ایران بریفینگ
ناصر حالا آیت الله جوانی بود که هم اهل مطبوعه بود هم اهل کتاب، در سال ۱۳۳۵ و در ۲۹ سالگی طی یک مراسم سلطنتی جایزه بهترین کتاب سال را بابت تصنیف کتاب فیلسوفنماها از دست محمدرضا شاه پهلوی دریافت کرد، جایزهای در نوع خود بینظیر که آیت الله به سعد آباد رفت و دست شاه و فرح بوسید و مواهب گرفت، صدایی به اعتراض نه تنها از قم بر نخواست که آیت الله شریعتمداری در بازگشتش از کاخ برایش گوسفندها قربانی کردند آنسان که جوی خون در صالحیه قم به راه افتاد و از نجف نیز #آیت_الله_خویی پیغام فرستاده بود:«امید شیعه در پناه سلطان شیعه»
فردای آن روز تمام روزنامههای کشور گفتگوی آیت الله با شاه شیعه بود:
شاه در سرسرای سعدآباد از آیت الله جوان پرسیده بود:«شما از کجا به این فکر افتادید؟
#ناصر_مکارم_شیرازی نیز توضیح داده بود که از چندی به این طرف در حوزه علمیه قم عدهای از طلاب علوم به مطالعه در باب مکاتب فلسفی همت گماشته، و بهخصوص در اطراف مکتب ماتریالیسم – که اساس مطلب کمونیسم میباشد، به مطالعه و تحقیق پرداخته ولازممیداند که ملت از هیولای کمونیسم با اطلاع شوند»
شاید همین توضیح بود که شاه جوان را خوشحالتر کرد و دستور داده بودبه موسسه او هر چه میخواهد بدهند.
همین شد که پول از دربار میآمد و روز به روز «موسسه مکتب اسلام» پررونق تر میشد ، حالا نسخههای #مکتب_اسلام تا هندوچین و آمریکا هم میرفت .
شیخ ناصر، چندان علاقه ای به سیاست نداشت و مرجع مورد علاقه اش نه خمینی که شریعتمداری بود، شاید همین دلبستگی به راه و منش #آیت_الله_شریعتمداری او را وا داشت که در خبرگان قانون اساسی پس از انقلاب، مخالف ولایت فقیه باشد و این نظریه را زمینه استبداد دینی بداند.
و اما آن جسارتی که کرد در سال ۵۶ و اعتراض به مقاله رشیدی مطلق که گویا توهینی به آیت الله خمینی کرده بود، بیشتر به تعصبی بود که بر لباس روحانیان داشت و نه به شخص خمینی.
هر چه بود مهر آیت الله شیعه و شاه شیعه قطع شد حالا هر دو پس از آن غروب طلایی در سرسرای سعدآباد که گل میگفتند و گل میشنیدند ناخواسته دشمن یکدیگر شدند، چه بسا هم شاه جوان و هم شیخ جوان از این فراق غمگین بودند، خمینی اماقطعا شاد شاد بود.
#مجمع_الجزایر_جمهوری_اسلامی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM