Forwarded from Tangerine
زمان سپری خواهد شد. روزی همه خواهند فهمید که این همه رنج برای چیست. آن روز دیگر برای هیچکس رازی باقی نمیماند، ولی فعلا باید زندگی کرد... انسان به زودی خواهد دانست که چرا زندگی میکند و چرا رنج میکشد... ای کاش بداند! ای کاش بداند!
— آنتون چخوف، سه خواهر
— آنتون چخوف، سه خواهر
خسته، زخمی و شکستهام. بر پهنای زندگی چیزی جز تاریکی مرگ نمیبینم. بوی خون و انعکاس فریاد مردمان تا عمق جان بیرمقم نفوذ کرده و من در میانهی دریاچهی خشک آزادی ایستاده امید را صدا میزنم. بیوقفه و هر بار بلندتر.
امید را که ناجی همهی ماست.
امید را که ناجی همهی ماست.
Forwarded from اشارات ِ نظر
این روزها بیشتر از هر وقت دیگهای به سمت فکر کردن و حرکت جمعی سوق داده میشیم. و دارم فکر میکنم با این حجم از آلودگی اطلاعات و اخبار ضد نقیض چحوری از هم انتظار داریم که همه شبیه بهم فکر کنیم؟
وقتی میدونیم نهایتا همه داریم برای یک هدف و یک مقصد تلاش میکنیم چرا سعی میکنم همه رو شبیه بهم و به زور به یک راه هدایت کنیم؟ و در نهایت چجوری میخوایم به آزادی برسیم وقتی حتی تحمل راه، فکر و عمل متفاوتی که به آزادی میرسه رو هم نداریم؟
وقتی میدونیم نهایتا همه داریم برای یک هدف و یک مقصد تلاش میکنیم چرا سعی میکنم همه رو شبیه بهم و به زور به یک راه هدایت کنیم؟ و در نهایت چجوری میخوایم به آزادی برسیم وقتی حتی تحمل راه، فکر و عمل متفاوتی که به آزادی میرسه رو هم نداریم؟
İmgeler
Fereidoon Foroughi – Yare Dabestanie Man
فردا که بهار آید
Le Rouge.
فردا که بهار آید، آزاد و رها هستیم.
@imgeler
@imgeler
Forwarded from چتمارس (میم. په. 🕊️)
ایدههای معلقی دارم؛ دوور از دانستن. مستأصل و معتصم به مشتی عدد و نام خیابان. از آسمان میگیرم که برخیزم و در نیمهی راه، سنگینی قطرات اشک، اشکِ محلول در خون، خون محلول در هوا میکشدم پایین. سرب. زمین. زیر سطح. سطح زیرین. که دوستان من آنجا ترانه میخوانند و پیک میگردانند. و کرمی که با اساطیر آشنایی ندارد، میانجی میشود که بازگردم. زندگانی بیبدن. بیسر و بیزبان. صدایی نیست جز عبور باد از میان استخوان دندهها. جز صفیر گلوله در گذار از تن صغیر زن. و خون که اَشکال مختلفی دارد، حالا آسمان را پوشانده؛ در هیبتی سیاه. لیز میخورد ستاره به چاه. شب اما چقدر بلند است؟ چقدر کوتاه؟
Forwarded from Vannie
بدترین ضربهها رو از از کسایی خوردم که نتونستم بهشون بگم که توان لطیفتر بودن و همچنان به سر منزل مقصود رسیدن هم دارن.
Forwarded from ادبیات چیست؟
اندوهی که در خلوت و تنهاییام به سطح آب میآید مات و مبهوتم میکند. یعنی کجا پنهان میشود؟ آیا گودالهای روحم برای این همه درد جا دارند؟ نمیدانم چگونه از دست این غم رها شوم، چون زور بسیار زیادی دارد و میتواند پنهانی وارد شود. همیشه شاد به نظر میرسم و به سبب همین شادابی و خونگرمیِ از دستنرفتهام، همواره در برابر نگاههای رشکآمیز دیگران پیروزمندانه سینه سپر میکنم. اما میدانم این غم درونم را خورده و بیرونم را دستنخورده گذاشته است. غم درونم را سوراخسوراخ کرده، مثل سوراخهایی که موریانه در چوب به جا میگذارد.
بنویس من زن عرب نیستم
داستانهایی از زنان نویسندهی عرب
ترجمهی سمیه آقاجانی
نشر ماهی
صفحهی ۱۲۹
#یک_جرعه_کتاب
#غم
@whatisliterature
بنویس من زن عرب نیستم
داستانهایی از زنان نویسندهی عرب
ترجمهی سمیه آقاجانی
نشر ماهی
صفحهی ۱۲۹
#یک_جرعه_کتاب
#غم
@whatisliterature
Forwarded from آن
«آنکه با هيولاها دست و پنجه نرم مىکند بايد بپايد که خود در اين ميانه هيولا نشود. اگر ديرى در مغاکى چشم بدوزى، آن مغاک نيز در تو چشم مىدوزد.»
- فراسوى نيک و بد؛ فریدریش نیچه.
#کتاب_بخوانیم
@monadchannel
- فراسوى نيک و بد؛ فریدریش نیچه.
#کتاب_بخوانیم
@monadchannel
ای بسا من گفتهام با خود
«زندگی آیا درون سایههامان رنگ میگیرد؟
یا که ما خود نیز سایههای سایههای خویشتن هستیم؟»
#فروغ_فرخزاد
«زندگی آیا درون سایههامان رنگ میگیرد؟
یا که ما خود نیز سایههای سایههای خویشتن هستیم؟»
#فروغ_فرخزاد