Forwarded from نهضت جنگل
☑️ #زندگینامه ی #کورش بزرگ (بخش #یکم ):
⚜ #ایختوویگو ،آخرین پادشاه سلسله #ماد ، در خواب دید که از بدن دخترش #ماندانا جوی آب بزرگی روان شد که نه تنها پایتخت او بلکه وسعت پهناوری از زمین را فراگرفت.او ماجرای رویای خویش را با خوابگزار ویژهاش بازگفت.خوابگزار چنین پاسخ داد:"از دخترت پسری زاده خواهد شد که نه تنها پادشاهی تو،بلکه سراسر #آسیا را فرمانبردار خواهد کرد."
⚜ایختوویگو که از این پاسخ هراسان شده بود،دختر خود را به همسری هیچ یک از بزرگان مادی درنیاورد.پس او را به #کمبوجیه ،شاه #انشان ،داد که نواده ی #هخامنش ،پسر #کورش_یکم و یک شاهزاده ی #پارسی بود.کمبوجیه خویی ملایم داشت و خاندانی #نژاده بود.او پس از پایان مراسم عروسی همراه با ماندانا رهسپار #انشان شد.در همان سال ایختوویگو دوباره بهخواب دید که از بدن ماندانا تاکی روییده،برومند شده و بر سراسر آسیا سایه افکنده است.این بار نیز خوابگزاران همان گزارش پیشین را پیشداشتند.ایختوویگو پیکی به پارس فرستاد و ماندانا را که در آستانه ی زایش بود،به #اکباتان بازگردانید.از ماندانا پسری زاده شد خوبرو و تندرست.
⚜ایختوویگو نوزاد را به #هارپاگ که از خانواده ی خود او و از میان #مادها راسترو ترین بود،سپرد و فرمان داد او را به خانه ی خویش برده به هلاکت رساند.هارپاگ مردی دانا بود پس با خود اندیشید که ایختوویگو پیر و نزدیک به مرگ است و پس از او ماندانا بر تخت خواهد نشست.چنانچه کودک به دست او کشته گردد و ماندانا آگاه شود،بیگمان از او کین پسر خواهدخواست.پس کودک را به یکی از چوپانان آستیاگ به نام #میثرادات سپرده و از او خواست کودک را بکشد و تنش را برای حیوانات اندازد.همچنین بر او آشکار ساخت که نام پسر،کورش است و از تبار ماندانا و کمبوجیه میباشد.
⚜در همان زمان، #سپاکو ،همسر میثرادات ، برای چندمین بار کودکی مرده زاده بود که جسدش هنوز در خانه بود.میثرادات جسد کودکش را به هارپاگ داد و به جای او کورش را نزد خود نگاه داشت.هارپاگ دانست که این کودک مرده،کورش نیست اما سخنی بر زبان نیاورد.او نیز خوش نداشت در مرگ شاهزاده دست داشته باشد.چرا که باور داشت ریختن خون شاهانه بدشگون است و دامانش را خواهد گرفت.بر کسی نیز آشکار نشد که کورش فرزند راستین میثرادات نیست.
چون کورش به ده سالگی رسید،پیشامدی رخ داد که کیستی او را بر همگان آشکار ساخت
https://t.me/Nehzate_Jangal/966
🆔 @Nehzate_Jangal
⚜ #ایختوویگو ،آخرین پادشاه سلسله #ماد ، در خواب دید که از بدن دخترش #ماندانا جوی آب بزرگی روان شد که نه تنها پایتخت او بلکه وسعت پهناوری از زمین را فراگرفت.او ماجرای رویای خویش را با خوابگزار ویژهاش بازگفت.خوابگزار چنین پاسخ داد:"از دخترت پسری زاده خواهد شد که نه تنها پادشاهی تو،بلکه سراسر #آسیا را فرمانبردار خواهد کرد."
⚜ایختوویگو که از این پاسخ هراسان شده بود،دختر خود را به همسری هیچ یک از بزرگان مادی درنیاورد.پس او را به #کمبوجیه ،شاه #انشان ،داد که نواده ی #هخامنش ،پسر #کورش_یکم و یک شاهزاده ی #پارسی بود.کمبوجیه خویی ملایم داشت و خاندانی #نژاده بود.او پس از پایان مراسم عروسی همراه با ماندانا رهسپار #انشان شد.در همان سال ایختوویگو دوباره بهخواب دید که از بدن ماندانا تاکی روییده،برومند شده و بر سراسر آسیا سایه افکنده است.این بار نیز خوابگزاران همان گزارش پیشین را پیشداشتند.ایختوویگو پیکی به پارس فرستاد و ماندانا را که در آستانه ی زایش بود،به #اکباتان بازگردانید.از ماندانا پسری زاده شد خوبرو و تندرست.
⚜ایختوویگو نوزاد را به #هارپاگ که از خانواده ی خود او و از میان #مادها راسترو ترین بود،سپرد و فرمان داد او را به خانه ی خویش برده به هلاکت رساند.هارپاگ مردی دانا بود پس با خود اندیشید که ایختوویگو پیر و نزدیک به مرگ است و پس از او ماندانا بر تخت خواهد نشست.چنانچه کودک به دست او کشته گردد و ماندانا آگاه شود،بیگمان از او کین پسر خواهدخواست.پس کودک را به یکی از چوپانان آستیاگ به نام #میثرادات سپرده و از او خواست کودک را بکشد و تنش را برای حیوانات اندازد.همچنین بر او آشکار ساخت که نام پسر،کورش است و از تبار ماندانا و کمبوجیه میباشد.
⚜در همان زمان، #سپاکو ،همسر میثرادات ، برای چندمین بار کودکی مرده زاده بود که جسدش هنوز در خانه بود.میثرادات جسد کودکش را به هارپاگ داد و به جای او کورش را نزد خود نگاه داشت.هارپاگ دانست که این کودک مرده،کورش نیست اما سخنی بر زبان نیاورد.او نیز خوش نداشت در مرگ شاهزاده دست داشته باشد.چرا که باور داشت ریختن خون شاهانه بدشگون است و دامانش را خواهد گرفت.بر کسی نیز آشکار نشد که کورش فرزند راستین میثرادات نیست.
چون کورش به ده سالگی رسید،پیشامدی رخ داد که کیستی او را بر همگان آشکار ساخت
https://t.me/Nehzate_Jangal/966
🆔 @Nehzate_Jangal
Telegram
نهضت جنگل
☑️ سخنان #کوروش_کبیر پس از فتح #بابل به نزدیکان
#کوروش_کبیر در هنگام فتح بابل برای سپاهیان و نزدیکان نکاتی را بدین گونه یادآور شد: دوستان همیشه باید خدا را شکرگذار بود چون عطایای او بیش از اندازه است....
🆔 @Nehzate_Jangal
#کوروش_کبیر در هنگام فتح بابل برای سپاهیان و نزدیکان نکاتی را بدین گونه یادآور شد: دوستان همیشه باید خدا را شکرگذار بود چون عطایای او بیش از اندازه است....
🆔 @Nehzate_Jangal
Forwarded from نهضت جنگل
☑️ #زندگینامه ی #کورش بزرگ (بخش #یکم ):
⚜ #ایختوویگو ،آخرین پادشاه سلسله #ماد ، در خواب دید که از بدن دخترش #ماندانا جوی آب بزرگی روان شد که نه تنها پایتخت او بلکه وسعت پهناوری از زمین را فراگرفت.او ماجرای رویای خویش را با خوابگزار ویژهاش بازگفت.خوابگزار چنین پاسخ داد:"از دخترت پسری زاده خواهد شد که نه تنها پادشاهی تو،بلکه سراسر #آسیا را فرمانبردار خواهد کرد."
⚜ایختوویگو که از این پاسخ هراسان شده بود،دختر خود را به همسری هیچ یک از بزرگان مادی درنیاورد.پس او را به #کمبوجیه ،شاه #انشان ،داد که نواده ی #هخامنش ،پسر #کورش_یکم و یک شاهزاده ی #پارسی بود.کمبوجیه خویی ملایم داشت و خاندانی #نژاده بود.او پس از پایان مراسم عروسی همراه با ماندانا رهسپار #انشان شد.در همان سال ایختوویگو دوباره بهخواب دید که از بدن ماندانا تاکی روییده،برومند شده و بر سراسر آسیا سایه افکنده است.این بار نیز خوابگزاران همان گزارش پیشین را پیشداشتند.ایختوویگو پیکی به پارس فرستاد و ماندانا را که در آستانه ی زایش بود،به #اکباتان بازگردانید.از ماندانا پسری زاده شد خوبرو و تندرست.
⚜ایختوویگو نوزاد را به #هارپاگ که از خانواده ی خود او و از میان #مادها راسترو ترین بود،سپرد و فرمان داد او را به خانه ی خویش برده به هلاکت رساند.هارپاگ مردی دانا بود پس با خود اندیشید که ایختوویگو پیر و نزدیک به مرگ است و پس از او ماندانا بر تخت خواهد نشست.چنانچه کودک به دست او کشته گردد و ماندانا آگاه شود،بیگمان از او کین پسر خواهدخواست.پس کودک را به یکی از چوپانان آستیاگ به نام #میثرادات سپرده و از او خواست کودک را بکشد و تنش را برای حیوانات اندازد.همچنین بر او آشکار ساخت که نام پسر،کورش است و از تبار ماندانا و کمبوجیه میباشد.
⚜در همان زمان، #سپاکو ،همسر میثرادات ، برای چندمین بار کودکی مرده زاده بود که جسدش هنوز در خانه بود.میثرادات جسد کودکش را به هارپاگ داد و به جای او کورش را نزد خود نگاه داشت.هارپاگ دانست که این کودک مرده،کورش نیست اما سخنی بر زبان نیاورد.او نیز خوش نداشت در مرگ شاهزاده دست داشته باشد.چرا که باور داشت ریختن خون شاهانه بدشگون است و دامانش را خواهد گرفت.بر کسی نیز آشکار نشد که کورش فرزند راستین میثرادات نیست.
چون کورش به ده سالگی رسید،پیشامدی رخ داد که کیستی او را بر همگان آشکار ساخت
https://t.me/Nehzate_Jangal/966
🆔 @Nehzate_Jangal
⚜ #ایختوویگو ،آخرین پادشاه سلسله #ماد ، در خواب دید که از بدن دخترش #ماندانا جوی آب بزرگی روان شد که نه تنها پایتخت او بلکه وسعت پهناوری از زمین را فراگرفت.او ماجرای رویای خویش را با خوابگزار ویژهاش بازگفت.خوابگزار چنین پاسخ داد:"از دخترت پسری زاده خواهد شد که نه تنها پادشاهی تو،بلکه سراسر #آسیا را فرمانبردار خواهد کرد."
⚜ایختوویگو که از این پاسخ هراسان شده بود،دختر خود را به همسری هیچ یک از بزرگان مادی درنیاورد.پس او را به #کمبوجیه ،شاه #انشان ،داد که نواده ی #هخامنش ،پسر #کورش_یکم و یک شاهزاده ی #پارسی بود.کمبوجیه خویی ملایم داشت و خاندانی #نژاده بود.او پس از پایان مراسم عروسی همراه با ماندانا رهسپار #انشان شد.در همان سال ایختوویگو دوباره بهخواب دید که از بدن ماندانا تاکی روییده،برومند شده و بر سراسر آسیا سایه افکنده است.این بار نیز خوابگزاران همان گزارش پیشین را پیشداشتند.ایختوویگو پیکی به پارس فرستاد و ماندانا را که در آستانه ی زایش بود،به #اکباتان بازگردانید.از ماندانا پسری زاده شد خوبرو و تندرست.
⚜ایختوویگو نوزاد را به #هارپاگ که از خانواده ی خود او و از میان #مادها راسترو ترین بود،سپرد و فرمان داد او را به خانه ی خویش برده به هلاکت رساند.هارپاگ مردی دانا بود پس با خود اندیشید که ایختوویگو پیر و نزدیک به مرگ است و پس از او ماندانا بر تخت خواهد نشست.چنانچه کودک به دست او کشته گردد و ماندانا آگاه شود،بیگمان از او کین پسر خواهدخواست.پس کودک را به یکی از چوپانان آستیاگ به نام #میثرادات سپرده و از او خواست کودک را بکشد و تنش را برای حیوانات اندازد.همچنین بر او آشکار ساخت که نام پسر،کورش است و از تبار ماندانا و کمبوجیه میباشد.
⚜در همان زمان، #سپاکو ،همسر میثرادات ، برای چندمین بار کودکی مرده زاده بود که جسدش هنوز در خانه بود.میثرادات جسد کودکش را به هارپاگ داد و به جای او کورش را نزد خود نگاه داشت.هارپاگ دانست که این کودک مرده،کورش نیست اما سخنی بر زبان نیاورد.او نیز خوش نداشت در مرگ شاهزاده دست داشته باشد.چرا که باور داشت ریختن خون شاهانه بدشگون است و دامانش را خواهد گرفت.بر کسی نیز آشکار نشد که کورش فرزند راستین میثرادات نیست.
چون کورش به ده سالگی رسید،پیشامدی رخ داد که کیستی او را بر همگان آشکار ساخت
https://t.me/Nehzate_Jangal/966
🆔 @Nehzate_Jangal
Telegram
نهضت جنگل
☑️ سخنان #کوروش_کبیر پس از فتح #بابل به نزدیکان
#کوروش_کبیر در هنگام فتح بابل برای سپاهیان و نزدیکان نکاتی را بدین گونه یادآور شد: دوستان همیشه باید خدا را شکرگذار بود چون عطایای او بیش از اندازه است....
🆔 @Nehzate_Jangal
#کوروش_کبیر در هنگام فتح بابل برای سپاهیان و نزدیکان نکاتی را بدین گونه یادآور شد: دوستان همیشه باید خدا را شکرگذار بود چون عطایای او بیش از اندازه است....
🆔 @Nehzate_Jangal
Forwarded from نهضت جنگل
☑️ #زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #دوم ):
⚜کورش پسری باهوش و دوستداشتنی بود.به همین روی همبازی بزرگزادگان دربار ماد شد.او و چند تن از کودکان همسالش در دهکده سرگرم بازی بودند.در بازی خود،کودکان کورش را به شاهی برگزیدند و او هرکس را به انجام کاری فرمان میداد.یکی از کودکان،فرزند بزرگزاده ای به نام #آرتمبارس بود.او که خود را بالاتر از #شبانزاده میدانست،از فرمان کورش سرپیچی کرد و تلاش نمود تا بازی را برهم بزند.کودکان از این کار او به خشم آمدند پس کورش فرمان داد او را به درختی ببندند و تا پایان بازی همانجا نگاه دارند.
⚜پس از بازی،پسر آرتمبارس سوی پدرش رفت و ماجرا را برای او بازگو کرد.آرتمبارس همراه پسرش به نزد ایختوویگو رفت؛ از گستاخی شبانزاده سخن گفت و گله کرد که شبانزادگان نباید همبازی بزرگزادگان گردند. #ایختوویگو فرمان داد چوپانزاده و پدرش را به دربار بیاورند تا او را به سزای کار ناشایست خویش برساند.
⚜هنگامی که کورش و #میثرادات به دربار آمدند،شاه چشم در چشم کورش دوخت و گفت:"ای غلامزاده،این تو بودی که نسبت به فرزند یکی از بزرگترین درباریانم چنین گستاخی روا داشتی؟"
⚜ کورش داستان بازی کودکان را بازگفت و کردار خود را پادافرهی(مجازاتی)دانست که میبایستی درباره ی آن کودک نافرمان انجام گرفته باشد.سپس افزود:"انگاه من شاه بودم و چنین فرمان دادماکنون تو شاه هستی.اگر برای اینکار سزاوار پادافره هستم،اماده ام تا فرمان شاه را بپذیرم." هنوز سخن کورش به پایان نرسیده بود که ایختوویگو درباره ی شبانزاده بودن او بدگمان شد.پاسخ کودک عادی نبود.چهرهاش به #ماندانا میمانست و سنش با سالهای زندگی کودکی که فرمان کشتنش را داده بود برابری میکرد.
⚜ایختوویگو چندی از سخن گفتن بازماند سپس آرتمبارس را پروانه ی رفتن داد و کورش را همراه با چند خدمتکار به اندرون فرستاد.
هنگامی که شاه و شبان با هم تنها ماندند،ایختوویگو از شبان پرسید که کودک را از کجا پیدا کرده یا چه کسی او را به میثرادات سپرده است.هنگامی که میثرادات کورش را پسر خود خواند،ایختوویگو فرمان داد تا چوپان را به شکنجهگران سپارند پس ترس بر جان میثرادات افتاد و ناگزیر داستان را بازگفت.
⚜ #ایختوویگو خشمگین شد و در پی #هارپاگ فرستاد.چون هارپاگ به دربار رسید،دانست که ایختوویگو به رازش پی برده است پس چنین بازگو کرد:"هنگامیکه نوزاد به من سپرده شد،اندیشیدم تا راهی بیابم که هم فرمان شاهانه انجام شود و هم دستم به خون نوه ی سرورم آلوده نگردد.پس کودک را به این چوپان سپردم و فرمان شاهانه را به اون گفتم.او نیز آنچه خواسته بودید،کرد و تن بیجان کودک را به کارگزاران من داد تا به خاک بسپارند."
⚜هنگامی که سخن هارپاگ به پایان رسید،ایختوویگو گفت:"خوشبختانه اکنون کودک زنده است و این بهترین رخداد برای من است.چراکه سرنوشت او مایه ی اندوه من بود و ازردگی ماندانا که گمان میکرد کودکی مرده زاده است مرا آزار میداد.اکنون برو و فرزندت را به اینجا گسیل دار تا همبازی نوهام باشد.خودت نیز به میهمانی شامی که برای کورش برپا میشود،بیا."
هارپاگ شادمانه به خانه رفت و این خبر را با همسرش بازگفت انگاه تنها پسرش را که آن هنگام سیزده ساله بود،نزد شاه فرستاد.
https://t.me/Nehzate_Jangal/337
🆔 @Nehzate_Jangal
⚜کورش پسری باهوش و دوستداشتنی بود.به همین روی همبازی بزرگزادگان دربار ماد شد.او و چند تن از کودکان همسالش در دهکده سرگرم بازی بودند.در بازی خود،کودکان کورش را به شاهی برگزیدند و او هرکس را به انجام کاری فرمان میداد.یکی از کودکان،فرزند بزرگزاده ای به نام #آرتمبارس بود.او که خود را بالاتر از #شبانزاده میدانست،از فرمان کورش سرپیچی کرد و تلاش نمود تا بازی را برهم بزند.کودکان از این کار او به خشم آمدند پس کورش فرمان داد او را به درختی ببندند و تا پایان بازی همانجا نگاه دارند.
⚜پس از بازی،پسر آرتمبارس سوی پدرش رفت و ماجرا را برای او بازگو کرد.آرتمبارس همراه پسرش به نزد ایختوویگو رفت؛ از گستاخی شبانزاده سخن گفت و گله کرد که شبانزادگان نباید همبازی بزرگزادگان گردند. #ایختوویگو فرمان داد چوپانزاده و پدرش را به دربار بیاورند تا او را به سزای کار ناشایست خویش برساند.
⚜هنگامی که کورش و #میثرادات به دربار آمدند،شاه چشم در چشم کورش دوخت و گفت:"ای غلامزاده،این تو بودی که نسبت به فرزند یکی از بزرگترین درباریانم چنین گستاخی روا داشتی؟"
⚜ کورش داستان بازی کودکان را بازگفت و کردار خود را پادافرهی(مجازاتی)دانست که میبایستی درباره ی آن کودک نافرمان انجام گرفته باشد.سپس افزود:"انگاه من شاه بودم و چنین فرمان دادماکنون تو شاه هستی.اگر برای اینکار سزاوار پادافره هستم،اماده ام تا فرمان شاه را بپذیرم." هنوز سخن کورش به پایان نرسیده بود که ایختوویگو درباره ی شبانزاده بودن او بدگمان شد.پاسخ کودک عادی نبود.چهرهاش به #ماندانا میمانست و سنش با سالهای زندگی کودکی که فرمان کشتنش را داده بود برابری میکرد.
⚜ایختوویگو چندی از سخن گفتن بازماند سپس آرتمبارس را پروانه ی رفتن داد و کورش را همراه با چند خدمتکار به اندرون فرستاد.
هنگامی که شاه و شبان با هم تنها ماندند،ایختوویگو از شبان پرسید که کودک را از کجا پیدا کرده یا چه کسی او را به میثرادات سپرده است.هنگامی که میثرادات کورش را پسر خود خواند،ایختوویگو فرمان داد تا چوپان را به شکنجهگران سپارند پس ترس بر جان میثرادات افتاد و ناگزیر داستان را بازگفت.
⚜ #ایختوویگو خشمگین شد و در پی #هارپاگ فرستاد.چون هارپاگ به دربار رسید،دانست که ایختوویگو به رازش پی برده است پس چنین بازگو کرد:"هنگامیکه نوزاد به من سپرده شد،اندیشیدم تا راهی بیابم که هم فرمان شاهانه انجام شود و هم دستم به خون نوه ی سرورم آلوده نگردد.پس کودک را به این چوپان سپردم و فرمان شاهانه را به اون گفتم.او نیز آنچه خواسته بودید،کرد و تن بیجان کودک را به کارگزاران من داد تا به خاک بسپارند."
⚜هنگامی که سخن هارپاگ به پایان رسید،ایختوویگو گفت:"خوشبختانه اکنون کودک زنده است و این بهترین رخداد برای من است.چراکه سرنوشت او مایه ی اندوه من بود و ازردگی ماندانا که گمان میکرد کودکی مرده زاده است مرا آزار میداد.اکنون برو و فرزندت را به اینجا گسیل دار تا همبازی نوهام باشد.خودت نیز به میهمانی شامی که برای کورش برپا میشود،بیا."
هارپاگ شادمانه به خانه رفت و این خبر را با همسرش بازگفت انگاه تنها پسرش را که آن هنگام سیزده ساله بود،نزد شاه فرستاد.
https://t.me/Nehzate_Jangal/337
🆔 @Nehzate_Jangal
Telegram
نهضت جنگل
☑️ توماس جفرسون نویسنده قانون اساسی آمریکا میگوید: وقتی مشغول نوشتن قانون اساسی آمریکا بودیم، دو الگو پیش رو داشتیم: نیکولو ماکیاولى، و کوروش هخامنشى
و ما کوروش را برگزیدیم !
🆔 @Nehzate_Jangal
و ما کوروش را برگزیدیم !
🆔 @Nehzate_Jangal
Forwarded from نهضت جنگل
☑️ #زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #سوم ):
⚜شب هنگام که میهمانی آغاز شد،شاه فرمان داد خوراکی ویژه برای #هارپاگ بیاورند تا سزای زنده نگاه داشتن #کورش باشد.پس کباب و خورشی ویژه دربرابر هارپاگ گذاشتند.
⚜چون هارپاگ خوردن را به پایان رسانید،پادشاه درباره ی مزهی خوراک از او پرسید.هارپاگ از شاه سپاسگزاری کرد و گفت که خوراکش لذیذ بوده است پس به فرمان #ایختوویگو ،سبدی برای هارپاگ اوردند.ایختوویگو گفت:"حیف باشد که همسر و فرندانت از چنین خوراکی نخورند.پس این را برای آنان ببر."سپس از او خواست سرپوش از آن برگیرد.هارپاگ با برداشتن سرپوش،سر و دستان و پاهای فرزند خود را دید اما برخود چیره شد و سخنی نگفت.ایختوویگو از او پرسید:"آیا میدانستی کباب دلچسبی که به دندان گرفتی،گوشت بدن تنها پسرت بود؟"هارپاگ پاسخ داد:"فرمان و خواست شاه هرچه باشد،رواست."
⚜ایختوویگو همچنان از وجود کورش هراسان بود پس خوابگزاران را فراخواند و ماجرای بازی کودکانه و بازگشت نوهاش را برای آنان بازگو کرد.
⚜خوابگزاران پاسخ دادند که شاه نباید از زنده بودن نوهاش بیمناک باشد چراکه خوابش رخ داده است و کورش در بازی کودکان شاه شده است.ایختوویگو نیز با آنان همداستان بود و میاندیشید که این کودک دیگر شاه نخواهد شد.
⚜خوابگزاران از ایختوویگو خواستند دل خود را آسوده کند و کودک را سوی پدر و مادرش بفرستد تا دیدار او اندیشه ی شاه را تیره نسازد.ایختوویگو چنین کرد.هنگامی که کورش به درگاه پدرش رسید،با پیشواز گرمی رو به رو شد. #کمبوجیه و #ماندانا از دیدن او بسیار شاد شدند سپس از کودک خواستند تا روزگارش را برایشان بازگوید.کورش داستانش را برای آنان بازگفت.از نیکی و مهربانی #میثرادات و همسرش #سپاکو (گروهی این نام را #کونو نوشته اند) با لحنی آمیخته به سپاس و ستایش سخن بهمیان آورد
🎋 #این_داستان_ادامه_دارد ...
https://t.me/Nehzate_Jangal/359
🆔 @Nehzate_Jangal
⚜شب هنگام که میهمانی آغاز شد،شاه فرمان داد خوراکی ویژه برای #هارپاگ بیاورند تا سزای زنده نگاه داشتن #کورش باشد.پس کباب و خورشی ویژه دربرابر هارپاگ گذاشتند.
⚜چون هارپاگ خوردن را به پایان رسانید،پادشاه درباره ی مزهی خوراک از او پرسید.هارپاگ از شاه سپاسگزاری کرد و گفت که خوراکش لذیذ بوده است پس به فرمان #ایختوویگو ،سبدی برای هارپاگ اوردند.ایختوویگو گفت:"حیف باشد که همسر و فرندانت از چنین خوراکی نخورند.پس این را برای آنان ببر."سپس از او خواست سرپوش از آن برگیرد.هارپاگ با برداشتن سرپوش،سر و دستان و پاهای فرزند خود را دید اما برخود چیره شد و سخنی نگفت.ایختوویگو از او پرسید:"آیا میدانستی کباب دلچسبی که به دندان گرفتی،گوشت بدن تنها پسرت بود؟"هارپاگ پاسخ داد:"فرمان و خواست شاه هرچه باشد،رواست."
⚜ایختوویگو همچنان از وجود کورش هراسان بود پس خوابگزاران را فراخواند و ماجرای بازی کودکانه و بازگشت نوهاش را برای آنان بازگو کرد.
⚜خوابگزاران پاسخ دادند که شاه نباید از زنده بودن نوهاش بیمناک باشد چراکه خوابش رخ داده است و کورش در بازی کودکان شاه شده است.ایختوویگو نیز با آنان همداستان بود و میاندیشید که این کودک دیگر شاه نخواهد شد.
⚜خوابگزاران از ایختوویگو خواستند دل خود را آسوده کند و کودک را سوی پدر و مادرش بفرستد تا دیدار او اندیشه ی شاه را تیره نسازد.ایختوویگو چنین کرد.هنگامی که کورش به درگاه پدرش رسید،با پیشواز گرمی رو به رو شد. #کمبوجیه و #ماندانا از دیدن او بسیار شاد شدند سپس از کودک خواستند تا روزگارش را برایشان بازگوید.کورش داستانش را برای آنان بازگفت.از نیکی و مهربانی #میثرادات و همسرش #سپاکو (گروهی این نام را #کونو نوشته اند) با لحنی آمیخته به سپاس و ستایش سخن بهمیان آورد
🎋 #این_داستان_ادامه_دارد ...
https://t.me/Nehzate_Jangal/359
🆔 @Nehzate_Jangal
Telegram
نهضت جنگل
☑️ عکس یادگاریِ افسران ارتش در آرامگاه کوروش بزرگ...
دهه ۴۰
🆔 @Nehzate_Jangal
دهه ۴۰
🆔 @Nehzate_Jangal
Forwarded from نهضت جنگل
☑️ #زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #چهارم ):
⚜هنگامی که کورش به سن بلوغ رسید،دلیرترین و دوستداشتنی ترین نوجوان #پارس و #انشان بود.
⚜ او به فرمان پدر و عمویش،فرمانده سپاه پارس و انشان شد. #هارپاگ که همواره در اندیشه ی آن بود تا کین فرزند را از #ایختوویگو بخواهد،برای همنوا کردن کورش با خود،همواره هدیه و پیامهایی برای او میفرستاد.هارپاگ به تنهایی نمیتوانست به هدف برسد پس در دیداری که با کورش داشت کوشید تا اندیشهی او را با خود همسو کند.همچنین با بزرگان #ماد که از ستم ایختوویگو به تنگ آمده بودند گفتوگو کرد و آنان را بر آن داشت تا ایختوویگو را سرنگون ساخته و کورش را به جای او بنشانند.
⚜ هارپاگ توانست مردم و بزرگان ماد را با خود همداستان کند پس بر آن شد تا نامه ای بنویسد و کورش را آگاه سازد.
برای آنکه دل استوار باشد این نامه تنها به دست کورش خوانده میشود تدبیری اندیشید.پیامش را بر تکه چوبی نوشت.شکم خرگوشی را شکافت؛ نامه را در آن نهاده و پارگی را به دقت دوخت سپس کارگزار ویژه اش را فراخواند تا خرگوش را به انشان ببرد.نامه به دست کورش رسید.
⚜ در آن چنین نوشته شده بود:"ای پسر #کمبوجیه ،بیگمان #اهورامزدا برتو نگاه دارد وگرنه تو از گیرودار آن رخداد شگفتانگیز نمیرَستی و چنین زمان نیکی به دست نمیآوردی.اکنون هنگام آن رسیده است که کین خود از ایختوویگو بازستانی.او خواستار مرگ تو بود و اگر بداندیشیهایش در این رهگذر کارگر میافتاد اکنون زنده نبودی.تو زندگیات را در سایه #اهورامزدا بازیافتهای.
بیگمانم که تاکنون از چگونگی روزگار خود آگاه شدی و نیز دانسته ای که من از ایختوویگو چه مایه ستم دیده ام و این تنها به شوند آن بود که تو را نکشتم و به چوپان سپردم.
⚜ اکنون چنانچه به سخنانم گوش فراداری،سرزمین ماد به فرمان تو خواهد بود.پارسیان از ستم ایختوویگو ناخشنود هستند.آنان را با خود همراه کن و به ماد بیا.اندیشه مکن که چه کس فرمانده ی نیروهای ایختوویگو خواهد بود چه من باشم و چه دیگری،کارها به کام تو خواهد گشت چراکه بزرگان و مردم ماد نخستین کسانی خواهند بود که از ایختوویگو رویبرتافته و به تو خواهند پیوست.در اینجا همه چیز آماده است.تو نیز درنگ نکن و دست به کار آمدن بشو."
🎋 #این_داستان_ادامه_دارد...
https://t.me/Nehzate_Jangal/590
🆔 @Nehzate_Jangal
⚜هنگامی که کورش به سن بلوغ رسید،دلیرترین و دوستداشتنی ترین نوجوان #پارس و #انشان بود.
⚜ او به فرمان پدر و عمویش،فرمانده سپاه پارس و انشان شد. #هارپاگ که همواره در اندیشه ی آن بود تا کین فرزند را از #ایختوویگو بخواهد،برای همنوا کردن کورش با خود،همواره هدیه و پیامهایی برای او میفرستاد.هارپاگ به تنهایی نمیتوانست به هدف برسد پس در دیداری که با کورش داشت کوشید تا اندیشهی او را با خود همسو کند.همچنین با بزرگان #ماد که از ستم ایختوویگو به تنگ آمده بودند گفتوگو کرد و آنان را بر آن داشت تا ایختوویگو را سرنگون ساخته و کورش را به جای او بنشانند.
⚜ هارپاگ توانست مردم و بزرگان ماد را با خود همداستان کند پس بر آن شد تا نامه ای بنویسد و کورش را آگاه سازد.
برای آنکه دل استوار باشد این نامه تنها به دست کورش خوانده میشود تدبیری اندیشید.پیامش را بر تکه چوبی نوشت.شکم خرگوشی را شکافت؛ نامه را در آن نهاده و پارگی را به دقت دوخت سپس کارگزار ویژه اش را فراخواند تا خرگوش را به انشان ببرد.نامه به دست کورش رسید.
⚜ در آن چنین نوشته شده بود:"ای پسر #کمبوجیه ،بیگمان #اهورامزدا برتو نگاه دارد وگرنه تو از گیرودار آن رخداد شگفتانگیز نمیرَستی و چنین زمان نیکی به دست نمیآوردی.اکنون هنگام آن رسیده است که کین خود از ایختوویگو بازستانی.او خواستار مرگ تو بود و اگر بداندیشیهایش در این رهگذر کارگر میافتاد اکنون زنده نبودی.تو زندگیات را در سایه #اهورامزدا بازیافتهای.
بیگمانم که تاکنون از چگونگی روزگار خود آگاه شدی و نیز دانسته ای که من از ایختوویگو چه مایه ستم دیده ام و این تنها به شوند آن بود که تو را نکشتم و به چوپان سپردم.
⚜ اکنون چنانچه به سخنانم گوش فراداری،سرزمین ماد به فرمان تو خواهد بود.پارسیان از ستم ایختوویگو ناخشنود هستند.آنان را با خود همراه کن و به ماد بیا.اندیشه مکن که چه کس فرمانده ی نیروهای ایختوویگو خواهد بود چه من باشم و چه دیگری،کارها به کام تو خواهد گشت چراکه بزرگان و مردم ماد نخستین کسانی خواهند بود که از ایختوویگو رویبرتافته و به تو خواهند پیوست.در اینجا همه چیز آماده است.تو نیز درنگ نکن و دست به کار آمدن بشو."
🎋 #این_داستان_ادامه_دارد...
https://t.me/Nehzate_Jangal/590
🆔 @Nehzate_Jangal
Telegram
نهضت جنگل
سایروپولیس (فرم یونانی کوروپولیس) یا شهر کوروش شهر باستانی در آسیای میانه بوده که توسط کوروش بزرگ موسس شاهنشاهی هخامنشی، در سال ۵۴۴ پیش از میلاد بنیانگذاری شده است.
سایرِسچتا که توسط کلودیوس پتولمی ذکر شده است، با سایروپولیس که توسط مورخین اسکندر مقدونی توصیف…
سایرِسچتا که توسط کلودیوس پتولمی ذکر شده است، با سایروپولیس که توسط مورخین اسکندر مقدونی توصیف…
Forwarded from نهضت جنگل
☑️ #زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #پنجم ):
⚜ #کورش پارسیان را گردآورد و فرمان داد همگان داس برگیرند.آنگاه زمین پهناوری که با خار انباشته بود به آنان نشان داد و فرمود پیش از فرونشستن آفتاب آن را پاک و هموار سازند.پس از پایان کار دستور داد همگی به گرمابه بروند و روز سپسین با تن و پوشش پاکیزه همانجا بیایند.دیگر روز کورش میهمانی بزرگی برپا کرد و چون پارسیان گرد آمدند فرمان داد بر سبزهها بیارامند و خوش باشند.
⚜ پس از پایان میهمانی کورش از آنان خواست تا بگویند کدام روز را بیشتر پسندیدند؟پارسیان به پاسخ گفتند که میان زندگی دیروز و امروز ناهمسانی بسیار است.
⚜ کورش در پاسخ به مردمش چنین گفت:"آری ای پارسیان!روزگار شما بدینگونه است.اگر به سخنانم گوش فرا دهید میتوانید از خوشی فراوان برخوردار شوید و چنانچه از فرمانم رویگردانید،باید با زندگی سخت گذشته رو به رو گردید.ایختوویگو پادشاه ماد سالهاست بر ما مردم #پارس ستم میکند و ما خاموش مانده ایم.
⚜ احساس میکنم از سوی #اهورامزدا گزیده شده ام برای آزادی شما و باور دارم شما در نبرد نیز،همچون چیزهای دیگر، از مادها کمتر نیستید.پس به فرمانم گردن نهید و آزاده باشید.بشتابید و بیدرنگ خود را از بند ستم و بندگی #ایختوویگو رها سازید."
⚜ #پارسیان دیر زمانی بود که از چیرگی #ماد ها بر ایشان به تنگ آمده بودند و بندگی آنان را ننگ میدانستند.اکنون که راهبری یافته بودند،فرمانش را با جان و دل پذیرفته و آماده ی نبرد شدند.فرمان #کورش از روی کین خواهی,و اصرار ورزی #هارپاگ نبود؛ وی قصد کرده بود دولت پارس را تنها از یوغ و ستم دولت ماد به عنوان سرزنین استعمار شده خارج کند!
⚜ ایختوویگو که از کردار کورش آگاه شده بود،او را به دربار خود فراخواند.کورش پیام داد:"من پیش از زمانی که ایختوویگو خواسته است فراخواهم رسید." ایختوویگو پس از شنیدن این پیام،سپاهی فراهم آورد و فرماندهیش را به #هارپاگ سپرد.هنگامی که دو سپاه با هم روبهرو شدند،تنها گروه اندکی از مادیها که از سازش آگاهی نداشتند تن به مرگ سپردند.گروه بزرگی به سپاه پارسیان پیوستند و گروهی پا به گریز نهادند.
🎋 #این_داستان_ادامه_دارد ...
https://t.me/Nehzate_Jangal/605
🆔 @Nehzate_Jangal
⚜ #کورش پارسیان را گردآورد و فرمان داد همگان داس برگیرند.آنگاه زمین پهناوری که با خار انباشته بود به آنان نشان داد و فرمود پیش از فرونشستن آفتاب آن را پاک و هموار سازند.پس از پایان کار دستور داد همگی به گرمابه بروند و روز سپسین با تن و پوشش پاکیزه همانجا بیایند.دیگر روز کورش میهمانی بزرگی برپا کرد و چون پارسیان گرد آمدند فرمان داد بر سبزهها بیارامند و خوش باشند.
⚜ پس از پایان میهمانی کورش از آنان خواست تا بگویند کدام روز را بیشتر پسندیدند؟پارسیان به پاسخ گفتند که میان زندگی دیروز و امروز ناهمسانی بسیار است.
⚜ کورش در پاسخ به مردمش چنین گفت:"آری ای پارسیان!روزگار شما بدینگونه است.اگر به سخنانم گوش فرا دهید میتوانید از خوشی فراوان برخوردار شوید و چنانچه از فرمانم رویگردانید،باید با زندگی سخت گذشته رو به رو گردید.ایختوویگو پادشاه ماد سالهاست بر ما مردم #پارس ستم میکند و ما خاموش مانده ایم.
⚜ احساس میکنم از سوی #اهورامزدا گزیده شده ام برای آزادی شما و باور دارم شما در نبرد نیز،همچون چیزهای دیگر، از مادها کمتر نیستید.پس به فرمانم گردن نهید و آزاده باشید.بشتابید و بیدرنگ خود را از بند ستم و بندگی #ایختوویگو رها سازید."
⚜ #پارسیان دیر زمانی بود که از چیرگی #ماد ها بر ایشان به تنگ آمده بودند و بندگی آنان را ننگ میدانستند.اکنون که راهبری یافته بودند،فرمانش را با جان و دل پذیرفته و آماده ی نبرد شدند.فرمان #کورش از روی کین خواهی,و اصرار ورزی #هارپاگ نبود؛ وی قصد کرده بود دولت پارس را تنها از یوغ و ستم دولت ماد به عنوان سرزنین استعمار شده خارج کند!
⚜ ایختوویگو که از کردار کورش آگاه شده بود،او را به دربار خود فراخواند.کورش پیام داد:"من پیش از زمانی که ایختوویگو خواسته است فراخواهم رسید." ایختوویگو پس از شنیدن این پیام،سپاهی فراهم آورد و فرماندهیش را به #هارپاگ سپرد.هنگامی که دو سپاه با هم روبهرو شدند،تنها گروه اندکی از مادیها که از سازش آگاهی نداشتند تن به مرگ سپردند.گروه بزرگی به سپاه پارسیان پیوستند و گروهی پا به گریز نهادند.
🎋 #این_داستان_ادامه_دارد ...
https://t.me/Nehzate_Jangal/605
🆔 @Nehzate_Jangal
Telegram
نهضت جنگل
☑️ به روزگار پهلوی، که روزگار شکفتن است و خانه روفتن؛ که هر روزمان یک نوروز است؛ که روشن است از امواج خزر تا دهانهی هرمز؛ سخن نگوییم از تاریکی ها؛ که گفتهاند سخن گستران این سرزمین
جمشید، خورشید ایران بود؛ خداوند بزرگ روشنایی ها را به او سپرد؛ چندین هزاره…
جمشید، خورشید ایران بود؛ خداوند بزرگ روشنایی ها را به او سپرد؛ چندین هزاره…
Forwarded from نهضت جنگل
☑️ #زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #ششم ):
⚜ #ایختوویگو سخت بر کورش خشم گرفت و سوگند یاد کرد که او را آسوده نگذارد.
نخست خوابگزارانی که فرستادن کورش سوی #ماندانا و #کمبوجیه را پیشنهاد کرده بودند،سزا داد سپس همهی مادهایی را که در شهر بود،چه پیر و چه جوان،فراخوانده و سپاهی گردآورد آنگاه به میدان نبرد شتافت.
⚜ #پارسیان ،سپاه کوچک ایختوویگو را شکست دادند و خودش را اسیر کردند. #هارپاگ چون او را در بند دید شادمانیها کرد و شاه شکست خورده را ریشخند نمود سپس آنچه را که ایختوویگو بر سر پسرش آورده بود یادآوری نمود.آنگاه پرسید که آیا گرفتاری امروز خوشتر است یا پادشاهی و شکوه دیروز؟
با شکست ایختوویگو ،پادشاهی صد و بیست و هشت ساله ی #ماد ها نیز به پایان رسید و ایرانیان به فرماندهی کورش،فرمانروای آسیا شدند.
⚜ کورش هرگز گزندی به پدربزرگش نرساند و او را تا پایان زندگیش در کاخ خود نگاه داشت.کورش در سال ۵۵۰پ.م پس از پیروزی بر ایختوویگو ،به سوی #هگمتانه رهسپار شد.او به سپاهیانش فرمان داد که به چپاول شهر نپردازند ، به خانه و کاشانه ی هیچ کس تجاوز نکنند و مردمی را نکشند مگر آنکه از برای کشتن سپاهیان به پا خیزد.کورش بیشتر دارایی گنجینه ی ایختوویگو را به کاخ پدرش در #انشان فرستاد تا مبادا زر و سیم فراوان گنجینه ی کاخ هگمتانه،مردم شهر را به اندیشه ی چپاول کاخ ها و سپاهیان و بزرگان را به اندیشه ی شورش وادارد.
🎋 #این_داستان_ادامه_دارد ...
https://t.me/Nehzate_Jangal/609
🆔 @Nehzate_Jangal
⚜ #ایختوویگو سخت بر کورش خشم گرفت و سوگند یاد کرد که او را آسوده نگذارد.
نخست خوابگزارانی که فرستادن کورش سوی #ماندانا و #کمبوجیه را پیشنهاد کرده بودند،سزا داد سپس همهی مادهایی را که در شهر بود،چه پیر و چه جوان،فراخوانده و سپاهی گردآورد آنگاه به میدان نبرد شتافت.
⚜ #پارسیان ،سپاه کوچک ایختوویگو را شکست دادند و خودش را اسیر کردند. #هارپاگ چون او را در بند دید شادمانیها کرد و شاه شکست خورده را ریشخند نمود سپس آنچه را که ایختوویگو بر سر پسرش آورده بود یادآوری نمود.آنگاه پرسید که آیا گرفتاری امروز خوشتر است یا پادشاهی و شکوه دیروز؟
با شکست ایختوویگو ،پادشاهی صد و بیست و هشت ساله ی #ماد ها نیز به پایان رسید و ایرانیان به فرماندهی کورش،فرمانروای آسیا شدند.
⚜ کورش هرگز گزندی به پدربزرگش نرساند و او را تا پایان زندگیش در کاخ خود نگاه داشت.کورش در سال ۵۵۰پ.م پس از پیروزی بر ایختوویگو ،به سوی #هگمتانه رهسپار شد.او به سپاهیانش فرمان داد که به چپاول شهر نپردازند ، به خانه و کاشانه ی هیچ کس تجاوز نکنند و مردمی را نکشند مگر آنکه از برای کشتن سپاهیان به پا خیزد.کورش بیشتر دارایی گنجینه ی ایختوویگو را به کاخ پدرش در #انشان فرستاد تا مبادا زر و سیم فراوان گنجینه ی کاخ هگمتانه،مردم شهر را به اندیشه ی چپاول کاخ ها و سپاهیان و بزرگان را به اندیشه ی شورش وادارد.
🎋 #این_داستان_ادامه_دارد ...
https://t.me/Nehzate_Jangal/609
🆔 @Nehzate_Jangal
Telegram
نهضت جنگل
☑️ فرمان کوروش بزرگ
بشنویم و بیاموزیم و در زندگی خود بکار گیریم
که پندار ما، گفتار ما، کردار ما نیک باد
پاینده ایران
تابنده فرهنگ پرشکوه ایران زمین
🆔 @Nehzate_Jangal
بشنویم و بیاموزیم و در زندگی خود بکار گیریم
که پندار ما، گفتار ما، کردار ما نیک باد
پاینده ایران
تابنده فرهنگ پرشکوه ایران زمین
🆔 @Nehzate_Jangal
Forwarded from نهضت جنگل
☑️ #زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #هفتم ):
⚜ رویدادنامه های #نبونید در سال ۵۴۹پ.م کورش را پادشاه #انشان و در سال ۵۴۶پ.م شاه# پارس مینامند(در این سال،پادشاهی پارس از #آرشام ،نوه ی #هخامنش و نیای #داریوش یکم، به کورش داده شد) اما در نوشته ها چیزی پیرامون دگرگونی فرنام(لقب)کورش به شاه #ماد به چشم نمیخورد.
⚜ چنین آشکار میشود که این به دست گیری چنان با خواست مادها گره خورده بود و آرام و بدون درگیری رخ داد که تاریخ نگاران آن را نه نابودی یک دودمان پادشاهی،که رسیدن تاج شاهی از پدربزرگ به نوه اش میدانند.پس از تاجگذاری کورش،همه ی سرزمینهایی که همپیمان یا بهفرمان شاه ماد بودند،فرمانبردار او شدند.مگر دو سرزمین #بابل و #لیدی که این رخداد را بهانه ای برای بیرون آمدن از پیمان با ماد و گسترش مرزهای خود دانستند.فرمانروایان هر یک از این کشور میخواستند با تازش بر ماد و پارس،یگانه شاه همه ی سرزمین ها گردند.
🎋 #این_داستان_ادامه_دارد...
https://t.me/Nehzate_Jangal/765
🆔 @Nehzate_Jangal
⚜ رویدادنامه های #نبونید در سال ۵۴۹پ.م کورش را پادشاه #انشان و در سال ۵۴۶پ.م شاه# پارس مینامند(در این سال،پادشاهی پارس از #آرشام ،نوه ی #هخامنش و نیای #داریوش یکم، به کورش داده شد) اما در نوشته ها چیزی پیرامون دگرگونی فرنام(لقب)کورش به شاه #ماد به چشم نمیخورد.
⚜ چنین آشکار میشود که این به دست گیری چنان با خواست مادها گره خورده بود و آرام و بدون درگیری رخ داد که تاریخ نگاران آن را نه نابودی یک دودمان پادشاهی،که رسیدن تاج شاهی از پدربزرگ به نوه اش میدانند.پس از تاجگذاری کورش،همه ی سرزمینهایی که همپیمان یا بهفرمان شاه ماد بودند،فرمانبردار او شدند.مگر دو سرزمین #بابل و #لیدی که این رخداد را بهانه ای برای بیرون آمدن از پیمان با ماد و گسترش مرزهای خود دانستند.فرمانروایان هر یک از این کشور میخواستند با تازش بر ماد و پارس،یگانه شاه همه ی سرزمین ها گردند.
🎋 #این_داستان_ادامه_دارد...
https://t.me/Nehzate_Jangal/765
🆔 @Nehzate_Jangal
Telegram
نهضت جنگل
منم کوروش ...
🆔 @Nehzate_Jangal
🆔 @Nehzate_Jangal
Forwarded from نهضت جنگل
☑️ #زندگینامه ی #کورش بزرگ(بخش #سیزدهم ):
⚜ #کرزوس را با ریش و سبیل تراشیده به تالاری آوردند که کورش در آن نشسته بود.کرزوس به زبان #بابلی گفت: درود بر تو ای توانمند، تو پیروز شدی و من شکست خوردم و به همین روی تو را تواندار(صاحباختیار) بر خود می دانم.
کورش درودش را پاسخ گفت و فرمان نشستن داد سپس گفت : ای کرزوس اندرزی به من بده.
⚜ پادشاه شکستخورده #لیدی گفت: چند گاه پیشتر از این ، هنگامی که #سولون زنده بود، از او درخواست کردم که اندرزی به من بدهد که در زندگی به کارم بیاید و او در پاسخم گفت که سرنوشت آدمی این است که همواره بدبخت باشد و نیک بختی چیزی نیست مگر رهایی میان دو بدبختی.امروز من میدانم که او درست می گفت، چون تا دیروز پادشاه بودم و کارگران بسیار داشتم و امروز، مردی هستم اسیر و نمی دانم خوراکم چه خواهد بود و شب کجا خواهم خوابید.
⚜ کورش گفت: تو امروز هم مانند دیروز خواهی خورد و امشب نیز مانند دیشب خواهیخوابید و همسران و کارگرانت با تو خواهند بود.من تو را آزاد می گذارم و تنها دو چیز از تو میخواهم.نخست این که بخشی از زر و گوهر خود را به من بدهی که میان سرداران و سربازانم بخششود، من فرماندادم که از تاراج این شهر خودداری کنند،کسی را نکشند و اسیر نسازند.
⚜ به شوند زیادهخواهی و اندیشهی تو برای تازش بر سرزمین ما،سربازان من دیرگاهی است که دور از خانهشان جنگیده اند و اگر چنین نکنم در آینده سر از فرمان می پیچند.
کرزوس گفت: من هر اندازه از گنجم را که بخواهی به تو می دهم.
کورش گفت: دومین چیزی که من از تو می خواهم این است که دستبهکار گردآوری سپاه نشوی و جنگ ننمایی.
کرزوس گفت: من تا روزی که زنده هستم با تو و دوستانت جنگ نخواهم کرد.
🎋🎋🎋
#این_داستان_ادامه_دارد
🆔 @Nehzate_Jangal
⚜ #کرزوس را با ریش و سبیل تراشیده به تالاری آوردند که کورش در آن نشسته بود.کرزوس به زبان #بابلی گفت: درود بر تو ای توانمند، تو پیروز شدی و من شکست خوردم و به همین روی تو را تواندار(صاحباختیار) بر خود می دانم.
کورش درودش را پاسخ گفت و فرمان نشستن داد سپس گفت : ای کرزوس اندرزی به من بده.
⚜ پادشاه شکستخورده #لیدی گفت: چند گاه پیشتر از این ، هنگامی که #سولون زنده بود، از او درخواست کردم که اندرزی به من بدهد که در زندگی به کارم بیاید و او در پاسخم گفت که سرنوشت آدمی این است که همواره بدبخت باشد و نیک بختی چیزی نیست مگر رهایی میان دو بدبختی.امروز من میدانم که او درست می گفت، چون تا دیروز پادشاه بودم و کارگران بسیار داشتم و امروز، مردی هستم اسیر و نمی دانم خوراکم چه خواهد بود و شب کجا خواهم خوابید.
⚜ کورش گفت: تو امروز هم مانند دیروز خواهی خورد و امشب نیز مانند دیشب خواهیخوابید و همسران و کارگرانت با تو خواهند بود.من تو را آزاد می گذارم و تنها دو چیز از تو میخواهم.نخست این که بخشی از زر و گوهر خود را به من بدهی که میان سرداران و سربازانم بخششود، من فرماندادم که از تاراج این شهر خودداری کنند،کسی را نکشند و اسیر نسازند.
⚜ به شوند زیادهخواهی و اندیشهی تو برای تازش بر سرزمین ما،سربازان من دیرگاهی است که دور از خانهشان جنگیده اند و اگر چنین نکنم در آینده سر از فرمان می پیچند.
کرزوس گفت: من هر اندازه از گنجم را که بخواهی به تو می دهم.
کورش گفت: دومین چیزی که من از تو می خواهم این است که دستبهکار گردآوری سپاه نشوی و جنگ ننمایی.
کرزوس گفت: من تا روزی که زنده هستم با تو و دوستانت جنگ نخواهم کرد.
🎋🎋🎋
#این_داستان_ادامه_دارد
🆔 @Nehzate_Jangal