🔥 کانال ایران نوین (مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥
370 subscribers
8.07K photos
3.11K videos
71 files
4.61K links
🔥 کانال ایران نوین ( مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥

ایرانی آگاه

آزاد

و اباد

و با رفاه


🔥با ایران نوین، تا ایران نوین🔥
Download Telegram
‌ [({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#مفاهیم_و_تعاریف_مرتبط_با_جغرافیای_سیاسی_و_ژئوپولتیک

#مقاله

#يک_مرز_چيست؟

#اتي‌_ين_باليبار

☆4 A
براي فهم جزئي‌تر عملکرد اين مسأله، به سه وجه اصلي از ويژگي مبهم مرزها در تاريخ مي‌پردازم.
وجه نخست را « #موجبيت_چند_علتي » ( #overdetermination) مي‌نامم.

وجه دوم « #ويژگي_چند_معنايي » (polysemic_character# ) آن‌هاست، به عبارت ديگر، مرزها هرگز براي همه افراد متعلق به گروه‌هاي مختلف اجتماعي به يک شکل وجود ندارد.

وجه سوم نيز « #عدم_تجانس » ( #heterogeneity) آن‌هاست، به بيان ديگر، کارکردهاي مختلف مرزبندي و قلمروسازي (بين جريان‌ها يا تبادل‌هاي اجتماعي متمايز، بين حقوق متمايز، و قس علي‌هذا) هميشه با هم در واقعيت از طريق مرزها صورت مي‌گيرند.

1- با « #موجبيت_چند_علتي» شروع مي‌کنم.
مي‌دانيم هر مرزي تاريخ خودش را دارد که تقريبا چيز عادي و پيش‌پاافتاده‌اي در کتاب‌هاي تاريخ است. در اين کتاب‌ها، مطالبه براي حق تعيين سرنوشت و قدرت يا ناتواني دولت به مرزبندي‌هاي فرهنگي (که اغلب « #طبيعي» خوانده مي‌شوند)، منافع اقتصادي و غيره گره خورده است.
معمولا به اين موضوع توجه نمي‌شود که مرز سياسي هيچ‌گاه صرفا مرزِ ميان دو کشور نيست ، بلکه هميشه همزمان معلول « #چند_علت » است و به اين معنا ساير تقسيم‌بندي‌هاي ژئوپلتيک آن را تصويب، تکرار و نسبي‌ مي‌سازند.
اين ويژگي به هيچ‌وجه تصادفي يا حادث نيست؛ بلکه طبيعي (intrinsic) است. مرزها بدون نقشي که در پيکربندي جهان ايفا مي‌کنند نه وجود داشتند و نه پايدار مي‌ماندند.
اجازه دهيد خيلي گذرا به دو مثال از عصر مدرن اشاره کنيم که همچنان تأثيرگذارند.
مثال اول: امپراطوري‌هاي استعمارگر اروپايي تقريبا از پيمان توردسيلاس در سال 1494 تا دهه‌ی 1960 (قطعا شرط ظهور، تحکيم و دوام ملت-دولت‌هاي اروپاي غربي و حتي شرقي بودند درون چارچوب اقتصادهاي جهاني که يکي پس از ديگري پديدار مي‌شدند. در نتيجه، مرزهاي اين دولت‌ها با يکديگر به‌طور لاينفک، هم مرزهاي ملي بودند و هم مرزهاي امپراطوري که با ديگر موانع مرزي يک‌راست تا « #دل_تاريکي» گسترش مي‌يافتند و تکثير مي‌شدند، يعني تا جاهايي در آفريقا و آسيا. در نتيجه اين دولت‌ها مقوله‌هاي گوناگون « #تبعه_ملي» را از هم تفکيک کردند.

دولت‌هاي « #ملي_امپراطوري» فقط « #شهروند » نداشتند؛ بلکه « #سوژه » هم داشتند و آن سوژه‌ها در نسبت با دم ‌و‌ دستگاه ملي کمتر از بيگانگان خارجي بودند و در عين حال بيشتر از بيگانگان متفاوت (يا «بيگانه») بودند، [يعني با تبعه ملي متفاوت‌ يا بيگانه‌ بودند ولي کاملن هم خودي نبودند]: به اين معنا که از برخي جهات يا در برخي شرايط (مثل زمان جنگ) عبور از مرزها گاه برايشان نسبت به بيگانگان راحت‌تر بود و گاه نيز دشوارتر.

مثال دوم مربوط مي‌شود به « #اردوگاه‌ها » يا بلوک‌ها طي جنگ سرد در حد فاصل سال‌هاي 1945 تا 1990.

« #تقسيم_جهان » بين امپراطوري‌هاي استعمارگر در برخي موارد حاکميت ملي را تقويت‌ کرد (حال‌آن‌که در موارد ديگر صرفن مانع از آن شد)، ولي به نظر مي‌رسد تقسيم جهان به بلوک‌هاي شرق و غرب (که نبايد فراموش کرد، ايجاد سازمان ملل متحد نتيجه منطقي آن بود) موجب شد گسترش فرم ملي در سطح جهاني (و در نتيجه حداقل در حرف گسترش «هويت ملي» به‌عنوان پايه و اساس هويت همه افراد) با ايجاد يک سلسه‌مراتب موجود ميان کشورهاي حاضر در هر دو بلوک‌ غرب و شرق تلفيق شود و در نتيجه، کم‌وبيش حاکميت اکثر آن‌ها محدود شود. اين بدان معنا بود که مرزهاي ملي دولت‌ها بار ديگر از طرق گوناگون تعيين و بسته به مورد خاص، تقويت يا تضعيف شدند. همچنين بدان معنا بود که يک‌بار ديگر در عمل انواع گوناگوني از بيگانگان و بيگانگي وجود داشت و همچنين طرق مختلفي براي عبور از مرز. اما اگر آن مرز، يا رد شدن از مرز، با ابرمرزهاي دو بلوک شرق و غرب مطابقت داشت معمولا رد شدن از آن سخت‌تر بود. چون در اين مورد فرد بيگانه را يک دشمن بيگانه تلقي مي‌کردند و اگر هم دشمن بيگانه نبود حداقل يک جاسوس بالقوه بود. در همه‌ی موارد اين‌طور بود جز جايي که به پناهجويان مربوط مي‌شد، چون از حق پناهندگي به‌عنوان سلاحي در نزاع ايدئولوژيک استفاده مي‌شد. آيا نمي‌توان گفت نظم‌دادن به اوضاع پناهجويان که در دهه 1950 و 1960 به قالب قانون درآمد، هم در معاهدات بين‌المللي و هم در قوانين اساسي ملي، بخش عمده‌اي از صورت‌بندي و ليبراليسم نظري‌اش را مديون اين وضعيت بود؟

👇👇

🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#یک_مرز_چیست ؟
☆6

3- از اين‌جا به وجه سوم مرز مي‌رسيم:

« #عدم_تجانس » و حضور فراگير و دائمي مرزها يا به عبارت ديگر اين واقعيت که « #انطباق » مرزهاي سياسي، فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي بر روي هم (چيزي که ملت‌-‌دولت‌ها يا برخي از آن‌ها کم‌وبيش به آن رسيده‌اند) اکنون در حال فروپاشي است.

نتيجه آن‌که برخي مرزها ديگر اصلا در نقاط مرزي جغرافيايي-سياسي-اداري قرار ندارند. در حقيقت مرزها جاي ديگري‌اند، هر جا که نظارت‌هاي گزينشي هست، مثلا #بازرسیهاي_امنيتي_و_سلامتي (بازرسي‌هاي سلامتي بخشي از آن چيزي است که ميشل فوکو زيست‌-قدرت ناميد).
متمرکزشدنِ همه‌ی اين کارکردها (مثلا #نظارت_کامل_بر_کالاها_و_آدم‌ها، بگذريم از نظارت بر #ميکربها و #ويروس‌ها، #تفکيک_قوه‌ی_مجريه_و_قلمرو_فرهنگ، و غيره) در نقطه‌اي واحد (در امتداد خطي واحد که همزمان تصفيه شده و در عين حال متراکم و تيره و تار است)، گرايشي مسلط در دوره‌اي خاص بود، دوره‌ی استقرار ملت-دولت (دوره‌اي که ملت-دولت به‌راستي در قالبي نزديک به صورت مثالي يا آرماني‌اش هستي داشت)، اما نه ضرورتي تاريخي و برگشت ناپذير.
از مدت‌ها پيش، اين شکل از مرز به عينه جاي خود را به مرزهاي جديدي داده که همه‌جا هستند.

آن‌چه بر آن تأکيد داشتم (چه‌بسا توضيح واضحات باشد) اين است که در پيچيدگي تاريخي مفهوم مرز (که اينک دوباره چون اشکال جديدي از مرز به وجود آمده)، مسأله‌ی « #نهاد » وجود دارد.

مرز خود به عنوان يک نهاد اهميت دارد و نيز شيوه‌هايي که طي آن مرزها مي‌توانند نهادينه شوند؛ همچنين مرز به عنوان شرط امکان تعداد زيادي نهاد ديگر. دقيقا به همين دليل بود که مرز به صورت خيالي به شيوه‌‌اي ساده و ساده‌انگارانه تعريف شد و چنان‌که درآغاز بحث مطرح کردم اين سادگي تحميل شد، به اين معنا که دولت آن را تحميل کرد. اما پيامد آن اين بوده که هر جا مرزهايي وجود داشت و درون‌شان شرايط يک دموکراسي نيم‌بند برقرار مي‌شد، خود مرزها همواره نهادهايي کاملا ضددموکراتيک بودند که دست هر نوع معامله يا عمل سياسي از آن‌ها کوتاه است. «شهروندان» برهه‌هاي زماني مختلفي آن‌جا ساکن شده‌اند فقط با هدف نابودي همديگر…

#مرزها_شرط_ضد_دموکراتيک
آن دموکراسي ناقص و محدودي بوده‌اند که برخي ملت-‌دولت‌ها در دوره‌اي خاص از آن بهره برده‌اند، درگيري‌هاي داخلي‌شان را مديريت کرده‌اند (گاهي اين درگيري‌ها را به بيرون از مرزهايشان هم صادر کرده‌اند، اما اين قضيه بيشتر فرآيندي است که در گرو يک خط مرزي است). به همين دليل به نظرم نياز داريم به يک « #دموکراسي_راديکال ».

به محض آن‌که مرزها بار ديگر متکثر و متمايز شوند، يعني به محض آن‌که مرزها شروع کنند به ساخت شبکه‌اي گسترده بر روي فضاي اجتماعي جديد و ديگر به کار جداکردن بيرون از درون نيايند، آن‌گاه دو گزينه بيش نداريم:
تشديد اقتدارگرايانه و در حقيقت خشونت‌بار همه‌ی اَشکال تبعيض نژادي و راديکاليسم دموکراتيک که هدفش تخريب نهاد مرز است.
با اين‌حال در بحثي که پيش کشيدم، ترديد دارم بتوان چنين دموکراسي راديکالي را که الزاما بين‌المللي‌ يا دقيق‌تر فراملي است با دغدغه‌ی « #جهاني_بي‌مرز» به معناي سياسي و حقوقي کلمه شناسايي کرد.

چنين «جهاني» با اين خطر روبرو است که بدل به ميداني براي سلطه‌ی‌ نامحدود مراکز خصوصي قدرت شود که سرمايه، ارتباطات و چه‌بسا تسليحات را انحصاري مي‌کند.

ولي مسأله اين است که چه نظارت دموکراتيکي بايد بر آن‌هايي اعمال شود که مرزها را کنترل مي‌کنند یعنی به عبارت ديگر، بر خود دولت‌ها و نهادهاي فراملي. اين امر کاملا بستگي دارد به اين‌که آيا ساکنين طرفين مرز بالاخره منافع و زباني مشترک (يعني آرمان‌هاي مشترک) مي‌يابند يا نه. اما به اين مسأله هم بستگي دارد که در اين مکان‌هاي غيرقابل سکونت، در اين مرزهاي متفاوت، چه کساني به هم خواهند رسيد. اکنون براي اين به هم رسيدن اغلب اوقات به مترجمان و ميانجي‌گران‌ نياز است. به نظرم آن‌ها که مدافع حق پناهندگي‌اند، دقيقا در زمره‌ی همان ميانجي‌گرانند، هرقدر هم تجربه‌ی کنوني آن‌ها دلسردکننده باشد.

🆔👉 @iran_novin1