#دوست
روایتی بر #سرگذشت #کیمیا #دخترخواندهٔ #مولانا جلالالدین #رومی
نویسنده: #مورییل_مافروی | بازگردان: #فریبا_مقدم | ویراستار: #طلیعهسادات_کمالی | ناشر: #حمیدا (#کلک_آزادگان)
#کتاب #زندگینامه #شمس
روایتی بر #سرگذشت #کیمیا #دخترخواندهٔ #مولانا جلالالدین #رومی
نویسنده: #مورییل_مافروی | بازگردان: #فریبا_مقدم | ویراستار: #طلیعهسادات_کمالی | ناشر: #حمیدا (#کلک_آزادگان)
#کتاب #زندگینامه #شمس
#دوست
روایتی بر #سرگذشت #کیمیا #دخترخواندهٔ #مولانا جلالالدین #رومی
نویسنده: #مورییل_مافروی | بازگردان: #فریبا_مقدم | ویراستار: #طلیعهسادات_کمالی | ناشر: #حمیدا (#کلک_آزادگان)
دوست داستانیست از #سرگذشت #کیمیا #دخترخواندهٔ #مولانا جلالالدین #رومی که به قلم نویسندهای فرانسویتبار اما علاقمند به رازهای مشرقزمین نگاشته شده است. #مورییل_مافروی با ارایۀ تصویری از دوران کودکی دختری که در روستایی دور با خانوادهاش روزگار میگذراند، اما روح همیشه ناآرامش در گذارهایی گاه و بیگاه به ورای دنیای مادی، او را از کودکان همپایش متفاوت میسازد، #کیمیا را معرفی میکند.
احمد، جوانی که در پی شنیدن سخنان #مولانا برای عزلتگزینی به حوالی روستای محل زندگی #کیمیا سفر کرده است، او را با کلام #مولانا آشنا میسازد، غافل از این که #کیمیا خود پیش از این همراه او بوده است. #کیمیا به قصد تحصیل راه #قونیه را در پیش گرفته و در منزل #مولانا جلالالدین #رومی سکنی میگزیند. در این همزیستی، #شمس_تبریزی نیز به سرای #مولانا وارد میشود و ...
#کتاب #داستان #شمس #مولوی #زندگینامه #بلخی
روایتی بر #سرگذشت #کیمیا #دخترخواندهٔ #مولانا جلالالدین #رومی
نویسنده: #مورییل_مافروی | بازگردان: #فریبا_مقدم | ویراستار: #طلیعهسادات_کمالی | ناشر: #حمیدا (#کلک_آزادگان)
دوست داستانیست از #سرگذشت #کیمیا #دخترخواندهٔ #مولانا جلالالدین #رومی که به قلم نویسندهای فرانسویتبار اما علاقمند به رازهای مشرقزمین نگاشته شده است. #مورییل_مافروی با ارایۀ تصویری از دوران کودکی دختری که در روستایی دور با خانوادهاش روزگار میگذراند، اما روح همیشه ناآرامش در گذارهایی گاه و بیگاه به ورای دنیای مادی، او را از کودکان همپایش متفاوت میسازد، #کیمیا را معرفی میکند.
احمد، جوانی که در پی شنیدن سخنان #مولانا برای عزلتگزینی به حوالی روستای محل زندگی #کیمیا سفر کرده است، او را با کلام #مولانا آشنا میسازد، غافل از این که #کیمیا خود پیش از این همراه او بوده است. #کیمیا به قصد تحصیل راه #قونیه را در پیش گرفته و در منزل #مولانا جلالالدین #رومی سکنی میگزیند. در این همزیستی، #شمس_تبریزی نیز به سرای #مولانا وارد میشود و ...
#کتاب #داستان #شمس #مولوی #زندگینامه #بلخی
#زندگینامه #زهره_جمشیدیکیا
بیست و دومین روز از نخستین ماه تابستان سوزان ۱۳۶۰ اهواز، در بحبوحهٔ جنگ هشتساله، در خانوادهای ساده و صمیمی به دنیا آمدم. کودکیام با جنگ، صدای بمباران و ترکش و خمپاره آمیخته بود. روزها مادر گوشهٔ اتاق در آغوشمان میکشید و اشکهای هراسمان از شکستن پنجرهها با موج انفجار، بیصدا بر گونههایمان جاری میشد. نوشداروی قصههای مادر، زهر تلخ ترس از حملههای هوایی را تسکین میداد. پیش از آن که یارای برداشتن قلم و خواندن و نوشتن داشته باشم، فضای کودکانهٔ اندیشهام با داستانها و اشعاری شکل میگرفت که پدر شبهای سرد و طولانی زمستان برایمان تعریف میکرد. وقتی مثنوی معنوی را در دست میگرفت، گرد او جمع میشدیم و پدر در حالی که چای غلیظ گلاناری مینوشید، خیالمان را با اشعار مولانا رنگ میبخشید. سالهای کودکیمان را شنیدن چندبارهٔ نوارهای قصه، قصهٔ ظهر جمعه و داستانهای شب رادیو پر میکرد. کیهان بچههای آن سالها را آن قدر دست به دست میخواندیم که جز تکهپارههایی از آن باقی نمیماند.
http://ikelk.com/fa/people/13ft
www.ikelk.com
🆔@ikelk
#زندگینامه #زهره_جمشیدیکیا
بیست و دومین روز از نخستین ماه تابستان سوزان ۱۳۶۰ اهواز، در بحبوحهٔ جنگ هشتساله، در خانوادهای ساده و صمیمی به دنیا آمدم. کودکیام با جنگ، صدای بمباران و ترکش و خمپاره آمیخته بود. روزها مادر گوشهٔ اتاق در آغوشمان میکشید و اشکهای هراسمان از شکستن پنجرهها با موج انفجار، بیصدا بر گونههایمان جاری میشد. نوشداروی قصههای مادر، زهر تلخ ترس از حملههای هوایی را تسکین میداد. پیش از آن که یارای برداشتن قلم و خواندن و نوشتن داشته باشم، فضای کودکانهٔ اندیشهام با داستانها و اشعاری شکل میگرفت که پدر شبهای سرد و طولانی زمستان برایمان تعریف میکرد. وقتی مثنوی معنوی را در دست میگرفت، گرد او جمع میشدیم و پدر در حالی که چای غلیظ گلاناری مینوشید، خیالمان را با اشعار مولانا رنگ میبخشید. سالهای کودکیمان را شنیدن چندبارهٔ نوارهای قصه، قصهٔ ظهر جمعه و داستانهای شب رادیو پر میکرد. کیهان بچههای آن سالها را آن قدر دست به دست میخواندیم که جز تکهپارههایی از آن باقی نمیماند.
http://ikelk.com/fa/people/13ft
www.ikelk.com
🆔@ikelk
#زندگینامه #محمدجواد_اسعدی
به گواهی ادارهٔ سجل کرمانشاه، سیام بهمنماه سال ۱۳۶۱ خورشیدی، دور فلک به من رسید و نقشم در این نمایشخانهٔ بزرگ شروع شد.
دو سال بعد از این که پردهٔ جنگ به پایان رسید و از موشکباران شهر و محلهٔمان جان به در بردم، به جبر روزگار به مشهد کوچ کردیم. پدرم کتاب زیاد داشت؛ مذهبیهایش را او دوست داشت بخوانم و شعر و داستانهایش را خودم.
غیر از درس و مشق مدرسه، کودکی و اوایل نوجوانیام را با مجموعه داستانها و مثلهای کهن ایرانی سر کردم و چون هدیه گرفته بودمشان و عزیز بودند، با خودم میبردمشان توی رختخواب. گلستان سعدی را آن قدر خواندم که جلدش پاره شد!
خواندن داستانهای معاصر را با جلال آل احمد شروع کردم و نوشتن را از سیزده -چهارده سالگی با شعر. بیشتر غزل میگفتم؛ دندانهای شیری قلمم که افتاد و استخوانبندی شعرها و نوشتههایم محکم شد، توی جمعها و نشستهای ادبی میخواندمشان. بعضیهاشان هم سر از نشریات کوچک فرهنگی و دانشجویی درآورد.
جوهر قلمم تا بیست و یک سالگی، آموختههای مذهبی بود اغلب. همان هنگام شروع کردم به بازخوانی آموختهها و پالایش آنها و همین تا سالها از نوشتن ساکتم کرد.
دوباره که شروع کردم، شعر رفته بود و جایش را داده بود به نثر. نثرهایی که مزهٔ داستان میداد. حالا سالهاست که قصههای خودم و داستانها و دردهای نهفتهٔ آدمها را مینویسم.
تا به حال کوتاه نوشتهام، خیلی کوتاه. آن قدری که کسی در نامه برای عزیزانش مینویسد. دستچین اشاراتش را به همت نشر کلک آزادگان به زیور طبع آراستم و نامش شد «قرار پنجشنبهها».
آنچه اکنون و در زمان انتشار نخستین کتاب به آن مشغولم، برگزاری کارگاههای تمرین نویسندگی برای نوجوانان و جوانان با محوریت داستان کوتاه است و همچنین نوشتن داستانهایی با قد و قامت بلندتر برای کتاب و کتابهای بعدی.
#زندگینامه #محمدجواد_اسعدی
به گواهی ادارهٔ سجل کرمانشاه، سیام بهمنماه سال ۱۳۶۱ خورشیدی، دور فلک به من رسید و نقشم در این نمایشخانهٔ بزرگ شروع شد.
دو سال بعد از این که پردهٔ جنگ به پایان رسید و از موشکباران شهر و محلهٔمان جان به در بردم، به جبر روزگار به مشهد کوچ کردیم. پدرم کتاب زیاد داشت؛ مذهبیهایش را او دوست داشت بخوانم و شعر و داستانهایش را خودم.
غیر از درس و مشق مدرسه، کودکی و اوایل نوجوانیام را با مجموعه داستانها و مثلهای کهن ایرانی سر کردم و چون هدیه گرفته بودمشان و عزیز بودند، با خودم میبردمشان توی رختخواب. گلستان سعدی را آن قدر خواندم که جلدش پاره شد!
خواندن داستانهای معاصر را با جلال آل احمد شروع کردم و نوشتن را از سیزده -چهارده سالگی با شعر. بیشتر غزل میگفتم؛ دندانهای شیری قلمم که افتاد و استخوانبندی شعرها و نوشتههایم محکم شد، توی جمعها و نشستهای ادبی میخواندمشان. بعضیهاشان هم سر از نشریات کوچک فرهنگی و دانشجویی درآورد.
جوهر قلمم تا بیست و یک سالگی، آموختههای مذهبی بود اغلب. همان هنگام شروع کردم به بازخوانی آموختهها و پالایش آنها و همین تا سالها از نوشتن ساکتم کرد.
دوباره که شروع کردم، شعر رفته بود و جایش را داده بود به نثر. نثرهایی که مزهٔ داستان میداد. حالا سالهاست که قصههای خودم و داستانها و دردهای نهفتهٔ آدمها را مینویسم.
تا به حال کوتاه نوشتهام، خیلی کوتاه. آن قدری که کسی در نامه برای عزیزانش مینویسد. دستچین اشاراتش را به همت نشر کلک آزادگان به زیور طبع آراستم و نامش شد «قرار پنجشنبهها».
آنچه اکنون و در زمان انتشار نخستین کتاب به آن مشغولم، برگزاری کارگاههای تمرین نویسندگی برای نوجوانان و جوانان با محوریت داستان کوتاه است و همچنین نوشتن داستانهایی با قد و قامت بلندتر برای کتاب و کتابهای بعدی.
#زندگینامه #فرناز_فرود
تفحصیلات ابتداییام را از دبستان جهان تربیت آغاز کردم. رشتهٔ ریاضی را در دبیرستان هدف خواندم و در کنکور سراسری رتبهٔ نخست کشوری را به دست آوردم. نخستین تحصیلات دانشگاهیام را با رشتهٔ معماری تجربه کردم. پس از آن در سال ۱۳۵۶ (1977)، مدرک کارشناسی در رشتهٔ علوم کامپیوتر را از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی (U.S.C.) و با امتیاز مگنا کوم لاودی (Magna Cum Laude) گرفتم. در همان سالها نخستین ترجمههایم را در زمینۀ کامپیوتر به چاپ رساندم. سپس از فضای موضوعات کامپیوتر دور شدم، اما از محیط ترجمه دور نماندم و گاه و بیگاه مطالبی را به طور خصوصی برای دوستان ترجمه میکردم، با این حال خودم را یک مترجم نمیدانستم. در سال ۱۳۷۹ پس از خواندن کتاب «دوستی با خدا» نوشتۀ نیل دونالد والش، تصمیم گرفتم آن را به فارسی ترجمه کنم؛ با این امید که مطالبی را که برایم بسیار سودمند و نشاطبخش بود با همزبانان خود سهیم شوم. به این ترتیب دوستی و همکاری من با انتشارات حمیدا و کلک آزادگان آغاز شد. اکنون میتوانم بگویم که ترجمه را به عنوان حرفۀ خود برگزیدهام. معیار انتخاب من در عرصۀ کاری این است که کتابهایی را که در جهت بهروزی مفید و مؤثر میبینم از زبان انگلیسی به فارسی برمیگردانم و در این روند تا کنون بیش از پنجاه عنوان را ترجمه کردهام. برخی از کارهای ترجمهام به مرحلۀ نهایی «اولین جشنوارۀ کتاب خانواده» راه یافت و در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۸ طی مراسمی به همین مناسبت، لوح تقدیر و جوایزی به من اهدا شد. در این جشنواره کتابهای «فرزندان طلاق» در زمینۀ آسیبشناسی خانواده رتبۀ نخست و کتاب «کلیدهای همراهی و مراقبت از نوجوانان در اینترنت» در زمینۀ خانواده و فناوری رتبۀ دوم را به دست آورد. در حال حاضر در گروههای مطالعه، به همخوانی کتاب، بررسی و مطالعهٔ کتابهای ترجمهشده میپردازم و سه متن ترجمهشده از سه کتاب در زمینهٔ خودشناسی در دست کار دارم. به تازگی در مراسم رونمایی و امضای تازهترین کتابم «دوست داشتن آگاهانه» نوشتهٔ گی و کیتلین هندریکس که با همکاری کلک آزادگان و شهر کتاب دانشگاه برگزار شد، دیداری صمیمانه با همراهان و خوانندگان ترجمههایم داشتم. آرزویم این است که یکایک ما انسانها در کنار هم در مسیر هشیاری و بیداری گام برداریم و به لطف عشق و آگاهی به خوشبختی پایدار و بی قید و شرط دست یابیم.
تفحصیلات ابتداییام را از دبستان جهان تربیت آغاز کردم. رشتهٔ ریاضی را در دبیرستان هدف خواندم و در کنکور سراسری رتبهٔ نخست کشوری را به دست آوردم. نخستین تحصیلات دانشگاهیام را با رشتهٔ معماری تجربه کردم. پس از آن در سال ۱۳۵۶ (1977)، مدرک کارشناسی در رشتهٔ علوم کامپیوتر را از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی (U.S.C.) و با امتیاز مگنا کوم لاودی (Magna Cum Laude) گرفتم. در همان سالها نخستین ترجمههایم را در زمینۀ کامپیوتر به چاپ رساندم. سپس از فضای موضوعات کامپیوتر دور شدم، اما از محیط ترجمه دور نماندم و گاه و بیگاه مطالبی را به طور خصوصی برای دوستان ترجمه میکردم، با این حال خودم را یک مترجم نمیدانستم. در سال ۱۳۷۹ پس از خواندن کتاب «دوستی با خدا» نوشتۀ نیل دونالد والش، تصمیم گرفتم آن را به فارسی ترجمه کنم؛ با این امید که مطالبی را که برایم بسیار سودمند و نشاطبخش بود با همزبانان خود سهیم شوم. به این ترتیب دوستی و همکاری من با انتشارات حمیدا و کلک آزادگان آغاز شد. اکنون میتوانم بگویم که ترجمه را به عنوان حرفۀ خود برگزیدهام. معیار انتخاب من در عرصۀ کاری این است که کتابهایی را که در جهت بهروزی مفید و مؤثر میبینم از زبان انگلیسی به فارسی برمیگردانم و در این روند تا کنون بیش از پنجاه عنوان را ترجمه کردهام. برخی از کارهای ترجمهام به مرحلۀ نهایی «اولین جشنوارۀ کتاب خانواده» راه یافت و در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۸ طی مراسمی به همین مناسبت، لوح تقدیر و جوایزی به من اهدا شد. در این جشنواره کتابهای «فرزندان طلاق» در زمینۀ آسیبشناسی خانواده رتبۀ نخست و کتاب «کلیدهای همراهی و مراقبت از نوجوانان در اینترنت» در زمینۀ خانواده و فناوری رتبۀ دوم را به دست آورد. در حال حاضر در گروههای مطالعه، به همخوانی کتاب، بررسی و مطالعهٔ کتابهای ترجمهشده میپردازم و سه متن ترجمهشده از سه کتاب در زمینهٔ خودشناسی در دست کار دارم. به تازگی در مراسم رونمایی و امضای تازهترین کتابم «دوست داشتن آگاهانه» نوشتهٔ گی و کیتلین هندریکس که با همکاری کلک آزادگان و شهر کتاب دانشگاه برگزار شد، دیداری صمیمانه با همراهان و خوانندگان ترجمههایم داشتم. آرزویم این است که یکایک ما انسانها در کنار هم در مسیر هشیاری و بیداری گام برداریم و به لطف عشق و آگاهی به خوشبختی پایدار و بی قید و شرط دست یابیم.