
به همین ترتیب اگر هر پاسخی مطرح شود، کماکان اشکالات اساسی خود را دارد که به دو مولفه ختم میشود:
یا اوصاف خدا نامفهوم هستند، یا مفهوم مےشوند، ولی مصداق عینی ندارند.
در مجموع مےتوان گفت، اوصاف خدا، کلماتی هستند که برای اوصاف و شناخت خدا کارایی نداشته، گزافه، مبهم و مهملاند.
---ایمان سلیمانی امیری
#فلسفه #شر #الاهیات #حکمت #کلام
@alefsinamiri
اگر پاسخ این باشد که خیر، پس تفاوت ما با «سگِ درگیرِ در فلسفهی کانت» که مطالب برایش غیر قابل فهم است در چیست؟
اگر پاسخ آری است، باید آن را با توجه به افعال خدا و «اثراتِ قابلِ فهمش برای بشر شناخت»
باز هم تاکید مےکنم؛ شناختِ اوصافِ خدا که همان دانشِ ما از خداست، فقط با ترازوی عقل، منطق و فهم بشر باید سنجیده شود، زیرا برای بشر است و هدف این است که بشر آن را ببیند و بفهمد. لذا ادعایِ «حکمتِ خدا» زمانی که حکمتِ او به فهم بشر درنیاید، جز کلمه ای مبهم و مهمل نیست.
باز هم مثالی برای فهم این تقریر داشته باشم؛
فرض کنید ما مےبینیم حاکمی دو دزد را که با هم در سرقت مشارکت داشته و مسئولیت یکسانی دارند به مجازاتهای مختلفی مےرساند. یکی را به مرگ و دیگری را به حبس چند روزه محکوم مےنماید.
اگر در پاسخ به سوال ما که چرا چنین بےعدالتی ای صورت گرفته، پاسخ گویند که حکمتی در کار است، ما حق داریم در راستای اثبات عدالتِ حاکم، آن حکمت را بفهمیم و بدانیم؛ اگر چنین حکمتی به دایره فهم ما درنیاید، عدالتِ حاکم از نظر ما عین بےعدالتی است.
بدین وسیله، یک متکلم، فقیه، مفتی یا عالِم الاهیاتی باید به شکل دقیق، زوایای تاریکِ اوصاف خدا را برای فهم مخاطب روشن کند.
یک نکته را نیز باید اضافه کنم، و آن این که، اوصاف خدا به دلیل شداد و غلاظ بودنش باید دارای مدارک و شواهدی به همان اندازه قوی باشد. این مطلب را "دیوید هیوم" به کار برد و بعدها ساگان هم بدان اشاره نمود.
فکر مےکنم در اینجا نیز ذکر مثالی خالی از فایده نباشد.
فرض کنید من مدعی دانش فلسفه هستم؛ برای اثبات این مطلب و فهم آن، افرادی سوالاتی از من خواهند پرسید. من از بیست سوال مطرح شده، به هفده سوال به درستی پاسخ مےدهم. بدین ترتیب قابل قبول خواهد بود که مرا دارای دانش فلسفه بدانند. چون ادعا( داشتن دانش فلسفی) با دلیل( پاسخ به هفده پرسش از بیست پرسش) تطبیق مےکند.
اما بیاید تصور کنید من مدعی هستم دانش مطلقی در فلسفه دارم. اگر همان آزمون قبلی با همان نتیجه رخ دهد، در اینجا ادعای من(دانش مطلق فلسفی)با آن دلیل(سه پاسخ غلط) همخوانی ندارد. لذا ادعای من گزاف است.
بدین ترتیب، ادعاهای بزرگ، شواهد و مدارکی به همان اندازه بزرگ هم مےخواهند.
چرا این مطلب را عرض کردم؛ چون الاهیون برای خدا دقیقاً همین ادعاها را مطرح کرده اند. «خیرمحض»، «علم مطلق»، « عدالت مطلق و محض» و قس علی هذا.
بنابراین تقریر ما برای «شناخت مولفههای الاهیاتی برای شناخت خدا» چنین مےشود
۱) مولفه باید به فهم انسان درآید
۲) دارای اثرات بیرونی باشد
۳) روشن و بدون ابهام باشد
۴) به همان اندازه دارای شواهد و مدارک قوی و بدون خدشه باشد.
من از چند خلط مبحث هم در اینجا سخنی نمےآورم، مثلا:
آیا خدا اوصاف ناشی از جسم را هم مےتواند بروز دهد؟
آیا خدا در جهان و زمان مےتواند عمل کند، حال آنکه انجام عملِ ناشی از تغییر حالت است و تغییر حالت ناشی از انفعال است و این انفعال فیالنفسه نقص است.
اما برگردیم به ابتدای متن؛
چرا حوزه الاهیاتی مملو است از مولفههای نامفهوم یا نامفهومِ بدون مصداق؟
یک نمونه را مےسنجیم که در این زمان به عینیت درآمده.
عالم الاهیاتی مےگوید: خدا ازلی است و او بود و دگر هیچ نبود.
او خیر محض است و شر در او جایی ندارد.
او جهان را با خیرمحض و حکمت و قدرت فائقهش آفریده است.
با این مقدمات پرسشی پیش مےآید:
شر طبیعی( زلزله، سیل و ...)از کجاست و چگونه در نهاد طبیعت نهاده شده؟
اگر عالم بگوید، آن هم از خداست، پس خدا خیر محض نیست.
اگر بگوید از خدا نیست، باید پاسخ دهد این شر از کجا و چه زمانی به خلقت راه یافته است، و چرا خدا که خیر محض و قادر مطلق است این نقص را دفع و رفع نکردهاست.
اگر بگوید اینها حکمتی است که ما حکمتش را نمےدانیم، این مطلب هم نقض کنندهی درک بشر از فهمِ حکمت خداست و به نوعی عذر بدتر از گناه است.
به همین ترتیب اگر هر پاسخی مطرح شود، کماکان اشکالات اساسی خود را دارد که به دو مولفه ختم میشود:
یا اوصاف خدا نامفهوم هستند، یا مفهوم مےشوند، ولی مصداق عینی ندارند.
در مجموع مےتوان گفت، اوصاف خدا، کلماتی هستند که برای اوصاف و شناخت خدا کارایی نداشته، گزافه، مبهم و مهملاند.
---ایمان سلیمانی امیری
#فلسفه #شر #الاهیات #حکمت #کلام
@alefsinamiri