نشر هونار
271 subscribers
3.28K photos
173 videos
15 files
1.01K links
نشر هونار به شماره پروانه۱۰۱۹۵ فعال در حوزه كتاب‌های عمومی با تمرکز بر ادبیات ایران و جهان (شعر و داستان)
🌐 www.hoonaar.com
📧 info@hoonaar.com
📧 hoonaarpub@gmail.com

📞 02144489680
📲 09363913953

admin: @hoonaarpub
Instgrm: hoonaar.publication
Download Telegram
Forwarded from نشر هونار
#برشی_از_کتاب

«خب.‌ این به نظرم برمی‌گرده به ترس تاریخی من نسبت به اجاق گاز.‌ می‌دونی كه من از بچه‌گی از اجاق گاز می‌ترسیدم.‌ یه روز صبح كه از خواب بیدار شدم دیدم، اجاق گازمون خاموشه و ما هیچی واسه خوردن نداریم.‌ این‌طوری بود كه فهمیدم خودم باید روی پاهای خودم وایسم.‌ آدم اگه روی پاهای خودش وایسه بعد از مدتی دچار پا درد می‌شه.‌ دیگه هیچ‌كس و هیچ‌چیز نیست كه تو رو خوشحال كنه.‌ منم اصلا اون روزها آدم خوشحال و خوشبختی نبودم.‌ ‌ بیش‌تر ترس بود و ترس.‌ ترس از زندگی.‌ از آدم‌های دور و برم.‌ از اتفاقاتی كه می‌افتاد و من روز‌به‌روز بزرگ‌تر می‌شدم.‌ خب بزرگ شدن رقت‌انگیز بود.‌ احساس خوبی نداشتم.‌ و بیش‌تر فكر می‌كردم دارم الكی زندگی می‌كنم.‌ دارم دست و پا می‌زنم. دارم غرق می‌شم.‌ هر چی تلاش كردم نتونستم خودم رو نجات بدم و این درست همون چیزیه كه باعث شد آینده و نقشه‌ها و احساسات منو به باد بده..‌ خب این شاید یه ترس تاریخیه كه من نمی‌تونم این نقش رو به عهده بگیرم.‌ امیدوارم منو درك كنی عزیزم.»‌


#استهبان_در_صدای_باد_و_خاک_گم_بود
#بهاءالدین_مرشدی
#داستان_ايراني
#نشر_هونار
#چاپ_اول زمستان ۱۳۹۶

@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
#برشی_از_کتاب

..رابطه ی ما به جایی رسید که یا باید از هم می‌پاشید و یا این که به ازدواج منتهی می‌شد. و من ترجیح دادم به ازدواج ختم شود.
همین الان متوجه شدم عبارت متناقض و گزنده‌ای را به کار بردم‌: به ازدواج «‌ختم‌» شد. این گونه سخن گفتن، شاید چندان هم تصادفی نباشد. من همواره برآن بودم ازدواج،  خاتمه ی یک رابطه است. در مورد ما هم به نظرم همین طور بود. ازدواج به رابطه‌ی ما پایان داد. رابطه که می‌گویم منظورم رابطه‌ای خاص است . رابطه ای رها و آزاد. مثل خواندن کتاب، که اگر از سر رهایی و ذوق باشد، لذت بخش است و اگر برای رفع تکلیف و از سر اجبار، زجرآور است.
. . . به گمانم احساس میان ما در قبل از ازدواج زیباتر بود. شاید اشتباه می کنم اما به گمانم آن رابطه، قائم به ذات بود. خودش، خودش را تعریف می کرد. به چیزی جز خودش متکی نبود. بعد از ازدواج احساس کردم رابطه ی ما استقلال خود را از دست داد و حالا با قواعد ازدواج تعریف و هدایت و کنترل می‌شد؛ و این خوشایند من نبود.


|«پایان‌نامه»روایتی‌ کنش‌مند میان عشق و فراموشی|

📚رمان
#پایان_نامه
#چاپ_دوم ۱۳۹۸
#حسین_رسول_زاده
#نشر_هونار

@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
#برشی_از_کتاب

روح و جان من یک اتاق است؛ اتاقی بزرگ. یک سالن؛ یک سالن خالی و منتظر. گاهی حشره‌ای در آن وزوز می‌کند که یادآور صبح‌های تابستانی در قاره‌ای دیگر است. گاهی کودکی در آن می‌خندد و به این می‌ماند که تمامی نسل‌ها، کودک و جوان و پیر، همه یک‌صدا می‌خوانند. گاهی تو به آن قدم می‌نهی و در آنجا می‌ایستی. اینجا، در درون من می‌ایستی و لبخند می‌زنی و من از سر خوشی و لذت چشمانم را می‌بندم. من تو را حس می‌کنم، آن‌چنان‌که گویی کنار درختی ایستاده‌ام و دستم را روی تنه‌اش که نفس می‌کشد، گذاشته‌ام.


#نامه‌ی_عاشقانه‌ای_که_هرگز_فرستاده_نشد
📚 سه داستان بلند اثر #دوریس_لسینگ
نویسنده برنده نوبل ادبیات
ترجمه #مصطفی_شایان
و #اکرم_شایان
#چاپ_اول ۱۳۹۹

#نشر_هونار
@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
#برشی_از_کتاب



"پنج دقیقه پس از حمله هوایی"

(میروسلاو هولب)
Miroslav Holub
شاعر چک 1998 -1923

در "پلسون"
جاده ایستگاه بیست و شش
دختر جوانی خود را به طبقه سوم رساند.
چند پله‌ای از کل خانه،
سالم مانده بود،
او در را تماماً به آسمان گشود،
با دهانی باز ایستاد روی نرده‌ها
اسمی زمزمه کرد
-اینجا بود که دنیا به آخر رسید-
سپس،
به دقت بالا را نگریست،
-که مبادا "سیروس" و " آلدباران" را-
کسی از آشپزخانه‌اش ربوده باشد.

***
دوباره به طبقه بالا برگشت،
و آرام گرفت،
و در انتظار ماند،
تا دوباره خانه، خانه شود!
و برای شوهرش که باز از خاکسترها برخیزد،
و به دستها و پاهای کودکانش که دوباره به تنشان برگردد.

***
در پگاه فردا،
او را چونان سنگی،
پیدا نمودند.
وقتي گنجشکان آرام، آرام
به دستان دختر جوان،
تُک می زدند!


#در_آرزوي_صلح
٨١ سروده از شاعران جهان عليه جنگ
گردآوري، ترجمه و تدوين:
#ضياءالدين_خسروشاهي
#نشر_هونار

@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
#برشی_از_کتاب

اَسرای عزیزم، نوه‌ی دلبندم،
امروز برای اوّلین‌بار با قلبی شکسته مرا ترک کردی، زمانی که متعجّب از رفتار آخر شب من به‌سوی دانشگاهت در ازمیر پرواز کردی، به این فکر می‌کردم که آیا باید این موضوعِ تلخ را درست زمانی که داشتی می‌رفتی مطرح می‌کردم؟ چیزهای زیادی هست که باید درباره‌‌شان با توصحبت کنم و در پیامی که این‌طور باعجله نوشته می‌شود نمی‌گنجد. وقتی که دوباره یکدیگر راملاقات کردیم خیلی مفصّل در موردشان صحبت خواهیم کرد.

اَسرای عزیزم، باورکن زمانی که اصرار می‌کردم به انگلستان نقل مکان کنی فقط خوبی‌ات را می‌خواستم. مگرمی‌شود که نخواهم دراین سال‌های آخرعمرم درکنارم باشی؟ می‌دانم که چه‌قدر وطنت را دوست داری و عاشق استانبول هستی، ولی چاره‌ای نیست. ظاهراً قسمت ما هم این بوده که مرتب از جایی به جایِ دیگر نقل‌مکان کنیم. پدرومادر من هم عاشق وطن وشهری که درآن زندگی می‌کردند بودند، اماروزی فرارسید که حتی فرصت پیدانکردند فنجان چای صبحانه‌ی خود را بشویند ومجبور به ترک خانه‌ وکاشانه و دیارِ خود شدند.

📚رمان
#پرنده‌هایی_با_بال‌های_شکسته
#عایشه_کولین
#رویا_پورمناف
#چاپ_اول ۱۳۹۹

#نشر_هونار
@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
#برشی_از_کتاب

چند روزی است که چیزی از گلویم پائین نمی‌رود آخرین مرحله شیمی درمانی حالت تهوع‌های مرا افزایش داده است. سعی می‌کنند مرا با سرم تغذیه کنند. اما دیگر در دست‌های من رگی باقی نمانده که سوزن سرم را در آن فرو کنند همه جایم سوراخ سوراخ است به سرعت در حال نزدیک شدن به پایان محتوم و غیرقابل گریزم هستم. چند کار ناتمام دیگر دارم نگران و در تکاپوی اتمام آن کارها هستم؛ بعد از آن تمام معالجات را قطع خواهم کرد و این دویدن‌های بی‌امان به اتمام خواهد رسید.

استراحت کردن حق من هم هست، خوابیدن در آرامش! مدت زیادی است که دیگر در خواب‌های من دیده نمی‌شود.
روزهای متمادی است که در رختخوابم به انتظار رسیدن صبح می‌نشینم اگر حال و توانش داشته باشم از جایم بلند می‌شوم و طلوع خورشید را تماشا می‌کنم...

سرگذشت «تـورکان سیـلان» مبتنی بر واقعیت، اثری فوق‌العاده جذاب از کوشش زنی پزشک برای مداوای بیمارانش و همزمان نبرد با بیمار‌ی خودش ... تک و تنها!

📚رمان
#تورکان
#عایشه_کولین
#رویا_پورمناف
#چاپ_اول ۱۳۹۹

#نشر_هونار
@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
#برشی_از_کتاب

تمام آنچه داشتم، تمام آنچه به آن فخر می‌فروختم، هیچ و بی‌ارزش می‌نمود. تمام آنچه برای به دست‌ آوردنشان جنگیده بودم. تمام آنچه به دست آورده بودم، حتی تمام آنچه هستم، آن تعادل حساس درونی که همچون ابزاری خودساخته و شگفت‌انگیز، یا همچون حیوانی آرام و دوست‌داشتنی در من وجود دارد. این وجود که هرروز پیچیده‌تر، حساس‌تر و ضعیف‌تر می‌شود، پوچ، بی‌ارزش و احمقانه به نظر می‌رسید و بهانه‌ای برای توجیه ترس و بزدلی‌ام. زندگی‌ام که بیش از هر چیز تعادل و نظم رو به فزونی‌اش مرا راضی می‌ساخت، انزوایی عجیب به نظر می‌رسید. ذره‌ذره‌ی وجودم خواسته و نیازش را فریاد می‌زد.


#نامه‌ی_عاشقانه‌ای_که_هرگز_فرستاده_نشد
📚 سه داستان بلند اثر #دوریس_لسینگ
نویسنده برنده نوبل ادبیات
ترجمه #مصطفی_شایان
و #اکرم_شایان
#چاپ_اول ۱۳۹۹

#نشر_هونار
@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
#برشی_از_کتاب

چند روزی است که چیزی از گلویم پائین نمی‌رود آخرین مرحله شیمی درمانی حالت تهوع‌های مرا افزایش داده است. سعی می‌کنند مرا با سرم تغذیه کنند. اما دیگر در دست‌های من رگی باقی نمانده که سوزن سرم را در آن فرو کنند همه جایم سوراخ سوراخ است به سرعت در حال نزدیک شدن به پایان محتوم و غیرقابل گریزم هستم. چند کار ناتمام دیگر دارم نگران و در تکاپوی اتمام آن کارها هستم؛ بعد از آن تمام معالجات را قطع خواهم کرد و این دویدن‌های بی‌امان به اتمام خواهد رسید.

استراحت کردن حق من هم هست، خوابیدن در آرامش! مدت زیادی است که دیگر در خواب‌های من دیده نمی‌شود.
روزهای متمادی است که در رختخوابم به انتظار رسیدن صبح می‌نشینم اگر حال و توانش داشته باشم از جایم بلند می‌شوم و طلوع خورشید را تماشا می‌کنم...

سرگذشت «تـورکان سیـلان» مبتنی بر واقعیت، اثری فوق‌العاده جذاب از کوشش زنی پزشک برای مداوای بیمارانش و همزمان نبرد با بیمار‌ی خودش ... تک و تنها!

📚رمان
#تورکان
#عایشه_کولین
#رویا_پورمناف
#چاپ_اول ۱۳۹۹

#نشر_هونار
@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
#برشی_از_کتاب

اَسرای عزیزم، نوه‌ی دلبندم،
امروز برای اوّلین‌بار با قلبی شکسته مرا ترک کردی، زمانی که متعجّب از رفتار آخر شب من به‌سوی دانشگاهت در ازمیر پرواز کردی، به این فکر می‌کردم که آیا باید این موضوعِ تلخ را درست زمانی که داشتی می‌رفتی مطرح می‌کردم؟ چیزهای زیادی هست که باید درباره‌‌شان با توصحبت کنم و در پیامی که این‌طور باعجله نوشته می‌شود نمی‌گنجد. وقتی که دوباره یکدیگر راملاقات کردیم خیلی مفصّل در موردشان صحبت خواهیم کرد.

اَسرای عزیزم، باورکن زمانی که اصرار می‌کردم به انگلستان نقل مکان کنی فقط خوبی‌ات را می‌خواستم. مگرمی‌شود که نخواهم دراین سال‌های آخرعمرم درکنارم باشی؟ می‌دانم که چه‌قدر وطنت را دوست داری و عاشق استانبول هستی، ولی چاره‌ای نیست. ظاهراً قسمت ما هم این بوده که مرتب از جایی به جایِ دیگر نقل‌مکان کنیم. پدرومادر من هم عاشق وطن وشهری که درآن زندگی می‌کردند بودند، اماروزی فرارسید که حتی فرصت پیدانکردند فنجان چای صبحانه‌ی خود را بشویند ومجبور به ترک خانه‌ وکاشانه و دیارِ خود شدند.

📚رمان
#پرنده‌هایی_با_بال‌های_شکسته
#عایشه_کولین
#رویا_پورمناف
#چاپ_اول ۱۳۹۹

#نشر_هونار
@hoonaarpublication
نشر هونار
🎗لایو اینستاگرامی به مناسبت #هفته_کتاب آبان۹۹ 🗓لایو سوم ِ جمعه ۳۰آبان (ساعت ۲۲:۲۲) ▫️گپ و گفت #مسعود_بربر و #مصطفی_شایان به‌همراه #اکرم_شایان پیرامون مجموعه داستان #نامه‌ی_عاشقانه‌ای_که_هرگز_فرستاده_نشد اثر #دوریس_لسینگ #چاپ_اول فروردین ۱۳۹۹ • ‌‌‌ #نشر_هونار…
#برشی_از_کتاب

روح و جان من یک اتاق است؛ اتاقی بزرگ. یک سالن؛ یک سالن خالی و منتظر. گاهی حشره‌ای در آن وزوز می‌کند که یادآور صبح‌های تابستانی در قاره‌ای دیگر است. گاهی کودکی در آن می‌خندد و به این می‌ماند که تمامی نسل‌ها، کودک و جوان و پیر، همه یک‌صدا می‌خوانند. گاهی تو به آن قدم می‌نهی و در آنجا می‌ایستی. اینجا، در درون من می‌ایستی و لبخند می‌زنی و من از سر خوشی و لذت چشمانم را می‌بندم. من تو را حس می‌کنم، آن‌چنان‌که گویی کنار درختی ایستاده‌ام و دستم را روی تنه‌اش که نفس می‌کشد، گذاشته‌ام.


#نامه‌ی_عاشقانه‌ای_که_هرگز_فرستاده_نشد
📚 سه داستان بلند اثر #دوریس_لسینگ
نویسنده برنده نوبل ادبیات
ترجمه #مصطفی_شایان
و #اکرم_شایان
#چاپ_اول ۱۳۹۹

#نشر_هونار
@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
#برشی_از_کتاب

رعنا گفت: «همه در سالن سر جاهای خود نشستند و منتظر شما هستند.»
وارد حال شدیم. از در پشتی صحنه چنار با صندلی مرا روی صحنه برد.
خدای من! خدای من! چه جمعیتی! سالن پر از جمعیت است من در تمام عمرم چنین صحنه‌ای ندیدم. تمام صندلی‌ها پر شده معلوم است که جای کافی نبوده راهروها هم پرشده باز کافی نبود سمت راست صحنه صندلی چیده‌اند آن‌ها هم پر است. در طرف چپ صحنه بچه‌هایی را که ما بورسیه کرده‌ایم و از جاهای مختلف کشور آمده‌اند نشانده‌اند. پیراهن‌های سفید بر تنشان گل‌های کوچک من که از برف می‌شکفند گل یخ‌های من. جلوی صحنه با گل‌های سفید تزئین شده است و فاضل سای و دوستانش وسط صحنه ایستاده‌اند هم‌زمان ورود من همه شروع به دست زدن می‌کنند. همه سرپا ایستاده‌اند. کف‌زدن‌ها قطع نمی‌شود آیا مرا تشویق می‌کنند؟ برمی‌گردم و به پسرم نگاه می‌کنم چشمانش پر از اشک شده چشمان کسانی که در ردیف اول نشسته‌اند هم همین‌طور، همچنان تشویق می‌کنند.

«می‌بینم که یک عمر را بیهوده تلف نکرده‌ام!»

🔸سرگذشت واقعی
تورکان سیلان ... تک و تنها !

📚رمان
#تورکان
#عایشه_کولین
#رویا_پورمناف
#چاپ_اول ۱۳۹۹

#نشر_هونار
@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
#برشی_از_کتاب

سوزیش و دم‌دم آدم‌های بسیار متفاوتی از پدر و مادرِ عاشقِ آزادی من بودند. با این‌که سن‌شان خیلی بالا رفته بود ولی باز هم عاشق یکدیگر و وابسته‌ی هم بودند. با این‌که پیر بودند ولی هنوز هم ایده‌آل‌ها و امیدهایی داشتند. سعی می‌کردند دنیایی بسازند که عدالت اجتماعی در آن حکم‌فرما باشد و برای این کار هم جوانان را تربیت می‌کردند. با توجّه به تمام مشکلات، کودتاها و سخت‌گیری‌هایی که با آن‌ها روبه‌رو شده بودند باز هم امید خود را از دست نمی‌دادند. رابطه‌ی خود را با شاگردان‌شان قطع نکرده بودند و برای انسان‌ها ارزش قائل می‌شدند، عاشق طبیعت بودند، حتی قدر یک قطره آب را می‌دانستند. مراقبت از پیرترین تا جوان‌ترین درختان، جمع کردن آشغال از سواحل... حیوانات را دوست داشتند، سگ‌های ولگرد را با پول خود به دامپزشکی می‌بردند، محبّت از چشم و دست‌ و قلب‌‌شان فوران می‌کرد. بدونِ کم‌کاری تلاش می‌کردند تا دنیا را تبدیل به جای بهتری برای زندگی کنند.

📚رمان
#پرنده‌هایی_با_بال‌های_شکسته
#عایشه_کولین
#رویا_پورمناف
#چاپ_اول ۱۳۹۹

#نشر_هونار
@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
#برشی_از_کتاب

روح و جان من یک اتاق است؛ اتاقی بزرگ. یک سالن؛ یک سالن خالی و منتظر. گاهی حشره‌ای در آن وزوز می‌کند که یادآور صبح‌های تابستانی در قاره‌ای دیگر است. گاهی کودکی در آن می‌خندد و به این می‌ماند که تمامی نسل‌ها، کودک و جوان و پیر، همه یک‌صدا می‌خوانند. گاهی تو به آن قدم می‌نهی و در آنجا می‌ایستی. اینجا، در درون من می‌ایستی و لبخند می‌زنی و من از سر خوشی و لذت چشمانم را می‌بندم. من تو را حس می‌کنم، آن‌چنان‌که گویی کنار درختی ایستاده‌ام و دستم را روی تنه‌اش که نفس می‌کشد، گذاشته‌ام.


#نامه‌ی_عاشقانه‌ای_که_هرگز_فرستاده_نشد
📚 سه داستان بلند اثر #دوریس_لسینگ
نویسنده برنده نوبل ادبیات
ترجمه #مصطفی_شایان
و #اکرم_شایان
#چاپ_اول ۱۳۹۹

#نشر_هونار
@hoonaarpublication
#برشی_از_کتاب

تمام آنچه داشتم، تمام آنچه به آن فخر می‌فروختم، هیچ و بی‌ارزش می‌نمود. تمام آنچه برای به دست‌ آوردنشان جنگیده بودم. تمام آنچه به دست آورده بودم، حتی تمام آنچه هستم، آن تعادل حساس درونی که همچون ابزاری خودساخته و شگفت‌انگیز، یا همچون حیوانی آرام و دوست‌داشتنی در من وجود دارد. این وجود که هرروز پیچیده‌تر، حساس‌تر و ضعیف‌تر می‌شود، پوچ، بی‌ارزش و احمقانه به نظر می‌رسید و بهانه‌ای برای توجیه ترس و بزدلی‌ام. زندگی‌ام که بیش از هر چیز تعادل و نظم رو به فزونی‌اش مرا راضی می‌ساخت، انزوایی عجیب به نظر می‌رسید. ذره‌ذره‌ی وجودم خواسته و نیازش را فریاد می‌زد.


#نامه‌ی_عاشقانه‌ای_که_هرگز_فرستاده_نشد
📚 سه داستان بلند اثر #دوریس_لسینگ
نویسنده برنده نوبل ادبیات
ترجمه #مصطفی_شایان
و #اکرم_شایان
#چاپ_اول ۱۳۹۹
📸: میثم فضلی


#نشر_هونار
@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
#برشی_از_کتاب

چند روزی است که چیزی از گلویم پائین نمی‌رود آخرین مرحله شیمی درمانی حالت تهوع‌های مرا افزایش داده است. سعی می‌کنند مرا با سرم تغذیه کنند. اما دیگر در دست‌های من رگی باقی نمانده که سوزن سرم را در آن فرو کنند همه جایم سوراخ سوراخ است به سرعت در حال نزدیک شدن به پایان محتوم و غیرقابل گریزم هستم. چند کار ناتمام دیگر دارم نگران و در تکاپوی اتمام آن کارها هستم؛ بعد از آن تمام معالجات را قطع خواهم کرد و این دویدن‌های بی‌امان به اتمام خواهد رسید.

استراحت کردن حق من هم هست، خوابیدن در آرامش! مدت زیادی است که دیگر در خواب‌های من دیده نمی‌شود.
روزهای متمادی است که در رختخوابم به انتظار رسیدن صبح می‌نشینم اگر حال و توانش داشته باشم از جایم بلند می‌شوم و طلوع خورشید را تماشا می‌کنم...

سرگذشت «تـورکان سیـلان» مبتنی بر واقعیت، اثری فوق‌العاده جذاب از کوشش زنی پزشک برای مداوای بیمارانش و همزمان نبرد با بیمار‌ی خودش ... تک و تنها!

📚رمان
#تورکان
#عایشه_کولین
#رویا_پورمناف
#چاپ_اول ۱۳۹۹

#نشر_هونار
@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
#برشی_از_کتاب

سوزیش و دم‌دم آدم‌های بسیار متفاوتی از پدر و مادرِ عاشقِ آزادی من بودند. با این‌که سن‌شان خیلی بالا رفته بود ولی باز هم عاشق یکدیگر و وابسته‌ی هم بودند. با این‌که پیر بودند ولی هنوز هم ایده‌آل‌ها و امیدهایی داشتند. سعی می‌کردند دنیایی بسازند که عدالت اجتماعی در آن حکم‌فرما باشد و برای این کار هم جوانان را تربیت می‌کردند. با توجّه به تمام مشکلات، کودتاها و سخت‌گیری‌هایی که با آن‌ها روبه‌رو شده بودند باز هم امید خود را از دست نمی‌دادند. رابطه‌ی خود را با شاگردان‌شان قطع نکرده بودند و برای انسان‌ها ارزش قائل می‌شدند، عاشق طبیعت بودند، حتی قدر یک قطره آب را می‌دانستند. مراقبت از پیرترین تا جوان‌ترین درختان، جمع کردن آشغال از سواحل... حیوانات را دوست داشتند، سگ‌های ولگرد را با پول خود به دامپزشکی می‌بردند، محبّت از چشم و دست‌ و قلب‌‌شان فوران می‌کرد. بدونِ کم‌کاری تلاش می‌کردند تا دنیا را تبدیل به جای بهتری برای زندگی کنند.

📚رمان
#پرنده‌هایی_با_بال‌های_شکسته
#عایشه_کولین
#رویا_پورمناف
#چاپ_اول ۱۳۹۹

#نشر_هونار
@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
#برشی_از_کتاب

تمام آنچه داشتم، تمام آنچه به آن فخر می‌فروختم، هیچ و بی‌ارزش می‌نمود. تمام آنچه برای به دست‌ آوردنشان جنگیده بودم. تمام آنچه به دست آورده بودم، حتی تمام آنچه هستم، آن تعادل حساس درونی که همچون ابزاری خودساخته و شگفت‌انگیز، یا همچون حیوانی آرام و دوست‌داشتنی در من وجود دارد. این وجود که هرروز پیچیده‌تر، حساس‌تر و ضعیف‌تر می‌شود، پوچ، بی‌ارزش و احمقانه به نظر می‌رسید و بهانه‌ای برای توجیه ترس و بزدلی‌ام. زندگی‌ام که بیش از هر چیز تعادل و نظم رو به فزونی‌اش مرا راضی می‌ساخت، انزوایی عجیب به نظر می‌رسید. ذره‌ذره‌ی وجودم خواسته و نیازش را فریاد می‌زد.


#نامه‌ی_عاشقانه‌ای_که_هرگز_فرستاده_نشد
📚 سه داستان بلند اثر #دوریس_لسینگ
نویسنده برنده نوبل ادبیات
ترجمه #مصطفی_شایان
و #اکرم_شایان
#چاپ_اول ۱۳۹۹
📸: میثم فضلی


#نشر_هونار
@hoonaarpublication
#برشی_از_کتاب

یک چیز روشن بود: در مقامِ مرده‌ای قریب‌الوقوع، نه می‌توانستم وانمود کنم که هیچ اتفاقی نیفتاده و نه این‌که در عین‌حال تسلیم شوم و فرار کنم، مثلاً به جزیره‌ای خوش آب‌وهوا. با خلق‌وخوی من جور در نمی‌آمد. بخشی از شب را به ترسیمِ سناریوهای ممکن گذراندم، از سناریوهای تئاتری گرفته تا شبه-مینیمالیستی، و در نهایت، یکی را که بیشتر در راستای آن‌چه بودم و یا حداقل به آن‌چه تبدیل شده بودم، انتخاب کردم: یک سال خلاصی از مشغله‌ی کاری، مثلاً تحت پوشش انتقال به شرکتی دیگر. ایده‌آل بود اگر محل‌اش در شهر دیگری بود.


#هیچ_شبی_بی‌پایان_نیست
اثر #مائوریتزیو_کارلتی
ترجمه #ابوالحسن_حاتمی
ویراستار: #محسن_کاس‌نژاد

📸 پیشخوان کتابفروشی #باسمه

#چاپ_اول شهریور۱۴۰۰
۲۳۰صفحه| ۵۰هزار تومان


#نشر_هونار
@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
#برشی_از_کتاب

..رابطه ی ما به جایی رسید که یا باید از هم می‌پاشید و یا این که به ازدواج منتهی می‌شد. و من ترجیح دادم به ازدواج ختم شود.
همین الان متوجه شدم عبارت متناقض و گزنده‌ای را به کار بردم‌: به ازدواج «‌ختم‌» شد. این گونه سخن گفتن، شاید چندان هم تصادفی نباشد. من همواره برآن بودم ازدواج،  خاتمه ی یک رابطه است. در مورد ما هم به نظرم همین طور بود. ازدواج به رابطه‌ی ما پایان داد. رابطه که می‌گویم منظورم رابطه‌ای خاص است . رابطه ای رها و آزاد. مثل خواندن کتاب، که اگر از سر رهایی و ذوق باشد، لذت بخش است و اگر برای رفع تکلیف و از سر اجبار، زجرآور است.
. . . به گمانم احساس میان ما در قبل از ازدواج زیباتر بود. شاید اشتباه می کنم اما به گمانم آن رابطه، قائم به ذات بود. خودش، خودش را تعریف می کرد. به چیزی جز خودش متکی نبود. بعد از ازدواج احساس کردم رابطه ی ما استقلال خود را از دست داد و حالا با قواعد ازدواج تعریف و هدایت و کنترل می‌شد؛ و این خوشایند من نبود.


|«پایان‌نامه»روایتی‌ کنش‌مند میان عشق و فراموشی|

📚رمان
#پایان_نامه
#چاپ_دوم ۱۳۹۸
#حسین_رسول_زاده
#نشر_هونار

@hoonaarpublication
Forwarded from نشر هونار
#برشی_از_کتاب

رعنا گفت: «همه در سالن سر جاهای خود نشستند و منتظر شما هستند.»
وارد حال شدیم. از در پشتی صحنه چنار با صندلی مرا روی صحنه برد.
خدای من! خدای من! چه جمعیتی! سالن پر از جمعیت است من در تمام عمرم چنین صحنه‌ای ندیدم. تمام صندلی‌ها پر شده معلوم است که جای کافی نبوده راهروها هم پرشده باز کافی نبود سمت راست صحنه صندلی چیده‌اند آن‌ها هم پر است. در طرف چپ صحنه بچه‌هایی را که ما بورسیه کرده‌ایم و از جاهای مختلف کشور آمده‌اند نشانده‌اند. پیراهن‌های سفید بر تنشان گل‌های کوچک من که از برف می‌شکفند گل یخ‌های من. جلوی صحنه با گل‌های سفید تزئین شده است و فاضل سای و دوستانش وسط صحنه ایستاده‌اند هم‌زمان ورود من همه شروع به دست زدن می‌کنند. همه سرپا ایستاده‌اند. کف‌زدن‌ها قطع نمی‌شود آیا مرا تشویق می‌کنند؟ برمی‌گردم و به پسرم نگاه می‌کنم چشمانش پر از اشک شده چشمان کسانی که در ردیف اول نشسته‌اند هم همین‌طور، همچنان تشویق می‌کنند.

«می‌بینم که یک عمر را بیهوده تلف نکرده‌ام!»

🔸سرگذشت واقعی
تورکان سیلان ... تک و تنها !

📚رمان
#تورکان
#عایشه_کولین
#رویا_پورمناف


#نشر_هونار
@hoonaarpublication