جامعه‌شناسی
40.4K subscribers
3.46K photos
474 videos
144 files
2.41K links
🌎جامعه شناسى مطالعه علمى زندگى بشر است.

💢 جستارهایی در:
- جامعه شناسی
- روانشناسی
- اقتصاد
- فلسفه
- ادبیات
- سینما

📞 تماس و تبلیغ:
@irsociology


بزرگترین مرجع علوم‌انسانی کشور
Download Telegram
#معرفی_کتاب
#نقد_نئولیبرالیسم

نئولیبرالیسم، تاریخ مختصر
دیوید هاروی
ترجمه محمود عبدالله زاده
انتشارات اختران



کانال جامعه شناسی
@IranSociology
#معرفی_کتاب
#نقد_نئولیبرالیسم





دیوید هاروی، استاد انسان شناسی و جغرافیا در دانشگاه نیویورک، در کتاب خود با عنوان "نئولیبرالیسم؛ یک تاریخ مختصر" به بازخوانی تاریخ نئولیبرالیسم از حدود دهه ی هفتاد میلادی تا به امروز پرداخته است. وی ابتدا با شرحی از شرایط و بحران های سرمایه‌داری پس از جنگ جهانی دوم، و تشریح نیروهای سیاسی، اجتماعی موجود در آن دوره و راه حل هریک برای برون رفت از بحران ها، دلایل موفقیتِ سیاسیِ پروپاگاندایِ نئولیبرالیسم را توضیح می‌دهد و در ادامه با بررسی آمارهای اقتصادی، از دهه‌ی هفتاد به بعد، یعنی پس از گسترش ایده های نئولیبرال، بی اعتباری سیاست های آن ها را نشان می دهد و تأکید می کند که بخش مهمی از تفوق پروژه‌ی نئولیبرال، در گروِ موفقیت تبلیغاتیِ این گرایش در اقناع اذهان عمومی است که توسط آن، سیاست های به شدت طبقاتی شان را به عنوان تنها راهِ توسعه و رشد ملت های مختلف، معرفی کرده اند.
هاروی در فصل اول کتاب که عنوان تأمل برانگیزِ "آزادی،صرفاً یک واژه ی دیگر..."* را بر خود دارد، می نویسد: «پس از اجرای سیاست‌های نئولیبرالی در اواخر دهه‌ی 1970، سهم یک درصد فوقانی تحصیل‌کنندگان درآمد از درآمد ملی در ایالات متحده به شدت بالا رفت و تا پایان قرن بیستم به 15 درصد (بسیار نزدیک به رقم پیش از جنگ جهانی دوم) رسید. یک درصد فوقانی تحصیل‌کنندگان درآمد در ایالات متحده، سهم خودشان از درآمد ملی را از 2 درصد در 1978 به بیش از 6 درصد تا 1999 افزایش دادند، در همین حال، نسبت مزد متوسط کارگران به حقوق مدیران اجرایی ارشد [یا همان کادرهای نئولیبرالیسم] از اندکی بیش از30 به یک در 1970 به تقریباً 500 به یک تا سال 2000 افزایش یافت.
در این مورد ایلات متحده تنها نیست و یک درصد فوقانی تحصیل‌کنندگان درآمد در بریتانیا نیز سهم خود از درآمد ملی را دوبرابر کرده‌اند، یعنی از 1982 به بعد از 5/6 درصد به 13 درصد رسانده‌اند و وقتی بیشتر دقت می‌کنیم تمرکز فوق العاده‌ی ثروت و قدرت را می‌بینیم که در همه جا در حال پدید آمدن است. مثلاً پس از «شوک درمانی: نئولیبرالی در دهه‌ی 1990 در روسیه یک الیگارشی کوچک و نیرومند در آن جا ظهور کرد. به همین ترتیب در چین، با پذیرش شیوه‌های مبتنی بر بازار آزاد، افزایشی عجیب در نابرابری درآمد و ثروت رخ داده است. موج خصوصی سازی در مکزیک پس از 1992 چند نفر (نظیر کارلوس اسلیم) را تقریباً یک شبه در فهرست ثروتمندترین مردم جهان مجله‌ی فورچون قرار داد. در سطح جهان، «کشورهای اروپای شرقی و مشترک المنافع، بیشترین افزایش نابرابری اجتماعی را تا امروز به ثبت رسانده‌اند. کشورهای عضو سازمان همکاریِ اقتصادی و توسعه نیز افزایش زیادی را در نابرابری پس از دهه‌ی 1980 نشان داده اند»، در همین حال «شکاف درآمدی بین یک پنجم از مردم جهان در ثروتمندترین و یک پنجم در فقیرترین کشورهای جهان در 1997 به 74 به یک رسید که از 60 به یک در 1990 و 30 به یک در 1960، افزایش یافته بود.» اگرچه استثناهایی در این روند وجود دارند ... ولی شواهد به وضوح نشان می‌دهند که چرخش نئولیبرالی به نحوی و تا اندازه‌ای با تجدید حیات یا بازسازی قدرت نخبگان اقتصادی [اصطلاحاً یک درصد بالای جامعه] مرتبط است.»

*متاسفانه مترجم عنوان فصل را اشتباه ترجمه کرده است (اشتباه گرفتن Word و World!)
**عبارات داخل قلاب از نگارنده است و نه مترجم

دیوید هاروی، نئولیبرالیسم، تاریخ مختصر، ترجمه‌ی محمود عبدالله زاده، انتشارات اختران، صص 28-30




کانال جامعه شناسی
@IranSociology
استاد کوچولو
نوشته حسام امیری
@IranSociology
📝ابد و یک روز به دلیل ساختار دراماتیکِ خود، فیلمِ خوش‌نقدی است که در پایان مخاطبش را مجبور به حرف زدن درباره‌ی سینما می‌کند. فیلمی در حال اکران است که پس از دو سه سال دوباره از دهانِ خاک گرفته‌ی تماشاگران ایرانی، غبار بلند می‌کند.

📝می‌توان در یک دوره‌ی زمانی معین و در یک حوزه‌ی جغرافیاییِ مشخص، گرایش‌ها و موج‌های همسانی را ردیابی و نقد کرد ولی به هر حال، تاکید مداوم بر وضعیت کلی و نامشخصی به نام اوضاع سینمای ایران، فضای نقد را به جای باز کردن، به نفع یک عده مسدود خواهد کرد.

📝نسل جوان سینمای ایران اما تنها چیزی که از سینما می‌داند در بهترین حالت، خودِ سینماست و این را شاید بتوان بزرگترین تفاوت آن‌ها با فیلم‌سازان آکادمیک پیش از انقلاب دانست. آن‌ها هیچ نیازی ندارند که به نسبت پیچیده‌ی تصویر با زندگی، تاریخ، هنر، اجتماع و سیاست فکر کنند.
@IranSociology
📝سعید روستایی با کرامات خود به درجه‌ای رسیده که دیگر به هیچ سبکی، به معنای فلوبری و برسونی‌اش، نیازمند نیست. تعارف را کنار بگذاریم، روستایی اصلاً نمی‌فهمد سینما یعنی چه. نمی‌فهمد رنجِ یک کارگردان برای بازنماییِ رنج یعنی چه. نمی‌داند که همرسانیِ کردن درد جز با دردکشیدن امکان پذیر نیست.

📝روستایی به هیچ کدام از صحنه‌ها امان نمی‌دهد و با عجله آن‌ها را به یکدیگر کات می‌زند. از دلِ یک هیجان به دلِ یک هیجان دیگر. به خاطر همین منطق، نمی‌توان هیچ سکوتی را در فیلم جای داد. یک لحظه سکوت برای چنین فیلمی یعنی از هم پاشیدن کل این پیوستارِ با تف به هم چسبیده. یک ثانیه سکوت یعنی ورود همزمان تمامی تصاویری که بیرون قاب گذاشته شده بودند با تمام توانشان.

📝گدار می‌گوید که سینما همچون خورشیدی است که از درونِ تصویر به بیرون آن می‌تابد. ابد ویک روز، نه یک خورشید، که یک چاه فاضلاب است. چاهی که به زور سعی می‌کند بیرونِ تصویر را به درون تصویر بمکد. چیزی همچون یک نمای پورن که در یک لحظه می‌خواهد تمام انرژی‌های جهان را به درونِ خود بکشد.
#سینما #نقد #فیلم

کانال جامعه شناسی
@IranSociology

متن کامل را در فایل PDF زیر بخوانید👇👇👇
📝 نگاهي به فيلم ابد و يك روز

نوشته #شهاب_تقي_پور
کانال جامعه شناسی
@IranSociology

بازنمايي فردگرايانه ي واقعيت اجتماعي؛ برخوردهاي دم دستي و كليشه اي صنعت سينما با اعتياد،فقر، زنان و مهاجرين(نگاهي به فيلم "ابد و يك روز" ساخته سعيد روستايي)


ابد و يك روز را مي توان فيلمي خوش ساخت در نظر گرفت كه محصول ايده پردازي دقيق و مبتني بر جزييات در يك فيلمنامه خوب است ، اين خلاقيت قصه محور به اضافه قدرت تشخيص در انتخاب بازيگران مناسب فيلم را براي اكثريت سينمادوستان دلنشين كرده است. اما دقيقن همين تلاش زيركانه و نبوغ اميز در راستاي دلنشيني براي اكثريت از طرف ديگر و به طرق گوناگون مي تواند پاشنه ي اشيل كار باشد. بر اين اساس در اين يادداشت بر سه ويژگي اصلي فيلم كه اتفاقن واجد سويه اي قابل بحث در گفتارهاي جامعه شناختي آست تاكيد مي كنم و سعي دارم نشان دهم كه چگونه تنها سينمايي اكثريت پسند ، متوسط و غيرتوليدگر در دام چنين كليشه هاي اكثريتي گير مي افتد و صنعتي شدن غيربرابر سينماي ايران در سالهاي اخير چگونه با بازتوليد اين كليشه ها، اين ابزار نوين رهايي را به زنجيرهاي تصوير-روياي توده مردم جدا از هم فروكاهيده است:

١- فردگرايي مورد علاقه ي كارگردانان جديد؛ علاقه ي هنري ناب يا تاثيرپذيري مستقيم

پير بورديو در مطالعات جامعه شناختي منظم و علمي خود نشان داده است كه تفكر هنري در خلا و در فضايي جادويي و ماورايي ان طور كه هنرمندان مي خواهند به ظرافت هر چه تمام تر آن را فخرفروشانه نمايش دهند اتفاق نمي افتد. او به خوبي نشان مي دهد كه شكل گيري ايده ها، سلايق، دقايق و ظرايف هنري پروسه ي تمامن تاثيرپذيرفته از وجوه اجتماعي "بودن" افراد در جامعه است. اگرچه اين غيرقابل انكار است كه محصول هنري متعالي و خلاقانه به معناي اصيل كلمه مي تواند همه جانبه به واقعيت هجوم ببرد و برپاكننده ي مرزهاي جديد بياني و در پي آن طرح انداز واقعيت هاي اجتماعي نوين باشد. اما اين اختلال هاي بياني در جهان واقعيت ها كه توسط هنر متعالي و كميابِ هر عرصه رخ مي دهد نيز نه در حالتي فردگرايانه و غيرتاثيرپذير بلكه تمامن در يك تاثيرپذيرفتگي خلاقانه است كه اتفاق مي افتد. آنچه حتا نظريات جديد مدافع هنر درباره آفرينش گري ها و مرزناپذيري هنر مي گويند نه ارجاعاتي به ساحات فردي در خلا بلكه قسمي آري گويي خلاقانه به شكلي از تحولات ساختاري و جمعي است. از اين جهت هيچ تقابلي بين اين دو ادعا نيست و هنر خلاق آفرينش گر و جمع گرايي هيچ تناقضي با هم ندارند.
اما شكلي از سلطه ي علاقه مندي شيك به فردگرا بودن و تاكيد بر فردگرايي سوژه محور (كه از آن طرف با هنرمند بودن و در پي آن متفاوت بودن هم آميزي ظريفي دارد) را در روح تحليل گرايانه ي فيلم ابد و يك روز به وضوح مي بينيم. اين روح فردگرايانه مسير خود را از لابه لاي مقاومت هاي فرهنگي در برابر سركوب ساختاري علايق و ارزش هاي نسل جديد هنريِ برخاسته از نهادهاي رسمي هنري اي مانند "دانشگاه سوره" (كه زيرمجموعه نهادهاي انقلابي مثل سازمان تبليغات اسلامي است) و تلاشي وسواسانه در تمايزجويي از هنر سياسي شده و ژورناليستي يافته است. چنين تلاش هايي در جهت بيرون كشيدن تفاوت خرد خود با شباهت درشت جمع كه به شكل غريبي با مصرف گرايي افراطي اكثريت اين افراد در ظاهر و پوشش نيز همراه شده است به شكل تاريخي همزمان با بسط نابرابري اجتماعي وسيعي اي بود كه از قضا چرخه ي تودرتوي بازتوليدكننده اش ....
@shahabtaghipour

#نقد #سینما #فیلم
کانال جامعه شناسی
https://telegram.me/joinchat/BW29hDusPve1xfOrGDB4Eg

ادامه يادداشت را
در فایل PDF زیر بخوانید👇👇👇
📜 سوپ تصویر
✍️ البرز محبوب خواه
نه فیلم‌برداری زیبا، نه تصاویر زیبا بلکه تصاویر ضروری، فیلم‌برداری ضروری.
روبر برسون
🆔 @IRANSOCIOLOGY

📃 تاریخ سینما تاریخ اشغال و غارت است. دم و دستگاه‌های نظارت و کنترل که با تصاویر واقعی کار می‌کنند، از دل سینما بیرون نیامده‌اند. آنها امتداد سینما نیستند ولی با همان ابزار کار می‌کنند. در فرانسه بعد از ابداع عکاسی گرایش‌های مختلفی برای ثبت تصویر وجود داشت که یکی از آنها تصاویری بود که پلیس از خلافکاران پرونده‌دار می گرفت و آرشیو می‌کرد. هیتلر، به قول گدار، نوعی نورپردازی را ابداع کرد تا بتواند از میادین جنگ فیلم‌برداری کند. استالین یک سینمای پروپاگاندا ساخت. تلویزیون هدایت جامعه را بدست گرفت و دوربین‌های مداربسته کنترل آن را.... متن کامل را در فایل #PDF زیر بخوانید.

از متن:

💬 تماشا کردن بدن‌های سوخته و خاکستر شده در تلویزیون عادیست چون بزودی با تصاویری دیگر جایگزین خواهند شد. تلویزیون فراموش می‌کند و فراموشی تولید می‌کند. هر تصویری چیزی نیست جز یک پیش‌قروال برای تصویر بعدی که حتی ذره‌ای از این تصویر (قبلی) را در خود حفظ نمی‌کند. برای همین، نمایش مرگ و سوختن در اخبار تلویزیون دقیقا مثل نمایش ندادن آن است چون با اینکه رخداد نمایش داده می‌شود ولی شرایطی که در آن این نمایش پخش، دیده، مصرف و فراموش می‌شود، نشان داده نمی‌شود. تلویزیون فاقد دیگریست و تنها خودش را نشان می‌دهد.

💬 سینما نه به تماشاگر بلکه به شاهد نیازمند است. شاهد کسی است که رخداد را در محل و در حین رخ‌دادن رصد می‌کند. او با رخداد همزمان و همبود است و این همان معنای زمان حالیست که سینما همواره در آن گشوده می‌شود. شاهد بدنش را در معرض همان نیروهایی قرار می‌دهد که فیلم متحملش می‌شود. فیلم دیدن، نوعی شور است، رنجِ جهان. درواقع سینما خود هم رخداد است و هم شاهد. درحالیکه تماشاگر بودن متضمن یک مدیوم، یک پرده، یک غشا و در نهایت نوعی فاصله با رخداد است. فاصله‌ای که هم مکانی‌ست و هم زمانی. این تلویزیون، تبلیغات و پورنوگرافیست که به تماشاگر نیاز دارند. آنها می‌خواهند تماشاگر نه تنها ببیند بلکه همچنین دیده شود تا بدین ترتیب، هم بر روی فانتزی او سرمایه گذاری کرده و هم او را به کنترل خود درآورند. این ذات متناقض تلویزیون است که به تماشاگر تا آنجایی نیاز دارد تا او (تماشاگر) را ببلعد. نوعی بدن برای تغذیه...

💬 درعصر اینترنت و یوتیوب و مدیا، در عصر پساسینما و پساتلویزیون، تصویر دیگر همه‌جا هست و همه‌جا تصویر است. هرکسی دوربین و صفحه نمایش کوچک خود را در جیبش دارد. ولی وقتی همه‎چیز تصویر است و تصویر همه‎جا هست، پس هیچ راه خروجی تصویری وجود ندارد....

- متن کامل این #مقاله را در فایل #PDF زیر بخوانید.

#سینما #تلویزیون #فیلم #نقد

🌐جامعه شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
Forwarded from اتچ بات
📝 نگاهی به فیلم اتاق
🔺در جهان بودن
🔻دکارت فراسوی افلاطون و هایدگر
✍️ #علی_نجات_غلامی

@IranSociology

🔸 کودک در صحنه‌ای کلیدی از فیلم از داخل اتومبیل فریاد می‌زند: mom! I'm in the world
این صحنه و این جمله (مادر! من در جهان هستم!) به نظر من اگر درست فهم شود قفل فلسفه را برای ما باز می‌کند.
داستان این فیلم از زندگی مادر و کودک پنج‌ساله‌اش شروع می‌شود که درون یک اتاق تقریباً کوچک زندگی می‌کنند. کودک در همان اتاق به دنیا آمده است و کل جهان‌اش آن اتاق است، اتاقی که پنجره ندارد و فقط یک نورگیر در سقف‌اش دارد که از آن فقط آسمان معلوم است. همچنین وسایل یک زندگی معمولی مانند تخت خواب، وان حمام، سینک دستشویی، کمد و فرش و یک تلوزیون درون اتاق است. مادر، کودک را اینگونه توجیه کرده است بعد از این اتاق همان‌طور که از نورگیر می‌بیند «فضاء» است و بعد «بهشت» و نیز تصاویر تلوزیون واقعی نیستند و فقط جادو است. کودک درکی از «جهان» خارج از اتاق ندارد. و غروب‌ها مردی می‌آید و برای‌شان غذا و وسایل لازم می‌آورد... متن کامل را در فایل #PDF زیر بخوانید.

🌐جامعه شناسی👇
https://t.me/joinchat/AAAAADusPvcSOZ6y-bfzjA

#سینما #فیلم #تحلیل_فیلم #نقد_فیلم #جامعه_شناسی_هنر #جامعه_شناسی_سینما
#نقد و تحلیل انیمیشن راه حل طناب
#حمیدرضا_سام_خانیانی

@IranSociology

همچنانکه در قرن 17 رنه دکارت با عبارت خود "من می اندیشم ، پس هستم" دنیای پیرامون خود را به سمت خردگرایی سوق داد ، در جامعه سرمایه داری امروز نیز مصرف انفعالیِ جامعه توده وار این رویکرد را پیش رو قرار داده است که "من مصرف می کنم ، پس هستم" .

انیمیشن "راه حل طناب" به صنعت فرهنگ و رابطه مستقیم آن با شبکه های ارتباطی و رسانه تلویزیون در جامعه توده وار معاصر اشاره می کند.
در انبوه ساختمانهای متحد الشکل ، دوربین ، یکی از هزاران واحد آپارتمانی را در این کلانشهر انتخاب می کند. فردی تن پرور که انیماتور ، طراحی چهره آن را "ابله گونه" می نمایاند، برای انجام پیش پا افتاده ترین کارهایش از پیشنهادهای تبلیغاتی تلویزیون بهره می جوید و آرام آرام عنان خود را هر چه بیشتر به توصیه های تلویزیون می سپارد و به لحاظ روحی به او وابسته می شود. هر بار و هر بار شرکتی که آن اقلام و ابزار و لوازم را بصورت رایگان برای او فراهم می آورد با زبانی کنایی از راه حل طناب!!! و از داخل یخچال خانه اش به زندگی او وارد می شود!!!!! یعنی دُرُست از نقطه ضعف او استفاده می کند و برای رفع گرسنگی ، استراحت و فراغتش و به بهانه خدمت و تأمین رفاه، آرامش او را سلب می کند.

پیروان مکتب فرانکفورت معتقدند که سرمایه داری مدرن از طریق روی کار آوردن دولتهای رفاه با تولید صنایع فرهنگی برای کارگران رضایتمندی ایجاد کرده تا انقلابهای احتمالی آینده را اطفاء کنند. از این رو مصرف گرایی، نیازهای کاذبی برای شهروندان ایجاد می کند. این شکلی از کنترل اجتماعی است ، به گونه ای که اشخاص ، خود را در کالاهایشان معنا کرده و هویت خویش را در خرید کالاهایی که برای آن پول می پردازند و آنها را مصرف می کنند می جویند و نه در انتقاد از نظام سرمایه داری . البته این تبلیغات است که به چنین نیازهای دروغینی دامن می زند .
محصولاتِ صنعت فرهنگ ، با خلق نیازهای کاذب ، مانع از شکل گیری نیازهای بنیادی می شود . بنابراین تخیّل سیاسی و نگاه انتقاد آمیز شهروندان ، ابتر می ماند. کالاها و تجربه هایی که مصرف می شوند به کالاها و تجربه های از پیش بسته بندی شده بدل شده اند که برای ایجاد و دریافت پاسخ های معین ، کدگذاری شده اند و این امر ، بُعد جدیدی به "بیگانگی" افراد داده است.
مصرف کنندگان مدرن به لحاظ جسمی منفعل و از نظر روحی بسیار مشغول و مضطربند و این اضطراب بواسطه انتخابهای متعددی است که بواسطه تبلیغات رسانه ها برای افراد بوجود می آید.

در فیلم به کَرّات می بینیم که تلویزیون به بهانه پخش آگهی های تبلیغاتی هر بار و هر بار خانه این فرد تن پرور را انباشته از طناب می کند و این طنابها نمای بیرونی آپارتمان او را از تار و پود خود پنهان می نماید. در انتها او همچون طعمه ای که در تار عنکبوت به تله می افتد ، گرفتار می آید و انتظار مرگ خود را به تماشا می نشیند. در نمای انتهایی ، کُل شهر را می بینیم که همگی به سرنوشتی مشابه دچار شده اند و سرِ طنابها به شرکت تولید و تهیه اقلام و لوازم و کالاهای مصرفی منتهی می شود. اینجاست که به پیوند تلویزیون بعنوان یک رسانه با نظام سرمایه داری پی می بریم که گویا ایندو یکدیگر را تقویت و تأیید می کنند و همیشه رابطه مستقیمی بین آنها وجود دارد.

صنعت فرهنگ با تولید انبوه کالاهای متنوع و به کمک رسانه های جمعی نظیر رادیو ، تلویزیون و مطبوعات به تبلیغات گسترده ای برای بازاریابی و مصرف کالاها پرداخته و از این طریق به فریب اذهان و افکار عمومی مبادرت ورزیده است تا افرادی منفعل و تسلیم طلب در برابر اقتدار و تمامیت خواهی حاکم بر جامعه بوجود آورد.

از نکات جالب توجه فیلم ، یکدست و همسان بودن ساختمانهای شهر ، چهره بلاهت آمیز فرد تن پرور و همچنین یک جور بودن و شباهت بیش از حد کارگرانی است که بدستور شرکت تولید کننده ، بطور رایگان ابزار و لوازم شرکت طناب ساز را در یخچال نصب می کنند.
این دو کارگر نیز به بهانه انجام یک کارِ تعریف شده به خانه فرد تن پرور می آیند و همه آنها به یک میزان ، از خود بیگانه شده اند و از داشتن فرهنگ منتقدانه عاری شده اند.
سرگرمی و رفاه مصرف کننده بی خاصیت همانقدر عجز و درماندگی را در برابر نظام سرمایه محورِ شرکت تولید کننده رفاه به مخاطب القاء می کند که کارِ کلیشه ای دو کارگر لاغر اما جدی فیلم که بدون کوچکترین واکنشی به پیرامون به کار همیشگی خود می پردازند .

لینک فیلم:
https://t.me/iransociology/8229

🌐جامعه‌شناسی👇
https://t.me/joinchat/AAAAADusPvd55HU6gKBynA
جامعه‌شناسی
🎬 #فیلم_کوتاه فیلم کوتاه عاشقانه و زیبای "هزار کلمه" به کارگردانی تد چانگ فیلمساز چینی است. این فیلم برنده جایزه بهترین فیلم کوتاه دارای امتیاز 8 از 10 است. 🌐جامعه‌شناسی👇 🆔 @IRANSOCIOLOGY
📝 #نقد و تحلیل #فیلم_کوتاه هزار کلمه
✍️#حمیدرضا_سام_خانیانی
" انتظار واهی "

فیلم با نوشتن شماره همراه پسر جوان به امید اینکه روزی دختر جوان به او زنگ خواهد زد پایان می یابد ، به عبارت بهتر ، فیلم با القای " انتظار" جوان به مخاطب پایان بندی می گردد.

@IranSociology

یکی از مفاهیم بنیادین در جامعه شناسی و بخصوص جامعه شناسی معرفت ، چگونگی ساخت واقعیتهای اجتماعی است. ما به عنوان یکی از اعضای جامعه همیشه در این توهّم هستیم که به عنوان فاعل شناسا ، می اندیشیم. فکرمان را تنظیم می کنیم ، تعابیر و تفاسیری از جهان هستی داریم.
در حالیکه اینگونه نیست بلکه افکارمان توسط جامعه ای که پیرامونمان قرار دارد ساخته می شود و شکل می گیرد و حتی جهت داده می شود. واقعیتها از طریق باورها ، عقاید ، عینیات و ذهنیات جامعه به ما القا می شود.

پسر جوان همچنان که عکسهای دوربین دختر را می بیند ناگهان تصویر خود را در میان عکسهای دختر جوان ملاحظه می کند .
به این می اندیشد :
دختر به او علاقه مند شده است و....
و این فکر با کاویدن دیگر عکسهای دوربین و مشاهده عکسهای دیگری از خودش تشدید می گردد.

رسانه ای که خود ، ساخته دست بشر است خود را به عنوان یک واقعیت اجتماعی به او تحمیل می کند ، و در مرتبه بعدی این واقعیت اجتماعی عینی با هجمه دیگری از یک واقعیت اجتماعیِ ذهنی که همان مفهوم عشق می باشد ، واقعیتی که پسرِ جوان از گذشته و از اجتماع انسانی به ارث برده پسر جوان را به خود مشغول می دارد تجمیع می گردد و آرامش را از او سلب می کند.

جستجو برای دیدن و یافتن دختر آغاز می شود و فیلم که با انتظاری واهی که شاید هیچگاه محقق نشود پایان می یابد .

رسانه و تکنولوژی آسایش را به انسان می دهند اما آرامش را از او می گیرند.

این #فیلم را در لینک زیر ببینید:
https://t.me/iransociology/8243


🌐جامعه شناسی👇
https://t.me/joinchat/AAAAADusPvd55HU6gKBynA
#ژیژک درباره #فیلم "تایتانیک" می گوید:

@IranSociology

«بیشترِ تماشاگران این فیلم را یک داستانِ عشقیِ سرراست می دانند و بیشترِ منتقدان به لحنِ ضد سیستمیِ آن اشاره می کنند. به اینکه مسافرانِ ثروتمند بی رحم اند در حالی که افرادِ مقیمِ عرشه پایینی همدل تر هستند. اما این فیلم بیشتر از آن که نظمِ اجتماعی را براندازد، آن را تقویت می کند. "کیت" بر عرشه کشتی، با شور و شوق آتشینی به معشوقش می‌گوید وقتی کشتی صبح فردا به نیویورک برسد، به اتفاق هم خواهند گریخت، یعنی زندگی فقیرانه همراه با عشق حقیقی را به زندگی فاسد و دروغ‌‌‌آمیز در میان ثروتمندان ترجیح خواهد داد؛ در "همین" لحظه است که کشتی به کوه یخ می‌خورد تا از وقوع آنچه بی‌تردید فاجعه حقیقی محسوب می‌شود جلوگیری کند، یعنی زندگی مشترک این زوج عاشق در نیویورک. باری، به راحتی می‌توان حدس زد که پلشتی و فلاکت زندگی روزمره به سرعت عشق آن دو را به باد فنا می‌داد. بدین اعتبار، فاجعه از آن روی رخ می‌دهد که عشق آن دو زنده بماند و این توهم تداوم یابد که اگر فاجعه روی نمی داد آن دو می‌توانستند "تا آخر عمر خوشحال و خوشبخت" در کنار هم زندگی کنند!

لحظه‌های آخرِ زندگیِ دی‌کاپریو او در آبِ سردِ دریا یخ می‌زند و جان می‌سپارد و حال ‌آنکه وینسلت، صحیح و سالم، روی تخته چوبِ بزرگی شناور می‌ماند؛ او که می‌داند یارش را لحظه‌هایی بعد از کف خواهد داد، فریاد می‌زند: "هیچ‌وقت نمی‌گذارم از پیشم بروی!" و وقتی این را می‌گوید، با دستانش او را هل می‌دهد –در لایه زیرین قصه عشقِ این دو دل داده، تایتانیک داستانِ دیگری را حکایت می‌کند؛ روایت اصلی درباره دختری متمول و تباه شده از طبقه اعیان جامعه است که دچار بحرانِ هویت شده. او به سراغِ عاشقی از طبقه پایین می رود تا سرزندگیِ خود را بیابد و تصویرِ اِگو یا منِ خویش را کامل کند. دی‌کاپریو یک‌جور "میانجیِ محوشونده ی محض" است که کارکردش بازگردانیدنِ حسِ هویت و معنای زندگی و تصویری است که دختر از خودش دارد؛ عاشق نیز عملا تابلوی وی را می کشد و همین که کار پسر تمام می‌شود، او از صحنه خارج می‌شود و به دیار باقی می‌رود. به همین سبب است که واپسین حرف‌های او -پیش از غرق گشتن در آب‌های سرد اقیانوس اطلس شمالی- نه کلماتِ عاشقی در آستانه جدایی از معشوق، بلکه واپسین پیامِ یک واعظ بالای منبر است. این یک داستانِ عشقی نیست، استثماری خون آشام گونه و خودخواهانه است.»
https://goo.gl/hPasU6
#سینما #نقد_فیلم

🌐جامعه‌شناسی👇
https://t.me/joinchat/AAAAADusPvd55HU6gKBynA
📝تقابل لاتاری و فراری
✍️ #سیامک_مهاجری

@IranSociology

اخیراً یاسر عرب، مستند ساز در روزهایی که انتقادها از فیلم «لاتاری» بالا گرفته است، با کمپینی در مقابل این فیلم و مافیای سینمای ایران پیشنهاد تماشای فیلم «فراری» را داده است. خارج از ذکاوتی که در این انتخاب و تقابل وجود دارد، من مایلم از منظری گفتمانی به این موضوع ورود کنم، و فیلم لاتاری و فراری را نه ساخته فیلم‌سازانشان، بلکه تولید شده دو شکل از گفتمان و نماینده دو صورت بندی گفتمانی قلمداد کنم. در حقیقت هیچ تهیه کننده و فیلم سازی قادر نیست که اثری را تولید کند که بستر گفتمانی و بستر اجتماعی آن، چه به‌صورت فروخورده و چه به‌صورت فعال وجود نداشته باشد و اگر گامی فراتر بگذاریم باید بگوییم اگرنه همه اما بخش قابل توجهی از شرایط تولید یک اثر هنری ریشه در سفارش اجتماع دارد.

دال مرکزی گفتمان فیلم‌هایی چون لاتاری، آژانس شیشه‌ای، قیصر و... رادیکالیسم است. این دال مرکزی تمایل دارد مفاهیمی چون غیرت، شجاعت، عمل گرایی و... را فرا بخواند و نظم گفتمانی را میسر کند تا از طریق آن شکلی از معنا را تولید کند. دال مرکزی این گفتمان، به طبع، مفاهیمی چون سازش، صلح، مذاکره و تأمل را پس می‌زند و یا آن را در اولویت خود قرار نمی‌دهد. حال چه این فیلم را سفارش خاص از یک نهاد قدرت بدانیم، چه آن را در سیطره مافیای سینمای ایران، در اصل مسئله تفاوتی نمی‌کند این فیلم نماینده یک گفتمان است که در سطح اجتماعی وجود دارد و عده‌ای پیرو آن هستند. هرچند چنین گفتمانی از منظر افرادی چون ناصر فکوهی یا محسن حسام مظاهری و... خطرناک باشد اما شاید بتوان از تولید یا پخش یک فیلم جلوگیری کرد اما اصل گفتمانی را که با رویکردی رمانتیک یا حتی در طیف‌های غیر رمانتیک ملی گرایی، یا قوم گرایی را ترویج می‌کند یا با حرکات غیر رادیکالیسم در سطح اجتماعی موافقتی ندارد را نمی‌توان حذف کرد. شاهد مثال آنکه اگرچه حکومت‌ها با حذف یا محدود کردن افراد اقداماتی را در عمل انجام دادند اما هرگز نتوانستند که بسترهای گفتمانی آن را از بین ببرند. در نتیجه مطالعه و نقد آنها از دل یک فهم درون گفتمانی میسر است که از موضوع این نوشتار خارج است.

اما تقابلی که یاسر عرب بین لاتاری و فراری ایجاد می‌کند، تقابل بین رادیکالیسم و مذاکره نیست، تقابل بین انتخاب صلح و جنگ نیست، تقابلی از جنس حاج کاظم و سلحشور در آژانس یا تقابل موسی و مرتضی در لاتاری نیست. در شکل کلان‌تر تقابل بین اصلاح طلبی و انقلابی گری نیست. بلکه گفتمان دیگری است که در این تقابل، نه جنگ و نه سازش بلکه «سوژه‌ی ویران گر میل» را برجسته می‌کند! در واقع فراری، محل مناقشه را تغییر می‌دهد و آن را بر شیزوفرنی میل متمرکز می‌کند. دال مرکزی گفتمانی که فراری نماینده آن است میلی فزاینده‌ای است که می‌تواند به‌مراتب ویرانگرتر از سازش کاران، رادیکال‌ها، اعراب و... باشد. میلی که به تعبیر لاکان فاقد موضوع است؛ و ماشین فراری تنها بهانه‌ای برای آن است، زیرا این خود میل است که گم شده و جستجوی سرسام آور برای یافتن آن بی‌نتیجه است. در واقع گفتمانی که پس پشتِ فراری قرار دارد سعی دارد با برجسته کردنِ عواملی که این میل را تشدید کردند، نوک پیکان انتقاد را از بی‌غیرتی و عرب ستیزی به سمت سرمایه داری ویرانگر بچرخاند.
در حقیقت این گفتمان‌ها در سپهر عمومی ما در حال نزاع هستند و هریک تلاش می‌کند با برجسته کردن دال مرکزی خود دال‌های شناور موجود را به سمت خود جذب کند. من برخلاف یاسر عرب اقبال به فیلم لاتاری و به‌وقت شام و بی‌توجهی به فراری را نه الزاماً برآمده از مافیای سینمای ایران که حاصل نظم گفتمانی در سپهر عمومی می‌دانم، به این معنا که توجه به دال مرکزی گفتمان فیلم فراری در خود بستر اجتماعی ما به نسبت گفتمان رقیب در اقلیت است. ما به تماشای لاتاری می‌رویم زیرا مقصر یک عامل بیرونی است، یک دیگری است، اما در به وجود آمدن وضعیتی که فراری به دنبال آن است دست‌های همه ما آلوده است و از سویی دیگر همه ما در جستجوی آن میلی هستیم که فانتزی فراری را ممکن می کند در نتیجه از دیدن چهره خود در آینه فیلم گریزانیم.
#نقد_فیلم
#سینما
کانال نویسنده (دیدن):
@boof60

https://goo.gl/MGqPCs

🌏جامعه‌شناسی👇
https://t.me/joinchat/AAAAADusPvd55HU6gKBynA