Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️جهاد در اسلام، دفاع از خود يا قتل عام و تجاوز براى اعتلاى اسلام؟!
#قسمت_هشتم
اما وقتی که بیشتر در کتب حدیث اسلامی غور می کنیم می بینیم اصلا برای جهاد با شمشیر بابی جداگانه زده شده است در حالی که برای جهاد با نفس چنین چیزی ذکر نشده و از طرفی بیشترین ترغیب بر جهاد با شمشیر و آلات قتاله است تا بدین وسیله اسلام حاکم شود تا بعد از آن جهادهای علمی و کشاورزی و غیره آغاز شود.پس اساس کار جهاد با کفار است.نمونه های دیگر احادیث در باب جهاد می توان به احادیث زیر اشاره نمود:
محمد خطاب به قریش زمانی که در مکه او را اذیت می کردند و او به بت ها و مقدسات قریش و پدرنشان فحاشی می کرد وعده داد که یک زمانی برای ذبح شما به سراغتان خواهم آمد و چنین گفت:
فقال: تسمعون يا معشر قريش، أما والذي نفس محمد بيده لقد جئتكم بالذبح
رواه أحمد في " المسند " (١١/٦٠٩) طبعة مؤسسة الرسالة من رواية الصحابي عبد الله بن عمرو بن العاص رضي الله عنهما، وحسنه المحققون، والشيخ أحمد شاكر في تحقيق المسند أيضا، وحسنه الهيثمي في " مجمع الزوائد " (٦/١٩) ، وكذا الشيخ الألباني في " صحيح الموارد " (١٤٠٣) .
#ترجمه:
پس محمد رو به آنان گفت: ای جماعت قریش آیای صدای مرا می شنوید؟ آگاه باشید به خدایی که جانم در دستان اوست به تحقیق من با ذبح به سوی شما آمده ام (کنایه از آنکه اگر اسلام نیاورید کشته خواهید شد)
این روایت هم مانند روایت قبل تر بعنوان سند تاریخی مورد قبول شیعه قرار گرفته بعنوان اعجاز و پیشگویی های محمد و مجلسی در کتاب: «بحارالانوار» ج١٦، ص١١٦- چاپ احیاء التراث العربی این خبر را به نقل از «اربلی» صاحب «کشف الغمة» روایت نموده است.
حدیث بعدی:
وَاعْلَمُوا أَنَّ الْجَنَّةَ تَحْتَ ظِلَالِ السُّيُوفِ .
روى البخاري (٢٩٦٦) ومسلم (١٧٤٢)
#ترجمه:
بهشت زیر سایه شمشیرها است
این روایت را هم شیعه بعنوان حدیثی معروف پذیرفته و در کتب بیشماری بدان استناد جسته است.
▪️در میزان الحکمه ریشهری ج٥ ص ٣٤٥ مفصلا آمده است:
▪️أهَمِّيَّةُ السِّلاحِ:
الكتاب : وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أسْلِحَتِكُم».
#الحديث ٨٨٨٤: رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله: الخَيرُ في السَّيفِ ، و الخَيرُ مَعَ السَّيفِ ، و الخَيرُ بِالسَّيفِ .
الحديث ٨٨٨٥: عنه صلى الله عليه و آله : الخَيرُ كُلُّهُ في السَّي فِ و تَحتَ ظِلِّ السَّيفِ ، و لا يُقِيمُ الناسَ إلاّ السَّيفُ ، و السُّيُوفُ مَقالِيدُ الجَنَّةِ و النارِ .
الحديث ٨٨٨٦: عنه صلى الله عليه و آله: الجَنَّةُ تَحتَ ظِلال السُّيُوفِ .
الحديث ٨٨٨٧: عنه صلى الله عليه و آله : السُّيُوفُ أردِيَةُ المُجاهِدِينَ .
▪️ثواب ساختن اسلحه:
الحديث ٨٨٨٣: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : خداوند عزّ و جلّ به سبب [ساختن ]يك تير، سه نفر را به بهشت مى برد: سازنده آن كه از ساختنش نيّت خير داشته باشد ، پرتاب كننده آن، و كسى كه آن تير را به دست او بدهد.
ادامه دارد ...
https://t.me/naghde_eslamm/36221
#قسمت_هشتم
اما وقتی که بیشتر در کتب حدیث اسلامی غور می کنیم می بینیم اصلا برای جهاد با شمشیر بابی جداگانه زده شده است در حالی که برای جهاد با نفس چنین چیزی ذکر نشده و از طرفی بیشترین ترغیب بر جهاد با شمشیر و آلات قتاله است تا بدین وسیله اسلام حاکم شود تا بعد از آن جهادهای علمی و کشاورزی و غیره آغاز شود.پس اساس کار جهاد با کفار است.نمونه های دیگر احادیث در باب جهاد می توان به احادیث زیر اشاره نمود:
محمد خطاب به قریش زمانی که در مکه او را اذیت می کردند و او به بت ها و مقدسات قریش و پدرنشان فحاشی می کرد وعده داد که یک زمانی برای ذبح شما به سراغتان خواهم آمد و چنین گفت:
فقال: تسمعون يا معشر قريش، أما والذي نفس محمد بيده لقد جئتكم بالذبح
رواه أحمد في " المسند " (١١/٦٠٩) طبعة مؤسسة الرسالة من رواية الصحابي عبد الله بن عمرو بن العاص رضي الله عنهما، وحسنه المحققون، والشيخ أحمد شاكر في تحقيق المسند أيضا، وحسنه الهيثمي في " مجمع الزوائد " (٦/١٩) ، وكذا الشيخ الألباني في " صحيح الموارد " (١٤٠٣) .
#ترجمه:
پس محمد رو به آنان گفت: ای جماعت قریش آیای صدای مرا می شنوید؟ آگاه باشید به خدایی که جانم در دستان اوست به تحقیق من با ذبح به سوی شما آمده ام (کنایه از آنکه اگر اسلام نیاورید کشته خواهید شد)
این روایت هم مانند روایت قبل تر بعنوان سند تاریخی مورد قبول شیعه قرار گرفته بعنوان اعجاز و پیشگویی های محمد و مجلسی در کتاب: «بحارالانوار» ج١٦، ص١١٦- چاپ احیاء التراث العربی این خبر را به نقل از «اربلی» صاحب «کشف الغمة» روایت نموده است.
حدیث بعدی:
وَاعْلَمُوا أَنَّ الْجَنَّةَ تَحْتَ ظِلَالِ السُّيُوفِ .
روى البخاري (٢٩٦٦) ومسلم (١٧٤٢)
#ترجمه:
بهشت زیر سایه شمشیرها است
این روایت را هم شیعه بعنوان حدیثی معروف پذیرفته و در کتب بیشماری بدان استناد جسته است.
▪️در میزان الحکمه ریشهری ج٥ ص ٣٤٥ مفصلا آمده است:
▪️أهَمِّيَّةُ السِّلاحِ:
الكتاب : وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أسْلِحَتِكُم».
#الحديث ٨٨٨٤: رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله: الخَيرُ في السَّيفِ ، و الخَيرُ مَعَ السَّيفِ ، و الخَيرُ بِالسَّيفِ .
الحديث ٨٨٨٥: عنه صلى الله عليه و آله : الخَيرُ كُلُّهُ في السَّي فِ و تَحتَ ظِلِّ السَّيفِ ، و لا يُقِيمُ الناسَ إلاّ السَّيفُ ، و السُّيُوفُ مَقالِيدُ الجَنَّةِ و النارِ .
الحديث ٨٨٨٦: عنه صلى الله عليه و آله: الجَنَّةُ تَحتَ ظِلال السُّيُوفِ .
الحديث ٨٨٨٧: عنه صلى الله عليه و آله : السُّيُوفُ أردِيَةُ المُجاهِدِينَ .
▪️ثواب ساختن اسلحه:
الحديث ٨٨٨٣: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : خداوند عزّ و جلّ به سبب [ساختن ]يك تير، سه نفر را به بهشت مى برد: سازنده آن كه از ساختنش نيّت خير داشته باشد ، پرتاب كننده آن، و كسى كه آن تير را به دست او بدهد.
ادامه دارد ...
https://t.me/naghde_eslamm/36221
Telegram
نقدى بر اسلام
▪️جهاد چيست؟
دفاع از وطن و ناموس يا قتل عام و غارت ؟
با استناد به فقه اسلامى،
حكومت اسلامى براى پذيرش اسلام، با غير مسلمانان ابتدا اتمام حجت می کند و اگر قبول نکنند بر آنان یورش برده می شود و اموال و زنان و کودکان آنان در ذمه اسلام قرار می گیرند(اسارت و…
دفاع از وطن و ناموس يا قتل عام و غارت ؟
با استناد به فقه اسلامى،
حكومت اسلامى براى پذيرش اسلام، با غير مسلمانان ابتدا اتمام حجت می کند و اگر قبول نکنند بر آنان یورش برده می شود و اموال و زنان و کودکان آنان در ذمه اسلام قرار می گیرند(اسارت و…
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️سيّد كيست و به چه كسانى سادات ميگويند؟
#قسمت_هشتم
اما مقام و منزلت همه سیدها یکسان نیست. جیمز فریسر (۱۹) در «سفرنامه کردستان و میانرودان» خود که در سال ۱۸۴۰ چاپ شده، مینویسد مقام آنها وابسته به شهرتی که درمورد کارهای خارقالعاده به هم زدهاند، بالاتر و یا پایینتر است. به گفته فرایزر در آن ولایات یکی از بلندپایهترین سیدها، کسی بوده که گویا وارد تنوری با هیزمهای آتشین و سرخ رنگ میشده، تکههای سوزان هیزم را به دست میگرفته و بدون آنکه دست و یا بدنش بسوزد، میگفته «من سردم هست!» آنگاه سید مزبور بدون آنکه نقطهای از بدنش سوخته باشد از درون تنور بیرون میآمده است. این داستان باعث اوج گرفتن شهرت و نفوذ آن سید محل گشته، اما فرایزر در اینجا محتاطانه این را هم علاوه میکند که طبیعتا هیچ کس شخصا سید نامبرده را در درون تنوری سوزان ندیده بود.
البته سیدها هم از داستانهای خوفانگیز که باعث افزایش نفوذ و اعتبارشان میشد، خوششان میآمد، اما هنگامی که شخصی به این داستانها باور نمیکرد و به آن محلی نمیگذاشت، رفتار سیدها بر میگشت. مثلا در سالهای ۱۸۹۰ راهزنی در آذربایجان بود که امن و امان مردم را گرفته بود. اما هرچه میکردند، نمیتوانستند راهزن نامبرده را دستگیر کنند. بالاخره «سیدی وعده داد که در ازای پانصد تومان با خواندن دعایی باعث بازداشت راهزن مزبور شود» (۲۰)
اما راهزن سر گردنه از این تهدیدها نترسید، چرا که سربازان محل با او همدست شده بودند. در نتیجه راهزن مزبور با شلیک گلولهای به وسط دو چشم سید، او را از پا درآورد.
سیدها بخت خود را با «فرنگیها» هم آزمایش میکردند تا شاید پولی از آنها دسترس کنند. فلویر در بلوچستان به دو سید مسن و جاافتاده برخورده بود که با توپ و تشر میخواستند از او پولی بگیرند. فلویر هم عوض جا زدن و پرداختن پول، خود به توپ و تشر نسبت به آن دوسید پرداخته بود. وقتی آن دو این اوضاع را دیده بودند، این بار شروع به تمنا و خواهش پول کرده بودند که در نتیجه فلویر حتی بیشتراز مقدار درخواستی آنها پولی پرداخته، کار را با خوشی پایان داده بود (۲۱).
مردها خواهان ازدواج با زنان سیده نبودند، چرا که فکر میکردند که آنها توقعات بیش از حدی دارند. اما خانوادهها مایل بودند دختر خود را به عقد سیدی بدهند و حتی مهریه هم نخواهند و مخارج عروسی را هم خودشان تقبل نمایند، زیرا امتیاز و فواید ازدواج با یک سید آشکارا بیشتر از غیر سیدها بود.
موسر به شکل مبالغهآمیزی مینویسد «هر کسی که عمامه سبز بر سر دارد، باید حقه باز باشد.» (۲۲) اما مالکلم این تشخیص را «نسبی» کرده علاوه میکند که سیدها و ملاها بعنوان فرد، محترم بودند، گرچه بعنوان یک قشر کسی به آنها حرمت نمیکرد.
فریر که آشنایی نزدیکی با رفتار و عادات سیدها داشت، مینویسد: «سیدها بدترین زالوهای مردم هستند. مردم مجبورند خرج زندگی آنها را تامین کنند. هیچ کس به درجه سیدها نادان نیست، اما آنها هرقدر هم غیر قابل تحمل باشند، مردم جسارت نمیکنند توقعات آنها را رد کنند.» (۲۳)
ادامه دارد ...
https://t.me/naghde_eslamm/36280
#قسمت_هشتم
اما مقام و منزلت همه سیدها یکسان نیست. جیمز فریسر (۱۹) در «سفرنامه کردستان و میانرودان» خود که در سال ۱۸۴۰ چاپ شده، مینویسد مقام آنها وابسته به شهرتی که درمورد کارهای خارقالعاده به هم زدهاند، بالاتر و یا پایینتر است. به گفته فرایزر در آن ولایات یکی از بلندپایهترین سیدها، کسی بوده که گویا وارد تنوری با هیزمهای آتشین و سرخ رنگ میشده، تکههای سوزان هیزم را به دست میگرفته و بدون آنکه دست و یا بدنش بسوزد، میگفته «من سردم هست!» آنگاه سید مزبور بدون آنکه نقطهای از بدنش سوخته باشد از درون تنور بیرون میآمده است. این داستان باعث اوج گرفتن شهرت و نفوذ آن سید محل گشته، اما فرایزر در اینجا محتاطانه این را هم علاوه میکند که طبیعتا هیچ کس شخصا سید نامبرده را در درون تنوری سوزان ندیده بود.
البته سیدها هم از داستانهای خوفانگیز که باعث افزایش نفوذ و اعتبارشان میشد، خوششان میآمد، اما هنگامی که شخصی به این داستانها باور نمیکرد و به آن محلی نمیگذاشت، رفتار سیدها بر میگشت. مثلا در سالهای ۱۸۹۰ راهزنی در آذربایجان بود که امن و امان مردم را گرفته بود. اما هرچه میکردند، نمیتوانستند راهزن نامبرده را دستگیر کنند. بالاخره «سیدی وعده داد که در ازای پانصد تومان با خواندن دعایی باعث بازداشت راهزن مزبور شود» (۲۰)
اما راهزن سر گردنه از این تهدیدها نترسید، چرا که سربازان محل با او همدست شده بودند. در نتیجه راهزن مزبور با شلیک گلولهای به وسط دو چشم سید، او را از پا درآورد.
سیدها بخت خود را با «فرنگیها» هم آزمایش میکردند تا شاید پولی از آنها دسترس کنند. فلویر در بلوچستان به دو سید مسن و جاافتاده برخورده بود که با توپ و تشر میخواستند از او پولی بگیرند. فلویر هم عوض جا زدن و پرداختن پول، خود به توپ و تشر نسبت به آن دوسید پرداخته بود. وقتی آن دو این اوضاع را دیده بودند، این بار شروع به تمنا و خواهش پول کرده بودند که در نتیجه فلویر حتی بیشتراز مقدار درخواستی آنها پولی پرداخته، کار را با خوشی پایان داده بود (۲۱).
مردها خواهان ازدواج با زنان سیده نبودند، چرا که فکر میکردند که آنها توقعات بیش از حدی دارند. اما خانوادهها مایل بودند دختر خود را به عقد سیدی بدهند و حتی مهریه هم نخواهند و مخارج عروسی را هم خودشان تقبل نمایند، زیرا امتیاز و فواید ازدواج با یک سید آشکارا بیشتر از غیر سیدها بود.
موسر به شکل مبالغهآمیزی مینویسد «هر کسی که عمامه سبز بر سر دارد، باید حقه باز باشد.» (۲۲) اما مالکلم این تشخیص را «نسبی» کرده علاوه میکند که سیدها و ملاها بعنوان فرد، محترم بودند، گرچه بعنوان یک قشر کسی به آنها حرمت نمیکرد.
فریر که آشنایی نزدیکی با رفتار و عادات سیدها داشت، مینویسد: «سیدها بدترین زالوهای مردم هستند. مردم مجبورند خرج زندگی آنها را تامین کنند. هیچ کس به درجه سیدها نادان نیست، اما آنها هرقدر هم غیر قابل تحمل باشند، مردم جسارت نمیکنند توقعات آنها را رد کنند.» (۲۳)
ادامه دارد ...
https://t.me/naghde_eslamm/36280
Telegram
نقدى بر اسلام
▪️سيد كيست و از كجا آمده است؟
اين قشر مفتخورى كه مانند زالو به جان فرهنگ ما افتاده اند از كجا و در چه زمانى بوجود آمدند؟
هیچکدام از سران آل صفی که همه صوفیان سنی مذهب بودند و از جمله خود شیخ صفی الدین اردبیلی ادعای سید بودن نکرده بودند. اما پس از آنکه شاه…
اين قشر مفتخورى كه مانند زالو به جان فرهنگ ما افتاده اند از كجا و در چه زمانى بوجود آمدند؟
هیچکدام از سران آل صفی که همه صوفیان سنی مذهب بودند و از جمله خود شیخ صفی الدین اردبیلی ادعای سید بودن نکرده بودند. اما پس از آنکه شاه…
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️محمد، پيامبر اعراب، پسر چه كسى بود عبدالله يا شخصى ديگر؟
#قسمت_هشتم
اين داستان به زبان های مختلفی روایت شده است و در جایی به عبدالله وعده صد شتر را داده است اما نکته ظریف نهفته در این داستان است این است که آن زن که ادعای پاکدامنی داشته گویا از متاهل بودن عبدالله بی خبر بوده است گویا از زمان ازدواج عبدالله با آمنه هنوز زمان چندانی نگذشته است که آن زن به اصطلاح پارسا چنین پیشنهادی به عبدالله می دهد و خود را زنی زناکار معرفی نمی کند بلکه می گوید:
قَالَتْ: إِنِّي وَاللَّهِ لَسْتُ بِصَاحِبِةِ رِيبَةٍ وَلَكِنِّي
رَأَيْتُ نُورَ النُّبُوَّةِ
#منبع: الطبقات الكبرى جلد : ١ صفحه : ٩٦
#ترجمه: گفت: به خدا سوگند من زن بدكارى نيستم، اما پرتو پيامبرى را در چهره ات ديدم
احادیث اسلامی که همگی بر صحت آنان متفق هستند می گویند عبدالله بن عبدالمطلب در سن ٢٥ سالگی از دنیا رفته و آمنه بر محمد حامله بوده است. باید پرسید چه مدت عبدالله با آمنه زندگی کرده است؟ بعضی روایات گفته ٢ ماه برخی نيز کمتر.
▪️ابن سعد در طبقات چنین می گوید:
وفات عبدالله بن عبدالمطّلب
محمد بن عمر بن واقد اسلمى از موسى بن عبيدة ربذى، از محمد بن كعب، و سعيد بن ابو زيد از ايوب بن عبد الرحمن بن ابى صعصعة نقل مى كردند كه آن دو مى گفتند عبد الله بن عبدالمطّلب به قصد بازرگانى همراه با كاروانى از قريش كه كالاى بازرگانى مى بردند، به شام و غزّه رفت. چون از بازرگانى خود و فروش كالاهاى خويش آسوده گشتند، برگشتند و هنگامى كه به مدينه رسيدند، عبدالله بن عبدالمطّلب بيمار بود و گفت من نزد داييها خود
بنى عدى بن نجار مى مانم و او مدت يك ماه در مدينه بيمار و بسترى بود. همراهانش به مكه برگشتند. عبدالمطّلب از عبدالله پرسيد. گفتند: بيمار بود و او را پيش داييهايش بنى عدى بن نجار گذاشتيم. عبدالمطّلب بزرگترين پسر خود حارث را پيش او فرستاد. چون حارث به مدينه رسيد متوجه شد عبدالله رحلت كرده است و در خانه نابغه كه مردى از بنى نجار است او را دفن كرده اند و گور او در غرفه سمت چپ آن خانه قرار دارد. داييهاى عبدالله به كيفيت بيمارى و چگونگى مراقبتهاى خود حارث را آگاه كردند و گزارش دفن او را دادند.
حارث پيش پدر برگشت و اين خبر را داد. عبد المطلب و برادران و خواهران عبدالله سخت افسرده و اندوهگين شدند و در آن هنگام رسول خدا هنوز متولد نشده بود و عمر عبدالله هنگام مرگ بيست و پنج سال بوده است.
محمد بن عمر واقدى مى گويد، همين روايت در مورد چگونگى رحلت عبدالله و سن او هنگام مرگ صحيح ترين روايات در نظر ماست.
#منبع: الطبقات الكبرى/ترجمه، ج ١، ص:٨٩
ادامه دارد
https://t.me/naghde_eslamm/36706ن
#قسمت_هشتم
اين داستان به زبان های مختلفی روایت شده است و در جایی به عبدالله وعده صد شتر را داده است اما نکته ظریف نهفته در این داستان است این است که آن زن که ادعای پاکدامنی داشته گویا از متاهل بودن عبدالله بی خبر بوده است گویا از زمان ازدواج عبدالله با آمنه هنوز زمان چندانی نگذشته است که آن زن به اصطلاح پارسا چنین پیشنهادی به عبدالله می دهد و خود را زنی زناکار معرفی نمی کند بلکه می گوید:
قَالَتْ: إِنِّي وَاللَّهِ لَسْتُ بِصَاحِبِةِ رِيبَةٍ وَلَكِنِّي
رَأَيْتُ نُورَ النُّبُوَّةِ
#منبع: الطبقات الكبرى جلد : ١ صفحه : ٩٦
#ترجمه: گفت: به خدا سوگند من زن بدكارى نيستم، اما پرتو پيامبرى را در چهره ات ديدم
احادیث اسلامی که همگی بر صحت آنان متفق هستند می گویند عبدالله بن عبدالمطلب در سن ٢٥ سالگی از دنیا رفته و آمنه بر محمد حامله بوده است. باید پرسید چه مدت عبدالله با آمنه زندگی کرده است؟ بعضی روایات گفته ٢ ماه برخی نيز کمتر.
▪️ابن سعد در طبقات چنین می گوید:
وفات عبدالله بن عبدالمطّلب
محمد بن عمر بن واقد اسلمى از موسى بن عبيدة ربذى، از محمد بن كعب، و سعيد بن ابو زيد از ايوب بن عبد الرحمن بن ابى صعصعة نقل مى كردند كه آن دو مى گفتند عبد الله بن عبدالمطّلب به قصد بازرگانى همراه با كاروانى از قريش كه كالاى بازرگانى مى بردند، به شام و غزّه رفت. چون از بازرگانى خود و فروش كالاهاى خويش آسوده گشتند، برگشتند و هنگامى كه به مدينه رسيدند، عبدالله بن عبدالمطّلب بيمار بود و گفت من نزد داييها خود
بنى عدى بن نجار مى مانم و او مدت يك ماه در مدينه بيمار و بسترى بود. همراهانش به مكه برگشتند. عبدالمطّلب از عبدالله پرسيد. گفتند: بيمار بود و او را پيش داييهايش بنى عدى بن نجار گذاشتيم. عبدالمطّلب بزرگترين پسر خود حارث را پيش او فرستاد. چون حارث به مدينه رسيد متوجه شد عبدالله رحلت كرده است و در خانه نابغه كه مردى از بنى نجار است او را دفن كرده اند و گور او در غرفه سمت چپ آن خانه قرار دارد. داييهاى عبدالله به كيفيت بيمارى و چگونگى مراقبتهاى خود حارث را آگاه كردند و گزارش دفن او را دادند.
حارث پيش پدر برگشت و اين خبر را داد. عبد المطلب و برادران و خواهران عبدالله سخت افسرده و اندوهگين شدند و در آن هنگام رسول خدا هنوز متولد نشده بود و عمر عبدالله هنگام مرگ بيست و پنج سال بوده است.
محمد بن عمر واقدى مى گويد، همين روايت در مورد چگونگى رحلت عبدالله و سن او هنگام مرگ صحيح ترين روايات در نظر ماست.
#منبع: الطبقات الكبرى/ترجمه، ج ١، ص:٨٩
ادامه دارد
https://t.me/naghde_eslamm/36706ن
Telegram
نقدى بر اسلام
آيا پدر پيامبر اسلام عبدالله بود يا شخصى ديگر؟
چرا به پيامبر مسلمانان اتهام حرام زاده بودن زده شده است؟
آيا تاريخ اسلام در اينمورد چيزى نوشته است؟
آيا ابى كبشه پدر واقعى محمد بوده است؟
به چه دلايلى عبدالله نميتواند پدر محمد بوده باشد؟
به زودى مقاله زيبائى…
چرا به پيامبر مسلمانان اتهام حرام زاده بودن زده شده است؟
آيا تاريخ اسلام در اينمورد چيزى نوشته است؟
آيا ابى كبشه پدر واقعى محمد بوده است؟
به چه دلايلى عبدالله نميتواند پدر محمد بوده باشد؟
به زودى مقاله زيبائى…
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️امامزاده تراشی و ترويج خرافات توسط ملاها
#قسمت_هشتم
در آشوب ازدحام خلایق، فریاد شیون آمیز مادرم را تشخیص می دادم که: " برشکاکش لعنت. مگر دین و ایمانی براى مردم این دوره باقی مانده؟
گریۀ بچۀ من، اگر معجزة امام رضا نیست پس چیست؟
چرا سفرهاى دیگر حتی یک قطره اشک توي چشمش جمع نمی شد؟ سر و جانم به فدایت یا امام رضا." ساعت به ساعت هجوم زوار به طرف اطاق ما بیشتر می شد و من هم، بی آنکه تعمد و تلاشی در کار باشد، اشک می ریختم. چشم گریانم چشمۀ فیض خداوندي شده بود و خشکیدن نداشت. موضوع شکستن گلگلو بکلی فراموشم شده بود، اصلا یادم نبود که گلگلویی داشته ام و شکسته است و فعلا هم در گوشۀ حرم افتاده است . اگر عیساي مریدبان نمی آمد و مردم را از دور و برم دور نمی کرد و در بغل نوازش نمی گرفت و گلگلو را به دستم نمی داد، محال بود در آن حال وهوا به یادش افتاده باشم.
وقتی که گلگلو به دستم رسید از لاي مژگان اشک آلود نگاهی به آن انداختم. عجبا، معجزه رخ داده بود. گلگلویم صحیح و سالم پیش چشمم بود و صداي عیساي مریدبان در گوشم که " گلگلوي بچه زیر دست و پاي زوار افتاده بود، چرخش در آمده بود، درستش کردم؛ بگیر بابا! گریه بس است برو بازي کن جانم. آي بر پدر و مادر هر چه شکاك است لعنت. پدر سگهاي بی دین بابی می گویند عیساي مریدبان دروغی سرِ هم کرده تا مردم به زیارت بیایند و پولی گیرش بیاید. آي بر پدر و مادرتان لعنت. خدا چشمتان را کور کرده، نمی بینید بچۀ به این کوچکی چه اشکی می ریزد؟ شما هم بدبختها قلبتان را مثل قلب این طفل معصوم صاف کنید تا معجزة امام را ببینید."
هنوز ساعتی از غروب آفتاب نگذشته بود که از برکت گریۀ بی امان یکباره موقعیت خانوادگی و اجتماعی من دیگرگون شد. طفل معصومی شدم " نظر کرده" که چشمش به جمال مبارك امام افتاده است و سر تا پایش تبرك است. نخستین کسی که این کشف مهم را اعلام کرد حاج ملا خدیجه
همسایۀ همسفرمان بود که در میان حیرت حاضران پیش آمد و دستش را از زیر چادرش بیرون آورد و بر سر و گوش من کشید و با فرستادن صلواتی بر چشمان قی کرده و لبان چروکیدة خودش مالید، و صدایش را بلند کرد که " این بچه نظر کرده امام رضاست، همه وجودش تبرك است، خاك راهش را باید مثل توتیا توي چشممان بکشیم". در پی این فتواي قاطع، هجوم حاضران شروع شد؛ یکی دستم را می بوسید، دیگري تکه اي از لباسم را می خواست و سومی لنگه کفش از پا درآمدة خاك آلودم را بر چشمهایش می مالید، و اگر مادرم زودتر به فکر نیفناده و مرا به پستوي اطاق نبرده و در را به رویم نبسته و خودش در نقش " رضوان" به دربانی نپرداخته بود، چه معلوم که فی المجلس قطعه قطعه ام نکرده بودند و اجزاٍ بدنم را به عنوان تبرك با خود نبرده بودند .
از بامداد روز بعد با انتشار خبر نظرکردگی بنده و گریه هاي بی اختیار دوشینه ام، هم وضع من دیگرگون شد و هم طرز مراجعۀ زوار تغییر شکل مطبوعی یافت، از برکت ابتکار خاله هاجر همسایۀ دست راستی مان که، بشقاب پر از نقل و نباتی را جلوم گذاشت تا هر چه دلم می خواهد بخورم و او پس مانده اش را که با سرانگشتان من تبرك شده، میان زوار تقسیم کند و بجاي هر دانه نقل کلی شیرینی و قوتو و آرد نخود و نان چرب و شیري و حتی سکه ها دو قرانی و پنج قرانی تحویل گیرد، و لاي پرِ چارقدش بپیچد.
ادامه دارد ...
https://t.me/naghde_eslamm/37009
#قسمت_هشتم
در آشوب ازدحام خلایق، فریاد شیون آمیز مادرم را تشخیص می دادم که: " برشکاکش لعنت. مگر دین و ایمانی براى مردم این دوره باقی مانده؟
گریۀ بچۀ من، اگر معجزة امام رضا نیست پس چیست؟
چرا سفرهاى دیگر حتی یک قطره اشک توي چشمش جمع نمی شد؟ سر و جانم به فدایت یا امام رضا." ساعت به ساعت هجوم زوار به طرف اطاق ما بیشتر می شد و من هم، بی آنکه تعمد و تلاشی در کار باشد، اشک می ریختم. چشم گریانم چشمۀ فیض خداوندي شده بود و خشکیدن نداشت. موضوع شکستن گلگلو بکلی فراموشم شده بود، اصلا یادم نبود که گلگلویی داشته ام و شکسته است و فعلا هم در گوشۀ حرم افتاده است . اگر عیساي مریدبان نمی آمد و مردم را از دور و برم دور نمی کرد و در بغل نوازش نمی گرفت و گلگلو را به دستم نمی داد، محال بود در آن حال وهوا به یادش افتاده باشم.
وقتی که گلگلو به دستم رسید از لاي مژگان اشک آلود نگاهی به آن انداختم. عجبا، معجزه رخ داده بود. گلگلویم صحیح و سالم پیش چشمم بود و صداي عیساي مریدبان در گوشم که " گلگلوي بچه زیر دست و پاي زوار افتاده بود، چرخش در آمده بود، درستش کردم؛ بگیر بابا! گریه بس است برو بازي کن جانم. آي بر پدر و مادر هر چه شکاك است لعنت. پدر سگهاي بی دین بابی می گویند عیساي مریدبان دروغی سرِ هم کرده تا مردم به زیارت بیایند و پولی گیرش بیاید. آي بر پدر و مادرتان لعنت. خدا چشمتان را کور کرده، نمی بینید بچۀ به این کوچکی چه اشکی می ریزد؟ شما هم بدبختها قلبتان را مثل قلب این طفل معصوم صاف کنید تا معجزة امام را ببینید."
هنوز ساعتی از غروب آفتاب نگذشته بود که از برکت گریۀ بی امان یکباره موقعیت خانوادگی و اجتماعی من دیگرگون شد. طفل معصومی شدم " نظر کرده" که چشمش به جمال مبارك امام افتاده است و سر تا پایش تبرك است. نخستین کسی که این کشف مهم را اعلام کرد حاج ملا خدیجه
همسایۀ همسفرمان بود که در میان حیرت حاضران پیش آمد و دستش را از زیر چادرش بیرون آورد و بر سر و گوش من کشید و با فرستادن صلواتی بر چشمان قی کرده و لبان چروکیدة خودش مالید، و صدایش را بلند کرد که " این بچه نظر کرده امام رضاست، همه وجودش تبرك است، خاك راهش را باید مثل توتیا توي چشممان بکشیم". در پی این فتواي قاطع، هجوم حاضران شروع شد؛ یکی دستم را می بوسید، دیگري تکه اي از لباسم را می خواست و سومی لنگه کفش از پا درآمدة خاك آلودم را بر چشمهایش می مالید، و اگر مادرم زودتر به فکر نیفناده و مرا به پستوي اطاق نبرده و در را به رویم نبسته و خودش در نقش " رضوان" به دربانی نپرداخته بود، چه معلوم که فی المجلس قطعه قطعه ام نکرده بودند و اجزاٍ بدنم را به عنوان تبرك با خود نبرده بودند .
از بامداد روز بعد با انتشار خبر نظرکردگی بنده و گریه هاي بی اختیار دوشینه ام، هم وضع من دیگرگون شد و هم طرز مراجعۀ زوار تغییر شکل مطبوعی یافت، از برکت ابتکار خاله هاجر همسایۀ دست راستی مان که، بشقاب پر از نقل و نباتی را جلوم گذاشت تا هر چه دلم می خواهد بخورم و او پس مانده اش را که با سرانگشتان من تبرك شده، میان زوار تقسیم کند و بجاي هر دانه نقل کلی شیرینی و قوتو و آرد نخود و نان چرب و شیري و حتی سکه ها دو قرانی و پنج قرانی تحویل گیرد، و لاي پرِ چارقدش بپیچد.
ادامه دارد ...
https://t.me/naghde_eslamm/37009
Telegram
نقدى بر اسلام
▪️امام زاده تراشى و ترويج خرافات توسط ملاها
على اكبر سعيدى سيرجانى در قسمتى از متن مينويسد:
در یکی از آن سالهاي طلایی که ارادتمند شما قدم شومش را بر ششمین پلکان لغزندة زندگی نهاده بود، مقارن آغاز تابستان، ناگهان سنگی در مرداب افتاد و شایعه اي در شهرك سوت…
على اكبر سعيدى سيرجانى در قسمتى از متن مينويسد:
در یکی از آن سالهاي طلایی که ارادتمند شما قدم شومش را بر ششمین پلکان لغزندة زندگی نهاده بود، مقارن آغاز تابستان، ناگهان سنگی در مرداب افتاد و شایعه اي در شهرك سوت…
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️دگردیسی عیسی بن مریم به مُحَمَد بن عبدالله در گذر تاريخ
#قسمت_هشتم
از اینرو، نام «مُحَمَد» صفتى در ستایش از «عیسی» است، همانگونه که این واژۀِ ستایش کُننده در مسیحیتِ سوریه ای و مسیحیت سریانی/ عربی (پیش از کنفرانس نیسه) روی سکه ها کنده کاری شده، و بر روی دیوار اندرونی قبه الصخره و در نوشته های قرآنی نوشته شده است:
عیسی برگزیده/ستایش شونده (مُحَمَد)، مسیح (مسیاح)، خدمتکار خدا (عبدالله)، پیامبر (نبی)، فرستاده (رسول)، کاردار، دادرس و نماینده خدا (ولی الله)، کلام
و روان خدا. ولی چه ُشد که با گذشت زمان «مُحَمَد-عیسی» پیامبر عرب ها ُشد؟
٣) گُسیخته شدن پیوندِ میانِ فرنامِ مسیحیِ «مُحَ َمد» با «عیسی»
٣.١ کاربُرد و امکان کژبرداشتی(سوتفاهم) از فرنام مسیحیِ «مُحَ َمد» کاربُردِ صفتهای «مقدس» و ستایش کُنندۀِ مسیحی این است که تجربه هایِ دینباوران را در این پیوند بیان کُنند که به کمکِ «عیسی» همۀِ پُرسش های مذهبی آنها «پاسخ داده شده» و امیدهایِ آنها جان گرفته است- آنهم باوجود نبودنِ سند در تایید این تجربه ها.
«عیسی» برای کسانیکه به او باور دارند، همانند «داروی درمانی» است. از اینرو در انگاشتِ (تصور) مسیحیان، «عیسی» موجودی با برترین توانایی هاست. و این انگاشت دربارۀِ
توان شفابخشی «عیسی» در همۀِ روایت های دینی و فرهنگی آنها بازتاب یافته است(٢٤). اکنون جُدا از اینکه «عیسی» (در تاریخ و فرهنگِ مردمان «سامی») نمادِ دخالتِ خُدا در تاریخ انسانیت از زمان آفرینش است) در جایگاهِ «مسیح» (نجات دهنده)، رسول (فرستاده)، «مُحَمَد» (ستایش شونده)....، یا هماهنگ با فرهنگِ یونانی «عیسی» پسر جسمانی خدا، و کلام خدا نامیده شود، در این صفتهای ستایش کُننده ایده آل های مذهبی و تصورات امیدبخش بازتاب مییابند که در تضاد با این اندیشه است که عیسی را نماد «ناتوانی و تنگدستی» نشان میدهد. از اینرو از نگاه روانشناسیِ مذهبی باورپذیر است، که این ویژگی
هایی را که به «عیسی» نسبت میدهند، برای دینباوران جذاب تر از خود او باشند. در عیسی شناسى یونانِ باستان این خطر وجود داشت که صفاتى را در ستایش از پهلوانان افسانه ای بسازند، سپس در یک زمانی خود این صفت ها شخصیت های تاریخی شوند؛ در پیوند با «عیسی»، پیروانش او را خدایی میدانستند که روی زمین نمای انسانی یافته بود. و آنها آن «عیسی» را که قابل لمس بود نادیده میگرفتند. همچنین در عیسی شناسی یهودی/مسیحی و عیسی شناسی سوریه ای/ عربی میتوانستند القابی را که به بلندپایگان میدادند، آنچنان خیره کننده بوده باشند که شخص «عیسی» را به پس رانده باشند. این فرآیند
که در آن، توجه به شخصِ «عیسی» به صفتى منتقل شده است که در ستایش از «عیسی» برای او ساخته اند، و جدا شدن صفت «عیسی» از خود «عیسی» که سبب ساز تاریخی آن بوده است، از نگاه تاریخی اثبات شده است
ادامه دارد ....
https://t.me/naghde_eslamm/37400
#قسمت_هشتم
از اینرو، نام «مُحَمَد» صفتى در ستایش از «عیسی» است، همانگونه که این واژۀِ ستایش کُننده در مسیحیتِ سوریه ای و مسیحیت سریانی/ عربی (پیش از کنفرانس نیسه) روی سکه ها کنده کاری شده، و بر روی دیوار اندرونی قبه الصخره و در نوشته های قرآنی نوشته شده است:
عیسی برگزیده/ستایش شونده (مُحَمَد)، مسیح (مسیاح)، خدمتکار خدا (عبدالله)، پیامبر (نبی)، فرستاده (رسول)، کاردار، دادرس و نماینده خدا (ولی الله)، کلام
و روان خدا. ولی چه ُشد که با گذشت زمان «مُحَمَد-عیسی» پیامبر عرب ها ُشد؟
٣) گُسیخته شدن پیوندِ میانِ فرنامِ مسیحیِ «مُحَ َمد» با «عیسی»
٣.١ کاربُرد و امکان کژبرداشتی(سوتفاهم) از فرنام مسیحیِ «مُحَ َمد» کاربُردِ صفتهای «مقدس» و ستایش کُنندۀِ مسیحی این است که تجربه هایِ دینباوران را در این پیوند بیان کُنند که به کمکِ «عیسی» همۀِ پُرسش های مذهبی آنها «پاسخ داده شده» و امیدهایِ آنها جان گرفته است- آنهم باوجود نبودنِ سند در تایید این تجربه ها.
«عیسی» برای کسانیکه به او باور دارند، همانند «داروی درمانی» است. از اینرو در انگاشتِ (تصور) مسیحیان، «عیسی» موجودی با برترین توانایی هاست. و این انگاشت دربارۀِ
توان شفابخشی «عیسی» در همۀِ روایت های دینی و فرهنگی آنها بازتاب یافته است(٢٤). اکنون جُدا از اینکه «عیسی» (در تاریخ و فرهنگِ مردمان «سامی») نمادِ دخالتِ خُدا در تاریخ انسانیت از زمان آفرینش است) در جایگاهِ «مسیح» (نجات دهنده)، رسول (فرستاده)، «مُحَمَد» (ستایش شونده)....، یا هماهنگ با فرهنگِ یونانی «عیسی» پسر جسمانی خدا، و کلام خدا نامیده شود، در این صفتهای ستایش کُننده ایده آل های مذهبی و تصورات امیدبخش بازتاب مییابند که در تضاد با این اندیشه است که عیسی را نماد «ناتوانی و تنگدستی» نشان میدهد. از اینرو از نگاه روانشناسیِ مذهبی باورپذیر است، که این ویژگی
هایی را که به «عیسی» نسبت میدهند، برای دینباوران جذاب تر از خود او باشند. در عیسی شناسى یونانِ باستان این خطر وجود داشت که صفاتى را در ستایش از پهلوانان افسانه ای بسازند، سپس در یک زمانی خود این صفت ها شخصیت های تاریخی شوند؛ در پیوند با «عیسی»، پیروانش او را خدایی میدانستند که روی زمین نمای انسانی یافته بود. و آنها آن «عیسی» را که قابل لمس بود نادیده میگرفتند. همچنین در عیسی شناسی یهودی/مسیحی و عیسی شناسی سوریه ای/ عربی میتوانستند القابی را که به بلندپایگان میدادند، آنچنان خیره کننده بوده باشند که شخص «عیسی» را به پس رانده باشند. این فرآیند
که در آن، توجه به شخصِ «عیسی» به صفتى منتقل شده است که در ستایش از «عیسی» برای او ساخته اند، و جدا شدن صفت «عیسی» از خود «عیسی» که سبب ساز تاریخی آن بوده است، از نگاه تاریخی اثبات شده است
ادامه دارد ....
https://t.me/naghde_eslamm/37400
Telegram
نقدى بر اسلام
▪️دگرديسى عيسى بن مريم به محمد بن عبدالله، اتفاقى كه در گذر زمان شخصيت جديد و دين جديدى با هويت عربى خلق كرده است.
آيا محمد بن عبدالله، صفتى براى عيسى بن مريم بوده است كه در گذر تاريخ به شخصيتى حقيقى تبديل شده است؟
براى خواندن اين مقاله زيبا كانال نقد اسلام…
آيا محمد بن عبدالله، صفتى براى عيسى بن مريم بوده است كه در گذر تاريخ به شخصيتى حقيقى تبديل شده است؟
براى خواندن اين مقاله زيبا كانال نقد اسلام…
Forwarded from نقدى بر اسلام
▪️نگاهى به سرچشمه هاى اصلى قرآن
#قسمت_هشتم
یک جانور سپیدی که چیزی میانِ استَر و الاغ بود در نزدیکیِ دَرِ مسجد پدیدار شود؛ این جانور در پهلوهایش دارای دو بال بود و در هنگام شتاب گرفتن میتوانست به اندازه ای که میدید پرش کُند. جبرئیل مرا سوار این چهارپا کرد؛ سپس جبرئیل با من گام برداشت، (بگونه ایکه) او از من جلو نمیزد، و من هم از او پیشی نمیگرفتم.
ولی هنگامیکه من برای نُخستین بار نزدیک این جانور شده تا سوارش شوم، او روی دو پایش برخاست. هماهنگ با آن، جبرئیل دستش را بالا بُرد و رویِ یالِ آن چهارپا گذاشت: سپس او از آن چهارپا پُرسید:
ای «براق»! آیا تو از رفتارت شرم نمیکُنی؟ ای «براق»! سوگند به خُدا، تا پیش از محمد که خادم خداست کسی سوار تو نشده است که ارجمندتر از او در پیشگاه خدا باشد.’ هماهنگ با آن، «براق» به اندازه ای شرمگین شُد که دانه های عرق از بدنش سرازیر شُدند.
سپس «براق» آرام ایستاد تا من سوار او شدم. «الحسن» گزارش کرده است که:
پیامبر خدا به راه افتاد و جبرئیل نیز با او همراه شُد، تا اینکه آنها به اورشلیم رسیدند. محمد در آنجا ابراهیم و موسی، عیسی و گروهی از پیامبران را یافت. هماهنگ با آن، رسول الله در جایگاهِ پیشنماز با آنها اقامه نماز کرد. پس از آن، جبرئیل دو آوَند (ظرف) آورد؛ در یکی از آنها می (شراب) بود و در دیگری شیر. هماهنگ با آن، رسول الله آوندِ شیر را بدست گرفت و از آن نوشید، و به آوندِ می دست نَزَد. سپس جبرئیل به رسول الله گفت: «شما و پیروانِ شما به سرشت و نهاد طبیعت هدایت شده اید. ای محمد! از اینرو نوشیدن می بر شما حرام است.»
سپس رسول الله راهش را دُنبال کرد. و بامدادان، محمد به سوی مردم قبیلۀِ قریش رفت و دیده های خودش را با آنها درمیان گذاشت. سپس بسیاری از مردم گفتند: «به خدا سوگند! آنچه که تو میگویی همانند روز روشن است! به خدا سوگند!
یک کاروان برای سفر از مکه به سوریه یک ماه زمان نیاز دارد و یک ماه نیز برای بازگشتن. آیا محمد میتواند یک شبه
چنین سفری را انجام دهد و بامداد به مکه بازگشته باشد [١٥]؟»
برپایۀِ این گُزارش، ُمحمد در یک شب از مکه به اورشلیم رفته و بازگشته است. ولی بازگویی های (روایت های) سپسین در اینباره بگونۀِ قابل توجه ای به این سفر شاخ و برگ داده اند؛ به هر روی، همۀِ این بازگویی ها ادعا میکُنند که گُزارش آنها ُمستقیم از خود محمد سرچشمه گرفته است.
در کتاب «مشکات المصابیح» نوشتۀِ « محمد بین عبدالله خطیب تبریزی» که در سال ١٣٤٠ یا ١٣٤١ میلادی فوت کرد، این داستان با استناد به نام یک سری از نویسندگان گزارش شده است که آنرا بازگویی کرده اند: «رسول الله [١٦] گُفت....هنگامیکه من بخواب رفته بودم،...یک شخصی (جبرئیل) پیش من آمد: سپس او سینه مرا شکافت و قلب مرا بیرون آورد. سپس او یک جام تلایی (طلایی) پُر از ایمان آورد. قلب مرا بشُست؛ پس از اینکه او قلب مرا سرجایش گذاشت، من بخود آمدم....سپس او مرا پیش یک چهارپای سفیدی آورد که کوچکتر از اَستر، ولی بُزرگتر از الاغ بود: آن چهارپا را «براق» مینامیدند، و هر پرش او به اندازۀِ مسافتی بود که میتوانست ببیند. سپس او مرا سوار آن چهارپا کرد، و جبرئیل مرا به همراه بُرد تا اینکه ما به پایین ترین طبقه آسمان رسیدیم. او درخواست ورود کرد. سپس کَسی (نگهبانی) پُرسید: ‘آنجا کیست؟
همراهِ من پاسخ داد: ‘جبرئیل’. آن نگهبان پُرسید: ‘و آن شخصی که همراه شماست، کیست؟’ جبرئیل پاسخ داد: محمد.
ادامه دارد ......
https://t.me/naghde_eslamm/37960
#قسمت_هشتم
یک جانور سپیدی که چیزی میانِ استَر و الاغ بود در نزدیکیِ دَرِ مسجد پدیدار شود؛ این جانور در پهلوهایش دارای دو بال بود و در هنگام شتاب گرفتن میتوانست به اندازه ای که میدید پرش کُند. جبرئیل مرا سوار این چهارپا کرد؛ سپس جبرئیل با من گام برداشت، (بگونه ایکه) او از من جلو نمیزد، و من هم از او پیشی نمیگرفتم.
ولی هنگامیکه من برای نُخستین بار نزدیک این جانور شده تا سوارش شوم، او روی دو پایش برخاست. هماهنگ با آن، جبرئیل دستش را بالا بُرد و رویِ یالِ آن چهارپا گذاشت: سپس او از آن چهارپا پُرسید:
ای «براق»! آیا تو از رفتارت شرم نمیکُنی؟ ای «براق»! سوگند به خُدا، تا پیش از محمد که خادم خداست کسی سوار تو نشده است که ارجمندتر از او در پیشگاه خدا باشد.’ هماهنگ با آن، «براق» به اندازه ای شرمگین شُد که دانه های عرق از بدنش سرازیر شُدند.
سپس «براق» آرام ایستاد تا من سوار او شدم. «الحسن» گزارش کرده است که:
پیامبر خدا به راه افتاد و جبرئیل نیز با او همراه شُد، تا اینکه آنها به اورشلیم رسیدند. محمد در آنجا ابراهیم و موسی، عیسی و گروهی از پیامبران را یافت. هماهنگ با آن، رسول الله در جایگاهِ پیشنماز با آنها اقامه نماز کرد. پس از آن، جبرئیل دو آوَند (ظرف) آورد؛ در یکی از آنها می (شراب) بود و در دیگری شیر. هماهنگ با آن، رسول الله آوندِ شیر را بدست گرفت و از آن نوشید، و به آوندِ می دست نَزَد. سپس جبرئیل به رسول الله گفت: «شما و پیروانِ شما به سرشت و نهاد طبیعت هدایت شده اید. ای محمد! از اینرو نوشیدن می بر شما حرام است.»
سپس رسول الله راهش را دُنبال کرد. و بامدادان، محمد به سوی مردم قبیلۀِ قریش رفت و دیده های خودش را با آنها درمیان گذاشت. سپس بسیاری از مردم گفتند: «به خدا سوگند! آنچه که تو میگویی همانند روز روشن است! به خدا سوگند!
یک کاروان برای سفر از مکه به سوریه یک ماه زمان نیاز دارد و یک ماه نیز برای بازگشتن. آیا محمد میتواند یک شبه
چنین سفری را انجام دهد و بامداد به مکه بازگشته باشد [١٥]؟»
برپایۀِ این گُزارش، ُمحمد در یک شب از مکه به اورشلیم رفته و بازگشته است. ولی بازگویی های (روایت های) سپسین در اینباره بگونۀِ قابل توجه ای به این سفر شاخ و برگ داده اند؛ به هر روی، همۀِ این بازگویی ها ادعا میکُنند که گُزارش آنها ُمستقیم از خود محمد سرچشمه گرفته است.
در کتاب «مشکات المصابیح» نوشتۀِ « محمد بین عبدالله خطیب تبریزی» که در سال ١٣٤٠ یا ١٣٤١ میلادی فوت کرد، این داستان با استناد به نام یک سری از نویسندگان گزارش شده است که آنرا بازگویی کرده اند: «رسول الله [١٦] گُفت....هنگامیکه من بخواب رفته بودم،...یک شخصی (جبرئیل) پیش من آمد: سپس او سینه مرا شکافت و قلب مرا بیرون آورد. سپس او یک جام تلایی (طلایی) پُر از ایمان آورد. قلب مرا بشُست؛ پس از اینکه او قلب مرا سرجایش گذاشت، من بخود آمدم....سپس او مرا پیش یک چهارپای سفیدی آورد که کوچکتر از اَستر، ولی بُزرگتر از الاغ بود: آن چهارپا را «براق» مینامیدند، و هر پرش او به اندازۀِ مسافتی بود که میتوانست ببیند. سپس او مرا سوار آن چهارپا کرد، و جبرئیل مرا به همراه بُرد تا اینکه ما به پایین ترین طبقه آسمان رسیدیم. او درخواست ورود کرد. سپس کَسی (نگهبانی) پُرسید: ‘آنجا کیست؟
همراهِ من پاسخ داد: ‘جبرئیل’. آن نگهبان پُرسید: ‘و آن شخصی که همراه شماست، کیست؟’ جبرئیل پاسخ داد: محمد.
ادامه دارد ......
https://t.me/naghde_eslamm/37960
Telegram
نقدى بر اسلام
از آنجا که محمد بن عبدالله با تورات و انجیل آشنایی کارشناسانه نداشت، او نه انجیل های چهارگانه را میشناخت که از سویِ خط اصلی کلیسا پذیرفته و تایید شده بودند و نه با کتاب های دینیِ یهودیان همانند «تالموت» و «میدارش» آشنایی داشت که تفسیرهای دلبخواهی از تورات…
Forwarded from نقدى بر اسلام
مهدى موهوم شيعيان، نماد توحش و بربريتى است كه تفكر تكفيرى شيعى از آن نشأت گرفته است
#قسمت_هشتم
در ٧ قسمت قبل با سركشى در معتبرترين كتابهائى كه علماى بزرگ شيعه نوشته اند، ٢٧ روايت در مورد وقايع ظهور امام زمان و اقداماتى كه ايشان پس از ظهورش انجام ميدهد را خدمتتان ارائه كردم كه البته تعداد روايات ازين دست آنقدر زياد هست كه ميتوان با گردآورى آنها يك كتاب چند صد صفحه اى نوشت.
طبق روال، اسلامگرايان شيعه اين روايات را جعلى يا ضعيف ناميده و مانند هميشه گردآورى آنها توسط كانال تخصصى نقد اسلام را دليل بر بيسوادى ادمينهاى اين كانال ارزشمند خطاب كرده اند.
ذكر اين نكته بسيار حائز اهميت است كه همانطور كه اثبات كرديم، علامه مجلسى نويسنده مجموعه بزرگ بحارالأنوار در ابتداى كتابش اعلام ميكند كه تمام رواياتى كه گردآورى كرده صحيح و نقل شده از ائمه معصومين ميباشند(اينجا را ببينيد). البته نمونه اين ادعا را اكثر روحانيون شيعه در مورد احاديث كتابهايشان، داشته اند)، پس جعلى و ضعيف بودن اين روايات ادعاى دروغى بيش نيست و تنها دليل اين اظهار نظر، خالى بودن دست پيروان اين مذهب از استدلال و پاسخگوئى منطقى است.
▪️سئوال مهم اين است كه امثال مجلسى و ديگر آخوندهاى شيعه، چرا اين روايات را نوشته اند؟
▪️مگر آنها نميدانستند كه با اين كار يك چهره خشن و خونريز از امام غايبشان، به نمايش ميگذارند؟
▪️پاسخ:
همانطور كه ميدانيد ما انسانها در گذر زمان فهميده تر و باهوشترتر از پيشينيانمان شده ايم و خيلى از رسوم، عادات و فعل و انفعالاتى كه قبلا ارزش و يا امتياز به حساب مى آمد را ناپسنديده و غلط ميدانيم و از انجام آنها خوددارى ميكنيم.
به عنوان مثال تا ١٠-١٥ سال پيش چيزى به نام #حقوق_حيوانات نه فراگير بود و نه شناخته شده و كسى براى كتك خوردن يك حيوان، نگران و آشفته نميشد، اما امروزه احترام به حقوق حيوانات بعنوان يكى از ارزشهاى انسانى در اكثر جوامع شناخته ميشود و سازمانها و ارگانهاى زيادى در سراسر جهان در اينمورد فعاليت ميكنند.
اما زمانى كه آخوندهائى مانند طوسى، مجلسى يا ديگر ملاهاى شيعه اين احاديث را بازنويسى و گردآورى ميكرده اند، كشتن انسانها در سطح وسيع و با خشونت جنون آميز يك ارزش و نشان از شجاعت براى ائمه و بزرگان دين شناخته ميشده است و ايرادى بر آن وارد نبوده،
كما اينكه هنوز هم عده زيادى از قشر آخوند و متعصبين خشك مغز، كشتن و قتل عامى كه به امام زمان منسوب شده است را نشانه قدرت زياد وى براى تسلط بر امور جامعه ميدانند.
اما امروزه بدليل تقبيح كشتار انسانها در جوامع بشرى، آخوندها و پيروانشان مجبورند براى فريب مردم از انتشار اين احاديث و يا از نقل آنها پرهيز كنند زيرا همانطور در تيتر اين مقاله ميبينيد، اين احاديث اثبات توحش و بربريت موجودى است كه آخوندها در ذهن پيروانشان پرورانده اند.
بگذاريد برگرديم به احاديثى كه نقل كرديم و به سئوالاتى كه در ذهن خواننده پس از خواندن آنها خطور ميكند، بپردازيم.
١) آيا #امام_زمانى كه قرار است دنيا را پر از عدالت كند بايد با كشتار و قتل عام انسانها و با توحش اينكار را بكند؟
٢) آيا كشتن اين همه انسان آسانتر از هدايت آنها توسط كسى است كه به قدرت خدا، قرنها در مخفيگاهش(چاه) در انتظار به سر ميبرده است؟
ادامه دارد …
#قسمت_هشتم
در ٧ قسمت قبل با سركشى در معتبرترين كتابهائى كه علماى بزرگ شيعه نوشته اند، ٢٧ روايت در مورد وقايع ظهور امام زمان و اقداماتى كه ايشان پس از ظهورش انجام ميدهد را خدمتتان ارائه كردم كه البته تعداد روايات ازين دست آنقدر زياد هست كه ميتوان با گردآورى آنها يك كتاب چند صد صفحه اى نوشت.
طبق روال، اسلامگرايان شيعه اين روايات را جعلى يا ضعيف ناميده و مانند هميشه گردآورى آنها توسط كانال تخصصى نقد اسلام را دليل بر بيسوادى ادمينهاى اين كانال ارزشمند خطاب كرده اند.
ذكر اين نكته بسيار حائز اهميت است كه همانطور كه اثبات كرديم، علامه مجلسى نويسنده مجموعه بزرگ بحارالأنوار در ابتداى كتابش اعلام ميكند كه تمام رواياتى كه گردآورى كرده صحيح و نقل شده از ائمه معصومين ميباشند(اينجا را ببينيد). البته نمونه اين ادعا را اكثر روحانيون شيعه در مورد احاديث كتابهايشان، داشته اند)، پس جعلى و ضعيف بودن اين روايات ادعاى دروغى بيش نيست و تنها دليل اين اظهار نظر، خالى بودن دست پيروان اين مذهب از استدلال و پاسخگوئى منطقى است.
▪️سئوال مهم اين است كه امثال مجلسى و ديگر آخوندهاى شيعه، چرا اين روايات را نوشته اند؟
▪️مگر آنها نميدانستند كه با اين كار يك چهره خشن و خونريز از امام غايبشان، به نمايش ميگذارند؟
▪️پاسخ:
همانطور كه ميدانيد ما انسانها در گذر زمان فهميده تر و باهوشترتر از پيشينيانمان شده ايم و خيلى از رسوم، عادات و فعل و انفعالاتى كه قبلا ارزش و يا امتياز به حساب مى آمد را ناپسنديده و غلط ميدانيم و از انجام آنها خوددارى ميكنيم.
به عنوان مثال تا ١٠-١٥ سال پيش چيزى به نام #حقوق_حيوانات نه فراگير بود و نه شناخته شده و كسى براى كتك خوردن يك حيوان، نگران و آشفته نميشد، اما امروزه احترام به حقوق حيوانات بعنوان يكى از ارزشهاى انسانى در اكثر جوامع شناخته ميشود و سازمانها و ارگانهاى زيادى در سراسر جهان در اينمورد فعاليت ميكنند.
اما زمانى كه آخوندهائى مانند طوسى، مجلسى يا ديگر ملاهاى شيعه اين احاديث را بازنويسى و گردآورى ميكرده اند، كشتن انسانها در سطح وسيع و با خشونت جنون آميز يك ارزش و نشان از شجاعت براى ائمه و بزرگان دين شناخته ميشده است و ايرادى بر آن وارد نبوده،
كما اينكه هنوز هم عده زيادى از قشر آخوند و متعصبين خشك مغز، كشتن و قتل عامى كه به امام زمان منسوب شده است را نشانه قدرت زياد وى براى تسلط بر امور جامعه ميدانند.
اما امروزه بدليل تقبيح كشتار انسانها در جوامع بشرى، آخوندها و پيروانشان مجبورند براى فريب مردم از انتشار اين احاديث و يا از نقل آنها پرهيز كنند زيرا همانطور در تيتر اين مقاله ميبينيد، اين احاديث اثبات توحش و بربريت موجودى است كه آخوندها در ذهن پيروانشان پرورانده اند.
بگذاريد برگرديم به احاديثى كه نقل كرديم و به سئوالاتى كه در ذهن خواننده پس از خواندن آنها خطور ميكند، بپردازيم.
١) آيا #امام_زمانى كه قرار است دنيا را پر از عدالت كند بايد با كشتار و قتل عام انسانها و با توحش اينكار را بكند؟
٢) آيا كشتن اين همه انسان آسانتر از هدايت آنها توسط كسى است كه به قدرت خدا، قرنها در مخفيگاهش(چاه) در انتظار به سر ميبرده است؟
ادامه دارد …
Telegram
نقدى بر اسلام
▪️مهدى موهوم شيعيان، موجودى كه آخوندى به نام عثمان ابن سعيد او را زائيد تا بوسيله آن جيب مردم خردباخته را خالى كند.
اما جالب آنكه اين موجود موهوم بعدها توسط مجلسى و اسلافش به جانورى خونخوار تبديل شد كه با آمدنش جز توحش و بربريت و قتل و جنايت هيچ ثمره اى…
اما جالب آنكه اين موجود موهوم بعدها توسط مجلسى و اسلافش به جانورى خونخوار تبديل شد كه با آمدنش جز توحش و بربريت و قتل و جنايت هيچ ثمره اى…
Audio
فايل شنيدارى
▪️موضوع: روز عاشورا، مشروعیت یا عدم مشروعیت قیام حسین
#قسمت_هشتم
▪️سخنران: استاد بزرگوار ايمان سليمانى اميرى
براى شنيدن قسمتهاى قبلى بر روى لينكهاى زير كليك كنيد
قسمت ششم
قسمت هفتم
در مبارزه با جهل و خرافات با انتشار اين فايل صوتى قدمى در راه روشنگرى در جامعه مان برداريد
▪️موضوع: روز عاشورا، مشروعیت یا عدم مشروعیت قیام حسین
#قسمت_هشتم
▪️سخنران: استاد بزرگوار ايمان سليمانى اميرى
براى شنيدن قسمتهاى قبلى بر روى لينكهاى زير كليك كنيد
قسمت ششم
قسمت هفتم
در مبارزه با جهل و خرافات با انتشار اين فايل صوتى قدمى در راه روشنگرى در جامعه مان برداريد
Forwarded from نقدى بر اسلام
چه کسانی قرآن را نوشته اند؟
#قسمت_هشتم
«ریموند دکویین (Raymond dequin)» میانگارد که این دستبرد در قرآن باید در زمان مامون عباسی انجام شده باشد. افزون بر این، «ریموند دکویین» در یک نامه برای پشتیبانی از این تئوری دلیل استوانی را را هم پیش میکشد: همانگونه که «داوید پاور (david power) در کتاب «محمد پدر هیچکدام از مردان شما نیست» نشان داده است، این بخشها از قرآن دستکاری شده اند، ادعایی که او بر روی نسخۀِ پاریسی قرآن بگونه فیزیکی ثابت کرده است(١٤).
بدینسان همۀِ شواهد از این ادعا پشتیبانی میکنند که این بخش از کتابی که به نام «یوحناس دمشقی» به ما رسیده است، باید در قرن نهم میلادی نوشته شده باشد، و از سوی دیگر آیه های ٤٠ تا ٣٧ از سوره ٣٣ قرآن باید پس از مرگ «هشام» به دلیلهای حقوقی/ سیاسی به قرآن افزوده شده باشند.
آشکار است که این نسخۀِ قرآن امروزی بازدۀِ یکی از ویرایشهایی است که در یک زمانی انجام آن پایان یافته است، و تا گامۀِ نهایی (در پایان قرن نهم یا قرن دهم؟) بخشی از آیه ها زدوده شده و برخی آیه های تازه به قرآن افزوده شده اند. دلیل اینکه از میان نسخه های گوناگون قرآن این نسخه گسترش یافت، برمیگردد به روایتها و گزارشهایی
که تأثیر پذیر از گرایشهای سیاسی حاکم بودند.
آشکار است که در ویرایش پایانی قرآن نوشته های تازه بدست آمده، دیگر دگرگون نمیشدند، بلکه در جایگاه یک «حکم حکومتی» پذیرفته و به قرآن افزدوده میشدند. از اینرو از نگاه یک آدم بیطرف که قرآن را میخواند، او در قرآن بجز هرج و مرج، و نبودگی یک ساختار نوشتاری، هیچ سامانه و نظمی نمییابد؛ نه رده بندی سوره های قرآن از یک منطق پیروی میکند و نه درونمایۀِ این سوره ها. این بیسامانی در قرآن نشان میدهد که در یک بازه زمانی به درازای چندین سده یک سری نوشته ها
در این کتاب گردآوری شده اند، بدون اینکه به این نوشته ها سر و سامانی داده شود.
بنگر میآید که رده بندی سوره هاى قرآن که با سوره هاى بلند آغاز و با سوره هاى کوتاه پایان میبابند (از سوره دوم تا سوره ١١٢) بی تاثیر از نامه های «پاولوس» نبوده باشند.
و اگر استثنایی هم در این بُنپایه باشد به نوشته هاى کهنتر قرآنی برمیگردد که یک زمانی
به قرآن حکومتی افزوده شده اند.
بنگر میآید که واژۀِ «ویرایش پایانی» برای قرآن که پس از گذشت چندین سده شکل کنونی و «پایانی» خودش را یافته است، نامناسب باشد. با این همه یک زمانی می بایست این دگرگونیها در قرآن به پایان می رسیدند. ولی روشن نیست که آیا قرآن کنونی نتیجۀِ تأثیر پذیری از چیرگی مدارس دینی (کلیسا) یا تصمیمات سیاسی بوده است.
ادامه دارد ….
#قسمت_هشتم
«ریموند دکویین (Raymond dequin)» میانگارد که این دستبرد در قرآن باید در زمان مامون عباسی انجام شده باشد. افزون بر این، «ریموند دکویین» در یک نامه برای پشتیبانی از این تئوری دلیل استوانی را را هم پیش میکشد: همانگونه که «داوید پاور (david power) در کتاب «محمد پدر هیچکدام از مردان شما نیست» نشان داده است، این بخشها از قرآن دستکاری شده اند، ادعایی که او بر روی نسخۀِ پاریسی قرآن بگونه فیزیکی ثابت کرده است(١٤).
بدینسان همۀِ شواهد از این ادعا پشتیبانی میکنند که این بخش از کتابی که به نام «یوحناس دمشقی» به ما رسیده است، باید در قرن نهم میلادی نوشته شده باشد، و از سوی دیگر آیه های ٤٠ تا ٣٧ از سوره ٣٣ قرآن باید پس از مرگ «هشام» به دلیلهای حقوقی/ سیاسی به قرآن افزوده شده باشند.
آشکار است که این نسخۀِ قرآن امروزی بازدۀِ یکی از ویرایشهایی است که در یک زمانی انجام آن پایان یافته است، و تا گامۀِ نهایی (در پایان قرن نهم یا قرن دهم؟) بخشی از آیه ها زدوده شده و برخی آیه های تازه به قرآن افزوده شده اند. دلیل اینکه از میان نسخه های گوناگون قرآن این نسخه گسترش یافت، برمیگردد به روایتها و گزارشهایی
که تأثیر پذیر از گرایشهای سیاسی حاکم بودند.
آشکار است که در ویرایش پایانی قرآن نوشته های تازه بدست آمده، دیگر دگرگون نمیشدند، بلکه در جایگاه یک «حکم حکومتی» پذیرفته و به قرآن افزدوده میشدند. از اینرو از نگاه یک آدم بیطرف که قرآن را میخواند، او در قرآن بجز هرج و مرج، و نبودگی یک ساختار نوشتاری، هیچ سامانه و نظمی نمییابد؛ نه رده بندی سوره های قرآن از یک منطق پیروی میکند و نه درونمایۀِ این سوره ها. این بیسامانی در قرآن نشان میدهد که در یک بازه زمانی به درازای چندین سده یک سری نوشته ها
در این کتاب گردآوری شده اند، بدون اینکه به این نوشته ها سر و سامانی داده شود.
بنگر میآید که رده بندی سوره هاى قرآن که با سوره هاى بلند آغاز و با سوره هاى کوتاه پایان میبابند (از سوره دوم تا سوره ١١٢) بی تاثیر از نامه های «پاولوس» نبوده باشند.
و اگر استثنایی هم در این بُنپایه باشد به نوشته هاى کهنتر قرآنی برمیگردد که یک زمانی
به قرآن حکومتی افزوده شده اند.
بنگر میآید که واژۀِ «ویرایش پایانی» برای قرآن که پس از گذشت چندین سده شکل کنونی و «پایانی» خودش را یافته است، نامناسب باشد. با این همه یک زمانی می بایست این دگرگونیها در قرآن به پایان می رسیدند. ولی روشن نیست که آیا قرآن کنونی نتیجۀِ تأثیر پذیری از چیرگی مدارس دینی (کلیسا) یا تصمیمات سیاسی بوده است.
ادامه دارد ….
Telegram
نقدى بر اسلام
▪️چه كسانى قرآن را نوشته اند؟
آيا شخصى به نام محمد نقشى در نوشتن اين آيات و سوره ها داشته است؟
اگر محمد قرآن را ننوشته است، پس چه كس يا كسانى اين كتاب را تهيه كرده اند و به چه منظورى؟
پروفسور كار هاينتس اوليگ در يك مقاله بسيار خواندنى به اين موضوع پرداخته…
آيا شخصى به نام محمد نقشى در نوشتن اين آيات و سوره ها داشته است؟
اگر محمد قرآن را ننوشته است، پس چه كس يا كسانى اين كتاب را تهيه كرده اند و به چه منظورى؟
پروفسور كار هاينتس اوليگ در يك مقاله بسيار خواندنى به اين موضوع پرداخته…
Audio
فايل شنيدارى
▪️موضوع: روز عاشورا، مشروعیت یا عدم مشروعیت قیام حسین
#قسمت_هشتم
▪️سخنران: استاد بزرگوار ايمان سليمانى اميرى
براى شنيدن قسمتهاى قبلى بر روى لينكهاى زير كليك كنيد
قسمت ششم
قسمت هفتم
در مبارزه با جهل و خرافات با انتشار اين فايل صوتى قدمى در راه روشنگرى در جامعه مان برداريد
▪️موضوع: روز عاشورا، مشروعیت یا عدم مشروعیت قیام حسین
#قسمت_هشتم
▪️سخنران: استاد بزرگوار ايمان سليمانى اميرى
براى شنيدن قسمتهاى قبلى بر روى لينكهاى زير كليك كنيد
قسمت ششم
قسمت هفتم
در مبارزه با جهل و خرافات با انتشار اين فايل صوتى قدمى در راه روشنگرى در جامعه مان برداريد